جمعه ۸ آبان ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۴۰
حوادث
Friday.htm

بررسي يك داستان و واقعيت هايي از حاشيه شهر
تسويه حساب با كودكي
از مجازات خفاش شب مدتهاست كه مي گذرد اجراي حكم مجرماني مشابه هم همين طور نوبت به حكم دو جنايتكار پاكدشتي رسيد. حكم آنها هم همين بود اما در هيچ كدام از احكام صادره با وجود آن كه شعبه ۷۴ دادگاه كيفري استان دست به ابتكاراتي زده بود خبري از سرنوشت قربانيان نبود دادگاه هيچ تصميمي براي قربانيان نگرفته بود
007755.jpg
سينا قنبرپور
«هلس كيچن» در منهتن سرزميني سيماني بود كه ما خود را حاكمان بي چون و چراي آن مي پنداشتيم. در اين محله بيشتر كارگراني زندگي مي كردند كه اهل ايرلند، ايتاليا، پرتوريكو و... بودند. زنان در اين محله با مرداني ازدواج كرده بودند كه با آنها مشكل داشتند. خشونت خانگي عموميت داشت ولي قانون كليسا حاكم بود كه تا پايان زندگي يكي از زوجين طلاقي در كار نبود...»
اين توضيحات را «شكس» يكي از شخصيت هاي فيلمي به نام «تسويه حساب» همان ابتداي شروع فيلم از محله زندگيش در سال ۱۹۶۶ در آمريكاي  بعد از دوران گنگسترها مي دهد. آن فيلم داستان يك اشتباه ساده ناشي از شيطنت هاي چهار پسربچه بود كه جز خيابان گردي، پريدن در فوران آب لوله هاي شكسته و... تفريح ديگري نداشتند و همين يك اشتباه سرنوشت  همه آن چهار نفر را به كلي تغيير داد.

«پاكدشت» فقط با هشت كيلومتر طول و ۵/۴ كيلومتر عرض در سال ۱۳۸۳ تنها عمري ۲۰ ساله دارد. ۳۰۰ هزار نفر جمعيت آن به زبان هاي تركي، لري، كردي، فارسي و افغاني صحبت مي كنند. آنها در ۶۰ هزار خانه مسكوني زندگي مي كنند كه ۸۰ درصد ساكنان آن فقط به عنوان خوابگاه از آن استفاده مي كنند و روزها براي كار راهي پايتخت مي شوند.
از مجموع جمعيت اين منطقه بين ۸۰ تا ۱۰۰ هزار نفر مهاجران افغاني اند و همه اين عده تنها پنج مركز درماني دارند و بس. نه استخري براي شنا و نه مركزي براي تفريح و بازي. روزي يك پسربچه ۱۱ ساله كه اتفاقاً ترك تحصيل كرده بود در كوچه پس كوچه هاي اين منطقه مي گذشت و نان خشك جمع مي كرد. چند مرد جوان شايد دو نفر او را تنها گير آوردند... آن موقع سال ۱۳۷۰ يا ۱۳۷۱ بود.

«مرودشت» شهري كوچك در جوار شيراز مركز استان فارس است. اكثر ساكنان آن همديگر را مي شناسند. بسياري حتي براي مراجعه به پزشك و درمان درد راهي شيراز مي شوند، همجواري با تخت جمشيد و شيراز راهي براي درآمد برخي از ساكنان آن جا است.
از زمان جنگ هشت ساله تحميلي عراق عليه ايران خيلي از جنگ زده هاي جنوب كشور به شيراز و مرودشت هم پناه بردند. در شهريور ۱۳۸۲ پس از دو سال مردي ۳۴ ساله به دام افتاد كه دختربچه ها را مي دزديد و پس از آزار و اذيت طلاهايشان را مي ربود.

زندگي كارگري، زندگي در يك چارديواري فاقد امكانات لازم، فقر، فقدان امكانات تفريحي مناسب و بسياري از عوامل متعدد اجتماعي ـ اقتصادي از خصيصه هاي اين شهرها محسوب مي شوند. اين نقاط جغرافيايي پيش از آن كه امكانات و خصوصيات شهري را كسب كرده باشند به سبب افزايش جمعيت به يك شهر تبديل شدند.
در اين شهرها معمولاً سينما، فرهنگسرا، استخر، زمين هاي بازي و پارك در حداقل ممكن وجود دارد.
نمونه هاي ديگرش را در كرج، رباط كريم و اسلامشهر مي توان ديد. همه از اين شهرها به تهران مي آيند و شب ها خسته به خانه بازمي گردند. مسيرتهران به اين حاشيه نشين ها خود معضلي عظيم است. اگر از تصادفات رانندگي جان سالم به در ببرند معلوم نيست از مسايل ديگر چگونه جان سالم به در مي برند. سال ۸۲ وقتي در نخستين روزهاي آذرماه پسربچه اي ۹ ساله به بيمارستان رباط كريم انتقال يافت آنقدر امكانات مراقبتي آن جا كم بود كه به اجبار «اميد» را به بيمارستان فياض بخش انتقال دادند. اميد سرانجام پس از سه يا چهار روز به دليل مرگ مغزي در اين بيمارستان جان سپرد. وقتي خانه اميد مورد بازرسي و بررسي قرار گرفت آن جا تنها يك اتاق ۹ متري بود كه سه بچه با مادرشان و همه روابطشان در آن زندگي مي كردند.

شكس، مايكل، جان و تايمس همان چهار پسربچه اي كه در هلس كيچن زندگي مي كردند در يك روز گرم تابستاني براي تفريح و گذران اوقات خود و خوردن ساندويچي بدون پرداخت پول يك ساندويچ فروش را دست انداختند و با دزديدن ساندويچي به وسيله يكي از پسران فرصت اين ضيافت بدون پول را فراهم كردند. اما آنها شيطنت را به حداعلاي خود رساندند و وقتي دكه سيار آن ساندويچ فروش را جا به جا كردند نتوانستند در سراشيبي پله هاي يك ايستگاه مترو آن را كنترل كنند و با سقوط آن دكه سيار به درون ايستگاه مترو مردي جان خود را از دست داد.
نتيجه اين سهل انگاري حبس در يك ندامتگاه اطفال بود. ندامتگاهي كه سرنوشت آن چهار پسربچه را دگرگون كرد. در  آن فيلم كه مدتي قبل نيز از سيماي جمهوري اسلامي ايران به نمايش درآمد حكايت تعرض به آن چهاربچه بازگو شد و بالاخره در يك دوره سخت آنها حتي حاضر به ديدن اقوام خود به ويژه يك كشيش كه دوستشان بود هم نشدند و در تنهايي سعي كردند آن خاطره تلخ را در اعماق ذهنشان چال كنند. اما موعد آزادي هم نويد خوشي براي آنها نداشت زيرا روزهاي سخت تري را برايشان به ارمغان آورد.
007752.jpg

تابستان ۱۳۸۲ رو به پايان بود كه خبر دستگيري مرد مرودشتي و تعرض او به ۴۶ دختربچه همه اذهان را به خود جلب كرده بود و هراسي عميق در پي آن به وجود آمده بود. يك روان شناس درباره تبعات پس از ماجرا صحبت كرد وگفت: «آنها (قربانيان) تلاش مي كنند كه ضعف قدرت خود را با مبدل شدن به كانون خشونت نوين براي «انتقامجويي» و يا «جلوگيري از تكرار چنين جناياتي» به وسيله پاكسازي جامعه جبران كنند.» آنها بنا به تحليلي كه آن روان شناس مطرح كرد دست به تسويه حساب مي زنند.
«قربانيان چنين حوادثي تحت تاثير آسيب روحي و رواني تحميل شده به آنان به حاشيه مي روند تا از واكنش  خشن و بي رحمانه جامعه بگريزند. آنها موضوع را طرح نمي كنند تا فشارهاي جامعه و صدمات اجتماعي ناشي از عرف اجتماعي را متحمل شوند.» اينك ۱۳ ماه از اين صحبت روان شناس گذشته است. ماجراي پاكدشت دقيقاً در همان ايامي برملا شد كه يك سال قبل ماجراي مرودشت همه را تحت تاثير خود قرار داده بود.

«مايكل»، «شكس»، «تايمس» و «جان» در آخرين روزهاي حبس خود در آن ندامتگاه دور يك ميز نشستند و با هم عهد كردند كه ماجراي آن روزها را هيچ جا بازگو نكنند حتي نزد صميمي ترين دوستشان پدر (؟)هم نگويند. آنها عهد كردند كه ماجراي حوادث تلخي را كه در زندان تجربه كردند فقط در ذهن خودشان باقي بماند.

تابستان ۱۳۷۶. دكتر محمود گلزاري در يك برنامه تلويزيوني در مقابل جواني قرار داشت كه لباس زندانيان را بر تن كرده بود. آن جوان كسي نبود جز غلامرضا خوشرو كه همه ديگر او را با نام خفاش شب مي شناختند.
دكتر گلزاري با خفاش شب از جواني و نوجواني اش صحبت كرد و از او پرسيد. اين روان شناس از تجربه هاي جواني پرسيد كه در آن زمان متهم اصلي قتل ۹ زن و دختر جوان بود. وي از خوشرو پرسيد وقتي براي نخستين  جرمي كه مرتكب شدي و به زندان افتادي چه تجربياتي داشتي. خفاش شب از روزهاي كانون اصلاح و تربيت گفت. از روزهاي زندان قصر و تجربيات تلخي كه در آن زندان داشته است. در تمام طول مصاحبه اين دو كه از شبكه تهران پخش شد غلامرضا خوشرو همه قتل ها و همه جنايات را به فردي به نام حميد يا رسول نسبت داد. با اين حال دكتر گلزاري به او گفت: «من فكر مي كنم چون شما جثه قويي نداشتيد و از داشتن پدر در طول كودكي و نوجواني هم محروم بوديد (به سبب مهاجرت به تهران و بزرگ شدن در خانواده اي متفاوت كه متشكل از يك زن و چند دختر بوده است) همواره دوست داشتيد كه فردي قوي باشيد تا محروميت هاي گذشته را جبران كنيد به همين دليل هم همه جنايات را به گردن رسول يا حميد مي اندازيد كه آنها افرادي قوي معرفي مي كنند.»
هيچ كس نمي داند به راستي آيا خفاش شب نيز مورد سوء استفاده قرار گرفته بود يا نه اما آنچه از مجموع صحبت هاي اين دو نفر نتيجه مي شد چيزي جز اين نبود.

حكم دادگاه صادر شد. مرد مرودشتي به هشت بار اعدام در ملاء عام محكوم شد او در اسفندماه ۸۲ به دار مجازات آويخته شد.
حكم دادگاه هاي مشابه هم جز اين نبود. جواني در تبريز به همين جرم محكوم به اعدام شد و در آذرماه ۸۲ به دار مجازات آويخته شد. جوان ديگري در مشهد به اعدام محكوم شد و در پاييز ۸۲ حكمش به اجرا درآمد.
از مجازات خفاش شب مدتهاست كه مي گذرد. اجراي حكم مجرماني مشابه هم همين طور نوبت به حكم دو جنايتكار پاكدشتي رسيد. حكم آنها هم همين بود. اما در هيچ كدام از احكام صادره با وجود آن كه شعبه ۷۴ دادگاه كيفري استان دست به ابتكاراتي زده بود خبري از سرنوشت قربانيان نبود. دادگاه هيچ تصميمي براي قربانيان نگرفته بود.
گويا بنابراين قرار گرفته بود كه حادثه تلخ و ماجراي غم انگيز آنها در نوجواني يا كودكي بايد چال مي شد.

سكانس بعدي فيلمي كه زندگي آن چهار پسربچه را تصوير كرده بود اينگونه آغاز شد. زمستان ۱۹۸۱ دو جوان وارد كافه ـ رستوراني شدند. خيلي اتفاقي مردي را در حال غذاخوردن ديدند. آن دو نفر مظنون به ارتكاب چندين فقره قتل بودند. تقريباً همه مي دانستند كه آنها چه موجودات خشني هستند. به ناگاه به خاطر آوردند كه آن مرد كسي نيست جز همان سرنگهباني كه خاطرات تلخ كودكي آنها را در زندان اطفال رقم زده است. بله آنها جان و تايمس دو عضو گروه چهار نفره پسران هلس كيچن بودند و لحظاتي بعد شليك پياپي آن دو به سرنگهبان آغاز يك تسويه حساب بود. تسويه حساب با آنها كه كودكيشان را نابود كرده بودند.

آن روان شناس مي گفت: «اين القاي ياس و نااميدي نيست ولي به درستي نمي توان اين آسيب ديدگان را از فشار روحي وارد شده به آنان دور داشت. براي اين كار بايد جامعه را دعوت به يك بازتعريف شرايط نوين واگذار كرد كه تمامي حوزه ها را در برمي گيرد. زيرا جامعه ساختاري مكانيكي ندارد كه با تعويض مهره يا پيچي بهبود يابد.»

تنها جان و تايمس نبودند كه تسويه حساب كردند. مايكل كه معاون دادستان شده بود و شكس كه يك روزنامه نگار بود نيز به دوستان خود پيوستند و ضمن دفاع از آن دو در دادگاه و گرفتن حكم برائت انتقام خود از سه عضو ديگر گروه نگهبانان زندان اطفال را گرفتند. البته هركدام به شيوه خود.
«تسويه حساب ها» هميشه به يك شكل نيست ولي اگر روش چال كردن خاطره تلخ در اعماق ذهن تجربه شود راه به جايي جز محل تسويه حساب ختم نمي شود.

عمل جراحي و ۱۰ سال تحمل درد
هفته قبل خواستيم از قتل و جنايت دور باشيم، نشستيم و راجع به عمل هاي جراحي براي زيبايي نوشتيم.
مي خواستم در مورد وقوع قتل در اواخر مهر بنويسم كه تماسي تلفني نگذاشت.
البته موضوع اين تماس دست كمي از جنايت هم نداشت. زني جوان پشت تلفن صحبت مي كرد كه پس از چاپ گزارش هفته قبل راجع به «زيبا شدن هاي حوادثي» انگيزه صحبت با ما را يافته بود. او از وضع ظاهري مطلوب چهره اش گفت كه در دانشكده بدون عمل جراحي زيبايي خواستگاران بسياري داشته ولي با وجود اين تن به تيغ جراحي براي عمل بيني سپرده است.
ماجرا از وقتي شروع شد كه وي پس از جراحي به شدت با مشكل تنفس مواجه شد و از نظر شنوايي نيز آسيب هايي ديد.
اين زن پس از آن كه براي نخستين بار، باردار شد به شدت با مشكل شنوايي مواجه شده بود به شكلي كه براي رفت وآمد در خيابان همواره نيازمند حضور كسي به همراه خود بوده است. بالاخره از اين واقعه چندين سال گذشته است و مشكل شنوايي و بويايي اين زن او را وادار به مراجعه مجدد به پزشك جراح مي كند.
با شرط آن كه فقط معضل تنفس و مشكل شنوايي، در عمل جراحي بهبود يابد اين بار تيغ يك جراح متفاوت، بيني زن جوان را دستخوش تغييرات ديگري كرد.
گرچه زني كه با ما تماس گرفته بود با پزشك خود شرط كرده بود تا به شكل ظاهري بيني اش دست نزند اما پس از عمل مشخص شد كه علاوه بر نوك بالا شدن سر بيني،پزشك در ظاهر بيني هم دست برده و سبب وضع نابساماني را رقم زده است.
حال اين زن با يك بيني كه وضع نامناسبي يافته و علاوه بر خود بيني سبب نابسامان شدن فرم چشم هايش نيز شده، مانده است كه چگونه مي تواند وضع خود را بهبود ببخشد. از طرفي ترس از شكايت دارد زيرا گمان مي كند به سبب رضايتنامه اي كه پزشك پيش از عمل جراحي از او گرفته قدرت پيگيري و احقاق حق خود را ندارد.
با اين وصف اين زن پيش از هر تقاضاي ديگري بر يك نكته تاكيد داشت كه چرا پزشكان غيرمتخصص دست به چنين جراحي هايي مي زنند و در عمل هيچ نهاد بالادستي مراقب رفتار غيرمتعهدانه آنان نيست؟
با تماس تلفني اين زن سؤالي هم در ذهن ما طرح شد كه آيا راه برون رفت و نجاتي براي اين معضل وجود دارد؟

يادداشت
خانوما هم مي تونن بازپرس بشن
مهشيد مجلسي
همه مي گن چرا خانوما نمي تونن قاضي بشن، اما استادمون اين هفته ازمون پرسيد «چرا خانوما نمي رن بازپرس بشن؟»
هيچكي جواب نداد شايد چون نمي دونست چرا. درسمون راجع به  آيين دادرسي كيفري در دادگاه ها بود استادمون گفت رسيدگي قضايي سه مرحله داره. مخصوصاً الان كه دوباره دادسراها احياشدن يكي از مراحل رسيدگي كاملاً مشخص شده اولين مرحله «تحقيقات مقدماتيه» كه معمولاً در دادسرا انجام مي گيره. دومين مرحله «دادرسي در دادگاهه» و سومين مرحله هم «اجراي حكمه». با اين توضيحات هم كسي جوابي نداشت كه بده چون همه فكر مي كردن خانوما نمي تونن قاضي بشن. بعد نوبت به گفتن شرايط قاضي شد. استادمون به شرايط استخدام قضات دادگستري اشاره كرد كه در سال ۱۳۶۱ به شكل قانون مورد استفاده قرار گرفته و براساس اون شروط قاضي بايد ايمان، عدالت، تعهد عملي به موازين اسلامي، وفاداري به نظام جمهوري اسلامي، حلال زاده بودن داشته باشه و خدمت وظيفه عمومي رو هم انجام داده باشه. صحت مزاج، تابعيت ايراني، عدم اعتياد به موادمخدر، اجتهاد يا داشتن ليسانس حقوق هم از شرايط ديگشه.
بعد از اين استادمون به اين بحث يه ماجراي ديگه هم اضافه كرد و اون قانوني بود كه در سال ۱۳۷۴ به شرايط استخدام قضات اضافه شده بود.
بنابراين قانون كه در سال ۷۴ به قانون استخدام قضات اضافه شده بود (قانون اصلاح استخدام قضات دادگستري) به دادگستري اجازه داده شده بود كه در جاهايي كه نياز به صدور حكم نيست زنان هم استخدام شده و قاضي شوند. مثلاً مشاور دادگاه خانواده يا مشاور امور محجورين. بعد از اين همه حرف و درس استاد دوباره پرسيد حالا به نظر شما خانوما مي تونن قاضي تحقيق يا بازپرس بشن؟
واقعيت اين بود كه بنا به شرايط دادرسي ما كه تركيبي از شيوه اسلامي و شيوه مختلط حقوقيه زنان حق صادركردن راي (قضاوت) ندارن. بنابراين و با توجه به قانون اصلاح استخدام قضات در سال ۷۴ كه به زنا حق داد و اجازه داد به جز جاهايي كه نياز به صدور راي دادگاهه در ديگر مشاغل قضايي مي تونن كار كنن، خانوما مي تونن در مرحله تحقيقات و اجراي حكم از سه مرحله رسيدگي قضايي كه نيازي به صدور حكم نداره فعاليت كنن.
حالا سؤال استادمون رو فهميده بودم. قاضي تحقيق كه حالا با احيا دادسراها تبديل به بازپرس و داديار شده بود همون كسايي هستن كه مرحله اول رسيدگي و مرحله آخر اونو عملي مي كنن. بنابراين چون در اين دو بخش نيازي به صدور حكم قضايي و اصطلاحاً قضاوت نيست پس خانوما هم مي تونن تو دادسرا فعاليت كنن.
از طرفي دستگاهي كه در فرانسه به اون «پاركه» مي گن و در سيستم قضايي ما اسمش «دادسرا» است از چند بخش و جايگاه تشكيل شده و طبق قانون دادسرا و ماده سه قانون احيا دادسراها سه وظيفه داره. اول كشف جرم، دوم تعقيب متهم، سوم اقامه دعوا در دادگاه و چهارم اجراي حكم كه خيلي واضحه كه در هيچ كدوم از وظايفش قضاوت و صدور راي وجود نداره. مقامات دادسرا هم تشكيل شدن از شخص «دادستان» كه رئيس دادسرا هم محسوب مي شه. «معاون دادستان»، «داديار» و «بازپرس» كه هركدوم تعريف و شرح وظايفي دارن.
در اين جا بايد يه كم ديگه از درسامو براتون بگم تا به حق خانوما برسيم. فرق داديار و بازپرس هم در اينه كه بازپرس پرونده هاي مهم رو رسيدگي مي كنه و داديار پرونده هاي غيرمهم. «مهم» و معيار تشخيص اون در اينه كه اگه موضوع پرونده در دادگاهه كيفري استان رسيدگي بشه اون پرونده مهمه! دادگاه كيفري استان هم به جرايمي رسيدگي مي كنه كه مجازات اونا اعدام، حبس ابد يا سنگسار باشه.
بنابراين با همه اين توضيحات با توجه به شرايط دادرسي اسلامي و سيستم حقوقي ما كه قضاوت رو براي زنا منع كرده ولي مشاغل قضايي رو نه، پس خانوما مي تونن مشاغل و جايگاه هاي دادسرا رو كسب  كنن، حالا چه بازپرس بشن، چه داديار، چه دادستان و چه معاون دادستان. هركدوم از اين شغلا مربوط به مرحله تحقيقات مقدماتيه. حالا چرا خانوما تا حالا نه بازپرس، نه داديار، نه دادستان و نه معاون دادستان نشدن سؤالي كه جواب دادن به اون نمره داره!
كلاسمون كه تموم شد به سؤال استادمون و حرفاي اون فكر مي كردم. آخه وقتي اون توضيحاتو داد شروع كرد به گفتن اين مسئله كه خانوما خودشون كم كاري مي كنن و گرنه منعي براي فعاليتشون در اين زمينه وجود نداره.
سوار ماشين شدم تا برگردم سركار. همش اين حرف تو ذهنم بود كه خانوما خودشون كم كاري مي كنن. يادم به انتخابات كانون وكلا افتاد. همون موقع تو يكي از روزنامه ها خونده بودم كه از تعداد نامزدهاي انتخاب هيات مديره كانون وكلاي دادگستري تهران فقط شش نفر زن بودن و در مقابل سيصد يا چهارصد نفر مرد نامزد اين انتخابات.
همين طور يادم به ماجراي كنكور افتاد. اين كه خانوما از سال ۱۳۸۰ به بعد سهم قبول شده ها رو تغيير دادن هرچند اين  حركت چندان برنامه ريزي نشده بود ما با حضورشون در كنكور و تقاضاي ورود به دانشگاه سهم قبول شده ها رو از كمتر از نصف به بيش از دو سوم رسوندن.
پس استادمون بي راه نمي گفت. اگه خانوما خودشون سراغ بازپرس شدن، داديار شدن و حتي دادستان شدن رو بگيرن حتماً راهشو هم پيدا مي كنن.
فكر كردم يه روزي تو جامعه ما خيلي دور از انتظار بود كه يه زن يا يه دختر جوون پليس بشه اما حالا مي بينم چه راحت دختراي جوون ستوان دو شدن و قراره هم كارآگاه بشن، هم افسرراهنمايي و.... .

از ميان بايگاني پرونده ها
طلاق، بحران سال هاي زندگي ما
برديا ارسطو
روز يك شنبه هفته اي كه گذشت خبري بر روي سايت هاي خبرگزاري ها قرار گرفت و همه را متعجب كرد. البته آن خبر ربطي به حادثه و چيزهايي كه ما دوست داريم نداشت ولي نمي شد از كنار آن ساده گذشت.
خبر اين بود؛ «در شش ماهه اول سال ۱۳۸۳ نسبت به آمار شش ماهه اول سال ۱۳۸۲ ميزان ثبت ازدواج هفت درصد افزايش يافته و در همين مقايسه ميزان ثبت ازدواج موقت نيز ۲۰۰ درصد افزايش داشته است.»
خبرگزاري مهر به نقل از سازمان ثبت اسناد و املاك كشور خبر داده بود كه در شش ماهه اول سال ۸۲ تنها ۱۸۲ مورد ازدواج موقت در كشور به ثبت رسيده است و در مقابل امسال و در شش ماهه نخست سال ۸۳ اين ميزان به ۵۴۷ مورد افزايش يافته است.
در اين ميان و براساس گزارش سازمان ثبت اسناد و املاك كشور طلاق روندي نگران كننده داشته است زيرا ثبت طلاق خلعي شش درصد افزايش يافته و رقم ۲۳ هزار و ۴۰۲ مورد را به خود اختصاص داده است. طلاق بائن هفت درصد افزايش يافته و ۱۰ هزار و ۳۳۱ مورد گزارش شده و در اين ميان طلاق رجعي ۹ درصد كاهش يافته و امسال در شش ماهه اول دوهزار و ۸۴ مورد گزارش شده است. اما شايد جالب باشد در كنار اين رويداد كه به نظر حوادثي نمي رسد آماري از قول سردار محمد رويانيان فرمانده پليس ۱۱۰ كشور در مصاحبه با ايلنا ارايه كنيم. بنابر آمار پليس ۱۱۰ كشور فرار دختران و زنان از خانه در شش ماهه نخست سال ۸۳ نسبت به مدت مشابه قبل به ميزان ۱۰ درصد افزايش يافته است. در همين حال در سال ۸۳ و در شش ماهه نخست ميزان وقوع جرايم ضد اخلاق عمومي و به اصطلاح مفاسد اجتماعي حكايت از نوعي افزايش داشته است.
با اين آمار بگذاريد از آمار ديگري صحبت كنيم كه سردار محمد باقر قاليباف فرمانده پليس كشور در روز ۶ مهر ۸۳ و در گفت وگو با خبرنگار در ضمن تشريح وضعيت زناني كه به شكل مانكن ظاهر مي شوند، خبر داد. وي گفت در بررسي يك جامعه ۳۰۰ نفري از زنان و دختراني كه به شكل مانكن در خيابان ظاهر مي شدند و در يك نظرسنجي از آنها متوجه شديم به جز حدود ۳ تا ۴ درصد از آنان كه مشتريان هميشگي پليس بودند و به عبارت ديگر در امر مفاسد اجتماعي سابقه دار، اكثريت قريب به اتفاق سؤال شوندگان (همان دختران و زنان كه به شكل مانكن ظاهر شده بودند) فرزندان طلاق يا محصول طلاق بودند.
تحقيق پليس نشان مي داد كه اين اكثريت يا از قشر بسيار مرفه و يا از قشر بسيار ضعيف جامعه بودند. اما خبرگزاري مهر در كنار اخبار مربوط به آمار سازمان ثبت اسناد و املاك كشور خبر ديگري نيز نقل كرده بود. اين خبر به نقل از رئيس سازمان بهزيستي بود كه اعلام كرده بود سالانه ۶۰ هزار زن در كشور مطلقه مي شوند. محمدرضا راه چمني ضمن بيان اين خبر افزوده بود: «در حال حاضر براساس آخرين آمار موجود حدود يك ميليون و ۳۰۰ هزار نفر زن سرپرست خانوار داريم. با توجه به سير صعودي آمار طلاق در جامعه، افزايش سالانه تعداد زنان مطلقه و به طبع آن زنان بي سرپرست و سرپرست خانوار در جامعه دور از انتظار نيست.»
اين مسئول كشورمان همچنين گفته است: «اگرچه تمامي زناني كه از همسر خود جدا مي شوند نيازمند نبوده و چه بسا برخي از آنها نيز از وضعيت مالي مطلوبي برخوردار بوده و نيازي به حمايت مالي و دريافت مستمري از سوي نهادهاي حمايتي نداشته باشند اما تمام اين زنان نيازمند دريافت خدمات اجتماعي و مددكاري، مشاوره اي و حتي آموزشي در مواجهه با مشكلات و آسيب هاي اجتماعي در جامعه امروز هستند.»
حالا نوبت به جمع كردن اين گفته هاي مسئولان كشور رسيده. در واقع مسئله اي كه از مجموع اين آمارها مي توان به دست آورد اين كه زنان طلاق جامعه اي آسيب پذير را مي سازند. نخست آن كه به سبب تجربه اي تلخ روحيه اي شكست خورده دارند و عشق در آنها بيمار شده است.
به همين دليل در انجام وظيفه اصلي خود يعني تربيت فرزندان با يك معضل مواجه مي شوند. آنها به دليل آسيبي كه ديده اند خواه ناخواه در تربيت فرزند خود ضمن القاي برخي موارد در بهترين صورت فرزندي به جامعه تحويل مي دهند كه نيمي از آموزه ها را نياموخته و كمبود دارد. اگر زن مطلقه فرزندي نداشته باشد نيز وضع به شكل نامطلوب ديگري تفاوت مي يابد.
فرار زنان و دختران به سردار محمد رويانيان از آن خبر داده است و در عين حال افزايش مفاسد اجتماعي مي تواند فرضيه اي را قوت ببخشد كه ما با بحران خطرناكي روبه رو هستيم و آن بحران چيزي نيست جز تخريب زنان. زنان هر جامعه اي درواقع آموزگاران آن جامعه اند و فارغ از نقش مردان در تربيت فرزند نمي توان جايگاه نقش زنان را فراموش كرد.
آنها چه در قالب يك مادر و چه در قالب يك همسر يا هر نقش ديگري طلايه داران آموزش مهر و محبت هستند و هيچ كس نمي تواند ادعا كند مهر و محبت را غير از مادرش از كس ديگري آموخته است. بنابراين در ساده ترين تحليلي كه بتوان ارايه كرد اين نكته نهفته است: «زنان طلاق با آسيبي كه از شكست خود داشته اند در صورت داشتن فرزند كمتر قادر به آموزش مطلوب به آنها هستند.»
بدين ترتيب ما رفته رفته با يك خلاء مهر و محبت در جامعه و نزد بچه ها روبه رو خواهيم شد كه مي توان آثارش را در خشونت ها و معضلات اجتماعي ديد.
از سوي ديگر زنان در جامعه مصرف گرا و دنياي آلوده كنوني فرصت هاي مطلوبي براي درآمد سوداگران و مصرف گرايان محسوب مي شوند و كافي است كانون خانواده اي اين چنين از هم بگسلد و در معرض خطراتي چون آنچه گفته شد قرار گيرد.
با اين وضع بهتر آن است كه در ازدواج ها دقت بيشتري شود تا دست كم احتمال بروز طلاق به حداقل برسد تا اين كه آمار ازدواج ها بالا برود ولي سست و نااستوار به دست طلاق سپرده شود!

|  آسمان  |   ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |
|  چهره ها  |   پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |