پايان رمضان و تحليل سريال هاي مناسبتي
برخورد سطحي با مفاهيم عميق
سعيد مستغاثي
|
|
معنا گرايي سطحي
تلويزيون در ماه رمضان امسال به طور كلي از سريال هاي طنز(كه پخش آنها در ماه رمضان سال هاي اخير، معمول به نظر مي رسيد) خالي بود و جالب آنكه همان سريال زيرزمين كه برخي لحظاتش به طنز تنه مي زد(آنهم با ويژگي هاي خاص بازي فتحعلي اويسي) در نظرخواهي ها از ساير مجموعه ها(حتي مجموعه هايي كه بنا به تعريف رايج، معناگرا و يا ماورايي قلمداد مي شدند مثل آخرين گناه و صاحبدلان ) به لحاظ محبوبيت عمومي پيشي گرفت.
اما همه عدم موفقيت سريال هاي به اصطلاح معناگراي ذكر شده، به خاطر عدم طنز آميز بودنشان نبود، چرا كه مجموعه هاي كمكم كن و او يك فرشته بود نيز از لحظات طنز و كمدي فارغ بودند، ولي به رغم اين مسئله در نظرخواهي ها بر سريال هاي كمدي سال هاي گذشته فائق آمدند.
بدون تعارف بايد گفت كه سريال هاي تلويزيوني امسال ماه مبارك رمضان آشكارا نسبت به سال هاي گذشته از سطح كيفي پايين تري برخوردار بودند. اين موضوع چه از طريق آمارهاي روابط عمومي خود سازمان صدا و سيما و چه به وسيله صحبت با مردم، به خوبي قابل دريافت بوده و هست. از همين رو سريال هاي فوق نتوانستند توقع تماشاگراني كه در سال هاي قبل، مجموعه هايي همچون او يك فرشته بود ، كمكم كن ، متهم گريخت و خانه به دوش را به تماشا نشسته بودند، برآورده سازد.
اما چرا مجموعه هايي همچون آخرين گناه و يا صاحبدلان (عليرغم كارگرداني قوي و ساختار خوب تصويري و زحمات گروه توليد) آنچنان كه بايد نتوانستند توجه مخاطبان هميشگي اينگونه سريال ها و فيلم ها را جلب نمايند؟ به نظر مي آيد علت اصلي به فيلمنامه و محتواي اين آثار برمي گردد و آن پاسخ هميشگي كه آثاري مي توانستند در زمره قويترين كارها باشند ولي از فيلمنامه خود لطمه ديدند. خصوصاً در مورد اين دو سريال برخي منتقدان و كارشناسان ديني بر اين باور هستند كه نگاه سطحي به مقولات مذهبي باعث اصلي اين نقيصه گشته است. مثلاً اينكه چگونه يك چشم مي تواند باعث تعمق بينش يك فرد عادي شود؟ مگر در نگاه ديني جز اين است كه تنها اين فضل و كرم الهي است كه بنا به مكاشفه و تذهيب تزكيه نفس انسان ها، آنها را شايستگي نگاه تيز و به قولي چشم برزخي اعطا مي نمايد؟ مگر نگاه لاجرم بايستي درون آن كره مادي چشم مستتر باشد كه با انتقالش، از اين فرد به آن فرد انتقال يابد؟!(در فيلم استاكر ساخته آندري تاركوفسكي، اتاقي در منطقه اي ممنوعه وجود دارد كه معروف شده به اتاق آرزوها و هر كس كه بتواند به آن اتاق راه يابد، هر آرزويي بكند، برآورده مي شود. در اين بين، فيزيكداني با تلاش و كوشش قصد منفجر كردن بمبي در آن اتاق را دارد تا نكند كه اتاق آرزوها به دست ديكتاتورها بيفتد! اما در نهايت معجزه نه در آن اتاق، بلكه در نگاه دخترك معلول استاكر مي افتد.) برخلاف موضوع سريال آخرين گناه كه عدم شايستگي دكتر مودت براي دريافت چشم برزخي، فجايعي به بار مي آورد كه حتي اعطاكننده آن چشم يعني جناب استاد هم بدان ها رضايت ندارد. به نظر اين همان بينش مادي گرايانه اي است كه تمامي فضيلت ها و رذيلت هاي روحي و معنوي آدم ها را درون همان چند صدگرم ماده خاكستري به نام مغز مي داند. همان بينشي كه اساساً براي روح، هويت مستقلي قائل نبوده و همه مسائل رواني و روحي انسان ها را ناشي از ترشحات و فعل و انفعالات شيميايي مغز مي داند. اينجاست كه در ديدگاه معنوي، مقوله چشم دل به ميان مي آيد و آن هم به قول شهيد بهشتي نه اين دلي كه در سمت چپ سينه من و شما قرار دارد!به جز اين، تقليد بي پرده مجموعه آخرين گناه (تقريباً از نيمه هايش و با پيش آمد مسئله قتل ها و ورود كارآگاه به داستان) از فيلم هفت ديويد فينچر و مقوله هفت گناه دوزخ دانته كاملاً واضح به نظر مي رسد، با اين تفاوت كه برخلاف اكتيو بودن كارآگاه پليس در آن فيلم براي كشف ارتباط كلماتي كه قاتل زنجيره اي پس از هر قتلي از خود به جا مي گذارد(مثل نقاشي هاي جناب مودت)، آقاي كارآگاه آخرين گناه كاملاً پاسيو عمل مي كند و نه تنها از تماشاگر، بلكه از ساير كاراكترها هم بسيار عقب مي نماياند، يعني وقتي كه حتي خانم اكرمي و آوا و آقاي صدوق و ... دريافته اند كه دكتر مودت قاتل نيست، او هنوز مشغول فكر كردن است! و هنگامي كه اصل ماجراي برخوردها در حال وقوع است، وي تمام وقت در اتومبيلش در حال رفت و آمد است! فيلمنامه نويس مثل همان فيلم هفت ، قاتل را با كيفر 5گناه گرفتار مي كند تا 2گناه بعدي در تقابل قهرمان داستان با قاتل رخ دهد اما متأسفانه اين بخش تقليدي نيز در آخرين گناه به انجام نمي رسد و با موعظه جناب صدوق و تهديدهاي از راه دور آقاي كارآگاه، فيصله مي يابد. ضمن اينكه آن تصويرهاي چشم برزخي دكتر مودت هم آنقدر كاريكاتوري(در تبديل به خرس و خوك كارتوني) و باري به هر جهت است(هر وقت فيلمساز يادش بيفتد ناگهان چشم برزخي هم آنچه نبايد ببيند، مي بيند!!)كه بعد از چند بار ديگر تماشاگر آن را چندان جدي نمي گيرد.
اما حكايت صاحبدلان از نوع ديگري است. مجموعه اي كه كارگرداني حساب شده اي دارد ولي فيلمنامه اي پر از ضعف و حفره هاي جدي، آن هم از فيلمنامه نويسي همچون عليرضا طالب زاده كه اثر مثال زدني و محكمي مانند در پناه تو را در كارنامه اش دارد. به جز مقوله آداپته كردن سطحي قصص قرآني با برخي داستان هاي از نوع برويم پيش قاضي كوروس بابايي و قصه هاي اشك برانگيز ر-اعتمادي كه خود جاي نقد و بررسي كارشناسانه از سوي مفسرين قرآني دارد. فقط اين نكته را متذكر شوم كه اگرچه نسل ما به تبعيت از فرهيختگاني همچون امام خميني(ره) و استاد مطهري و دكتر بهشتي و مرحوم شريعتي و خيلي از انقلابيون مسلمان تاريخ معاصر از سيدجمال الدين اسدآبادي گرفته تا سيدحسن مدرس و شيخ محمد خياباني و نواب صفوي و... همواره خواستار در صحنه بودن قرآن بوده و هست و هنوز تفاسير قرآن در صحنه مرحوم آيت الله طالقاني در گوشمان زنگ مي زند و تمام مبارزات يكصد سال اخير از همان خيزش سيدجمال تا انقلاب اسلامي و برپايي نظام جمهوري اسلامي و همه تبعات آن از دفاع مقدس تا دفاع از مظلومان عالم و تلاش براي برقراري عدالت و... همه و همه را بارقه هايي از همان به صحنه آوردن قرآن تلقي مي كنيم و از اين بابت نيت نويسنده اين سريال كه تلاش داشته مفاهيم و قصص قرآني را در زندگي روزمره تعبير نمايد، قابل تقدير و ستايش مي دانيم(شخصاً ايده ختم قرائت قرآن به وسيله عمل به آيات و رهنمودهايش كه از سوي نويسنده در اين سريال آمده را تحسين مي كنم)، اما ترجمان امروزي سفر معرفتي حضرت موسي(ع) همراه حضرت خضر با گز كردن شبانه پيرمردي عابد و جوانكي ناشناس كه شيشه ماشيني را مي شكند و آدم مفلوكي را جلوي اتوبوس هل مي دهد، اصلاً قابل هضم نيست. يا ماجراي حضرت يوسف و برادرانش چه دخلي دارد با قضيه نامعلوم و داستان الكن دينا خانم و عموي قالتاقش! و يا كتك خوردن رامين مردد و مذبذب توسط شاهين در واقع هالو، چه مدل تفسير امروزي از قتل تاريخي و اسطوره اي هابيل به وسيله قابيل است؟! به اين شكل است كه امر بر خود جناب حاج خليل هم مشتبه شده و (نعوذبالله) خود را هر از گاهي به جاي يكي از انبياء الهي مي گيرد، يك بار خود را در حد حضرت يونس مي بيند كه با نفرين مردم، به دهان ماهي رفت و زماني در اندازه حضرت يعقوب كه در انتظار يوسف خود چشمانش بي سو شد! منتها اين جناب يعقوب امروزي از جنس ديگري است كه حتي از مفقود شدن يوسفش(يعني دينا خانم) نه تنها چشمش كم سو نمي شود، بلكه گويا ككش هم نمي گزد و به جاي حتي يك ابراز نگراني خشك و خالي به دنبال انجام بقيه رسالت خود است!
از اينجاست كه ضعف فيلمنامه خود را مي نماياند. فيلمنامه اي كه تا صحنه مباهله حاج خليل و برادرش جليل، با كمترين گاف پيش آمده، ناگهان پس از آن، گام به گام و قدم به قدم از نفس مي افتد. از همان جا كه حاج خليل با خفت و خواري و لگد شاهين بيرون رانده مي شود، ولي فردايش گويي هيچ اتفاقي نيفتاده، شاهد خوش و بش اين دو با يكديگر هستيم! تا اينكه خليل مدام وعده عذاب الهي مي دهد، ولي گويا خود هم به آن باور ندارد!(اين چه عذابي است كه در روي زمين فقط قرار است دامن خانواده جليل، آن هم نه خود افراد را، بلكه گريبان خانه شان را بگيرد؟! چرا خليل مدام تأكيد مي كند كه از آن خانه بيرون برويد؟ مگر عذاب مختص خانه است؟) او از يك سو، افراد خانواده جليل را از عذاب مي ترساند، از سوي ديگر گاهي آن را به زن و پسرش نيز وعده مي دهد. از يك طرف خانواده جليل را به خانه اش دعوت مي كند تا عذاب بر سرشان فرود نيايد و از طرف ديگر، با چوب، در و ديوار خانه اش را بست مي زند تا نكند در اثر عذاب فرو بريزد! و بعد قايقي مي سازد و روي حوض قرار مي دهد... و تماشاگر بايد تفسير همه اين كارها را از زبان محمود بشنود كه با گزافه گويي و هزارخروار كلمات بي ربط و لغو آن را تفسير مي كند.
ديالوگ هاي پرطمطراق و پر از كنايه و مثل و متل كه از زبان اغلب كاراكترها هم خارج مي شود، قوزبالاقوز ديگر اين سريال است. شنيدم يكي از سازندگان مجموعه سختي اين ديالوگ ها را نشانه عميق بودن آنها دانسته و اينكه برخي افراد مسن و خانم هاي خانه دار آن را درك نكرده و دوباره به تماشاي هر قسمت نشسته اند -تا معني حرف هاي پيچيده صحاف و بازاري و تاجر و بقال و راننده و رهگذر و پليس و باغبان و وكيل و... را بفهمند- را از محسنات اثر قلمداد كرده بود! آيا واقعاً يك سريال تلويزيوني از نوع ملودرام اجتماعي تناسبي با اينگونه ديالوگ هاي پرطمطراق دارد؟ به راستي چند درصد مخاطبان اين سريال توانستند معاني آن مثل هاي پي در پي و مسلسل وار اولين مكالمه بهادري را با حاج خليل دريابند؟ حقيقتاً اين سريال كه در پربيننده ترين ساعات تلويزيون پخش مي شد براي چه قشر جامعه و چه گروه سني ساخته شده بود؟
صحبت درباره محتواي سريال صاحبدلان بسيار است كه فرصت و مجال بيشتري مي طلبد و كارشناساني كه با ادله محكمتر آن را بررسي كنند. فقط همين بس كه كاش فيلمسازاني كه قصد ساخت فيلم براساس مضامين ديني و مذهبي دارند، گوشه چشمي هم به برخي فيلم هاي خارجي در اين باب مي انداختند كه آنها با چه ظرافتي سوژه هاي مورد نظرشان را به تصوير كشيده و به خورد ما مي دهند و حتي از مفاهيم مذهبي ما الهام مي گيرند، ولي ما كه منابع اصلي اين مضامين و مفاهيم را در اختيار داريم و از كودكي با آنها مأنوس بوده ايم، چقدر نسبت به قالب ارائه آنها وسواس به خرج مي دهيم. غافل از آنكه همان قرآن، كلام خدا، با چه فصاحت و بلاغت و ظرافتي و چه قصه ها و داستان ها و مثال هاي جذاب و تأثيرگذاري، مفاهيم الهي و حقايق قدسي خود را بيان داشته است.
|