آسيب شناسي سينماي ايران
سينماي دور از تفكر
سعيد مستغاثي
كيميا يكي از نمونه هاي شاخص تفكر و بينش اسلامي
|
|
به اعتقاد برخي كارشناسان سينماي ايران، اين نظام اقتصادي بيمار آن است كه باعث مي شود دامنه موضوعات و سوژه ها محدود گرددو مايه هايي به عنوان قصه و داستان ابدي دائما تكرار شود؛ به اين ترتيب بيننده، سينما را آينه تمام نماي معضلات و مشكلات و مسائل مبتلابه خودش نبيند و به جاي آن موضوعاتي را همواره بر پرده نظاره نمايد كه چندان برايش جدي نيستند. در واقع اين موضوعات تكراري در حد و حدود ظرفيت اين سينما شكل مي گيرند. به عبارتي ديگر اين نظام سينمايي تنها قادر به تصوير كشيدن اينگونه سوژه هاي ساده و دم دستي است و چندان توجهي به خواست و نياز تماشاگر و مخاطب ندارد.
به باور اين دسته از كارشناسان همين عقب افتادگي اقتصادي باعث شده همه شئون سينماي كشور تحت تاثير قرار گرفته و آسيب هاي جدي متوجه آن شود.
اما اگر بينش و تفكر سينمايي فيلمساز را به عنوان نقطه شروع شكل گيري يك كار سينمايي در نظر آوريم، به نظر مي آيد نبود اين تفكر و نگاه سينمايي در برخي فيلمسازان سينماي ايران فراتر از آسيب هاي اقتصادي، اين سينما را با مشكلات جدي مواجه ساخته است. بسياري فيلم هاي كم هزينه و با امكانات محدود در تاريخ سينما و همين سينماي خودمان وجود دارد كه آثاري موفق و حتي پرتماشاگري شده اند.
تفكر سينمايي را حتي در يك صحنه بسيار ساده و كم هزينه هم مي توان ديد. صحنه هايي كه اصلا پروداكشن عظيمي هم نداشته و در تاريخ سينما حتي در پيشينه همين سينماي خودمان به وفور يافت مي شوند. مثلا در فيلم جويندگان (جان فورد) كه جان وين به نقش جنجگويي قديمي به دنبال برادرزاده ربوده شده اش توسط سرخ پوست هاست و در يك كمپ سواره نظام او را در ميان عده اي دختر رها شده از چنگ سرخپوستان جستجو مي كند، صداي ناله و ضجه دختري كه عروسك برادرزاده جان وين، متاثرش كرده، او را به خود مي آورد. نماي كلوزآپي كه فورد از چهره جان وين در اين لحظه مي گيرد، يك دنيا حس و حال و معني و مفهوم با خود دارد. يا در فيلم كيميا (احمدرضا درويش) در صحنه اي كه خسرو شكيبايي از اسارت بازمي گردد، با لنز تله، تصوير قطاري نشان داده مي شود كه به جلو مي آيد، لنز تله باعث شده كه آمدن قطار به گونه اي تداعي شود كه گويا از قعر زمان مي آيد. همه اينها نتيجه يك تفكر سينمايي است كه مي تواند ربطي هم به نظام ضعيف اقتصادي سينما نداشته باشد. تفكري كه در ساده ترين نماها و صحنه هاي بسياري از توليدات همين سينماي ايران هم به چشم نمي خورد. نظام اقتصادي صحيح براي يك سينما از واجبات است اما به نظر مي آيد قبل از آن، تفكر و بينش سينمايي لازم است. چه سود كه آن نظام صحيح باشد ولي تفكر مذكور وجود نداشته باشد.
به عقيده بسياري از كارشناسان و منتقدان سينماي ايران يكي از دلايل اصلي بحران امروز سينماي ايران، حضور فيلمسازاني است كه با تفكر و بينش سينمايي بيگانه اند ولي به دلايل مختلف در اين سينما فيلم ساخته اند و به رغم عدم موفقيت تجاري و حتي هنري باز هم مانده اند و ساخته اند. تا اين كه سينماي امروز ما مثل بادكنكي باد شود و بخشي از سرمايه انساني اش، حضور گروهي از فيلمسازان فاقد آن تفكر و بينش سينمايي باشد.
اينچنين است كه سينماي ايران از استانداردها يعني همان حد و اندازه هاي لازم كيفي دور مي افتد. شايد اين مهمترين آسيب امروز سينماي ما باشد. سينمايي كه در سال فرضا 70 فيلم توليد مي كند و از اين جهت در مقام چهاردهم ليست كشورهاي
توليد كننده فيلم است، ولي از طرف ديگر سرانه سينما رفتن تماشاگرانش 11/0درصد است، يعني حتي پايين تر از كشورهايي مثل سري لانكا و بنگلادش در رديف چهل و نهم و پنجاهم جدول!
اين آسيب مي تواند بسياري از ديگر مسائل اين سينما را تحت تاثير قرار دهد. يعني در اين سينما آنقدر بودجه هست كه هر سال 70 تا 100 فيلم ولو با هزينه هاي كم ساخته شود، ولي مسئله اينجاست كه اغلب اين فيلم ها تماشاگر ندارند. چون آن تفكر سينمايي درون شان به چشم نمي خورد. چون تماشاگر و مخاطب اثر سينمايي را از اثر غيرسينمايي تشخيص مي دهد.
چه افتخاري دارد سالانه 100 فيلم در اين سينما توليد شود ولي در همين كشور خودمان هم مخاطب نداشته باشد. اين همان قضيه توجه داشتن به كميت در مقابل كيفيت است و فاصله گرفتن از استاندارد. در واقع در اينجا علاوه بر آن آسيب عدم وجود تفكر سينمايي در ميان برخي فيلمسازان، به آسيب ديگري هم مي رسيم كه نبود يك مديريت تخصصي بر مجموعه سينماي ايران به نظر مي رسد. به مفهوم ديگر، نبود همان تفكر سينمايي منتها به شكل مديريتي و اين بار در سطح مسئولين مربوطه باعث شده كه كليت اين سينما نتواند از پتانسيل لازم علمي و عملي يك سينماي استاندارد برخوردار گردد؛ مديريتي كه در كل، تلقي روشني از سينما نداشته يا به عبارتي ديگر طرح مشخصي براي ساختار چرخه سينما ارائه نكرده است. به هر حال بايد اين واقعيت را بپذيريم كه در جامعه و دوران مدرن زندگي مي كنيم و وسايل ارتباط جمعي مختلفي بر اين جامعه اثرگذارند. براي واگذار نكردن عرصه هاي فرهنگي و هنري جامعه مان، ما هم مي بايست در چنين ميداني حضوري فعال داشته باشيم. اما براي آن حضور فعال، سينما بايستي بتواند تبلور خاستگاه لايه هاي مختلف اجتماعي باشد تا مخاطبين هم واقعيات و اندازه ها و قواره هاي اجتماعي و فرهنگي شان را در آينه سينما ببينند و به سمت آينده پيش بروند. در چنين جامعه اي بايد روشن شود كه چگونه سينمايي را مي پذيرد؟ سالهاست كه در سطح مديريت سينماي كشور براي اين تعاريف هم مشكل وجود دارد.
بعد از اين كه دريافتيم چگونه سينمايي لازم داريم، همه ساز و كارهاي حمايتي، اقتصادي، توليدي و... براساس آن تعريف مي شود. وقتي تعريف اوليه از سينماي مورد نظر روشن نيست، تئوري هاي لازم ارائه نشده، استراتژي مطلوب با توجه به مختصات فرهنگي و اجتماعي جامعه طرح نگرديده، طبيعي است كه معلوم نباشد توليد و توزيع در اين سينما متكي به بخش خصوصي است يا دولتي و يا مجموعه اي از اين دو.
دسته اي اعتقاد دارند كه سينما صرفا بايد در اختيار منويات رسمي و دولتي باشد و برخي معتقدند كه سينما بايد مستقلا و كاملا آزاد از نظام رسمي و دولتي باشد و بتواند ارتباط خود را به شكل آزادانه با مخاطبش برقرار كند.
برخي ديگر افكار ميانه تري دارند. وقتي كه تعاريف و تئوري سينماي مطلوب ما روشن نباشد همه اين ديدگاه ها دچار تداخل مي شوند. يعني بالاخره معلوم نمي شود در سيستمي كه سينما را دولتي تعريف مي كند، در محدوده فكر و انديشه چگونه عمل مي شود. حد و مرز و خطوط سبز و قرمز در يك نظام سينمايي دولتي چيست؟
و اگر بخواهيم سينماي غيردولتي داشته باشيم آيا ساختاري كه كلا در نظام اجتماعي ما حاكم بوده به معناي پيشينه اي كه فضاي فرهنگ و انديشه و سياست را در جامعه موجود ما شكل داده، مي تواند
به طور مستقل از ساز و كارهاي دولتي، سينما را شكل داده و فرضا مثل غرب، سينما را حركت دهد؟ اگر چه در همان غرب هم به شكلي مميزي وجود دارد ولي به نحوي متكي بر مولفه هاي فكري و سياسي و اجتماعي خودشان قرار دارد.
واقعيت اين است كه ما هنوز به اين تعاريف نرسيده ايم و كماكان دولت به عنوان حامي اين سينما و با يك نگرش هدايتي - حمايتي بر سينما تصدي مي كند...
|