از مجازات خفاش شب مدتهاست كه مي گذرد اجراي حكم مجرماني مشابه هم همين طور نوبت به حكم دو جنايتكار پاكدشتي رسيد. حكم آنها هم همين بود اما در هيچ كدام از احكام صادره با وجود آن كه شعبه ۷۴ دادگاه كيفري استان دست به ابتكاراتي زده بود خبري از سرنوشت قربانيان نبود دادگاه هيچ تصميمي براي قربانيان نگرفته بود
سينا قنبرپور
«هلس كيچن» در منهتن سرزميني سيماني بود كه ما خود را حاكمان بي چون و چراي آن مي پنداشتيم. در اين محله بيشتر كارگراني زندگي مي كردند كه اهل ايرلند، ايتاليا، پرتوريكو و... بودند. زنان در اين محله با مرداني ازدواج كرده بودند كه با آنها مشكل داشتند. خشونت خانگي عموميت داشت ولي قانون كليسا حاكم بود كه تا پايان زندگي يكي از زوجين طلاقي در كار نبود...»
اين توضيحات را «شكس» يكي از شخصيت هاي فيلمي به نام «تسويه حساب» همان ابتداي شروع فيلم از محله زندگيش در سال ۱۹۶۶ در آمريكاي بعد از دوران گنگسترها مي دهد. آن فيلم داستان يك اشتباه ساده ناشي از شيطنت هاي چهار پسربچه بود كه جز خيابان گردي، پريدن در فوران آب لوله هاي شكسته و... تفريح ديگري نداشتند و همين يك اشتباه سرنوشت همه آن چهار نفر را به كلي تغيير داد.
«پاكدشت» فقط با هشت كيلومتر طول و ۵/۴ كيلومتر عرض در سال ۱۳۸۳ تنها عمري ۲۰ ساله دارد. ۳۰۰ هزار نفر جمعيت آن به زبان هاي تركي، لري، كردي، فارسي و افغاني صحبت مي كنند. آنها در ۶۰ هزار خانه مسكوني زندگي مي كنند كه ۸۰ درصد ساكنان آن فقط به عنوان خوابگاه از آن استفاده مي كنند و روزها براي كار راهي پايتخت مي شوند.
از مجموع جمعيت اين منطقه بين ۸۰ تا ۱۰۰ هزار نفر مهاجران افغاني اند و همه اين عده تنها پنج مركز درماني دارند و بس. نه استخري براي شنا و نه مركزي براي تفريح و بازي. روزي يك پسربچه ۱۱ ساله كه اتفاقاً ترك تحصيل كرده بود در كوچه پس كوچه هاي اين منطقه مي گذشت و نان خشك جمع مي كرد. چند مرد جوان شايد دو نفر او را تنها گير آوردند... آن موقع سال ۱۳۷۰ يا ۱۳۷۱ بود.
«مرودشت» شهري كوچك در جوار شيراز مركز استان فارس است. اكثر ساكنان آن همديگر را مي شناسند. بسياري حتي براي مراجعه به پزشك و درمان درد راهي شيراز مي شوند، همجواري با تخت جمشيد و شيراز راهي براي درآمد برخي از ساكنان آن جا است.
از زمان جنگ هشت ساله تحميلي عراق عليه ايران خيلي از جنگ زده هاي جنوب كشور به شيراز و مرودشت هم پناه بردند. در شهريور ۱۳۸۲ پس از دو سال مردي ۳۴ ساله به دام افتاد كه دختربچه ها را مي دزديد و پس از آزار و اذيت طلاهايشان را مي ربود.
زندگي كارگري، زندگي در يك چارديواري فاقد امكانات لازم، فقر، فقدان امكانات تفريحي مناسب و بسياري از عوامل متعدد اجتماعي ـ اقتصادي از خصيصه هاي اين شهرها محسوب مي شوند. اين نقاط جغرافيايي پيش از آن كه امكانات و خصوصيات شهري را كسب كرده باشند به سبب افزايش جمعيت به يك شهر تبديل شدند.
در اين شهرها معمولاً سينما، فرهنگسرا، استخر، زمين هاي بازي و پارك در حداقل ممكن وجود دارد.
نمونه هاي ديگرش را در كرج، رباط كريم و اسلامشهر مي توان ديد. همه از اين شهرها به تهران مي آيند و شب ها خسته به خانه بازمي گردند. مسيرتهران به اين حاشيه نشين ها خود معضلي عظيم است. اگر از تصادفات رانندگي جان سالم به در ببرند معلوم نيست از مسايل ديگر چگونه جان سالم به در مي برند. سال ۸۲ وقتي در نخستين روزهاي آذرماه پسربچه اي ۹ ساله به بيمارستان رباط كريم انتقال يافت آنقدر امكانات مراقبتي آن جا كم بود كه به اجبار «اميد» را به بيمارستان فياض بخش انتقال دادند. اميد سرانجام پس از سه يا چهار روز به دليل مرگ مغزي در اين بيمارستان جان سپرد. وقتي خانه اميد مورد بازرسي و بررسي قرار گرفت آن جا تنها يك اتاق ۹ متري بود كه سه بچه با مادرشان و همه روابطشان در آن زندگي مي كردند.
شكس، مايكل، جان و تايمس همان چهار پسربچه اي كه در هلس كيچن زندگي مي كردند در يك روز گرم تابستاني براي تفريح و گذران اوقات خود و خوردن ساندويچي بدون پرداخت پول يك ساندويچ فروش را دست انداختند و با دزديدن ساندويچي به وسيله يكي از پسران فرصت اين ضيافت بدون پول را فراهم كردند. اما آنها شيطنت را به حداعلاي خود رساندند و وقتي دكه سيار آن ساندويچ فروش را جا به جا كردند نتوانستند در سراشيبي پله هاي يك ايستگاه مترو آن را كنترل كنند و با سقوط آن دكه سيار به درون ايستگاه مترو مردي جان خود را از دست داد.
نتيجه اين سهل انگاري حبس در يك ندامتگاه اطفال بود. ندامتگاهي كه سرنوشت آن چهار پسربچه را دگرگون كرد. در آن فيلم كه مدتي قبل نيز از سيماي جمهوري اسلامي ايران به نمايش درآمد حكايت تعرض به آن چهاربچه بازگو شد و بالاخره در يك دوره سخت آنها حتي حاضر به ديدن اقوام خود به ويژه يك كشيش كه دوستشان بود هم نشدند و در تنهايي سعي كردند آن خاطره تلخ را در اعماق ذهنشان چال كنند. اما موعد آزادي هم نويد خوشي براي آنها نداشت زيرا روزهاي سخت تري را برايشان به ارمغان آورد.
تابستان ۱۳۸۲ رو به پايان بود كه خبر دستگيري مرد مرودشتي و تعرض او به ۴۶ دختربچه همه اذهان را به خود جلب كرده بود و هراسي عميق در پي آن به وجود آمده بود. يك روان شناس درباره تبعات پس از ماجرا صحبت كرد وگفت: «آنها (قربانيان) تلاش مي كنند كه ضعف قدرت خود را با مبدل شدن به كانون خشونت نوين براي «انتقامجويي» و يا «جلوگيري از تكرار چنين جناياتي» به وسيله پاكسازي جامعه جبران كنند.» آنها بنا به تحليلي كه آن روان شناس مطرح كرد دست به تسويه حساب مي زنند.
«قربانيان چنين حوادثي تحت تاثير آسيب روحي و رواني تحميل شده به آنان به حاشيه مي روند تا از واكنش خشن و بي رحمانه جامعه بگريزند. آنها موضوع را طرح نمي كنند تا فشارهاي جامعه و صدمات اجتماعي ناشي از عرف اجتماعي را متحمل شوند.» اينك ۱۳ ماه از اين صحبت روان شناس گذشته است. ماجراي پاكدشت دقيقاً در همان ايامي برملا شد كه يك سال قبل ماجراي مرودشت همه را تحت تاثير خود قرار داده بود.
«مايكل»، «شكس»، «تايمس» و «جان» در آخرين روزهاي حبس خود در آن ندامتگاه دور يك ميز نشستند و با هم عهد كردند كه ماجراي آن روزها را هيچ جا بازگو نكنند حتي نزد صميمي ترين دوستشان پدر (؟)هم نگويند. آنها عهد كردند كه ماجراي حوادث تلخي را كه در زندان تجربه كردند فقط در ذهن خودشان باقي بماند.
تابستان ۱۳۷۶. دكتر محمود گلزاري در يك برنامه تلويزيوني در مقابل جواني قرار داشت كه لباس زندانيان را بر تن كرده بود. آن جوان كسي نبود جز غلامرضا خوشرو كه همه ديگر او را با نام خفاش شب مي شناختند.
دكتر گلزاري با خفاش شب از جواني و نوجواني اش صحبت كرد و از او پرسيد. اين روان شناس از تجربه هاي جواني پرسيد كه در آن زمان متهم اصلي قتل ۹ زن و دختر جوان بود. وي از خوشرو پرسيد وقتي براي نخستين جرمي كه مرتكب شدي و به زندان افتادي چه تجربياتي داشتي. خفاش شب از روزهاي كانون اصلاح و تربيت گفت. از روزهاي زندان قصر و تجربيات تلخي كه در آن زندان داشته است. در تمام طول مصاحبه اين دو كه از شبكه تهران پخش شد غلامرضا خوشرو همه قتل ها و همه جنايات را به فردي به نام حميد يا رسول نسبت داد. با اين حال دكتر گلزاري به او گفت: «من فكر مي كنم چون شما جثه قويي نداشتيد و از داشتن پدر در طول كودكي و نوجواني هم محروم بوديد (به سبب مهاجرت به تهران و بزرگ شدن در خانواده اي متفاوت كه متشكل از يك زن و چند دختر بوده است) همواره دوست داشتيد كه فردي قوي باشيد تا محروميت هاي گذشته را جبران كنيد به همين دليل هم همه جنايات را به گردن رسول يا حميد مي اندازيد كه آنها افرادي قوي معرفي مي كنند.»
هيچ كس نمي داند به راستي آيا خفاش شب نيز مورد سوء استفاده قرار گرفته بود يا نه اما آنچه از مجموع صحبت هاي اين دو نفر نتيجه مي شد چيزي جز اين نبود.
حكم دادگاه صادر شد. مرد مرودشتي به هشت بار اعدام در ملاء عام محكوم شد او در اسفندماه ۸۲ به دار مجازات آويخته شد.
حكم دادگاه هاي مشابه هم جز اين نبود. جواني در تبريز به همين جرم محكوم به اعدام شد و در آذرماه ۸۲ به دار مجازات آويخته شد. جوان ديگري در مشهد به اعدام محكوم شد و در پاييز ۸۲ حكمش به اجرا درآمد.
از مجازات خفاش شب مدتهاست كه مي گذرد. اجراي حكم مجرماني مشابه هم همين طور نوبت به حكم دو جنايتكار پاكدشتي رسيد. حكم آنها هم همين بود. اما در هيچ كدام از احكام صادره با وجود آن كه شعبه ۷۴ دادگاه كيفري استان دست به ابتكاراتي زده بود خبري از سرنوشت قربانيان نبود. دادگاه هيچ تصميمي براي قربانيان نگرفته بود.
گويا بنابراين قرار گرفته بود كه حادثه تلخ و ماجراي غم انگيز آنها در نوجواني يا كودكي بايد چال مي شد.
سكانس بعدي فيلمي كه زندگي آن چهار پسربچه را تصوير كرده بود اينگونه آغاز شد. زمستان ۱۹۸۱ دو جوان وارد كافه ـ رستوراني شدند. خيلي اتفاقي مردي را در حال غذاخوردن ديدند. آن دو نفر مظنون به ارتكاب چندين فقره قتل بودند. تقريباً همه مي دانستند كه آنها چه موجودات خشني هستند. به ناگاه به خاطر آوردند كه آن مرد كسي نيست جز همان سرنگهباني كه خاطرات تلخ كودكي آنها را در زندان اطفال رقم زده است. بله آنها جان و تايمس دو عضو گروه چهار نفره پسران هلس كيچن بودند و لحظاتي بعد شليك پياپي آن دو به سرنگهبان آغاز يك تسويه حساب بود. تسويه حساب با آنها كه كودكيشان را نابود كرده بودند.
آن روان شناس مي گفت: «اين القاي ياس و نااميدي نيست ولي به درستي نمي توان اين آسيب ديدگان را از فشار روحي وارد شده به آنان دور داشت. براي اين كار بايد جامعه را دعوت به يك بازتعريف شرايط نوين واگذار كرد كه تمامي حوزه ها را در برمي گيرد. زيرا جامعه ساختاري مكانيكي ندارد كه با تعويض مهره يا پيچي بهبود يابد.»
تنها جان و تايمس نبودند كه تسويه حساب كردند. مايكل كه معاون دادستان شده بود و شكس كه يك روزنامه نگار بود نيز به دوستان خود پيوستند و ضمن دفاع از آن دو در دادگاه و گرفتن حكم برائت انتقام خود از سه عضو ديگر گروه نگهبانان زندان اطفال را گرفتند. البته هركدام به شيوه خود.
«تسويه حساب ها» هميشه به يك شكل نيست ولي اگر روش چال كردن خاطره تلخ در اعماق ذهن تجربه شود راه به جايي جز محل تسويه حساب ختم نمي شود.