آسيب شناسي جبهه دوم خرداد
با نزديك شدن زمان برگزاري انتخابات آتي رياست جمهوري، جبهه دوم خرداد بازي هاي مقدماتي - درون جناحي - خود را آغاز كرده تا درنهايت نماينده اي را در برابر يكي از افراد مطرح در جبهه مقابل خود قرار دهد. براي آسيب شناسي اين جناح به مهمترين ويژگي هاي رفتاري اين جناح اشاره مي كنيم كه درحقيقت بسترساز وضعيت كنوني آن مي باشند:
۱- حقيقت اين است كه پيروزي سيدمحمد خاتمي در خرداد ۷۶ يك پيروزي تاريخي است. به ويژه آن كه در شرايطي وارد رقابت هاي انتخاباتي شد كه جناح رقيب از موقعيت برتري در درون نظام برخوردار بود. او توانست با استفاده از ابزارهاي بسيار اندكي كه در اختيار داشت، ارتباط با مردم را برقرار و خودش را آن گونه كه هست به آنان معرفي كند.
در آن انتخابات درواقع سيدمحمد خاتمي كه اينك رئيس جمهور است پيروز شد، با همه ويژگي هايش، از صداقت در برخورد با مردم گرفته تا نجابت در رفتار؛ سخنوري توانا كه مي كوشيد وعده هاي دروغين به مردم ندهد و به آنچه كه در توان ندارد يعني تبحر اقتصادي هيچ نمي پرداخت. صادقانه به مردم گفت كه از عدد و رقم و محاسبات اقتصادي سردرنمي آورد. مردم هم اين را شنيدند ولي باز به او رأي دادند. ناگفته نماند كه عليرغم آنچه طي دو دوره از رياست جمهوري وي گذشته هنوز هم اكثريت مردم از سر محبت به وي مي نگرند و او را شخصيتي محترم مي شمارند كه عليرغم كاستي هايي كه طبيعت مديريت است از عزت آنان در برابر بيگانه به خوبي پاسداري نموده است.
اما پيروزي دوم خرداد فقط پيروزي شخصيت سيدمحمد خاتمي بود نه پيروزي يك جناح. اساسا ملت ايران همواره در انتخابات رياست جمهوري بيش از متعلقات جناحي به شخصيت نامزدها و برجستگي هاي هريك از آنان مي نگرند. و آنگاه پس از انتخاب دست او را بازمي گذارند تا در مسير خدمت به مردم به گونه اي كه صلاح مي داند عمل كند. حاصل آن شد كه طرفداران آقاي خاتمي كه بعدها نام جبهه دوم خرداد را براي خود برگزيدند تصور كردند كه يگانه پيروز ميدان اند.
«توهم» پيروزي، ميدان داران جديد در عرصه سياست كشور را چنان مست كرده بود كه از درك يك واقعيت مسلم غافل بودند. آري واقعيت اين بود كه سيدمحمد خاتمي به آنان پوشش و مشروعيت مي داد. حمايت مردم از آنان نيز به همين دليل صورت مي گرفت. ولي آنان در لحظه «اعجاب» مي خواستند كه خاتمي را از قطار پياده كنند.
۲- دومين اشكال، عملكرد جناحي مطلق در نحوه اداره كشور بود. حقيقت اين است كه ۸۰ درصد سازمان ها و ادارات كشور در اختيار قوه مجريه است. و اين قوه اينك در اختيار گروهي قرار گرفته بود كه به هر دليلي به عقده گشايي و حذف كامل رقيب از صحنه روي آورده بودند. حتي به اين نيز بسنده نكرده در بسياري از موارد شرط حفظ يك نيرو كارآمد فقط ضديت با رقيب بود. بي طرفي كفايت نمي كرد. هركس با آنها نبود بايد حذف مي شد و اينچنين اولا كشور را از خدمات خيل عظيمي از نيروهاي كارآمد محروم كردند و ثانيا از اين طريق آرام آرام از عموم مردم فاصله گرفتند.
۳- عدم شناخت صحيح از جامعه؛ وقتي جبهه دوم خرداد از مردم حرف مي زد بدون آن كه كانال هاي ارتباط قوي و فعالي با توده مردم داشته باشد و خواسته ها و نيازهاي آنان را دسته بندي كند، صرفا به اطرافيان خودشان تكيه مي كردند و نظرات آنان را نظر عموم ملت تلقي مي كردند. درست است كه در بسياري از جوامع، نخبگان بيان كننده آرزوها و آمال ملت مي باشند ولي در كشور ما تحولات اجتماعي و فرهنگي آن قدر سريع و وسيع است كه با كمال تأسف بايد اقرار كنيم كه نخبگان اگر عقب تر از مردم نباشند حتما جلوتر از آنها حركت نمي كنند. در عين حال نخبگان خود به گروه هاي مختلف تقسيم مي شوند. گروهي از آنان كه به روشنفكران معروفند، تنها كساني بودند كه جبهه دوم خرداد را تغذيه فكري مي كردند. روشنفكر معمولا دغدغه هايي دارد كه شايد در بسياري از موارد مقدس باشد ليكن الزاما به اين معنا نيست همان خواست و نياز مردم باشد. به همين دليل معمولا حركت هاي انتزاعي روشنفكري از ايجاد ارتباط مستحكم با مردم ناكام مي مانند. پرواضح است كه بستر پيروزي انقلاب اسلامي روشنفكري ديني بود اما ارتباط اين جريان با مردم ارگانيك و نظراتش بيان دغدغه هاي عموم ملت بود. گفتمان جبهه دوم خرداد فقط گروهي از روشنفكران را خوش مي آمد كه خود ارتباط گسترده اي با توده هاي مردم نداشتند.
۴- تحول بسيار سريع در مواضع در برخي موارد و سريع آن قدر زياد بود كه گروهي ازاين جريان را نسبت به گذشته خود كاملا بي شباهت مي نمود. اقتصاد و سياست خارجي
دو مقوله اي بودند كه دچار اين دگرديسي شدند؛ تا حدي كه در بعضي مواقع با «تجديدنظرطلبي» مترادف مي گرديد. اين نكته موجب شد كه بسياري از نيروهاي سنتي اين جناح كه قبلا به راديكال - چپ - معروف بودند دچار ريزش شوند و همچنان بر باورهاي گذشته خود پايبند و معتقد باقي بمانند؛ و عملا به عنوان يك مانع جدي در برابر موتور جرياني كه ادعاي اصلاحات داشت عمل كنند.
۵- عدم مرزبندي روشن با نيروهايي كه به دوم خرداد صرفا به عنوان يك پوشش مي نگريستند و به طور بنياني به انقلاب اسلامي، آموزه هاي امام خميني(ره) و نظام جمهوري اسلامي باور نداشتند. اين مطلب موجب شد تا اولا تهاجم جناح رقيب به آنان قابل توجيه باشد و ثانيا خود جبهه دوم خرداد آن قدر گسترده شود كه عملا ايجاد انسجام و كنترل و اداره آن را با دشواري مواجه سازد.
۶- در جوامع مردم سالار معمولا مباحث مرتبط با امنيت ملي از منازعات گروهي و حزبي به دور نگاه داشته مي شوند. برخي از جريان هاي دوم خردادي به دليل «توهم» و «ناپختگي» نتوانستند به دقت اين مباحث را شناسايي و آنها را از موارد منازعه خارج كنند. اين نكته موجب شد كه از موقعيت مستحكمي در برخورد با مخالفان خود برخوردار نباشند.
شايد نكات ديگري هم باشند ليكن هرچه بود همه اين مسائل دست به دست هم داد تا اولين شكست بزرگ جبهه دوم خرداد در انتخابات شوراها رقم بخورد. شكست، در عدم راهيابي به شوراها نبود؛ بلكه ناتواني در بسيج مردم جهت شركت در انتخابات بود. آن هم در انتخاباتي كه بدون حضور شوراي نگهبان و با مشاركت گسترده احزاب و جريان هاي سياسي صورت پذيرفت و در نتيجه روشن شد كه اين گروه ها و احزاب از چنان پايگاهي در ميان مردم برخوردار نيستند كه مدعي آنند.
جبهه دوم خرداد مي تواند با شناخت دقيق آسيب هاي خود و بازنگري در آنها بار ديگر خود را در صحنه مطرح كند و براي خدمت به مردم با جناح مقابلش به رقابت درآيد. اما آيا مي تواند؟...
|