جمعه ۲۹ آبان ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۵۹
ديدار
Friday.htm

گفت وگو با امير محبيان
فلسفه مرا رها نكرد
رحمان بوذري
نام: امير
نام خانوادگي: محبيان
متولد: ۱۳۴۱
صادره از: تهران
تحصيلات: دكتراي فلسفه
همسر: روزنامه نگار
شغل پدر: بازنشسته
شغل مادر: خانه دار
فرزند: فعلاً يك دختر
008229.jpg
عكس ها: غزاله صحرايي
آقاي محبيان، شما جوان ترين و نوگراترين تفكر را در سنتي ترين جناح حاكم داريد. شما را برمي تابند؟
فعلاً كه برتابيدند.
حرف مرا قبول داريد يا اين كه شايد در آن جناح اينطور نشان داده شده است؟
جناح ارزشگرا يا منتقد دولت را در بيرون به شكل غيردقيقي نمايش داده اند. انعطاف اين جناح بالا و در بعضي موارد به گمانم زيادي انعطاف به خرج مي دهد كه به مشكل تشكيلاتي مبدل مي شود.
در يك جناح با گرايش سنتي ايجاد تحول مشكل است ولي غيرممكن نيست به ويژه آن كه در نزد سران اين جناح تا آن جا كه با آنها حشر و نشر دارم، نفسانيت و خودپرستي كه تصلب ايجاد مي كند مثل جاهاي ديگر نيست، اينها متدين تر و داراي تحمل بيشتري نسبت به انتقاد هستند و البته شايد نسبت به من لطف زيادي نشان مي دهند ولي مجموعاً همواره از طرف بزرگان و سران جناح حمايت شده ام كه مايه دلگرمي است.
در كجا به دنيا آمديد؟
من در زايشگاه «فرح» سابق كه الان اسمش را نمي دانم به دنيا آمده ام.
در بيمارستان عوض نشديد كه؟
نه، تعويض نشدم. بخش مهمي از جواني را نيز در مناطق مياني تهران گذراندم.
يعني كجا؟
حوالي ميدان امام حسين(ع) و همان جا دبيرستان رفتم.
فضاي خانواده تان چطور بود؟
يك خانواده متوسط كارمندي كه عشق به خانواده در آن حرف اول را مي زد.
شما فرزند چندم خانواده بوديد؟
من فرزند اول بودم. دو برادر و چهار خواهر بوديم.
تحصيلات آنها چطور بود؟
همه داراي تحصيلات عالي، دكترا و فوق ليسانس، بخشي از زحمات خانواده را جبران كرديم.
دوران دبستان را به ياد مي آوريد؟
من دبستان «معمار قصري» مي رفتم و از لحاظ درسي جزو دانش آموزان خوب و متوسط رو به خوب محسوب مي شدم. در دبستان كه خوب بودم. در راهنمايي و دبيرستان هم عمدتاً جزو دانش آموزان متوسط رو به خوب و خوب بودم.
در مدرسه هم بين همشاگردي ها شاخص بوديد و ايده هاي نو مي داديد يا نه؟
نمي دانم در دوران طفوليت و كودكي ديد نو به چه چيز اطلاق مي شود. منتها در دوران مدرسه يك مقدار نگرش تشكيلاتي در من به وجود آمد. من در دوران اول راهنمايي يك بار از يكي از بچه ها كتك مختصري خوردم. دعوا شد و من براي اولين بار در عمرم كتك خوردم چون اصلاً اهل دعوا نبودم، دعوا را كار آدم هاي نادان مي دانستم كه نمي توانند با عقل مشكلشان را حل كنند.
يك بار براي هميشه؟!
بله ديگر. كتك خوردم و زورم هم به طرف نمي رسيد. نتيجه اش اين شد كه رفتم با شش هفت تا از بچه هاي كلاس كه زورشان بيشتر از من بود توافق كرديم كه از همديگر حمايت كنيم. در واقع من بيشتر از همه احتياج به حمايت داشتم و به هركدام در مدرسه سوتي دادم كه در هنگام نياز آن را به صدا درآورند، دفعه بعد كه با طرف روبه رو شدم سوت زدم و با تيم خودمان طرف مقابل را شكست داديم. اين اولين كار تشكيلاتي ام بود.
گروه فشار درست كرديد و بزن بزن راه انداختيد!
البته درگيري چنداني صورت نگرفت. نشان دادن قدرت از اعمال قدرت مهم تر است. ولي طرف متوجه شد كه ما قدرت داريم. من از آن جا فهميدم كه تشكيلات خيلي مهم است و آدم مي تواند خيلي از مشكلاتش را در كار تيمي حل كند.
امروز هم كار تشكيلاتي را ادامه مي دهيد؟
هنوز شديداً به كار تشكيلاتي اعتقاد دارم.
از چه زماني به طور جدي وارد كار تشكيلاتي سياسي شديد؟
من هيچ زماني عضو هيچ تشكيلاتي نشدم ولي با خيلي از تشكل ها كار كردم، به دليل خصلتي كه به مباحث روان شناسي جامعه ايراني برمي گردد روابطم با تشكل ها بيشتر به صورت روابط شخصي با افراد بود، تا روابط سازماني و معمولاً حكم دوست و مشاور را داشتم به جاي اين كه عضو تشكل خاصي شوم و معمولاً سعي كرده ام چنين وضعيتي پيش نيايد.
ترجيح مي داديد از بيرون با گروه هاي سياسي در ارتباط باشيد تا از درون خود آنها؟
از اين جهت كه احساس تعهد ويژه اي براي خودم نداشته باشم كه تفكر خودم را محدود كنم چون براي آزادي فكر ارزش زيادي قايلم. هرچند معتقد نيستم كه اگر فردي وارد تشكلي شد الزاماً آزادي فكرش را از دست مي دهد. هنر آن است كه آدم عضو تشكلي باشد و بتواند فكرش را به عنوان گفتمان غالب آن تشكل و جامعه گسترش دهد اما تا به امروز عضو تشكلي نشده ام.
پس هنر نكرديد؟
من جزء تشكل ها و موثر بوده ام ولي عضو آن نبوده ام، دقت كنيد هنر اصلي را درمي يابيد.
قبل از انقلاب احتمالاً جوان تر از آن بوديد كه سنتان به فعاليت سياسي خاصي قد دهد؟
پيش از انقلاب كه دوران دانش آموزي ام بود يعني ديپلم من تقريباً با انقلاب مصادف شد و موقع انقلاب هم مثل بقيه مردم بودم. بعد از انقلاب هم در حد توانم كوشيده ام در خدمت ايران باشم. درست هم نمي دانم نان گذشته را بخورم، مهم نيست كه چه كرده ايم از كسي طلبكار نبايد باشيم. مهم اين است كه الان تا چه حد در خدمت ايران هستيم.
انقلاب چه تاثيري بر دوران جواني شما داشت؟
تاثير زيادي داشت. دوران جواني ما طي شكل گيري انقلاب بود. خب، جوان ها ممكن است عشق هاي زيادي داشته باشند. عشق ما اين بود كه در جلسات بحث و مناظره ها و گفت وگوهاي خياباني و امثال اينها حضور داشته باشيم و اين خود دانشگاه بسيار بزرگي براي ما بود به خصوص زماني كه لانه جاسوسي گرفته شده بود. محفل هايي در اطراف آن جا شكل مي گرفت و چادر مي زدند و با كمونيست ها و توده اي ها و هواداران سازمان منافقين بحث مي كرديم. اين باعث مي شد كه ما شديداً مطالعه كنيم. من در آن دوران بيشتر كتابهاي دكتر شريعتي را نه تنها خوانده بودم بلكه بخش مهمي را حفظ بودم. نسبت به الان كه حافظه ام ضعيف شده، آن موقع حافظه ام عالي بود تا حدي كه وقتي با كمونيست ها بحث مي كردم شماره صفحات كتابهاي آنها را حفظ بودم.
از تفريحاتي كه ديگر جوان ها داشتند شما هم برخوردار بوديد؟
ما نهايت تفريحي كه داشتيم اين بود كه سينما مي رفتيم يا ورزش محدودي با دوستان داشتيم براي كارهاي ديگر هم فرصت نداشتم.
كي سينما مي رفتيد؟ قبل از انقلاب يا بعد از انقلاب؟
قبل از انقلاب هم سينما رفتم، بعد از آن هم رفته ام. شايد قبل از انقلاب بيشتر سينما مي رفتم تا بعد از آن. آن زمان دوران نوجواني بود و مي توانستيم با دوستان و همكلاسي ها به سينما برويم.
محدوديتي براي سينما رفتن نداشتيد؟ منظورم قبل از انقلاب است.
برداشت من اين بود كه دانستن بهتر از ندانستن است و تنها تفريحي كه داشتيم همين سينما بود.
الان چطور؟ تفريحات شما چيست؟
بالاترين تفريح من خواندن است. آن زمان هم شديداً به خواندن علاقه داشتم. ماههاي قبل از انقلاب علي رغم اين كه نياز مالي نداشتم يكي از علايقم اين بود كه جلوي مسجد امام حسين در ميدان امام حسين با بعضي از دوستان همفكر كتاب بفروشيم. پارچه بزرگي مي گرفتم و چهار طرف آن را طناب مي بستم و كتابهاي مختلف من جمله كتابهاي امام و شريعتي و... مي فروختم.
كسي هم چيزي مي خريد؟
شايد هم زياد نمي خريدند مهم فروش نبود، نيازي نداشتيم و فقط همان ژست كتابفروشي و جنگ و گريز با مامورها براي ما قشنگ بود. زماني كه پليس مي آمد چهار تا طناب را مي گرفتيم و تبديل به كيسه مي شد و فرار مي كرديم. جذابيت هاي آن زمان اينها بود.
چه سالي وارد دانشگاه شديد؟
سال ۶۲ وارد دانشكده الهيات دانشگاه تهران شدم.
قبل از آن هم كه انقلاب فرهنگي بود و دانشگاه ها بسته بود.
بله، بعد از ديپلم به خاطر انقلاب فرهنگي دانشگاه ها تعطيل بود و اولين دانشكده اي كه باز شد دانشكده الهيات دانشگاه تهران بود. با توجه به علايقي كه داشتم و قبل از آن هم دروس حوزوي خوانده بودم، در كنكور رتبه بالايي آوردم. بعد از يك سال تغيير رشته دادم و چون نمراتم بالا بود مي توانستم رشته هاي مختلفي بروم و در نهايت فلسفه را انتخاب كردم.
فقط به خاطر علاقه تان تغيير رشته داديد يا دليل ديگري هم داشت؟
يكي از دلايلش اين بود كه آن زمان راحت نمره مي دادند. من ديدم همه نمره هايم ۱۹ و ۲۰ است و احساس كردم علت آن اين است كه استادها راحت مي گيرند.
ناراحت بوديد كه راحت نمره مي گرفتيد؟! دوست داشتيد سختي بيشتري بكشيد؟
وضع دانشجو با الان فرق مي كرد. آن زمان ما مقداري خود را به سختي مي انداختيم و اگر مي ديديم جايي راحت است گمان مي كرديم به ما توهين مي كنند و لابد خوب درس نمي دهند كه اينطور راحت نمره مي گيريم. اتفاقاً تغيير رشته كه دادم اين قضيه جبران شد چون در فلسفه، استادان برعكس بسيار سختگير بودند و نمره نمي دادند.
فوق ليسانس و دكترا هم فلسفه خوانديد؟
بله، در مقطع دكترا هم فلسفه محض خواندم. يعني من ديگر فلسفه را رها نكردم، شايد بهتر بگويم فلسفه من را رها نكرد بهره گيري از «عقل» لذتي دارد كه فراموش نشدني است.
رابطه فلسفه با سياست چطور است؟ شما از طرفي ليسانس و فوق ليسانس و دكتراي فلسفه داريد و از طرف ديگر تمام فعاليت هايتان روي كار سياسي متمركز است. فلاسفه هم كه معمولاً روي خوشي به سياست نشان نمي دهند!
البته ما در ايران كه زياد قايل به ربط نيستيم ولي سياست بدون فلسفه هم سردرگمي و جهالت است.
در رشته هاي فني همين طور است ولي در علوم انساني كمتر. دانشجويان علوم انساني بيشتر سعي مي كنند فعاليت هايي متناسب با رشته خود داشته باشند.
اتفاقاً فلسفه به نظر من ام العلوم و ام المعارف است و كسي كه فلسفه نمي داند در كار تحليل وارد نشود بهتر است چون فلسفه ذهن را انتظام مي بخشد و انديشه را قوي مي كند. البته شايد در مورد من اتفاق نيفتاده منتها در مورد اهل فلسفه مسلماً اينگونه است و بنابراين قادرند ذهن خود را به صورت جوال به همه جا گسترش دهند و انواع و اقسام گزينه هاي محتمل را ببينند و وجوه مختلف يك مسئله را بيابند. لذا رابطه اش با سياست كم نيست. البته من ابتدا مثل افلاطون معتقد بودم كه حاكم بايد حكيم و فيلسوف باشد ولي بعداً پشيمان شدم. يعني ديدم بسياري از بزرگاني كه فيلسوف يا اهل فلسفه بودند مثل شخصيتي كه خيلي دوستش دارم و به او احترام مي گذارم؛ آقاي خاتمي، قدرت سخنشان بيشتر از عملشان است.
اين نشان مي داد كه فيلسوف ها شايد بيشتر حرف بزنند تا اين كه عمل كنند. لذا پشيمان شدم و احساس مي كنم كه فيلسوف ها بايد مشورت بدهند تا اين كه كار اجرايي كنند.
شما به سياست از منظر يك حرفه نگاه مي كنيد يا يك علاقه شخصي و يا اصلاً دست تقدير باعث ورودتان به سياست شد؟
هيچ كس در ايران به سياست به عنوان حرفه نگاه نمي كند ولي همه حرفه اي عمل مي كنند. هيچ كس نمي خواهد از سياست به عنوان يك شغل درآمد داشته باشد چون هنوز به اين جا نرسيده ايم و اتفاقاً خوب است كه برسيم. يكي از مشكلات ما اين است كه همه سياست را تفنن مي دانند و در آن عميق نمي شوند و جدي نمي گيرند. ببينيد وقتي كه شما مي انديشيد هرجا كه توسن ذهن شما مي رود شما هم بايد با آن برويد. وقتي كه يك فيلسوف يا كسي كه علاقه مند به فلسفه است وارد صحنه انديشه شود ديگر اختيار دست خودش نيست و با خود مي بردش. هرجا كه فكر شما مي رود بايد دنبالش برويد. فيلسوف كسي است كه فكرش او را مديريت كند چون اگر او بخواهد فكر را مديريت كند، كنترل كند و سانسور كند فيلسوف نيست. نمي توان در ايران انديشيد و زندگي كرد و از سياست دور بود. همه جوانب زندگي ما آغشته و بعضاً آلوده به سياست است. از طرز لباس پوشيدن تا حرف زدن، همه چيز ممكن است سوءتفاهم ايجاد كند و از آن برداشت سياسي شود. وقتي قرار است اينگونه ناغافل وارد سياست شويم چرا آگاهانه وارد آن نشويم، در زندگي خودمان و مردم تاثير نگذاريم تا حداقل به قول ابوسعيد ابي الخير يك گام به جلو برداريم.
خود شما سعي كرديد به سياست به عنوان يك حرفه نگاه كنيد يا اين كه فقط حرفه اي عمل كرديد؟
من هم در بستر همين جامعه فكر مي كنم. وقتي كه زمينه اين نگاه وجود ندارد لزومي نمي بينم به آن فكر كنم. منتها كساني كه وارد سياست مي شوند دوجور فكر مي كنند يكي كساني كه مي خواهند در ويترين سياست باشند كساني كه از تصوير خودشان خوششان مي آيد و دوست دارند مردم خيلي آنها را ببينند و آنچه قصد دارند جلو ببرند خودشان هستند. اگر مدتي در رسانه ها نباشند مضطرب مي شوند. گروه دوم كساني هستند كه به دنبال پيش بردن فكر خود هستند لذا فكرشان را عرضه مي كنند كه هر كسي مي خواهد بگويد و هيچ خودخواهي شخصي در آن نيست. مهم اين است كه فكر و انديشه جلو برود. من زياد مايل نيستم در ويترين باشم. بيشتر دوست دارم انديشه را مطرح كنم. انديشه اي كه به درد اين مملكت بخورد چه بهتر كه ديگران سخنگوي آن باشند و آن را بيان كنند اگر نامي از آدم نباشد شايد از جهاتي بهتر باشد به قول حافظ:
دولت آنست كه بي خون دل آيد به كنار
در ايران دولت بي خون دل كنار نمي آيد خون دل خوردن براي انديشه زيباست ولي براي مطرح كردن خود به هر قيمت نمي ارزد و لذا بهتر است آدم در حاشيه انديشه پردازي كند تا در متن وارد دعوا شود چون ممكن است در خيلي موارد گوهر اخلاقش را از دست بدهد.
چطور وارد كار مطبوعاتي شديد؟
شايد اولين مطلبي كه در مطبوعات عمومي نوشتم سال ۶۰ بود. سال ۶۰ براي روزنامه كيهان شعر مي فرستادم. صفحه اي داشت به نام صداي بال انديشيدن. پيش از آن هم در جلسات دوستانه اي كه داشتيم تحليل هاي خود را ارايه مي كردم و بعضاً مي نوشتم.
شعرهاي خودتان را چاپ مي كرديد!
مسلماً شعرهاي ديگران را نمي فرستادم. شعرهاي خودم بود.
پس اهل شعر و شاعري هم هستيد؟
گاهي مواقع مرتكب مي شدم. اصلاً ايراني غير مرتبط با شعر نداريم. ايراني ها يا شعر را دوست دارند و يا شعر مي گويند، ايراني زندگي اش با شعر مخلوط است، چون ايراني جمالگرا و كمالگراست.
با شناختي كه از شما دارم سخت است كه باور كنم شعر هم مي گوييد.
شايد هم خوب نيست كه اين طور باشد. بعد از آن فكر مي كنم يكي يا دو بار مقاله اقتصادي براي اطلاعات فرستادم. شايد اولين مقاله اي هم كه براي روزنامه رسالت سال ۷۵ دادم در مورد مسايل اقتصادي بود نه در مورد مسايل سياسي. ترجيح من آن زمان اين بود كه بخش تعاون را به عنوان يك بخش مردمي در كشور تقويت كنم. از دوم خرداد به صورت جدي وارد صحنه مطبوعات و سياست شدم. زيرا لازم بود. يك جناح با تمام قوا جناح ديگر را زير فشار قرار داده بود. ديگر بايد وارد مي شدم، آن هم به نفع آن كه زير حمله است.
چه چيزهايي مي نوشتيد؟
اولين موضوعي كه به طور جدي به آن پرداختم نقد جامعه مدني آقاي خاتمي بود، آن هم از منظر علمي و فكري و با روش طرح پرسش.
همان سال هاي ۷۶ - ۷۵ روزنامه هاي زيادي بود كه مي توانستيد با آنها همكاري كنيد. چرا رسالت؟
خيلي ها از من اين سؤال را مي پرسند كه چرا اصلاً در جناح راست قرار گرفتي و چرا روزنامه رسالت؟! من معتقدم كه ميان اين دو جناح، حداقل جناح ارزشگرا احساس نزديكي بيشتري با دين دارد. البته اين به معناي نفي دين گرايي در جناح مقابل نيست، اما اين جناح را ارزشي تر ديدم. اين از جهتي خوب است و از جهتي خطرناك. خوب بودن آن به اين دليل است كه يكسري قيد و بندهايي دارند. خيلي خطرناك است كه سياستمدار قيد و بند اعتقادي نداشته باشد و هر لحظه ممكن است تبديل به گرگ شود به خصوص در جوامع شرقي، چون مكانيسم هاي بيروني كامل عمل نمي كنند. بنابراين بين اين دو جناح من احساس كردم جناح ارزشگرا موسوم به جناح راست حداقل خود را به دين نزديك تر مي داند و ميان روزنامه هاي مختلف به دو دليل رسالت را انتخاب كردم، يكي اين كه من رسالت را مي خواندم و مي ديدم گرايش شفاف سياسي دارد و اين براي من ارزشمند بود. ضمن اين كه افرادي آن جا بودند كه من آنها را قبول داشتم مثل سيدمرتضي نبوي، پرورش و انبارلويي و... كه آنها را آدم هاي پاك و سالمي مي دانم.
اين بدين معنا نيست كه بقيه پاك نيستند.
نخير. اثبات شيء نفي ماعدا كه نمي كند.
و دليل دوم؟
همسرم از كساني بود كه از روزهاي اول عضو تحريريه رسالت بود. اين هم علقه مضاعفي را پديد آورد.
كي ازدواج كرديد؟
سال ،۷۰ در حدود ۳۰ سالگي ازدواج كردم. كمي دير ازدواج كردم.
ديره ديگه، خيلي ديره!
نمي دانم چرا دير شد. اگر دست من بود شايد زودتر ازدواج مي كردم ولي خواست خدا بر خواست ما غلبه دارد و از زندگي ام هم خيلي راضي هستم.
دليل ورودتان به جناح راست و روزنامه رسالت اين نبود كه در جناح مقابل حرف هاي شما خريدار نداشت چرا كه ديگران قبل از شما اين حرف ها را زده بودند ولي در جناح راست كمتر اين ديد و نگاه وجود دارد؟
حرف منطقي همه جا خريدار دارد مگر آن كه جامعه اي عقلاً فاسد شده باشد كه جامعه ما اين طور نيست ولي به هرحال اين هم مي تواند از نظر بعضي ها دليلي باشد. اما فكر مي كنم اگر تلاش مي كردم كه تاثير مثبتي در جناح ارزشگرا داشته باشم شايد مي توانست و مي تواند تاثير بيشتري در ريشه هاي اجتماعي داشته باشد. چون من اين جناح را جناح ريشه داري مي دانم و معتقدم در جامعه عمق دارد و سطحي نيست.
يعني جناح مقابل؟!
جناح مقابل را هم چنين مي دانم. اينها جزو جريان هاي سطحي نيستند در هر دو جناح اصالت وجود دارد. مابين اين دو به دلايلي كه عرض كردم اين طرف را انتخاب كردم و هنوز هم معتقدم انتخاب درستي بوده است. من از بچگي اعتقاد داشتم كه آدم قبل از انتخابش بايد فكر كند و وقتي كه خوب انتخاب كرد همه مسئوليتش را به عهده بگيرد. آدم هايي كه هر دقيقه يك انتخابي مي كنند و دايماً خط عوض مي كنند آدم هاي با مسئوليتي نيستند، مرد بايد مسئوليت اعمال خودش را بپذيرد و تا سرحد مرگ بر روي آن بايستد.
چند تا بچه داريد؟
فعلاً يكي. يك دختر، خدا بخواهد يكي هم در راه است.
رابطه تان با دخترتان چطور است؟
خيلي خوب شايد زيادي خوبه! هميشه رابطه پدر و دختر خيلي خوب است.
آقاي محبيان، با اين لب تاپي كه جلويتان است چكار مي كنيد؟
حداقل روزي پنج ساعت سروكارم با اينترنت است. شب ها هم كه منزل مي روم حدود سه ساعت مشغول كار با اينترنت هستم.
چت مي كنيد؟
وقت اين كار را ندارم، ولي اگر امكان بود با صاحبنظران و انديشمندان غربي روي مسايل مهم چت كنم حتماً اين كار را مي كردم، مطالعه آثارشان شايد ممكن تر باشد.
چه سايت هايي مي رويد؟
به جهاتي كار من بدون اينترنت نمي گذرد چون حداقل بايد روزي ۱۵ تينك تانك (Thinktank) مختلف دنيا را نگاه كنم. آخرين توليداتشان را، آخرين اخبار و تحليل هايشان را مي خوانم و استفاده مي كنم تا به روز باشم. سايت هاي سياسي اپوزيسيون يا وبلاگ ها را هم تا حد امكان مطالعه مي كنم.
اين تينك تانك چي هست؟
اتاق فكر، غربي ها به شكل عاقلانه اي سيستمي را طراحي كرده اند كه موسسات مختلفي انديشمندان را گرد آورده، حول موضوعات مختلف و به ويژه راهبردي به مسئولان مشورت مي دهند، كاري كه ما به شكل سيستمي بسيار كم داريم.
الان به تفريح كردن هم مي رسيد؟
نه متاسفانه. هميشه با خودم فكر مي كنم بالاخره يك روز بايد سازماندهي كنم كه هم به خانه و زندگي و هم به تفريح و بقيه كارها برسم ولي عملاً عقب افتاده است. من روزانه جدا از اين كه ۱۰-۹ ساعت كار مستقيم دارم سه ساعت حتماً بايد مطالعه كنم و سه ساعت هم كارهاي اينترنتي در خانه دارم.
بيشتر چه كتابهايي مي خوانيد؟
بخش مهمي از آن كتابهاي فلسفي يا جامعه شناسي و سياسي مورد علاقه ام است. اكثر تحليل ها و كتب سياسي و به خصوص آخرين تحليل هايي كه غربي ها به صورت كتابهاي الكترونيك (E-Book) ارايه مي دهند را هم مطالعه مي كنم. استراتژي هاي شطرنج را هم هركجا بيابم مطالعه مي كنم.
روزنامه ها چطور؟
روزنامه ها را به دو شكل مي خوانم: بخشي از آنها را به صورت بريده جرايد مي خوانم. دوستاني كه علايق مرا مي دانند نكات مهم را گردآوري كرده و به صورت نظام مند مقالات، تحليل ها، نظرات و... برايم آماده مي كنند. بعضي از روزنامه ها را هم خيلي دقيق مي خوانم.
اشتغال به سياست شما را از مطالعه در مورد علايقتان مثل كتب فلسفي را كه اشاره كرديد باز نمي دارد؟
من از مطالعه ام كم نكردم. از تفريحم كم كردم و خيلي سخت است به خصوص كار دايم با اينترنت و كامپيوتر چشم را اذيت مي كند ولي سعي كرده ام به هيچ وجه كم نگذارم، لذا ميزان مطالعه ام بخش مهم كار مرا تشكيل مي دهد، فلسفه هم اساس علاقه من است، دوري از فلسفه يعني سطحي شدن.
چند ساعت در شبانه روز مي خوابيد؟
حدود پنج ساعت.
خيلي ها مي پرسند كه محبيان اصلاح طلب است يا محافظه كار؟ شما چه پاسخي براي اين سؤال داريد؟
محافظه كاري از نظر من اصلاح طلبي به دقت برنامه ريزي شده است من از عجول بودن، بي نظمي و بدون فكر كار كردن متنفرم.اصلاح طلبي عجولانه، فاقد نظم و فكر به ارتجاع مي انجامد و محافظه كاري صبورانه، منظم و خردمندانه به اصلاحات واقعي.

در باره اين گفت و گو
مفصل گويي و حاضرجوابي
008235.jpg
«حاج آقا افلاطون» خاطره اي از دوران كودكي اش به ياد نمي آورد. «خاطره ها را از Memory ذهنمان پاك كرده ايم». به همين خاطر است كه برخلاف هميشه سؤال ها را مختصر جواب مي دهد و من تعجب مي كنم چرا كه سابقه گفت وگوهاي سياسي محبيان به من مي گويد كه او اهل مفصل گويي و حاضرجوابي است. اين است كه گفت وگويمان نيم ساعت بيشتر طول نمي كشد.
اميرمحبيان يا همان حاج آقا افلاطون خودمان - تعبيري كه نيك آهنگ كوثر در مورد او به كار برد - با بهره گيري از ادبيات و واژگان جديد و نگاهي نو در سنتي ترين جناح حاكم كشور مشغول فعاليت است. براي من هم جالب بود وقتي فهميدم كه او فعاليت مطبوعاتي اش را با سرودن شعر براي صفحه صداي بال انديشيدن كيهان آغاز كرده. به او مي گويم شما و شعر؟ فكر كردم اشعار شاعران ديگران را گلچين مي كرده و مي فرستاده، اما نه، آقاي سياستمدار سابقاً شاعر بوده.
محبيان كه تازه از مرز چهل سالگي رد شده و پخته تر از گذشته به نظر مي رسد، همچنان از وضعيت روزنامه رسالت - كه عضو شوراي سردبيري اش هم هست - ناراضي است. «ما اگر هم بخواهيم مدرن شويم نمي توانيم. كت و شلوار مي پوشيم ولي كتمان را توي شلوار مي كنيم. اين آقايان هيچ وقت به روز نمي شوند، نرود ميخ آهنين در سنگ».
آنچه باعث مي شود، امير محبيان متفاوت به نظر رسد نگاه ويژه اش به سياست است. «در ايران هيچ كس به سياست به عنوان حرفه نگاه نمي كند، ولي همه حرفه اي عمل مي كنند» به سياست از منظر تخاصم نمي نگرد و اعتدال و ميانه روي را پيشه خود كرده است و علاوه بر اينها روزي هشت، نه ساعت را پاي اينترنت مي گذراند و حداكثر استراحتش در شبانه روز پنج ساعت است. «از مطالعه ام كم نكرده ام ولي از تفريحم چرا»
امير محبيان پديده جناح سنتي كشور است. هرچه باشد او تنها آدمي است كه ميان اين همه كت و شلوارپوش، پيراهن آستين كوتاه و شلوار جين مي پوشد و ريش هايش را كوتاه مي كند.

براي بي حوصله ها
008232.jpg
مهم اين است كه فكرو انديشه جلو برودمن زياد مايل نيستم در ويترين باشم بيشتر دوست دارم انديشه را مطرح كنم انديشه اي كه به درد اين مملكت بخورد



008238.jpg
محافظه كاري از نظر من اصلاح طلبي به دقت برنامه ريزي شده است من از عجول بودن، بي نظمي و بدون فكر كار كردن متنفرم اصلاح طلبي عجولانه، فاقد نظم و فكر به ارتجاع مي انجامد

|  ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |
|  پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |