به بهانه جام جهاني فوتبال
هيجان انگيزترين فيلم تاريخ سينما!
فرار به سوي پيروزي يكي از مشهورترين فيلم هايي كه درمورد فوتبال ساخته شده است
سعيد مستغاثي
|
|
دقيقاً 36 سال پيش، يعني جام جهاني 1970 مكزيك بود كه براي نخستين بار تصاوير آن به طور مستقيم بر صفحه تلويزيون ايران نقش بست. با چه شوق و ذوقي به تماشاي آن تصاوير سياه و سفيدرنگ پريده مي نشستيم و به دليل عدم تطابق ساعات بازي ها، گاه تا دم صبح بازي هاي فوتبال تيم هايي را مي ديديم كه اغلب شناخت چنداني از آنها نداشتيم. برزيل با كارلوس آلبرتو و جرزينهو و توستائو و ريولينو و پله و كاپيتان جرسون و دروازه بان فيليكس، انگليس با ستاره هايي همچون گوردون بنكس، بابي چارلتون، بابي مور، جكي چارلتن و... آلمان (كه نمي دانم چطور شد ما الابختكي طرفدارش شديم) هم با كاپيتان اووه زيلر (كه آن گل تاريخي دقيقه 90 را در يك چهارم نهايي به انگليس قهرمان دوره پيش زد تا با گل گرد مولر در وقت اضافي، ژرمن ها به بازي نيمه نهايي با ايتاليا برسند) فرانتس بكن بائر، گرابوفسكي، ليبودا، سپ ماير، مولر و... در آن زمان حتي به مخيله مان هم خطور نمي كرد كه زماني تيم فوتبال ايران در جام جهاني حضور پيدا كند. به خاطر دارم وقتي تيم فوتبال ايران با هزار دردسر و زحمت به بازي هاي المپيك مونيخ در سال 1972 رسيد، تنها يك تيم دست گرمي بود براي تيم هاي خوب آن مسابقات مثل دانمارك (كه 5 بر صفر به آن باخت) و مجارستان (كه 4 بر صفر مغلوبش شد) اما امروز تيم ملي فوتبال ايران به عنوان يك تيم مطرح در مسابقات جام جهاني شركت كرده است.
در آن حال و هواي كودكي، يك فوتبال دستي كوچك هم خريده بوديم و خودمان با دوستان و فاميل بازي هاي دوره اي به راه انداخته بوديم! به هر حال آن دوره جام جهاني از ماندگارترين دوره هاي اين پرآوازه ترين ليگ ورزشي جهان بود و ستارگانش هم ماندگارترين شدند. همچنان كه جام ژول ريمه هم با سومين قهرماني برزيل در همان سال جاودانه شد. درباره ادعاي ماندگاري آن بازي ها و ستارگانش، همين بس كه هنوز مدتي از پايان آن سپري نشده بود كه فيلم مستندي از بازي هاي آن با عنوان پاطلايي ها بر پرده سينماها رفت و با استقبال شگفت انگيزي مواجه شد.
به خاطر دارم كه همان فيلم رونق عجيبي هم به ساير فيلم ها داد. در واقع از آن زمان كه فوتبال تصويري شد، يعني با كمك تلويزيون بر تصاوير نقش بست، انگار كه جهش بزرگ و عظيمي در جهاني شدنش برداشته شد، اما اين تعامل، دوطرفه بود، يعني در عين اين كه تصاوير به فوتبال رونق بخشيدند، ورزش هم نه تنها از رونق سينما نكاست، بلكه طيف ديگري از مخاطبان كه بيشتر عاشق ورزش بودند را به سالن هاي سينما كشانيد، چنان كه پس از پخش مستقيم مسابقات بوكس محمدعلي كلي در ايران، اين ورزش هواخواه پيدا كرد (چنانچه در ديگر كشورها هم چنين بود) و از آن پس، فيلم هاي بسياري درباره بوكس روي پرده رفتند.
از همان هنگام كه جاني ويسمولر، قهرمان شنا به نقش تارزان پا به عرصه سينما گذارد، به نوعي هنر هفتم با يكي از فراگيرترين و پرطرفدارترين پديده هاي اجتماعي يعني ورزش
در هــــــم آميخت. تماشاگران از اين كه قهرمانان محبوب ورزشي خود يا زندگي آنها و يا ماجراهاي برآمده از دل ورزش هاي پرهواخواه را بر پرده سينما مي ديدند، لذت بردند.
ابتدا تمايل به مستندسازي از ماجراها و قهرمانان ورزشي در سينما بر دراماتيزه كردن آنها چربيد. اگرچه در همين مستندسازي دغدغه هاي فيلمساز رخ مي نمود. في المثل لني ريفنشتال در 1938، مستند المپياد را در مورد المپيك 1936 برلين ساخت و با تصاوير آن به نوعي اسطوره نازيسم را در چهره و قامت ورزشكاران آلماني به نمايش گذارد و يا ژان ويگو در 1931 در مستند كوتاه قهرمان شنا با به تصوير كشيدن حركات مختلف ژان تاريس شناگر معروف فرانسوي، تجربياتي تازه در زمينه سينما را به منصه ظهور رسانيد، اما فيلم هاي جنگي خصوصاً درباره اردوگاه هاي اسيران جنگ جهاني دوم فرصتي مناسب براي پردازش درام هاي ورزشي بود كه آثار متعددي را به پرده سينماها كشاند. از المپيك در بازداشتگاه گرفته تا دو هافتايم در جهنم و فرار به سوي پيروزي جان هيوستن كه جمعي از قهرمانان محبوب فوتبال جهان در نقش سربازان اسير جنگ دوم جهاني با همراهي سيلوستر استالونه يك نقشه فرار جنگي از اردوگاه اسيران را در قالب يك مسابقه فوتبال عملي مي ساختند؛قهرماناني همچون پله ، باني مور ، اسوالدو آرديس و... .
و فيلم هايي همچون اين زندگي ورزشي (ليندسي آندرسن)، تنهايي يك دونده استقامت (توني ريچارد سون) و ارابه هاي آتش (هيوهادسن) دلمشغولي هاي فيلمساز را از چالش هاي روحي انساني به زمينه قهرماني ورزشي بر پرده سينما مي بردند.
به جز اين، برخي ورزش هاي بومي مانند ورزش هاي رزمي كه از كشورهاي خاور دور به عالم سينما وارد شد بيش از ساير ورزش ها با وجه حادثه و سرگرمي توانست سينما و تماشاگرانش را در اقصي نقاط جهان جذب خود كند.
از بروس لي گرفته تا جكي جان و جت لي بعد از نسخه هاي غيرژنريك آنها مثل استيون سيگال و ژان كلود ون دام كه ديگر مايه ورزشي را به ماجراهاي جنايي و پليسي كشاندند، اما در يك دهه اخير بومي سازي مجدد آن جذابيت هاي ديگري براي سينما خلق كرد كه در امثال اژدهاي پنهان، ببر خيزان ، ماتريكس و قهرمان ابواب تازه اي براي سينماي نوين آغاز قرن بيست و يكم و تلفيق هنر و انديشه با سرگرمي گشود.
در ميان همه اين فراز و نشيب ها، سينماي آمريكا و هاليوود به خصوص در 3-2 دهه اخير بيشترين سود مادي و غيرمادي را از درام هاي ورزشي به جيب خود سرازير كردند.
سينماي آمريكا در اين زمينه بيش از ساير كشورها تعصب ورزيد و دوربين خود را روي ورزش هاي خاص بومي اش زوم كرد. راگبي و بيسبال (به عنوان بومي ترين) و سپس بوكس و بسكتبال كه در آمريكا وراي ساير كشورها وجه حرفه اي ويژه اي پيدا كرد.
ده ها فيلم كمدي، حادثه اي، ملودرام و... از دل اين آثار سينمايي- ورزشي بيرون زد كه انگشت شماري گاو خشمگين (مارتين اسكورسيزي) يا با ديده اغماض راكي (جان آويلدسن) و يا علي (مايكل مان) در ميان آنها از ارزش هايي برخوردار بودند.
در هـــــمين 10 سال اخير فيلم هاي متعددي همچون مانند مايك ، جام حلبي ، هوادار ، براي عشق به بازي (كه بدترين حضور كوين كاستنر و فاجعه بارترين فيلم سام ريمي بود)، بازي تا مغز استخوان ، مثل بكهام سانتركن ، تازه كار (با كليشه اي ترين نقش براي دنيس كوايد) و... به راگبي و بيسبال و بسكتبال حرفه اي و بوكس آمريكايي پرداختند و حتي اليور استون در يكي از ضعيف ترين ساخته هايش به نام هر يكشنبه عادي شخصيت هايش را وارد داستان فوتبال آمريكايي كرد.
تبليغات فراوان و سرسام آور روي فيلم هايي از اين دست و اكران آنها در فصل هاي مناسب علاوه بر سود سرشار مادي، اين نوع ورزش ها را كه انتقال دهنده بي واسطه فرهنگ سنتي خشونت آمريكايي بوده و اشاعه نوعي تفكرپيروز نشدن نژادپرستانه را به همراه دارند به شكل فراگيرتري نه فقط در خود قاره آمريكا، بلكه در سراسر دنيا و به خصوص كشورهاي جهان سوم به همراه داشت. اين تأثير در كشور خودمان در آن حد بوده است كه براي ورزش هاي خاصي مثل راگبي و بيس بال (كه هنوز در بسياري كشورهاي اروپايي حتي مطرح نشده)فدراسيون و هيأت ورزشي استاني تشكيل شده است و با هزينه هاي بالا عده اي از جوانان به آن مشغول بوده و حتي مسابقاتش از تلويزيون پخش مي شود.
سال گذشته در عرض يك هفته تابستاني شاهد اكران 3 فيلم از گونه درام ورزشي بر پرده سينماهاي جهان بوديم: بازي وسطي ، آقاي 3000 و چراغ هاي جمعه شب با بازي بيلي باب تورنتون كه همه در ليست 10 فيلم پرفروش آخر هفته سينماهاي آمريكاي شمالي قرار گرفتند. اين فيلم هايي بودند كه نگاهي مثبت و هواخواهانه به ورزش و هواداري و تماشاي آن داشتند، اما در اين ميان، آثاري هم بودند كه در عين نمايش صحنه هاي جذاب ورزشي و آميختنش با درام، نگرشي انتقادي نسبت به پديده فوق را برمي گزيدند.
Fever pitch در معناي خود اصطلاحي است كه براي حالتي از نهايت هيجان به كار مي رود و معمولاً براي شور و شوق مفرط و هيجان زدگي هواداران متعصب ورزشي استفاده مي شود. شايد براي كشور و جامعه خودمان بتوان تب فوتبال را معادلش دانست، اما در آمريكا ورزش هايي مانند بيسبال و راگبي هيجاني مانند تب فوتبال در ايران دارند و هواداران متعصبي در همان حد و اندازه.
شايد بحث درباره درست و نادرست بودن تب ورزش در اين صفحه چندان مناسبت نداشته باشد و به يك مقاله يا ميزگرد جامعه شناسي بيشتر ربط پيدا كنند، اما از آنجا كه برادران فارسي در Fever pitch در واقع نگاهي مضحكه آميز و انتقادي نسبت به اين پديده افراطي بسياري از جوامع داشته اند، نامناسب نيست با توجه به مضمون و ساختار فيلم، تب ورزشي را زير ذره بين ببريم. البته همين جا اعتراف كنم كه نگارنده از خوره هاي قديمي فوتبال است و زماني طرفدار پر و پا قرص پرسپوليس بوده و هنوز هم در ميانه دهه چهارم زندگي (كه به قولي، آن بچه گي ها از سرمان قاعدتاً بايستي پريده باشد) موقع بازي هاي تيم ملي، به هوا مي پرم يا به زمين و زمان بد و بيراه مي گويم و يا از قلب درد مدتي نمي توانم حركت كنم! (خب اين را بگذاريد به حساب عرق ملي و از اين جور حرف ها)، اما آنچه واقعيت است همواره اين تب ورزشي نه فقط در كشورهاي جهان سوم و به اصطلاح در حال توسعه (كه بنا به تحليل برخي جهت سرپوش گذاردن بر نارضايتي هاي اجتماعي به شمار مي آيد) كه در ممالك پيشرفته و صنعتي غرب به شكل و شمايل بسيار خشونت بارتر وجود داشته است. دو سال پيش بود كه مسابقه فوتبال تيم هاي اينتر و آ.ث ميلان به آن وضع تأسف بار كشيد و هنوز آن را از ياد نبرده ايم؛فاجعه بلژيك را در دهه 80 كه باعث محروميت چندساله باشگاه هاي فوتبال انگليس از بازي هاي بين المللي شد.
اما نمي توان پنهان كرد كه بازي فوتبال، قرابت بسياري با سينما و فيلم دارد. نقطه اوج و فرود دارد. نقطه عطف اول و دوم به تماشاگر ارائه مي دهد و از همه مهمتر اغلب و خصوصاً در فوتبال امروز، پايان هاي پيش بيني ناپذير برايش رقم زده مي شود. مي توان بازي فوتبال را يك فيلم پرهيجان فرض كرد كه در اين صورت بازي هاي جام جهاني، اسكار آن محسوب مي شود.
|