بهرام بيضايي فوتبال را براي اولين بار وارد دنياي دراماتيك سينماي ايران كرد، در فيلمي به نام عمو سيبيلو
اين جمله را به خاطر بسپاريد: فقط يك معجزه مي توانست ايران را به جام جهاني ۹۸ فرانسه برساند
تجربه فيلمسازاني كه فوتبال را به عنوان سوژه محوري داستان خود انتخاب كرده اند نشان مي دهد توجه به قوانين بازي، طبيعي از كار درآوردن واكنش بازيكنان و صرف مواد خام فراوان (براي ثبت لحظه هاي مستند از بازي و گنجاندن آنها در فيلم) از جمله موانع جدي بر سر راه اينگونه فيلم هاست. حتي زماني كه جان هيوستن (فيلمساز مشهور و فقيد آمريكايي) در ۱۹۸۱ با بهره گيري از برخي ستارگان دنياي فوتبال (نظير پله) و تلفيق آن به ستارگان عالم سينما (سيلوستر استالون، مايكل كين، ماكس فن سيدو و ...) فرار به سوي پيروزي را ساخت، عمده ترين ضعف فيلم بيش از آن كه متوجه ضعف روايت و داستان باشد، مشكلات كارگرداني را شامل مي شد. جان هيوستن كه سازنده تعدادي از فيلم هاي كلاسيك تاريخ سينماست (نمونه اش جنگل آسفالت، گنج هاي سي يرامادره) و به تعبير ديگر فيلمساز پرتوان و مسلطي به حساب مي آيد، نتوانسته بود به خوبي از پس لحظه هاي بازي فوتبال برآيد و به همين دليل فرار به سوي پيروزي يكي از ضعيف ترين فيلم ها در كارنامه سينمايي اوست. شايد از همين رو اغلب فيلمسازان از كارگرداني فيلمي كه فوتبال سوژه آن باشد ابا دارند.
البته در كشور ما و در سينماي پيش از وقوع انقلاب اسلامي به دليل عدم تنوع سوژه ها و فضاي حاكم بر سينماي معروف و موسوم به فيلمفارسي، اين اتفاق حكايت ديگري دارد. در ميانه دهه ۱۳۵۰ و همزمان با رشد علاقه به فوتبال در ميان جوانان و خانواده ها فيلمي ساخته شده به نام عمو فوتبالي كه تنها اشاره اي است به علايق ورزشي يكي از شخصيت هاي اصلي داستان، بي آن كه ورزش فوتبال تاثيري در روند شكل گيري حوادث يا پرداخت شخصيت هاي داستان داشته باشد. از اين رو بايد مهم ترين فيلم هاي ساخته شده درباره فوتبال را تجربي ترين ساخته هاي دو فيلمساز صاحب سبك اين روزگار به شمار آورد: بهرام بيضايي و عباس كيارستمي. فيلم هايي كه برحسب اتفاق، هردوي آنها در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و در حد فاصل اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوايل دهه ۱۳۵۰ توليد شده اند.
عمو سيبيلو (محصول ۱۳۴۹) احتمالاً اولين فيلمي است كه درباره فوتبال ساخته شده (فيلم كيارستمي در ۱۳۵۳ و عمو فوتبالي در ۱۳۵۴ توليد شده اند) عمو سيبيلو كه اولين تجربه بهرام بيضايي در كارگرداني به شمار مي آيد روايتي از چگونگي پيدايش رابطه عاطفي ميان پيرمردي است كه سال هاست در پيله تنهايي خود دل مرده و ملول مانده با بچه هايي كه بنا به طبيعت خود شادند و سرزنده و پرشور. پيرمرد در اتاقي كه مشرف به يك بيابان سنگلاخ است تنها زندگي مي كند. بچه ها تكه اي از بيابان را به ميدان فوتبال تبديل كرده اند و با هياهوي خود آرامش پيرمرد را بر هم زده اند. يك روز توپ بچه ها به پنجره اتاق پيرمرد اصابت كرده و شيشه آن را مي شكند. بچه ها از ترس پيرمرد ـ كه به او عموسيبيلو مي گويند ـ مي گريزند و ديگر به زمين باز نمي گردند. اكنون ديگر پيرمرد مانده است و بيابان سوت و كور و از اين جاست كه سنگيني تنهايي و سكوت را عميقاً حس مي كند و سرانجام براي آشتي به سراغ بچه ها مي رود. با اين داستان براي اولين بار در تاريخ سينماي ايران فوتبال به عنوان يك عامل دراماتيك وارد ميدان روايت پردازي مي شود. ورزشي كه در دنياي كودكانه فيلم عاملي است براي نفوذ و ورود به دنياي آدم بزرگ ها و نشاط و تحرك بخشي به زندگي بچه ها.
فيلم مهم و بعدي كه درباره فوتبال ساخته شده مسافر نام دارد و عباس كيارستمي در ۱۳۵۳ آن را به عنوان چهارمين تجربه فيلمسازي خود جلوي دوربين برده است. قهرمان اين فيلم ميان مدت يك دانش آموز اهل ملاير و عشق فوتبال به نام قاسم جولايي است كه بدون توجه به درس و مشق، تمام اوقات خود را به بازي فوتبال مي گذراند. او كه اغلب اوقات در كوچه و خيابان مشغول بازي «گل كوچك» است تصميم مي گيرد براي تماشاي يك مسابقه فوتبال به تهران و ورزشگاه امجديه (شهيدشيرودي فعلي) برود. قاسم براي تهيه پول سفر و اياب و ذهاب خود پنج تومان پول خرجي روزانه مادرش را برمي دارد و براي تامين بقيه هزينه سفر ابتدا با يك دوربين مستعمل چند دانش آموز دبستاني را فريب مي دهد و وانمود مي كند كه از آنها عكس مي گيرد و سپس توپ و دروازه هاي كوچك تيم خود را مي فروشد و شبانه عازم تهران مي شود. اما از آن جا كه كمي دير به ورزشگاه مي رسد مجبور مي شود بليت مسابقه را از بازار سياه تهيه كند. با اين وجود سه ساعت به آغاز مسابقه باقي مانده و او كه شب قبل را در اتوبوس بيدار بوده در زير سايه درختان به خواب مي رود. قاسم در خواب مي بيند كه به جرم تقلب تنبيه مي شود و دانش آموزاني كه آنها را فريب داده او را دنبال مي كنند و به چوب فلك مي بندند. قاسم هراسان از خواب مي پرد و وقتي قدم به استاديوم مي گذارد مي فهمد كه مسابقه به پايان رسيده و بازي تمام شده است. كاغذهايي كه در سطح زمين پراكنده مي شوند، آرزوي بربادرفته و تشويش موجود در روح و ذهن او را به نمايش مي گذارند و همراه با تلخي پايان فيلم تا مدت ها در حافظه تماشاگران مسافر باقي مي ماند.
تجربه هاي بعدي
بعد از اين تجربه هاي سينمايي درباره فوتبال ـ كه ذكرشان رفت ـ سال ها طول كشيد تا فيلمسازان دوباره به اين ورزش جذاب و پرهيجان توجه نشان دهند. فيلم مثلث آبي (هادي صابر) كه چند سال پيش توليد شد تجربه هاي گذشته را به امروز پيوند مي دهد؛ بي آن كه از آن تجربه ها آموخته باشد و حتي قصد داشته باشد «طرحي نو در اندازد!»
مثلث آبي كه با سرمايه گذاري مشترك علي فتح ا... زاده (مديرعامل وقت باشگاه استقلال) توليد شده داستان زندگي يك نوجوان علاقه مند فوتبال و طرفدار تيم استقلال است كه به همين دليل به او مي گويند: ممد (محمد) آبي! محمد كه همراه با خانواده اش زندگي فقيرانه اما نجيبي دارد به طور اتفاقي و در يكي از فروشگاه هاي لوازم ورزشي با جواد زرينچه آشنا مي شود؛ كاپيتان سابق تيم استقلال تهران كه فيلم مثلث آبي در دوران اوج و روزگار درخشش او ساخته شده است. زرينچه كه از فداكاري هاي محمد خوشش آمده، به او و خانوده اش نزديك مي شود و سعي مي كند در حل مشكلات زندگي به آنها كمك كند.
اين فيلم كه در زمان سرمربيگري ناصر حجازي ساخته شده تلاش دارد تا ضمن نمايش عواطف و روحيات يك ورزشكار از نزديك، بر سنگيني وظيفه و تعهد او (به عنوان يك الگوي ورزشي در جامعه) تاكيد كند. فصل پاياني مثلث آبي نمايشگر احساسات كنترل ناپذير زرينچه و ساير بازيكنان استقلال پس از شكست سنگين و ناباورانه در مقابل جوبيلو ايواتاي ژاپن است. در پايان اين فصل، زرينچه كه سوار ماشين به سوي خانه خود حركت مي كند، محمد آبي و دو نفر از ديگر طرفداران را سوار مي كند و در حالي كه اشك هاي خود پس از پايان اين مسابقه تلخ و در خاطر ماندني را به «گريه براي دل شكسته تماشاگران و طرفداران تيم» تعبير مي كند مي كوشد تا آنها ـ كه هنوز از نتيجه شگفت بازي حيرت زده اندـ را آرام كند.
فيلم مثلث آبي مي توانست حلقه مفقوده تماشاگران و بازيكنان فوتبال را پر كند و تاثيرپذيري افراد جامعه از الگوهاي ورزشي را بازتاب بدهد، اما داستان نه چندان جذاب و ساخت ضعيف و سردستي آن چنين فرصتي را از حاصل كار فيلمساز قديمي (هادي صابر كارگردان فيلم هاي مسلخ و اين گروه محكومين در سال هاي پيش از انقلاب) گرفت. شايد به همين دليل بود كه مثلث آبي بي آن كه به پرده سينماها راه يابد روانه شبكه ويديويي شد.
مثلث قرمز
فيلم فوتباليست ها كه تقريباً بعد از مثلث آبي ساخته شد تجربه بعدي و ديگري در نزديك كردن ورزش فوتبال به هنر سينما بود. از اين رو خيلي ها توليد و ساخته شدن فوتباليست ها با استفاده از حضور چهره هاي شاخص تيم پيروزي (از جمله علي پروين، حميد استيلي و افشين پيرواني) را واكنش ديگر باشگاه قدرتمند و پرطرفدار پايتخت ارزيابي مي كنند. حال آن كه برخلاف شنيده ها و گفته ها بازيكنان و كادر فني تيم پيروزي هيچ نقشي در سرمايه گذاري و توليد اين فيلم نداشته اند.
فوتباليست ها كه با تهيه كنندگي و كارگرداني علي اكبر ثقفي براساس فيلمنامه اي از خود او ساخته شد ماجراي يك نوجوان عشق فوتبال به نام حسن رفتاري را تعريف مي كند كه در حادثه زلزله رودبار والدين خود را از دست داده و تحت سرپرستي صاحب يك مغازه پنچرگيري زندگي مي كند. قرار مي شود كه يك دوره مسابقه فوتبال در سطح بين المللي و در رده نوجوانان برگزار شود. حسن با پشتكار و سماجت، نظر مسئولان سازمان بهزيستي را جلب مي كند تا اجازه بدهند او در اين مسابقات شركت كند. حميد استيلي كه در اين فيلم مددكار و عضو افتخاري سازمان بهزيستي معرفي مي شود به عنوان رابط اين سازمان و تيم پيروزي برگزيده مي شود. علي پروين نيز سرمربيگري تيم بچه هاي بي سرپرست را برعهده مي گيرد و ... كار تمرين و آماده سازي اين گروه از نوجوانان علاقه مند فوتبال آغاز مي شود. فوتباليست ها در جايي به پايان مي رسد كه كار آماده سازي تيم نوجوانان سازمان بهزيستي به پايان رسيده و اعضاي آن ـ كه در كنار درياي خزر اردو زده اند ـ به پايكوبي مشغولند. ظاهراً تنها چيزي كه اهميت نداشته تا فيلم به نمايش بگذارد، نتيجه اين تمرينات براي موفقيت (احتمالي) در مسابقات بين المللي بوده است و البته هم آوردن سروته داستان نيم بندي كه فيلمساز فقط براي استفاده ابزاري از فوتباليست هاي سرخ پوش به آن فكر كرده است!
ازدواج پنهاني فوتبال و سينما
سومين و آخرين فيلمي كه در سال هاي اخير از جذابيت فوتبال به نفع خود بهره گرفته ازدواج غيابي است. فيلمي كه به شهادت نشريات تخصصي و غير تخصصي سينما (نشريات زرد) در ابتدا با كارگرداني كاظم معصومي آغاز شد، اما از ميان راه توليد آن به دليل اختلافاتي كه بين تهيه كننده و كارگردان به وجود آمد و همچنين اختلافاتي كه سرمايه گذاران فيلم با ايفاگر نقش اصلي داستان (احمدرضا عابدزاده) داشتند توسط تهيه كننده اش به پايان رسيد. ازدواج غيابي كه برخلاف تصور به حوزه ملتهب و شايعه ساز پيرامون زندگي فوتباليست هاي مشهور نزديك شده مي كوشد تا يك داستان خيالي ـ كه مبناي واقعي ندارد ـ را براساس زندگي شخصي و خصوصي احمدرضا عابدزاده روايت كند، دروازه بان معروف تيم پيروزي تهران و سنگربان دروازه هاي تيم ملي در سال هاي نه چندان دور. ازدواج غيابي داستان يك سوءتفاهم چند دقيقه اي است كه تنها به مدد شهرت و صد البته جذابيت حضور عابدزاده روي پرده سينما تا زمان تقريبي نود دقيقه كش آمده است! احمدرضا عابدزاده و همسرش كه به يك جشن عروسي رفته اند باعث ناراحتي و واكنش هاي عجيب و غريب سرپرست گروه موسيقي سنتي (ايمان ساكي) مي شوند. خانم ايمان ساكي معتقد است كه عابدزاده او را بدبخت كرده است. اما تا پايان فيلم كسي از او نمي پرسد كه دروازه بان تيم هاي ملي و پرسپوليس چگونه اين كار را انجام داده است. ادعاي اين خانم هنرمند كه در بخش هاي خبري تلويزيون به عنوان «اخبارگو» فعاليت مي كند (اين بخش از فيلم واقعي است و به شغل واقعي ايمان ساكي اشاره دارد) به مطبوعات درز مي كند و نشريات زرد از آن به ازدواج غيابي ياد مي كنند. زندگي خصوصي عابدزاده دستخوش مشكلات مي شود و در پايان فيلم خانم ساكي با يك تماس تلفني (صدايي كه روي يك گوشي تلفن همراه شنيده مي شود) تماشاگران و بازيگران فيلم را از سوءتفاهم درمي آورد. «چند سال پيش مي خواستم با مردي كه واقعاً دوستش داشتم ازدواج كنم، اما عابدزاده به بهانه اين كه من يك ازدواج ناموفق قبلي داشته ام ازدواج ما را به هم زد و مرا بدبخت كرد.»
و به اين ترتيب فيلمي كه اسم هيچ كارگرداني بالاي سر آن نيست در نهايت سردرگمي و سردستي به پايان مي رسد. فيلمي كه بيش از آن كه به مشكلات شهرت و محبوبيت در جامعه بپردازد و تاثر برانگيز باشد، مي خنداند و دست كم به خوبي در اين كار موفق مي شود!
نقطه عطفي به نام هشتم آذر ۱۳۷۶
اگر قرار باشد رخدادهاي يكي دو دهه اخير در زمينه فوتبال را دسته بندي كنيم تا بر مبناي آن به واحدهاي كوچكتر و مشخص تري (براي تحليل) برسيم و اگر بر اساس همين استدلال هشتم آذرماه ۱۳۷۶ را يك نقطه عطف در تاريخ فوتبال كشورمان بدانيم سخن به گزافه نرانده ايم. حالا ديگر اين روز به دليل انفجار موج شادي در قلب عاشقان فوتبال و خصوصاً فوتبال ايراني يك روز تاريخي به حساب مي آيد. اصلاً مي توان گفت خيلي ها از اين روز مشخص به بعد عاشق فوتبال شدند و حالا با كنجكاوي بيشتري اين ورزش جذاب و مردمي را دنبال مي كنند؛ ورزشي كه مرزها را در نورديده و بدون توجه به رنگ پوست و پرچم يا مليت هاي مختلف، قلب مردم دنيا را تسخير كرده است.
هشتم آذر ۱۳۷۶ روز راهيابي تيم فوتبال ايران به جام جهاني ۱۹۹۸ است. روزي به يادماندني در حافظه فوتبال دوستان كه باعث مي شود تصوير موج شادي در ميان جمعيت خودجوش شهرهاي مختلف به زوال و نابودي نينجامد. دراين روز ميليون ها ايراني با حضور ناگهاني در كوچه و خيابان شهرهاي مختلف در جشن شادي شركت كردند و مثل گذشته و هميشه با حضور از پيش تعيين نشده خود حيرت مردم جهان را برانگيختند. تصاوير اين خبر شگفت انگيز در زماني كوتاه توسط شبكه هاي تلويزيوني بين المللي به سراسر دنيا مخابره شد و ساكنان دهكده دنيا را در بخشي از اين شادي سهيم كرد. شايد فقط ملبورن و استراليا در اين جشن حضورنداشتند و شايد در آن روز كه ايرانيان با غريو شادي خود رضايت و اشتياق را به همديگر گره زدند، تنها در اين شهر و كشور قلب هايي فشرده شدند و غمبار و افسرده به خلوت خزيدند.
ثبت و ضبط اين رويداد بي نظير و وصف ناشدني تاريخي كمترين انتظاري بود كه مي شد از رسانه هاي گروهي انتظار داشت. حضور عكاسان، خبرنگاران، فيلمسازان، تصويربرداران و فيلمبرداران در اين حلقه انساني جدا از پاسخ به يك نياز طبيعي به طور حتم حاصل تلاش براي نگهداري خاطره آن روز شگفت در حافظه است؛ حادثه و حماسه اي كه بخشي از آن روي نگاتيو عكاسان به ثبت رسيد، بخش ديگرش روي نوار فيلم و ويديوي فيلمسازان و برنامه سازان ضبط شد و مانده آن به حافظه جمعي سپرده شد. آنچه در پي مي آيد كوشش ناچيز ـ و چه بسا ناقص ـ براي اشاره به تاثير «هشتم آذر ۱۳۷۶» در حافظه تلويزيون و سينما است. رسانه هايي كه قابليت آن را دارند تا شادي ناشي از اين غرور ملي را به نسل و نسل هاي بعد منتقل كنند.
جهان پهلوان تختي در ترافيك
زماني كه حماسه هشتم آذر به وقوع پيوست بهروز افخمي و گروهش مشغول ساخت فيلم جهان پهلوان تختي بودند. فيلمي كه با مرگ زنده ياد علي حاتمي ناتمام مانده بود و قرار بود افخمي آن را به فرجام و سرانجام برساند، اما افخمي راه خود را پي گرفت و با جايگزيني فريبرز عرب نيا و نيكي كريمي به نقش كارگردان و همسر او كوشيد تا مسير تحقيقات خود براي رسيدن به حقيقت مرگ جهان پهلوان را به تصوير بياورد. بهروز افخمي كه در آن روز تاريخي مشغول كارگرداني بخش هاي پاياني اين فيلم بود با مشاهده اين پديده كم نظير تصميم گرفت تا به سهم خود در ثبت تاريخي آن نقشي داشته باشد. فصل گيرافتادن شخصيت هاي اصلي فيلم، در ترافيك و در ميان جمعيت خوشحال و مشتاق ـ كه به صورتي پيش بيني نشده به فيلم اضافه شده ـ حاصل تمهيد افخمي براي اداي دين به اين روز تاريخي در فوتبال كشورمان است. تمهيدي كه در حافظه سينماي ايران به يادگار خواهد ماند و تاثير عميق اينگونه پديده هاي اجتماعي بر هيجان هاي روحي فيلمسازي با مشخصات افخمي را به نمايش خواهد گذاشت.
آژانس فوتبال
مجموعه تلويزيوني آژانس دوستي را كه يادتان هست. در روزهايي كه علاقه مندان فوتبال پرتب و تاب ترين دوران خود را پشت سرمي گذاشتند و تيم ملي با اما و اگرهاي فراوان به مبارزه نفس گير با تيم استراليا رسيده بود، دست اندركاران اين مجموعه در حال توليد سري جديد آن بودند. انفجار شادي در قلب ميليون ها نفر ساكن تهران و حضور آنها در خيابان هاي اين شهر سازندگان اين مجموعه را هم با مشكل مواجه كرده بود. آن روز يا بايد كار تعطيل مي شد و يا با تمهيدي توليد و تصويربرداري ادامه مي يافت و راه دوم برگزيده شد. سازندگان اين مجموعه ـ كه آن روزها جزو پربيننده ترين برنامه ها بود ـ با تلفيق داستان خود به واقعيت جاري در لحظه، يك قسمت از مجموعه را به مشكل ترافيك مضاعف در آن روز اختصاص دادند و البته بخش هايي از تصاوير مربوط به حضور مردم در خيابان ها را در تيتراژ آن قرار دادند تا به اين وسيله ترفند ديگري براي جذابيت بخشيدن به موضوع برگزيده خود انتخاب كرده باشند. اين تصاوير (شامل واكنش خودجوش و طبيعي مردم) جدا از اين مورد در برنامه هاي روتين و مستندهاي كوتاه و بلند ديگري هم نمود داشت و تامدت ها خوراك تصويري مناسبي را براي ارايه از تلويزيون فراهم كرده بود.
ساعت ۲۵ به وقت فوتبال
سيف ا... صمديان، عكاس و سازنده چند فيلم كوتاه و نيمه بلند مستند ـ داستاني هم مثل خيلي ديگر از عكاسان و فيلمسازان در روز هشتم آذر ۱۳۷۶ در ميان جمعيت بود. فيلم مستند تهران، ساعت ۲۵ حاصل حضور او در سيل شادي است؛ سيلي خروشان و مردمي كه از شمال تا جنوب تهران ادامه داشت و شادي و غرور و افتخار را به خانه هاي شهر منتقل مي كرد. تهران، ساعت ۲۵ از هفتاد و ششمين دقيقه بازي معروف ايران و استراليا آغاز مي شود. زماني كه دو توپ توسط ياران مغرور استراليايي از خط دروازه تيم ايران عبور كرده بود و آنگونه كه سازنده فيلم هم در نوشته اي (در آغاز فيلم) بر آن تاكيد كرده «حالا ديگر فقط يك معجزه مي توانست ايران را به جام جهاني ۱۹۹۸ فرانسه برساند!»
احتمالاً پايان ماجرا را حدس زده ايد. در نهايت ناباوري و در حالي كه حتي كورسوي اميدي نيست كريم باقري و خداداد عزيزي دو گل مي زنند و... تمام. نفس هايي كه در سينه حبس شده بود همراه با تماشاگراني كه پاي تلويزيون ها نشسته بودند بيرون مي ريزند و حماسه هشتم آذر شكل مي گيرد. دوربين صمديان همراه با آدم ها و ماشين هايي كه در خيابان ها جاري مي شود شادي وصف ناپذير آنها را تصوير مي كند و لحظاتي را روي نوار ويديو ضبط مي كند كه با وجود جاري بودن در واقعيت، خيال انگيز و رويايي جلوه مي كنند. صمديان در پايان تمام تصاوير گذشته را با سرعتي اغراق شده و باورنكردني به صحنه اول (جايي كه گل پيروزي تيم ملي رقم مي خورد) برمي گرداند و با اين كار تهران،ساعت ۲۵ را به يك روياي ناب و لذتبخش نزديك و شبيه مي كند؛ رويايي كه ضبط و ثبت جاودانه شادي مردم ايران تعبير آن است.
از فوتبال تا فوتبال
شبكه دوم سيما در هنگامه مسابقات مقدماتي جام جهاني با توليد يك مجموعه مستند براي پرداختن مستقيم و بي واسطه به مشكلات تيم ملي موافقت كرد. نام اين مجموعه از فوتبال تا فوتبال بود و كارگرداني آن را سيدرضا ميركريمي برعهده داشت. فيلمسازي كه در آن دوران تنها سريال هاي آفتاب و عزيزخانم و بچه هاي مدرسه همت را در كارنامه داشت و نامش در سال هاي بعد از چنين تجربه هايي با فيلم هاي سينمايي كودك و سرباز و خصوصاً اثر ارزشمند و در يادماندني زير نور ماه بر سر زبان ها افتاد.
مجموعه مستند از فوتبال تا فوتبال با ارايه تصاويري از سفرهاي مختلف تيم ملي به كشورهاي آسيايي (از جمله قطر، عربستان و...) چهره تازه اي از اين ورزش مردمي به نمايش گذاشته بود. بعضي قسمت هاي اين مجموعه بيش از پنج بار از تلويزيون پخش شد و اين نمايشگر استقبال گسترده بينندگان از چنين برنامه اي بود. ميركريمي درباره اين برنامه كه تا كنون سه بار از شبكه دوم پخش شده گفته است: «زماني كه اين مجموعه را ساختم هيچ آشنايي قبلي نسبت به دنياي ورزش نداشتم. اما به دليل علاقه شخصي اين كار را آغاز كردم و تا نيمه هاي توليد آن با هزينه هاي خودم پيش رفتم، بي آن كه تلويزيون نسبت به اين طرح علاقه نشان داده و اصلاً براي توليد آن تهيه كننده اي وجود داشته باشد.» او اضافه كرده: «در آن زمان هنوز تعداد شبكه ها زياد نشده بود و به طور طبيعي سوژه هاي ورزشي توسط دوربين هاي خبري دنبال نمي شد. به تعبير ديگر هيچ گزارش تصويري از آنچه كه بر تيم ملي مي گذشت وجود نداشت و از فوتبال تا فوتبال مي كوشيد تا اين خلاء را جبران كند. اين نكته اي است كه باعث شد تا تماشاگران از چنين مجموعه اي استقبال كنند و تعداد دفعات پخش، شاهد اين ادعا است.»
گزارش يك گزارشگر قديمي
به جرات مي توان گفت پس از عطا ءا... بهمنش، مجيد وارث با آن صداي گرم و گيرا خاطره انگيزترين گزارشگر برنامه هاي ورزشي تلويزيون در سال هاي دور است. وارث سال هاست كه در كشور استراليا اقامت دارد و ضمن همكاري با شبكه تلويزيوني SBS اخبار ورزشي و اجتماعي داخل كشور را نيز دنبال مي كند. چند سال پيش و اندكي مانده به برگزاري جام جهاني ۲۰۰۲ (زماني كه تب فوتبال در كشور فراگير و در اوج بود) يك فيلم مستند از ساخته هاي او روانه شبكه ويديويي كشور شد به نام گزارشگر. اين فيلم ويديويي چنان كه از نامش برمي آيد برشي از زندگي گزارشگري به نام مجيد وارث در غربت است. در ابتداي گزارشگر به اين نكته اشاره مي شود كه همزمان با ديدار حساس و تاريخي ايران و استراليا وارث از سوي مسئولان بخش ورزشي شبكه SBS ماموريت مي يابد به ايران سفر كند تا ضمن تهيه گزارشي از فراگيرترين و جذاب ترين ورزش در سال هاي پس از انقلاب (فوتبال) به «مهم ترين مسابقه در تاريخ دو ملت ايران و استراليا» براي راهيابي به جام جهاني ۱۹۹۸ بپردازد. در فصل افتتاحيه اين فيلم، مجيد وارث ضمن اعتراف به اين كه دلش براي نفس كشيدن در هواي ورزشگاه و تماشاي مسابقه فوتبال از روي سكوها پر كشيده پس از ۱۴ سال بار سفر مي بندد و به ايران سفر مي كند تا از حاشيه ديدار تيم هاي ملي ايران و استراليا گزارش تهيه كند.
اما حاصل كار اين گزارشگر قديمي و پرسابقه، همچون بسياري ديگر از هموطنان غربت زده و دور از وطن آكنده از تصاويري عمدتاً بي ربط با موضوع تهيه گزارش از آن ديدار جنجالي است. تصاويري از ايران كه بيشتر در حكم يك سوغاتي براي مهاجران ايراني است تا زيبايي هاي نهفته در يك مستند ناب. البته وارث در اين فيلم به سراغ محمد مايلي كهن (سرمربي عزل شده تيم ملي پيش از راهيابي به جام جهاني) و خداداد عزيزي (ناجي تيم ملي از حذف در مرحله آخر) هم رفته و با آنها گفت و گوهايي ترتيب داده است. اما حرف هاي تلخ و اندوهباري كه آنها جلوي دوربين وارث مي زنند (مايلي كهن به مشكلات شخصي و خانوادگي خود در دوران كودكي مي پردازد و عزيزي فقر و مشكلات مالي را يكي از موانع بر سر راه زنده ماندن مادرش معرفي مي كند) كمترين ارتباطي با سوژه گزارشگر ندارد. شايد بتوان گفت جالب ترين بخش هاي اين فيلم شامل گفت و گوهاي صميمي اما پراكنده اي است كه او با برخي از بازيكنان وقت تيم ملي (از جمله حميد استيلي، علي اصغر مدير روستا و علي دايي) انجام داده است و همين طور يك مصاحبه كوتاه و ديدني با مدير برنامه هاي خداداد عزيزي (در زمان حضور او در بوندس ليگاي آلمان) كه مي گويد طرفداران ژرمن تبار اين بازيكن ارزشمند تاريخ فوتبال به او لقب «كداك» داده اند. چون «مثل نور فلاش هاي ساخت اين كارخانه حركت مي كند و در عمق گم مي شود!»
جدا از اين نكته ها فيلم مستند گزارشگر چيزي ندارد كه در اين مبحث قابل اشاره باشد. تصاوير مختلف و پراكنده اي كه وارث از كوچه باغ هاي شميران، لبوفروشان دوره گرد، زنان چادري، بقالي ها، ساندويچ مغز، نانوايي سنگكي، سبزي فروشي، جاروي دستي، تله اسكي دربند، مراسم عروسي در تالار پذيرايي، بازار مسگرها و... نشانه هايي از اين قبيل گرفته، همان طور كه گفته شد بيشتر به كار ايرانيان دور از وطن مي آيد. كساني كه با ديدن نشانه هايي از زندگي سپري شده خود و فرورفتن در حسرت ناشي از ديدار دوباره آنها غم سنگين غربت را پشت سر مي گذارند. احتمالاً به دليل همين موضوع است كه وارث، جمع بندي فيلم خود را با يك موضوع طنزآميز انجام داده تا از تلخي آن بكاهد. در فصل موردنظر، مجيد وارث به خداداد عزيزي مي گويد كه فيزيك چهره اش او را به ياد چارلز برانسن (بازيگر فقيد آمريكايي) در روزگار جواني مي اندازد. حال آن كه به تاييد بسياري از كارشناسان سينمايي خداداد عزيزي بيش از آن كه به بازيگر موردنظر مجيد وارث شباهت داشته باشد مي تواند بدل ايراني جكي چان (بازيگر رزمي كار سينماي اكشن در سال هاي اخير) باشد؛ يكي از استان خراسان ايران و ديگري از هنگ كنگ!
هشتادمين دقيقه بازي
بازي معروف ايران و استراليا با آن گل هاي تماشايي و نفس گيرش در سينماي كوتاه و تجربي كشورمان هم نمود داشت. يك فيلمساز جوان به نام حميد بيگلي در فيلم كوتاه خود كوشيد تا در كنار روايت يك داستان كم و بيش تكراري (رساندن يك بيمار به بيمارستان) عشق عميق ايراني ها به ورزش فوتبال را به نمايش بگذارد. عشقي كه باعث مي شود بيماري يك بيمار نيازمند مداوا هم به تعويق بيفتد! اسم اين فيلم دقيقه هشتاد بود و اشاره آن به هشتادمين دقيقه بازي بود؛ بازي خاطره برانگيز ايران و استراليا.
فوتبال دوستان غريبه و غريبه هاي فوتبال دوست
مي رسيم به مهم ترين فيلمي كه تا به حال درباره سير صعودي عملكرد تيم ملي ساخته شده. فيلمي به نام غريبه ها (Outsiders) كه به سفارش شبكه چهارم تلويزيون انگلستان در شركت فيلمسازي اكتبر فيلم توليد شد و آدام بالمور، تهيه كنندگي اجرايي آن را برعهده داشت. تصويربرداري اين فيلم مستند بلندمدت در ايران و فرانسه (محل برگزاري جام جهاني ۱۹۹۸) انجام شد و كارگرداني آن را توني ديويس برعهده داشت. آنچه اين فيلم مستند روايت مي كند سفر دو مجري شوخ، بشاش و صدالبته فوتبال دوست (اندي اسمارت و نيك هنكاك) به ايران و ارايه گزارش تصويري از سوي آنان است. نيك و اندي در قالب دو غريبه انگليسي زبان به دنبال ويژگي هاي فوتبال ايراني مي گردند و براي آن كه بهتر اين نكته را دريابند همراه با تيم ملي به فرانسه سفر مي كنند.
غريبه ها هنگامي كه به تهران مي رسند تلاش مي كنند تا با كساني كه به زبان انگليسي تسلط دارند سرصحبت را باز كنند. در اين مسير يك راننده تاكسي فعال و خوش مشرب با آنها همراه مي شود كه در ضمن هدايت و راهنمايي آنها را هم برعهده مي گيرد. در چنين موقعيتي نيك و اندي كه پيش از ورود به ايران خود را غريبه فرض مي كنند جادوي مهمان نوازي و خونگرمي ايراني ها را تجربه مي كنند و خيلي زود متوجه مي شوند كه برخلاف پيش بيني اصلاً غريبه نيستند و به تعبير بهتر ايراني هاي غريبه دوست با آنها مثل يك دوست رفتار مي كنند. سازندگان فيلم همه تلاش خود را به كار مي گيرند تا بدون شعار اين نكته را تشريح كنند. به همين دليل با نمايش راهيابي بدون هماهنگي و دردسر آنها به محل كسب علاقه مندان فوتبال (در يكي از توليدي هاي پوشاك ورزشي) همكلام شدنشان با آدم هاي كوچه و بازار (نوجواني كه از پيراهن هاي تيم ملي بر تن نيك و اندي و صدالبته فيزيك چهره شان در مي يابد كه آنها خارجي هستند و با اعتماد به نفسي مثال زدني مي كوشد تا با آنها ارتباط برقرار كند) و همين طور ضبط تصاوير از پيش طراحي نشده در منزل شخصي يكي از فوتباليست ها (حميد استيلي كه در آخرين شب پيش از اعزام تيم ملي به فرانسه مشغول جمع آوري وسايل شخصي اش است و مادرش عوامل توليد فيلم را به داخل دعوت مي كند) مي كوشد تا حرف و تمهيد فيلم را به تماشاگران خود منتقل كند.
غريبه ها به سنت برنامه هاي توليد شده در شبكه هاي تلويزيوني انگليس در چند قسمت (تقريباً ۲۰ دقيقه اي) تدوين شده بود و جدا از بخش هاي اوليه آن ـ كه شامل كنجكاوي هاي دست اندركاران فيلم نسبت به موضوع ترافيك تهران يا برخي روابط اجتماعي (مثلاً در رستوران ها و تالارهاي غذاخوري) است ـ بر سفرهاي تداركاتي تيم ملي (سفر به ايتاليا در دوران مربيگري توميسلاو ايويچ) و سفر به فرانسه (محل برگزاري مسابقات) تمركز مي كند. دوربين غريبه ها همراه با برو بچه هاي تيم ملي تا شاتو مانبارينه (محل استقرار تيم ملي پيش از آغاز مسابقات) و مهم تر از همه شهر ليون (محل برگزاري مسابقه تاريخي و فراموش ناشدني ايران و آمريكا) سفر مي كند. اندي و نيك كه نقش راويان اين فيلم مستند را برعهده دارند آنگونه كه سازندگان فيلم بر مشكلات امنيتي (از سوي پليس فرانسه) تاكيد مي كنند، آنقدر سماجت و ثابت قدمي از خود نشان مي دهند تا سرانجام به محل استراحت بازيكنان تيم ملي رخنه مي كنند و در غيبت دوربين ها و فيلمسازان وطني از مراحل آماده شدن تدريجي بازيكنان تصاوير اختصاصي و جالب توجهي ضبط مي كنند. از نكات جالب در اين بخش از فيلم مي توان به بازي مسلط و دو نفره آنها با حميد استيلي و محمد خاكپور (دفاع آخر وقت تيم ملي) در چند قدمي زمين تمرين تيم و اشاره به تسلط نيما نكيسا (دروازه بان تيم ملي در بازي معروف ايران و يوگسلاوي) در نواختن پيانو اشاره كرد.
|
|
توني ديويس كارگردان فيلم غريبه ها در حساس ترين بخش اين فيلم مستند تمهيد جالبي به كار مي بندد و با جداكردن دو مجري فيلم از همديگر تلاش مي كند تا با فرستادن يكي از آنها به ايران، حال و هوا و واكنش طرفداران فوتبال در داخل كشور را هم ثبت كند. به اين ترتيب اندكي پيش از آغاز مسابقه حساس ايران و آمريكا يكي از آنها به تهران برمي گردد تا واكنش انفجاري و وصف ناپذير مردم پس از پيروزي بر تيم ملي فوتبال آمريكا (در آن شب فراموش نشدني) را به تصوير بكشد. اين گزارش از واكنش مردم علاقه مند فوتبال زماني تكميل مي شود كه گزارشگر غريبه ها در خيابان هاي خلوت و سوت و كور تهران به راه مي افتد و غم ناشي از شكست ناباورانه تيم ملي در مقابل آلمان را روي نوار ويديو ضبط مي كند. سومين و آخرين حضور تيم ملي در جام جهاني ۱۹۹۸ كه در فيلم با كاربرد بجا و دقيق موسيقي متن، وجهي تراژيك و تاثربرانگيز يافته است. اين استفاده دقيق و كارآمد از تلفيق تصاوير مستند و موسيقي يك بار ديگر هم در فيلم تكرار مي شود و آن زماني است كه غريبه ها حساس ترين بخش هاي مسابقه ايران و آمريكا ـ كه بحق مسابقه قرن لقب گرفت ـ را گزارش مي كنند. فيلمساز در اين بخش با تغيير سرعت طبيعي حركت بازيكن ها و تلفيق اين تصاوير به موسيقي جاز، تاثيرگذارترين فصل فيلم را به نمايش مي گذارد.
از ديگر بخش هاي قابل توجه فيلم مي توان به فصل پايان بندي آن اشاره كرد كه شامل استقبال وصف ناشدني مردم از بازيكنان تيم ملي و در راس آنها حميد استيلي (زننده اولين گل ايران به آمريكا) است. تصاويري كه سازنده غريبه ها از تجمع مردم سپاسگزار در مقابل منزل استيلي و ابراز احساسات آنها ضبط كرده، جدا از نمايش شوق وافر ايراني ها به ويژگي هاي فوتبال ايراني، تا مدت ها حافظه علاقه مندان فيلم هاي مستند را همراهي مي كند و اين اصلاً امتياز كمي نيست.
آرامش پس از توفان مسابقه
سيدابراهيم اصغرزاده تنها فيلمساز مسافر پروازي بود كه با سقوط به دره كليج در اطراف خرم آباد آرام گرفت. اصغرزاده كه در سقوط هواپيما و در كنار ساير مسافران پرواز خرم آباد شهيد شد به دليل همكاري مستمر و طولاني با ابراهيم حاتمي كيا (بازي در يكي دو فيلم او از جمله مهاجر و از كرخه تا راين و دستياري و همكاري با او در فيلم هاي مختلف) همواره به عنوان دستيار اين فيلمساز معرفي مي شد. اما او دلش مي خواست از زير اين سايه سنگين بيرون آمده و توانايي هاي خود را در كارگرداني و خصوصاً تدوين ـ كه تخصص او بود ـ به نمايش بگذارد. اصغرزاده كم و بيش همزمان با برگزاري جام جهاني ۱۹۹۸ راهي فرانسه شد تا ضمن همراهي حاتمي كيا براي تحقيق درباره يك فيلمنامه (كه هرگز سرانجام نيافت) براي دل خود فيلم بسازد و اين كار را تجربه كند. دو فيلم مستند وقايع نگاري يك فيلمنامه ناتمام و سكوت طولاني حاصل اين سفر اوست.
وقايع نگاري يك فيلمنامه ناتمام آنگونه كه ذكرش رفت به موضوع تحقيقات ميداني ابراهيم حاتمي كيا درباره ايراني هاي مهاجر مي پردازد و محور اصلي سكوت طولاني جذابيت جهاني ورزش فوتبال و قابليت فراگير آن براي تقويت حس وطن پرستي است. در عين حال فيلم مستند سكوت طولاني با يك خوش شانسي تاريخي همراه است و آن برگزاري جام جهاني و همچنين بازي هاي قابل توجه تيم ملي در اين مراسم فرامرزي است. اين فيلم مي كوشد تا به زندگي يك جوان مهاجر كه ساكن فرانسه است و به انتخاب خود تحمل غم سنگين غربت را برگزيده نزديك شود. در ميانه فصل روايت، شخصيت اصلي فيلم براي تماشاي مسابقه حساس و جذاب ايران و آمريكا راهي بزرگترين استاديوم شهر ليون مي شود. و اين مسابقه معروف كه در سراسر دنيا ميليون ها بيننده داشت، اين بار با تمهيد كارآمد سازنده فقيد فيلم به جلوه غريبي از موسيقي و تصوير تبديل مي شود كه پژواك روحاني يك خواننده اپرا آن را همراهي مي كند. در انتهاي اين بخش از فيلم كه تاثيرگذارترين فصل آن را رقم زده، پس از پيروزي غرورآفرين تيم ملي، جوان ايراني كه از روي سكو مسابقه را دنبال مي كند و آشكارا كنترل احساسات خود را از دست داده اشك شوق مي ريزد و به اين ترتيب به سكوت طولاني خود در غربت پايان مي دهد. گام برداشتن او در كنار يك جاده بي افق و تصميم گرفتن براي رفتن به يك سفر نامشخص، تاثيرگذارترين تصويري است كه در اين فيلم پس از تاثير قدرت فوتبال بر ذهن مخاطب سنگيني مي كند. تصويري كه اين بار آرامش پس از توفان مسابقه را هم در خود نهفته دارد.
يك ورزش ايراني به نام فوتبال
جست و جو براي يافتن ريشه هاي عشق به ورزشي با خصوصيات و ويژگي هاي فوتبال مي تواند دستمايه خوبي براي ساخت يك اثر مستند ـ گزارشي باشد و يافتن
مابه ازاهاي آن در جامعه اي كه فوتبال جزو پرطرفدارترين ورزش هاست نيازي به توضيح ندارد كه به دليل همين جذابيت هاي فراگير، نشريات ورزشي به صورت عمده شمارگان چشمگير و قابل توجهي دارند. بسياري معتقدند اين نشريات (اعم از روزنامه ها، هفته نامه ها و ماهنامه ها) قابليت اين را دارند كه بر جامعه ورزشي كشور اثرگذار باشند و حتي در مواردي بر روحيه ورزشكاران نيز تاثيربگذارند. نمونه اش تيترهاي داغ و هيجان زده اغلب اين نشريات است كه مي تواند ضربان نبض و قلب بازيكنان و تماشاگران فوتبال را توامان بالا ببرد. هيجانات پيش و پس از برگزاري دربي بزرگ و سنتي در كشور ما (مسابقه هاي پيروزي و استقلال) شاخص ترين نمونه اين تاثيرگذاري جادويي از طريق كلمات و جملات به شمار مي آيد. گرچه در سال هاي اخير مسئولان اين دو باشگاه پرطرفدار پايتخت با درايت و مديريتي قابل تحسين كوشيده اند تا از بار حساسيت كاذب اين ديدارها بكاهند، اما هنوز و همچنان جدال بازيكنان و مربيان اين دو تيم روي كاغذ نشريات تماشايي ـ و خواندني ـ است. هنوز خيلي ها فراموش نكرده اند كه همين چند سال پيش در پي هيجانات كاذبي كه پيش از برگزاري اين مسابقه همواره حساس ايجاد شده بود تعدادي از بازيكنان هر دو تيم در پايان و در مقابل چشم و نگاه ميليون ها ايراني مشتاق و علاقه مند به ضرب و شتم همديگر پرداختند كه متاسفانه فرجام خوشايندي نداشت و با جريمه و ايجاد محدوديت به پايان رسيد. چند سال پيش لحظه درگيري فيزيكي برخي اعضاي اين دو تيم دستمايه فيلم مستندي قرار گرفت كه مازيار بهاري كارگرداني آن را برعهده داشت و نام جالب و بامسماي فوتبال به سبك ايراني را برايش انتخاب كرده بود. تلاش سازنده اين فيلم مستند بر آن استوار است تا ريشه هاي عشق به فوتبال و تاثير آن در اجتماع را به تصوير بياورد.
در بخش ديگري از فيلم ياد شده روحيه ظريف و حساس دختر جوان محجبه اي به تصوير كشيده مي شود كه يك دسته گل خريده و در حالي كه براي تماشاي تمرين اعضاي تيم پيروزي به تپه هاي داووديه رفته قصد دارد تا آن را به پاس اولين گل او به آمريكا به حميد استيلي اهدا كند. بي آن كه اصلاً او را ديده يا با وي حرف زده باشد. البته به نظر مي رسد همين سوژه قابليت آن را دارد تا با جست و جو در زمينه هاي تاثيرگذاري قهرمانان و چهره هاي شناخته شده ورزشي بر نوجوانان و جوانان، خود به يك فيلم بلند تبديل شود. اما فيلمساز با گذركردن از آن تنها بخش كوچكي از راز و رمز فوتبال ايراني را به نمايش مي گذارد تا فرصت بيشتري براي پرداخت و پرورش سوژه انتخابي خود داشته باشد. در همين مسير چشم دوربين او به سراغ يك جوان عاشق فوتبال مي رود كه با پوشيدن پيراهن قرمز (سمبل باشگاه محبوب خود) از شهرستان به تهران و دفتر نشريه «پيروزي» آمده تا بهروز رهبري فرد ـ كه بازيكن محبوب اوست ـ را از نزديك ببيند، اما وقتي چشمش به مهدي هاشمي نسب مي افتد (بازيكني كه در زمان ساخته شدن اين فيلم با جنجال فراوان از تيم پرسپوليس به استقلال منتقل شده بود) منقلب مي شود و اشك و خشم توامان در نگاهش موج مي زند. واكنشي كه حتي در زمان عكس انداختن آن دو با همديگر هم تغيير نمي كند.
فيلم مستند فوتبال به سبك ايراني چنان كه از نامش هم برمي آيد تلاشي است براي اين كه مشخصه هاي نوع متفاوتي از ورزش جهاني فوتبال ـ كه قطعاً جزو مردمي ترين و در عين حال احساساتي ترين نوع آن است ـ را به نمايش بگذارد. از چنين زاويه اي است كه سفر فيلم و فيلمساز به آلمان و شهر برلين براي انجام گفت و گو با علي دايي (در زمان حضور او در باشگاه هرتابرلين) چندان عجيب جلوه نمي كند. مصاحبه هاي كوتاه فيلم با دايي و طرفداران آلماني اين بازيكن ارزنده تاريخ فوتبال كشورمان ـ كه به شهادت فيلم با خريد پيراهن هاي شماره او در تيم هرتابرلين، عكس يادگاري انداخته اند و مهم تر از همه ساخت يك ترانه «هوي متال» براي علي دايي از او حمايت كرده اند ـ از نقاط قوت فوتبال به سبك ايراني است.