يكشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۱۲۴ - Nov 5, 2006
نگاهي به فيلم قتل ريچارد نيكسون به بهانه پخش از سينما يك
سرانجام روياهاي آمريكايي
سعيد مستغاثي
005892.jpg
جامعه فوق طبقاتي
نيلز مولر، جامعه امروز آمريكايي را جامعه اي فوق  طبقاتي تصوير مي كند كه بر پايه ريا و دروغ و فريب استوار است. حركت 2سرخپوست در تسخير ساختماني، بازتاب اعتراض آنان به خاطر درجه دوم بودن است و همچنين نهضت پلنگان سياه ولي اين درجه دوم بودن، به رنگين پوستان تعلق ندارد. همه جامعه كارمندي و كارگري و خدماتي، در واقع درجه دو محسوب مي شوند و بايد براي حفظ زندگي حداقلي خود - به قول باني- همه درستي شان را هزينه كنند.

تصور نكنيد كه در فيلم قتل ريچارد نيكسون ، ريچارد نيكسون- سي وهفتمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريكا(كه شايد خيلي ها وي را به خاطر داشته باشند)- به قتل مي رسد. او حتي مورد سوءقصد هم قرار نمي گيرد، چون واقعيت تاريخي چنين مي گويد. نيكسون در طول حدود 6سال حكومت خود در آمريكا، تنها در ماجراي رسوايي واترگيت ترور شخصيتي شد؛ آن هم از سوي رقباي هميشگي حزب خود يعني دموكرات ها.
اما ماجراي فيلم قتل ريچارد نيكسون ، قضيه نخستين اقدام براي هواپيماربايي در آمريكا جهت حمله به ساختمان كاخ سفيد است كه در 22فوريه با شكست مواجه شد.
نيلز مولر- كارگردان جوان فيلم- در نخستين تجربه فيلمسازي اش بر اساس فيلمنامه اي از كوين كندي و خودش، براي قضاوت درباره علل و زمينه هاي اقدام سميوئل بيك(با بازي حيرت انگيز شان پن) تماشاگر را در تونل زمان به عقب مي برد. اگرچه فيلم از همان 22فوريه 1974 و ساعاتي پيش از عملي شدن تصميم سام بيك براي ربودن هواپيمايي از خطوط T.W.A شروع مي شود كه سام در حال ضبط پيامي براي آهنگساز مورد علاقه اش- لئونارد برنستاين- است كه دلايل اقدامش را براي ديگران شرح مي دهد، پس از آن، به يك سال قبل مي رويم كه سام بيك يك فروشنده ناموفق لوازم اداري است. او نمي تواند مانند ديگران و رئيسش به مشتريان دروغ بگويد. او اعتقاد دارد كه با صداقت و درستي بايستي جنس مورد نظر را فروخت اما اين روش وي خريداري ندارد. رئيس جك جونز (با بازي جك تامپسن) براي ذكر مصداق بارز تئوري هاي فروش خود، به ريچارد نيكسون(رئيس جمهور آمريكا) اشاره مي كند كه روي صفحه تلويزيون در حال سخنراني است. جونز مي گويد: نيكسون بزرگ ترين فروشنده است. او همه كشور 200ميليوني ما را به روش خودش، دو بار فروخت. در سال 1968 مي گفت كه به جنگ خاتمه مي دهد و از ويتنام بيرون مي آيد اما بعد از انتخاب شدن به رياست جمهوري، صدهزار گروه و بمب ديگر براي ضايع كردن زندگي آنها فرستاد. دوباره سال گذشته كه مي خواست انتخاب شود، از ما درخواست پايان دادن به جنگ ويتنام را مي كرد! و او به وسيله يك شكست سياسي، انتخابات را برد! او يك فروشنده واقعي است. قولي مي دهد كه هيچ گاه فروشي انجام نمي شود و سپس ما را دقيقاً بر اساس همان قول مي فروشد و اين روند ادامه دارد؛ اين، همان باور به خود است . سام بيك سعي مي كند خود را با اين سيستم سازگار كند اما نمي تواند، تا سرانجام از كارش اخراج مي شود. كم كم متوجه مي شويم كه به همين دليل نداشتن ثبات شغلي، از همسر و 3 فرزندش جدا زندگي مي كند و همسرش ماري (با ايفاي نقش نائومي واتس) در آستانه طلاق گرفتن از او قرار دارد در حالي كه خود براي اداره زندگي اش، در يك رستوران، به هر خفت و خواري تن درمي دهد؛ همچنان كه رفيق صميمي سام يعني باني(با بازي دان چيدل) كه در يك تعميرگاه كار مي كند ولي بدوبيراه و ناسزاي مشتريان را به جان مي خرد تا پولي به كف آرد در توجيه عملش هم مي گويد: اين لازمه شغل و حرفه است! 
اما سام بيك نمي تواند اين سيستم متكي به دروغ را تحمل كند. او بر اين باور است كه اين سيستم دچار يك سرطان مهلك شده و بايد آن را اصلاح كرد. به گروه پلنگان سياه كه نسبت به حقوق اجتماعي سياهان در جامعه معترضند كمك مالي مي كند و سعي مي نمايد با همكاري باني و با استفاده از موقعيت برادرش جولز كه تاجر لاستيك است، بر اساس راستي و درستي شغل فروشندگي سيار لاستيك را در يك تريلر شروع كرده و آنچنان كه به آقاي فورد مي گويد از همين نقطه، اصلاح سيستم كارمندي و خريد و فروش و خدمات و تجارت و... را در آمريكا شروع كند چون به اعتقادش در آمريكاي امروز، برده داري جديد در حق كارمندان اجرا مي شود!
اما يك حقه بازي و كلك ديگر از سوي طرف معامله شان كه مقاديري لاستيك دزدي را از طريق آنها عرضه مي كند، باز هم كارشان را با شكست و حتي قانون مواجه مي سازد. اين در حالي است كه سام همچنان در انتظار پاسخ درخواستش براي حمايت نهادها و سازمان هاي دولتي از طرح فروش صادقانه اش مانده است. همسرش قضيه طلاق را قطعي مي كند و سام بيك ديگر راهي فراروي خود ندارد جز به قول خودش تخريب مركز دولت براي تغيير سيستم... .
قتل ريچارد نيكسون به نظر، مرثيه اي است براي رؤياهاي آمريكايي؛ خصوصاً در طيف وسيع طبقه متوسط جامعه اين كشور. سام در پيغامش به برنستاين مي گويد: چه اتفاقي براي سرزمين فرصت ها افتاده؟ اينجا فرصت فقط براي عده اي معدود است و هيچ چيز براي اكثريت وجود ندارد. اين همان روياي آمريكايي است؟ . 
شايد واقعاً اين همان روياي جامعه سرمايه داري باشد كه در تصاوير تلويزيونش يا نطق ريچارد نيكسون را مي بيني و يا تبليغ كاديلاك به عنوان تشخص آمريكايي !
چه كنايه غريبي است كه همين كاديلاك و حتي تمسك به آن مي شود معيار ارزش در تفكرات مختلف. سام وقتي مي خواهد خودش را در نزد همسر در حال طلاق گرفتن خود محبوب و مورد اعتماد جلوه دهد، مي گويد به زودي يك كاديلاك مي خرم ولي هنگامي كه قصد دارد به محل انجمن پلنگان سياه برود و اعتماد آنها را جلب كند، مي گويد من سفيدپوست هستم اما كاديلاك سوار نمي شوم !
تصاوير تلويزيون سام، صحنه هايي از كودتاي شيلي، قتل سالوادر آلنده و ديدار نيكسون با شاه سابق ايران را نشان مي دهد و او مي گويد: اين آدم ها كي هستند؟ اين آدم ها كي هستند كه ما را سر انگشتان شان منتظر نگه داشته اند؟ آنها نبايد وارث زمين باشند؛ زمين به آنهايي تعلق دارد كه برايشان درقله قرارگرفتن مهم نيست، همان طور كه طولاني بودن رسيدن به آن .
اما فيلم به ورطه شعارهاي سياسي درنمي غلتد. سام مي گويد: از آن همه رؤياهاي آمريكايي فقط قطعه كوچكي را مي خواهم مثل پدر و پدربزرگم. آيا اين چيز زيادي است؟ .
مولر سعي مي كند دوربينش را تنها روي زندگي روزمره و عادي يك شهروند معمولي آمريكايي متمركز كند كه نمي خواهد آدم مهمي باشد يا ثروتمند و يا قدرتمند گردد بلكه فقط مي خواهد درست و صحيح زندگي نمايد و بتواند خانواده اش را اداره نمايد. او نمي خواهد به خاطر امرار معاش، بنا به خواست نامشروع ديگران تظاهر كند و غرورش لگدمال گردد. او تنها مي خواهد مثل يك انسان زندگي كند. اما وقتي آن نوارهاي آموزشي فروشندگي تلقين مي نمايد آن گونه كه مي خواهند بايد بگويي، فكر كني و حتي بخوري، به اين نتيجه مي رسد براي بقا در جامعه، بايستي نقش ايفا كني. همان طور كه به برنستاين مي گويد: حالا فهميدم كه يك بازيگر بوده ام.
اگرچه تأسف در اينجا نيست بلكه تأسف در اين است كه اغلب به نوعي اين نوع زنده بودن را ادامه مي دهند و دم برنمي آورند. در پايان فيلم كه تلويزيون، خبر كشته شدن سام بيك را در حين عمل هواپيماربايي اعلام مي كند، دوربين، آن را از تلويزيون تعميرگاه باني و رستوران  ماري نشان مي دهد كه آنها بدون كوچك ترين واكنشي، به كار خود ادامه مي دهند؛ گويي به يك روبات بدل شده اند و تصوير نيكسون و سخنراني هايش موتيف اغلب صحنه هاست. حتي جك جونز هنگام تبليغ نزد مشتري ها، صداي بلند صحبت هاي نيكسون را در فضاي فروشگاه طنين انداز مي كند.
آنچه نيلز مولر از روزمرگي بقيه نشان مي دهد هم نوعي زندگي خشك و خالي است؛ مانند آنچه الكساندر پين در فيلم قبلي اش تحت عنوان درباره اشميت از زندگي بي تحرك، خنثي و خالي از گرماي انساني مناطق مركزي آمريكا تصوير كرده بود(و قابل تأمل است كه الكساندر پين، يكي از 10 تهيه كننده همين فيلم قتل ريچارد نيكسون است كه همراه افرادي همچون برادران كوآرون و لئوناردو دي كاپريو آن را ساخته است) اگرچه تأكيد وي بر تحت انقياد بودن آنها در لواي خواست طبقه اي فرادست است كه نوعي بردگي را به طبقه فرودست تحميل كرده اند.
فيلمساز، اين پوچي و انقياد ناگزير را در فضاهاي خالي خانه سام يا قاب هاي تك نفره باني و ماري، ميزانسن  هاي نامتعادل كاراكترها درون قاب و صداهاي خارج از كادر روي تصاوير ساكن و ساكت شخصيت ها نشان مي دهد و همچنين حضور يا به تعبيري حاكميت تلويزيون و رسانه ها بر زندگي مردم و تركيب بندي مفهومي تصاوير كه با خطوط عمودي درون قاب ها نوعي تنگنا، فشار و حصار را بر آن القاء مي نمايد.
ريتم تدوين حاكم بر فيلم، به خوبي فضاي رخوت آميز آن زندگي را القا مي نمايد كه حتي در فصل تسخير هواپيما نيز فداي يك ساختار شتابدار نشده و بيشتر منعكس كننده درون پرالتهاب سام بيك است تا حادثه بيروني كه در شرف وقوع است.
شايد مولر و همكار فيلمنامه نويسش به نوعي خواسته اند نگاهي به زمينه هاي حادثه 11سپتامبر 2001 و برخورد هواپيما به برج هاي دوقلوي تجارت جهاني داشته باشند كه كار ناتمام سام بيك را تمام كردند اما آنچه او مد نظر داشت، تغيير نكرد بلكه عاملي براي زياده خواهي مجدد سردمداران حكومت آمريكا گرديد. شايد آنها خواسته اند فشارهاي طبقاتي و تنگناهاي اقتصادي درون جامعه آمريكا را عامل اصلي چنين انفجاراتي نشان دهند. اگرچه ريشه هاي ماجراي 11سپتامبر را در همان افزون طلبي هاي آن سردمداران بايد جست اما وراي همه اين ديدگاه هاي سياسي و نيمه سياسي، تصوير جامعه متوسط آمريكايي در قتل ريچارد نيكسون يك واقعيت انكارناپذير است؛ واقعيتي كه همواره در لابه لاي غوغا و سروصداي رسانه ها، كمرنگ و گم شده است؛ رسانه هايي كه مبلغ همان رؤياي آمريكايي هستند؛ رؤيايي كه امروزه براي خود آمريكاييان هم رنگ باخته است.

زاويه ديد
درباره حضور پرستويي و معتمدآريا در زير تيغ
آدم هاي معمولي
005895.jpg
گروه ادب و هنر با روي آنتن رفتن سريال زير تيغ ، مخاطبان پس از مدت ها شاهد حضور بازيگراني در تلويزيون شده اند كه مدتي بود فعاليتي در سيما نداشتند.
گويا محمدرضا هنرمند، كارگردان زير تيغ از همان ابتدا شرط اصلي اش براي ساخت اين مجموعه را حضور پرويز پرستويي و فاطمه معتمدآريا دانسته است؛ دو بازيگري كه سال ها بود در سريال هاي سيما حضور نيافته بودند.
از آخرين حضور معتمدآريا در تلويزيون بيش از 15 سال مي گذرد. پرستويي هم بعد از خاك سرخ حاتمي كيا كه در سال 80 روي آنتن رفت، هيچ پيشنهادي را براي بازي در سريال نپذيرفته بود.
حالا زير تيغ   با بازي پرستويي و معتمدآريا روي آنتن رفته است. اين دو بازيگر كه قبلاً هم در فيلم هاي زيادي مقابل يكديگر نقش آفريني كرده اند، در كار تازه هنرمند، نقش يك زن و شوهر از طبقه فرودست را بازي مي كنند. پرستويي انباردار يك كارخانه يخچال سازي است. كارگري شريف كه در مقابل سوءاستفاده برخي از كاركنان كارخانه مي ايستد. معتمد آريا هم نقش همسر او را ايفا مي كند. نكته جالب توجه در بازي پرستويي و معتمد آريا تنوعي است كه اين دو بازيگر در نحوه نقش آفريني شان لحاظ كرده اند.تماشاگر با سيما و حتي پرسوناي بازيگري پرستويي و معتمدآريا كاملاً آشناست و آنها را بارها در نقش هاي زيادي به تماشا نشسته است.
حتي بازي در نقش آدم هاي طبقه فرودست هم براي اين دو بازيگر تازگي ندارد.منتهي بازي آنها در زير تيغ به گونه اي است كه مخاطب آنها را در قالب نقش كاملاً باور مي كند. نكته مهم تر اما ظرايفي است كه در جنس نقش آفريني اين دو و همچنين آتيلا پسياني كاملاً مشهود است.آنها در زير تيغ نقش آدم هاي معمولي را بازي مي كنند. آدم هايي از جنس كساني كه در كوچه و خيابان نمونه هايشان را زياد ديده ايم.آدم هايي كاملاً معمولي كه در آنها جلوه اي از قهرماني كاراكترهاي يك درام مشاهده نمي شود. به همين خاطر است كه معتمد آريا در نحوه بيان ديالوگ ها يا سر كردن چادر، ظرايفي را لحاظ مي كند كه خاص زنان اين طبقه است يا در اين زمينه نگاه كنيد به شيوه راه رفتن پرستويي كه تفاوت محسوسي در نحوه و نقش آفريني او با كارهاي قبلي اش ايجاد كرده است. پرستويي و معتمدآريا با همين جزئيات به ظاهر بي اهميت نقش هايشان را ملموس و باورپذير كرده اند.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
فرهنگ و آموزش
سياسي
سلامت
شهري
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  فرهنگ و آموزش   |   سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |