جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۶۵
index
نسخه جديد كانديداي منچوري
روح
در بن بست
«كانديداي منچوري» كار تازه جاناتان دمي، چه ما آن را فيلم برجسته اي تلقي كنيم چه نه، به خوبي جو پر تنش و نامطمئن دوران كنوني در عرصه سياست را نمايان مي كند. نخستين كانديداي منچوري كه در سال ۱۹۶۲ به كارگرداني جان فرانكن هايمر و با بازيگري فرانك سيناترا ساخته شد، بازتابي از فضاي ناشي از بحران موشك هاي اتمي در خليج خوك ها بود. طي اين بحران، در حالي كه كندي و خروشچف بر سر كوبا براي هم خط و نشان مي كشيدند، هيات حاكمه آمريكا به شكل سيستماتيك افكار عمومي را يكسره به درون پارانويايي پرقدرت و وحشتي عميق از خطر سرخ ها و كمونيسم درغلتانده بود.
در فيلم فرانكن هايمر، گروه نامتجانسي از كمونيست هاي روسي و چيني تعدادي سرباز آمريكايي را مي ربايند، آنها را شست و شوي مغزي مي دهند و سپس با خلق داستاني ساختگي، با تبديل ريموند شاو (لارنس هاروي)، يكي از اين سربازان تحت كنترل خود، به قهرماني اسطوره اي و نفوذ او به درون ساختار قدرت در پي تخريب نظام سياسي آمريكا از درون بر مي آيند. اما طبيعتاً چون سينماي هاليوود در ذات خود چيزي جز تكرار بي پايان مواجهه با شيطان و چيرگي بر آن توسط آمريكا نيست،  اسطوره اي كه لازمه استمرار هويت امپرياليستي آمريكا و توجيه عملكردهاي توسعه طلبانه آن است، بن ماركو (فرانك سيناترا)، يكي از همقطاران شاو، در پي سلسله اي از كابوس هاي پراكنده كه به شكلي كمرنگ و از هم گسيخته يادآور صحنه هاي شست و شوي مغزي است، با كندوكاو در ناخودآگاه خود بالاخره واقعيت را درمي يابد و در بزنگاه فيلم توطئه كمونيست ها را برملا و خنثي مي كند.
طرح و توطئه كانديداي منچوري جاناتان دمي از همه عناصر فيلم فرانكن هايمر بهره مي گيرد، تنها تفاوت اين است كه حالا پس از سقوط كمونيسم و در دوران لجام گسيختگي تروريسم بن لادن و همپالكي هايش اين شركت هاي غول پيكر آمريكايي هستند كه در پي ازدياد منافع خود به هر قيمت به سرچشمه اصلي توطئه بدل مي شوند و سياست هاي فاشيستي و تروريستي را ديكته مي كنند. در اين مفهوم ما چندان از نظرگاه ماركس دور نيستيم كه ليبرال دموكراسي سرمايه در ماهيت خود فاشيست است.
005526.jpg

نكته جالب ديگر اين است كه درست يك ماه پيش از نمايش كانديداي منچوري مايكل مور در «فارنهايت ۱۱/۹»، با افشاي ارتباط ميان هاليبرتون (يكي از بزرگترين كمپاني هاي تامين كننده سلاح و ديگر ملزومات جنگي در جهان) با ديك چني و جورج  بوش، از نقشي كه اين كمپاني در طراحي تهاجم به عراق داشت، پرده برداشت. جاناتان دمي البته از تاكتيك حمله مستقيم به جمهوريخواهان پرهيز مي كند و با در ابهام نگاه داشتن هويت حزبي كه در توطئه مشاركت دارد، به شكلي زيركانه كل جناح هاي طيف حاكم را زير سؤال مي برد.
در كانديداي منچوري جاناتان دمي، ريموند شاو (ليو شرايبر)، به همراه سرگرد بن ماركو (دنزل واشينگتن) و چند سرباز ديگر طي شبيخوني در كويت به هنگام حمله عراق در سال ۱۹۹۱ به گروگان گرفته مي شود. سپس يك تيم پزشكي كه خدمات خود را به يك كارتل غول آسا به نام «منچوريا گلوبال» فروخته است، با قرار دادن دستگاهي كوچك در مغز و بدن گروگان ها كه خاطرات و افكار و دستگاه عصبي آنها را كنترل مي كند، آنها را عملاً به روبات هايي تبديل مي كند كه در پي يك اشاره مي توانند به قاتل و تروريستي بي رحم تبديل شوند. فرانكن هايمر در فيلم خود با استفاده از اين تمهيد نوعي دوگانگي ميان معنويت غرب و جنايت پيشگي مكانيكي كمونيسم خلق كرده بود. دمي اين دوگانگي را به سطح ديگري انتقال مي دهد و معنويت انسان هايي چون ماركو را در مقابل بي رحمي روباتيك شركت هاي بزرگ قرار مي دهد.
در هر حال پس از آن كه حافظه شاو و ماركو با شبيخون دستكاري مي شود و داستاني ساختگي در ذهنشان جايگزين واقعيت مي شود، آنها به عنوان قهرمانان جنگ به وطن بازمي گردند، حادثه اي كه ورود شاو به عرصه سياست را تسهيل مي كند، تا جايي كه او حتي نامزد معاونت رياست جمهوري نيز مي شود.
در همين حين ماركو از كابوس هايي رنج مي برد كه در آنها زناني كه پارچه مشكي بر سر دارند و بر چهره  هاشان خطوطي نقش شده، در ميان اتاقي كه ظاهراً شست  و شوي مغزي در آن در جريان است پديدار مي شوند. طي همين كابوس هاست كه شاو و ماركو، در حالتي هيپنوتيزم شده دو تن از همقطاران خود را به دستور عوامل منچوريا گلوبال به قتل مي رسانند. جاناتان دمي اين كابوس ها را به شكلي پاره پاره و از هم گسيخته نشان مي دهد، رويكردي كه هم حسي از عدم قطعيت و تعليق خلق مي كند و هم كنه درام دروني ماركو و نامفهومي ذاتي آن را ثبت مي كند.
فرانكن هايمر در نسخه ۱۹۶۲ از شيوه متفاوتي استفاده مي كند. او در آغاز فيلم خود، كابوس هاي ماركو را طي سكانس هايي طولاني كه از انسجام و پيوستگي تماتيك برخوردارند به نمايش مي گذارد. آن جا ماركو و سربازان ربوده شده، با ادب و نزاكتي كه يادآور شاگرد  مدرسه هاست، در سالني بر روي صندلي نشسته اند و به سخنراني يك خانم كاملاً متجدد درباره گل و باغباني براي تجمعي از زنان بورژواي خوش پوش گوش فرا مي دهند. اين صحنه ها، با سكون صلح آميز و فضاي آرام خود، ظاهراً القاكننده حس اطمينان بخشي از امنيت بورژوايي هستند، اما وقتي فرانكن هايمر از زاويه ديد ذهني ماركو به يك زاويه ديد عيني و بيروني كات مي كند، يك مقام امنيتي رژيم مائو جايگزين زن سخنران مي شود و اعضاي پوليت بوروي حزب كمونيست شوروي و ديگر اقمار آن نيز جاي زنان خانه دار بورژوا را مي گيرند. اين استعاره روشني از خطري است كه در پس ظاهري بي آزار كمين كرده و توجيهي است براي سياست هاي «پيشگيرانه» بوش.
نكته جالب در فيلم فرانكن هايمر اين است كه سرباز ديگري كه سياهپوست است همين كابوس را دارد اما زنان بورژوا در آن، همگي به زنان سياهپوستي تبديل شده اند كه درست مثل اين كه به كليسا رفته باشند، لباس روز يك شنبه به تن و دستكش هاي سفيد به دست دارند. فيلم فرانكن هايمر از خلال منشوري از كنش و واكنش هاي ذهني و عيني برگشوده مي شود؛ فيلم دمي، با وجود كابوس هاي سوررئال، بيشتر در پي برداشتي عيني است.
اين حيرت انگيزترين سكانس كانديداي منچوري فرانكن هايمر دربرگيرنده لايه هاي معنايي بسياري است كه به هر تقدير، مهم ترينش حس شكننده نظم اجتماعي و هرج و مرجي است كه زير سطح صيقلي آن نهفته است. دمي برعكس، چندان در پي نمادگرايي و رسوخ به لايه هاي ناخودآگاه ذهن نيست بلكه با انگشت نشان دادن هاي بي پرواي ناشي از اعتراض افكار عمومي به حمله به عراق، به شكلي صريح و بي واسطه خطراتي را كه پيش روي دموكراسي وجود دارد، ترسيم مي كند. با اين همه نوعي حالت موازي ميان شرايط ۱۹۶۲، اوج جنگ سرد و موقعيت كنوني وجود دارد. در ۱۹۶۲ شبح كمونيسم در كوبا بغل گوش آمريكا احتمال محدود ساختن آزادي هاي اجتماعي را در ايالات متحده پيش كشيد، احتمالي كه در هر حال به دليل سياست هاي دموكراتيك تر كندي از اسلاف خود و سازش با خروشچف تا حدي برطرف شد. در اوضاع و احوال كنوني، جورج بوش نيز با توسل به قوانيني همچون قانون ميهن پرستانه (The Patriotic Act) به جان حقوق دموكراتيك مردم آمريكا افتاده است و چنان كه مايكل مور در فارنهايت ۱۱/۹ نشان مي دهد، او عملاً دارد به كارگزار نوعي فاشيسم بي شائبه تبديل مي شود.
005547.jpg
پوستر كانديداي منچوري ۱۹۶۲ ساخته جان فرانكن هايمر

شايد كانديداي منچوري جاناتان دمي از لحاظ فضاسازي در حد فيلم فرانكن هايمر نباشد كه با استفاده از فضاهايي بسته و خفقان آور در كنار رگه فرويدي بين شاو و مادرش، نوعي تلخ انديشي مطلق و بن بست گريزناپذير را ترسيم مي كرد. اين فضايي بود كه در آن شليك گلوله در مغز خود تنها راه رستگاري و نجات از تارهاي عنكبوتي ترور و توطئه بود، از اين حيث،فيلم دمي، كه چارچوب هاليوود را مدنظر دارد، فيلم خوش بينانه تري است. آيا بايد نتيجه گرفت كه دوران جنگ سرد از دوران «جهان گرايي» سرمايه و تروريسم سبعانه به عنوان برآيند اجتناب ناپذير آن دوران تيره تري بوده است؟
به هر تقدير، هاليوود بايد افسانه هاي بقا و شكست ناپذيري ملي را پي در پي بازآفريني كند تا حسي از پيوند ريشه دار ميان مردم آمريكا در رابطه ارگانيك با استيلاي سرمايه خلق كند. به همين دليل است كه هر چند شاو مي ميرد، ماركو زنده مي ماند تا در آخرين صحنه فيلم به كمپ متروك شست و شوي مغزي بازگردد  كه حالا هيچ اثري از آن باقي نمانده و بار ديگر نيروي حق بر شيطان غلبه كرده است.
به هر ترتيب، كانديداي منچوري جاناتان دمي از يك وجه فيلم بسيار بهتري از نسخه فرانكن هايمر است. دمي نيز به مانند فرانكن هايمر در خلق ريتم و فضا چنان كه فيلمي چون «سكوت بره ها» نمايشگر آن است، تبحر دارد، اما چشمگيرترين خصلت كانديداي منچوري بازي هايي است كه او از هنرپيشگانش مي گيرد. دنزل واشينگتن در هيات بن ماركو، نقشي كه او از فرانك سيناترا به ارث برده، بازي بسيار پيچيده تر و گيراتري از سلف خود ارايه مي دهد. در حالي كه سيناترا نوعي حس دلزدگي از جهان، خستگي دژانديشانه و عقلانيت راكد به ماركو داده بود، واشينگتن كاراكتري خلق مي كند كه از يك جراحت عميق دروني رنج مي برد و از
صدمه پذيري خود كاملاً آگاه است و در حالي كه شخصيت سيناترا با وجود تلاش او براي بيان تنش هاي دروني كاراكترش كاملاً برونگرا باقي مي ماند، واشينگتن ما را به درون لايه هاي تو در توي روح و روان ماركو مي برد. ما ممكن است چندان به كاراكتر سيناترا اهميت ندهيم اما همدلي نكردن با واشينگتن غيرممكن است.

خبر
005529.jpg

فيلم جديد ايستوود
كلينت ايستوود كارگردان و بازيگر شهير سينماي جهان به تازگي قرارداد كارگرداني فيلمي با عنوان «پرچم هايي از پدران مان» را امضا كرده كه تهيه كنندگي آن را هم بر عهده دارد. وقايع  اين فيلم در زمان جنگ جهاني دوم مي گذرد و هم اكنون فيلمنامه آن توسط «پل هگيس» بر اساس كتابي از «جيمز برادلي» نوشته مي شود. زمان اكران اين فيلم در سال ۲۰۰۶ در نظر گرفته شده است.
005532.jpg

شرق بهشت
به زودي اقتباس جديدي از رمان كلاسيك «جان اشتاين بك» با نام «شرق بهشت» صورت خواهد گرفت كه كارگردان آن «ران هاوارد» خواهد بود. پيش از اين «الياكازان» فقيد هم در سال ۱۹۵۵ اقتباسي از اين رمان انجام داده بود كه يكي از اقتباس هاي موفق تاريخ سينما به شمار مي رود. قرار است «پل اتانسيو» فيلمنامه اين اقتباس جديد را بنويسد و فيلم در نهايت تا سال ۲۰۰۶ ميلادي آماده پخش شود.
ران هاوارد كارگرداني يك فيلم ديگر را هم در برنامه خود گنجانده است كه عنوانش «كد داوينچي» است و ماجراي يك قتل در موزه لوور را روايت مي كند. اين فيلم اقتباسي از رماني به قلم «ران براون» است كه «آكيوا گلدسمن» فيلمنامه آن را مي نويسد. اين فيلم مراحل پيش توليد و انتخاب بازيگر خود را از سر مي گذراند. ران هاوارد پر مشغله  هم اكنون مشغول ساخت فيلمي با عنوان «مرد سيندرلايي» است كه در آن بازيگراني همچون «راسل كرو» و «رنه زل وگر» به ايفاي نقش مي پردازند. اين فيلم تا پايان سال جاري ميلادي آماده پخش خواهد شد.
005535.jpg

علمي ـ تخيلي بعد از تاريخي
در حالي كه خبرها حكايت از اكران موفق فيلم تاريخي «تروآ» در سينماهاي جهان دارند، ولفگانگ پترسون كارگردان اين فيلم پيش توليد فيلم ديگري با عنوان «پايان دهنده بازي» را آغاز كرده كه از جهاتي فيلمي متفاوت در كارنامه اين كارگردان آلماني به شمار مي رود. مهم ترين تفاوت در ژانر اين فيلم خلاصه مي شود كه علمي ـ تخيلي است. فيلمنامه آن را «ارسن اسكات كارد» بر اساس رماني از خودش نوشته و هنوز بازيگري براي اين فيلم انتخاب نشده است. مطابق خبرهاي اعلام شده فيلم در سال ۲۰۰۶ ميلادي اكران عمومي خواهد شد.
005538.jpg

شب هاي تالادگا
قرار است «ويل فرل» و «آدام مك كي» فيلمي به نام «شب هاي تالادگا» را تهيه كنند كه ماجراي مسابقه اي در آلاباما را روايت مي كند. ژانر اين فيلم اكشن ـ كمدي است.كارگرداني «شب هاي تالادگا» بر عهده «آدام مك كي» است.هم اكنون فيلمنامه آن توسط «آدام مك كي» و «ويل فرل» نوشته مي شود ضمن اين كه تنها بازيگر اين فيلم تا به امروز ويل فرل است و ساير عوامل آن به مرور زمان مشخص خواهد شد. از قرار معلوم تهيه كنندگي اين فيلم هم به طور مشترك بر عهده آدام مك كي و ويل فرل است و زمان اكران آن در سال ۲۰۰۶ خواهد بود.
پروژه اي جديد
«گري راس» كه پيش از اين فيلمنامه فيلم «سيبيسكويت» را از او ديده  بوديم هم اكنون مشغول نگارش فيلمنامه پروژه اي سينمايي است كه به عوالم دروني و بيروني يك دانش آموز دبيرستاني مي پردازد. هنوز نامي براي اين فيلم انتخاب نشده و فقط بنا بر خبرهاي رسيده تهيه كنندگي و كارگرداني اين فيلم را هم خود راس بر عهده خواهد داشت و تا سال ۲۰۰۶ ساخت آن به طول خواهد انجاميد. گري راس تهيه كنندگي انيميشني ماجرايي با عنوان «قصه دسپراكس» را هم بر عهده گرفته كه توسط «سيلويا چامت» كارگرداني مي شود و فيلمنامه آن بر اساس كتابي از «كيت دي كامليو» نوشته شده است.
005541.jpg

به تازگي DVD فيلم كمدي «از ۱۳ به ۳۰» به بازار عرضه شده است كه در آن «جنيفر گارنر»، «مارك رافالو» و «جودي گرير» بازي كرده اند و فيلم توسط «گري وينيك» كارگرداني شده است.
005544.jpg

داستان آن درباره دختر نوجواني است كه آرزوي رسيدن به سنين بالا را دارد و بر اثر عملي جادويي آرزويش برآورده مي شود. DVD فيلم ديگري كه طي هفته جاري به بازار عرضه شده «مرد اسپانيايي» است كه كارگردان آن «جوجا نستون» است و در آن بازيگراني همچون «عمر شريف» و «لوئيس لومبارد» بازي كرده اند. در هفته هاي آينده فيلم هاي ديگري از بازار روز DVD را به شما معرفي خواهيم كرد.

سينماي ايران
ملاك هاي چندگانه
درباره ضعف فيلمنامه در سينماي ايران ـ ۱
بعضي مطالب و مباحث هستند كه آنقدر مطرح مي شوند كه پس از مدتي به جمع موضوعات كليشه اي مي پيوندند و ديگر صحبت كردن از آنها كاري عبث و بي فايده جلوه مي كند. ضعف فيلمنامه نويسي در سينماي ايران هم در محدوده چنين پديده اي مي گنجد. چه طي ساليان گذشته، هربار كه خواسته اند پيرامون سينماي ايران و چگونگي عبور از بحران هاي پيش روي آن سخني به ميان بياورند، اولين حرفي كه به ذهنشان رسيده، همين موضوع ضعف فيلمنامه در فيلم هاي ايراني بوده است. بديهي است كه اين بحث ها هيچ ثمر و حاصل عيني نداشته و فقط به كليشه شدن اين بحث دامن زده است.
به نظر مي رسد كه متداول شدن چنين ديدگاهي در ميان منتقدان و كارشناسان سينماي ايران، بيش از آن كه اسباب تحولات مثبتي را پديد آورده باشد بر اوضاع بحراني آن افزوده و در كل كمكي به شرايط نكرده است. اگر بخواهيم باز هم دلايل ضعف هاي اين موضوع مهم در سينما يعني فيلمنامه را جست و جو كنيم بايد بگوييم كه اين ضعف ها در بسياري از زمينه ها با ضعف هايي كه در كليت  سينماي ايران وجود دارند، مشابه هستند. يعني معلول پديده هايي هستند كه بر سيستم سينماي ايران عارض است و لاجرم گريبان اين بخش را هم مي گيرد. بنابراين براي بررسي آنها ناگزير به تحليل شرايط فعلي حاكم بر سينماي ايران هستيم و البته بايد رابطه  آن را با موضوع مورد بحث مان روشن كنيم.
عدم شكل گيري سينماي صنعتي در ايران، به ضعف ها و بحران هاي زيادي دامن زده كه بررسي تك تك آنها از حوصله اين بحث خارج است. اما با اطمينان مي شود گفت كه اين سيستم بيش از همه جريان فيلمنامه نويسي در سينماي ايران را دچار بحران و مشكل كرده است؛ به نحوي كه مي توان ردپاي چنين بحراني را در تمامي ابعاد اين جريان پيدا كرد و آن را مورد بررسي قرار داد.
در يك سينماي صنعتي مهم ترين اولويت، تربيت نيروي انساني است. چرا كه يك صنعت پويا تنها در سايه استمرار و تداوم است كه مي تواند موفقيت كسب كند و فعاليتش را گسترش دهد. در غير اين صورت پس از مدتي دچار اضمحلال دروني مي شود كه ورشكستگي و نابودي كل سيستم از نتايج آن است. حتي عدم توجه به اين نياز در مراحل اوليه كار هم بحران ايجاد مي كند. چه، در صورتي كه به اين مهم بي توجه باشيم آن وقت افرادي كه در همان ابتداي كار به عنوان فيلمنامه نويس در اين سينما مشغول به كار مي شوند از آن جا كه در يك شرايط رقابتي قرار نداشته اند و به طرق ديگري وارد سيستم شده اند بنابراين توانايي درك صحيح نيازهاي مخاطب   را ندارند و فيلمنامه هايي كه براي توليد مي نويسند تاثيري بر مخاطب نمي گذارد و نمي تواند او را به سالن هاي سينما بكشاند.
از طرف ديگر همان طور كه اشاره شد سينماي غير صنعتي، موهبت رقابت را از افراد درون سيستم دريغ مي كند و نمي تواند دانش و سطح كار آنها را ارتقا دهد. ممكن است كه چنين پديده اي در ابتدا موقعيت افراد حرفه اي درون سيستم را مستحكم كند اما بايد توجه داشت كه اين مسئله در دراز مدت ضربه هاي جبران ناپذيري را بر پيكره سيستم وارد مي آورد و تاثير منفي بر كار همين افراد حرفه اي مي گذارد.
البته در سيستم هاي سينمايي غير صنعتي و ابتدايي هم رقابت وجود دارد اما رقابت از جنس و نوع ديگري است. در آن جا نحوه ارتباطات و تعامل هايي كه فيلمنامه نويس با تهيه كننده و كارگردان دارد، ملاك ارزش كاري او قلمداد مي شود. به هر ميزان كه اين تعامل دوستانه باشد، فيلمنامه نويس فيلمنامه هاي بيشتري خواهد نوشت و اگر فيلمنامه نويسي قادر به برقراري اين تعامل نباشد، هر چقدر هم كه فيلمنامه هاي خوبي بنويسد، باز هم نخواهد توانست آنچنان كه بايد و شايد كار خود را در سيستم مطرح كند و فيلمنامه هاي ديگري را بنويسد.
يكي از دلايلي كه چنين تعاملي را موجب مي شود اين است كه در سيستم سينمايي
غير صنعتي ملاك و ارزيابي معمول و متداول سيستم هاي سينمايي ديگر وجود ندارد و بنابراين شيوه هاي ديگري جايگزين آن مي شود. در يك سيستم سينمايي پويا ملاك ارزيابي تنها در ميزان ارتباط مثبتي كه فيلم با مخاطبان برقرار مي كند خلاصه مي شود و بنابراين افرادي توانايي ادامه كار فيلمسازي را دارند كه بتوانند تماشاگران بيشتري را جذب سينما كنند.
شيوه تعامل در اين سيستم بسيار شفاف است و افرادي كه خواهان ورود به آن هستند مي توانند چنين ملاك هايي را در كارشان مدنظر قرار دهند. اما در سينمايي نظير سينماي ما، يك فيلمنامه نويس تنها با يك ملاك مواجه نيست. بلكه بايد داراي خصوصيات چندگانه و بعضاً متناقضي باشد كه كسب تمامي آنها به عمر او قد نمي دهد. از يك طرف بايد شيوه ها و اسلوب  كار فيلمنامه نويسي را مورد توجه قرار دهد كه طي كردن مراحل مقدماتي آن چندين و چند سال وقت مي برد و از طرف ديگر بايد راههايي پيدا كند كه دريابد چگونه مي شود با يك تهيه كننده يا كارگردان آشنا شد و فيلمنامه را به او ارايه كرد.

سينما
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  سينما  |  ديدار  |  حوادث   |
|  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |