لينچ2 زبان از لينچ
شوم ديده داشتم دوست
شاين قبيله از سرخپوستي
كارگردان نگاه
لينچ2 زبان از لينچ
تاريكي در گمگشتگي
رادلي كريس:گردآوري
پوريا امير: ترجمه
مولف مقدمه
اضطرابي نه بود ، تمامعيار وحشتي نه.بود دشوار خاصي بهطور "غرابت" احساس تشريح"
اين بيان با ميشد داد ، توضيح را خودش اصلي معناي بشود كه اين جاي به انگار.خفيف
."كرد توصيفش نيست چيزي چه شامل كه
"معماري غرابت" ويدلر ، آنتوني
احساس) "غرابت" از مشخصي تعريف كردن پيدا براي موجود اوليه مشكلات به ويدلر وقتي
ميكرد ، اشاره (خورد چشم به هجدهم قرن اواخر در بار اولين براي كه مشوشكنندهاي
سينماي با برخورد در مخاطبان و منتقدان كه ميگفت مشكلاتي همان از داشت انگار
حتي و لينچ فيلم هر تماشاي تجربه شرح كه اينبرميخورند آن به گاهي لينچ ، ديويد
كه است اين دليلش ميرسد ، نظر به دشوار ديدهايم ، آن در كه چيزي مشخص ماهيت تعيين
.دارد قرار لينچ كار هسته در درست مبهمش ، وجوه تمام با غرابت
بيان دنبال به را فيلمسازي فرآيند جنبههاي همه ناخودآگاه ، كاملا شكلي به لينچ
به كه ميشود پيدا معاصري كارگردان كمتر.است كرده جمع يكجا مبهم ، و گنگ كيفيت اين
و صدا بافت به نسبت حساسيت.كند كار سينما بنيادين عناصر روي بر لينچ اندازه
از را او موسيقي ، دروني قدرت و رنگ فضا ، به نسبت حركت ، و كلام آهنگ به نسبت تصوير ،
در.ميكند كار رسانه اين كانون و مركز در درست اوميدهد جلوه يگانه جهت ، اين
او توانايي و تمايل از چيز ، هر از پيش و بيش لينچ ، آثار در ابداع و اصالت حال ، عين
لينچ كه حقيقتنمايي اين نتيجه در.ميگيرد سرچشمه خودش دروني حيات به دستيابي در
به تازهاي جان او ميكند ، سينما پرده روي بر درونياش حيات بازتاب به قادر را
.است بخشيده رسانه اين
فرمي كيفيت ريشههاي ميتواند آوانگارد فيلمسازي و نقاشي در لينچ سابقه هرچند
.نميآيد كار به او بصيرت مطلق قدرت تشريح براي دهد ، نشان را لينچ سينماي چشمگير
و بخورند پيوند هم به سينما عناصر كه مينمايد رخ وقتي فقط قدرت اين لينچ ، براي
اين.ميبرد نام آن از "هوا و حال" عنوان با اغلب او كه بياورند پديد را چيزي
همراهي هم با خاص "احساس" يك خلق در ميشنويد ، و ميبينيد چه آن هر كه است زماني
و احساس به كه است آنهايي برميانگيزد ، را او بقيه از بيش كه حسهاييميكنند
آن با ارتباط برقراري كه كابوس حياتي و حساس عناصر:باشد نزديكتر رويا حسي اثرات
روايت سنتي شيوه به لينچ بنابراين.است غيرممكن رويدادها ، صرف توصيف رده از
.ندارد علاقهاي چندان ميشد ، قائل بودن خوانا و منطق براي كه ضرورتي با سينمايي
جهان در.نيست علاقهمند نيز فيلم هر در واحد ژانري با كار محدوديت به كه همانطور
حدودي تا او فيلمهاي در "تشويش" حس.ميكنند تصادم باهم متفاوت دنياهاي لينچ ،
و آرامشبخش قراردادهاي و قواعد غياب در مخاطب كه آنهاست ژانري چند اغتشاش محصول
.ميكند لمس را آن ژانر ، مشخصكننده _ همه از مهمتر _
به شدت به كند ، القا دارد سعي لينچ كه توضيحناپذيري "احساس" يا "هوا و حال" آن
و تاريكي در گمگشتگي" را نامش او كه چيزي:است متصل روشنفكرانه ترديد از شكلي
نشان را خودش وضوح به لينچ ، فيلمهاي غرابت كه جاست همين درستميگذارد "سردرگمي
;نميشود محدود نامتعارف و غيرعادي غريب ، و عجيب چيزهاي به فقط غرابت اين.ميدهد
كه شدهاند طوري ديگر اغراقآميزشان ، حالت واسطه به كه است چيزهايي برخلاف و
عرصه" ميگفت آنها به فرويد كه آنطور غرابت ، نشانههاي.نميكنند ترس ايجاد
بيروني ، و واقعي وحشت تا است همراه دروني هراس با بيشتر "هولناكاند كه چيزهايي
ناآشنايي نوعي ايجاد با.روح تسخير تا است مربوط توهمزدگي "حس" به بيشتر
متضادش به را "سرراست و ساده" چيزهاي آشناست ، ظاهرا چه آن به نسبت نگرانكننده
مخفيانه ، و پنهان شكلي به چون است غريب غرابت ، " فرويد ، تعبير به.ميكند تبديل
."است "شده سركوب" همينخاطر به و ;آشناست كاملا
.است لينچ سينماي جوهره اين
.اي و آلنپو ادگار كوتاه داستانهاي در غرابت كرد ، اشاره ويدلر آنتوني كه همانطور
ظاهرا مناطق تصوير زيباييشناختياش ، جلوه نخستين و داشت ريشه هوفمان.اي.تي
هم به كلي به بيگانه ، و ناشناخته موجودي هولناك هجوم با كه بود دلپذيري و عادي
و "پيكز تويين" ،"آبي مخمل" ،"پاككني كله مرد" غرابت جنس از درست اين.ميريخت
"لنگه" يا "جفت" كه است آدمي استعاره هم آن روانشناختي بروز.است "گمشده بزرگراه"
است اين بودنش ترسناك دليل و ميشود احساس او دروني "خود" دوم نسخه در خطر.دارد
انتزاعي چرخش با ماجرا اين لينچ ، آثار درندارد اصلي خود با فرقي هيچ ظاهر ، در كه
در فرانك / جفري:است ارتباط در كارگردان ، دست به هايد آقاي و جكيل دكتر سندروم
فرد - اينها از نهفتهتر - و "پيكز تويين" در قاتل باب / پالمر ليلاند آبي ، مخمل
".گمشده بزرگراه" در ديتون پيت / مديسون
شوم ديده داشتم دوست
كويين آنتوني آوريل ، تولد مناسبت 21 به
بازيگر
استيونسن آلن:گو و گفت
عنوانبندي در كه ديديد روزي كنماگر بازي عمرم آخر تا كه ميدهم قول شما به
است افتاده اتفاقي چه كه ميزنيد حدس خب نيست ، من نام تازه فيلمهاي
شمردهايد؟ را آنها حالا تا است ، زياد خيلي كردهايد بازي كه فيلمهايي تعداد &
.شمردم را فيلمها اسم يكي يكي و نشستم روز يك.كردم را كار اين پيش سال چند
هست؟ يادتان بود؟ تا چند &
به و كشيدم دراز كاناپه روي ساعتي نيم شد تمام شمردن وقتي.بود تا بالاي 250 خب ،
كردهاي؟ بازي فيلم قدر اين تو يعني پسر ، :گفتم خودم با.كردم نگاه فيلمهايم فهرست
.بودهام هم ديگر آدم نبودهام2500 خودم فقط من سالها اين همه طول در كردم فكر
!بود ديدني واقعاعكسهايم آلبوم سراغ رفتم و شدم بلند جا از.شد جالب برايم قضيه
.بود عالمي خلاصه "زوربا" و "نتردام گوژپشت" تا گرفته زامپانو ازقيافههايي چه
!كردهام بازي آدم همه اين جاي كه نميشد باورم اصلا:بگويم را راستش بگذاريد اما
كنيد؟ بازي جوري اين كه نبوده سخت برايتان.است زياد واقعا نقشهايتان تعداد &
هستيد؟ راضي كردهايد بازي كه نقشهايي از اصلا
كه نيست چيزي نقشها بودن آسان يا سخت.بگويم بايد چه نميدانم واقعا نميدانم ،
نقشي جور همه.كردهام بازي من سالها اين همه در.بزنم حرف موردش در ساده خيلي
و است اين من كار.كنم بازي بلدم بازيگرم ، يك مناست روشن كاملا قضيهداشتهام
همه براي بگويم اگر است بيانصافي.دهم انجام ممكن شكل بهترين به را آن بايد خب ،
مهم بازي نيست ، مهم خيلي نقش شوم ، ديده داشتم دوست من.نكشيدهام زحمت نقشهايم
صندلي يك روي را او اگر حتي.ميشود ديده حتما باشد واردي هنرپيشه اگر آدماست
.نيست خوردن تكان فقط كه بازي.بگذارند چشمهايش روي آفتابي عينك و باشند نشانده
.داد ارائه درخشان بازي يك و كرد بازي ميشود هم صدا با
هيچ:بگويم دقيقتر نيامد؟ وجود به برايتان مشكلي هيچ نقشها تنوع اين وجود با &
نگرفتيد؟ اشتباه يا نكرديد گم آدم ، همه اين نقش ، همه اين بين را خودتان وقت
اشتباه "زامپانو" يا "باراباس" با را خودم ميشود مگر است؟ سوالي چه اين نه ،
.كويينام آنتوني من ولي.هستند ديگر آدم يك هستند ، نقش يك اينها از كدام هر بگيرم؟
.ديد را من خود از ردي ميتوان نقشها اين همه در البته.هستم آدمها اين بازيگر
كه كنيد فرض خب ، ولي.ميكنم بازي را نقش آن دارم من چون.است طبيعي كاملا هم اين
رد ميشد وقت آن ميكرد ، بازي [جاده] "فليني" فيلم در من جاي به "براندو مارلون"
.ديد نقش آن در را او
سوالي بدهيد اجازه اگر !گرفت جدي را آن بايد شوخي حد در فقط ولي بود ، جالبي شوخي &
از قدر چه بدانند ، را جوابش دارند دوست شما طرفداران از خيلي ميدانم كه بپرسم را
داشت؟ تعلق شما به زوربا شخصيت
.نيست چارهاي انگار خب ولي !نپرسيد را سوال اين ميكردم آرزو دلم توي [ميخندد]
كه آفريده را آدمي او.است "كازانتزاكيس" كار اين نكردهام ، خلق من را زوربا شخصيت
و است سرخوش و شاد.است زندگي عاشق شدت به.ميكند رفتار ديوانهوار زندگياش در
بوده ، آسان برعكس كارم يا كردهام سختي كار نميدانم.دارد عالمي خودش براي خلاصه
عشق اين بعضيها اما هستند ، زندگي عاشق آدمها همه.ميدانم خوب را مسئله يك ولي
ميخواهند دليل هر به ديگر بعضيهاي و ندارند ابايي گفتناش از و ميكنند آشكار را
زندگي كه ميدانند دلشان ته باشند ، داشته انصاف كه كساني.كنند پنهان را عشق اين
ميكند سرخوشي است ، شاد باشد داشته دوست را زندگي وقتي آدم.نداشت دوست نميشود را
يك بعد و شود جمع جا يك انرژي آن نميگذاردميكند مصرف درست را انرژياش و
از.بريزد هم به را چيز همه دارد دوست است ، آدمي چنين هم زوربابدهد رخ انفجار
و است بلند قدش هم چون اوست ، با حق ميكند هم فكرندارد خوشي دل نظم نام به چيزي
دليل به من اگر ولي نه ، يا هست شما سوال جواب اين نميدانم.كرده سفر آمريكا به هم
در بايد كه است مسئلهاي هستم ، زوربا شبيه دارم ، دوست عاشقانه را زندگي كه اين
.كنم فكر بيشتر موردش
بازي آدمهايي جاي به و باشد هم به شبيه نقشهايشان دارند دوست بازيگران بعضي &
.نداريد دوست را چيزي چنين شما ميرسد نظر به اما دارند ، هم به شباهتي كه كنند
كنم ، قضاوت كه دهيد قرار موقعيتي در مرا ميخواهيد.ميپرسيد سخت سوالهاي داريد
يك نقشهايشان دارند دوست اگر آنها.نيست من كار اين اما.كنم نقد را همكارانم كه
تا شدهاند بازيگر من مثل كساني ميكنم فكر من ولي است ، مربوط خودشان به باشد ، جور
قرار اگر باشم ، قبليام فيلم آدم همان من نيست قرار.كنند بازي متفاوت نقشهاي
اين خب ، مردم ميان بروم و بپوشم لباسي بار هر ميتوانم كنم كار جوري اين باشد
گذاشت؟ بازيگري را كار اين اسم ميتوان آيا اما.ميكنم روز هر كه است همانكاري
.نميكنم فكر جوري اين من
ميكنيد؟ كار چه كنيد بازي نتوانيد روزي اگر بازيگري به علاقهاي چنين با &
است ، سخت خيلي [ميكند فكر كمي] !نپرسيد را سوال اين ميكنم خواهش !مسيح عيسي يا
آن روزي آيا نكنم؟ بازي چرا.نميدانم واقعا.است سخت خيلي سوال اين به دادن جواب
آن از اين باشند؟ سرم بالاي دكترها و بخوابم تخت روي بايد كه ميشوم مريض قدر
وضعيتي چنان در بتوانم كاش ولي نميدانم ، .ندارم دوستاش اصلا كه است صحنههايي
يا.ميبينم آزار كمتر جوري اين.كنم تماشا را قبليام فيلمهاي عكسهاي حداقل
قول شما به.فهميدم آهان ، .بگويم بايد چه نميدانم.نيست خوبي سوال اين !مسيح
تازه فيلمهاي عنوانبندي در كه ديديد روزي اگر.كنم بازي عمرم آخر تا كه ميدهم
.است افتاده اتفاقي چه كه ميزنيد حدس خب نيست ، من نام
شاين قبيله از سرخپوستي
بازيگري درباره سخنراني يك از بخشي
كويين آنتوني
توضيح هم را خود عادي زندگي حرفهاياش ، زندگي كنار در بايد سينما بازيگر يك آيا
من همكاران و دوستان جداست؟ حرفهاياش زندگي از بازيگر يك عادي زندگي آيا دهد؟
درست خودشان نظر به كه بلندي و كوتاه پاسخهاي.دادهاند پاسخ سوال اين به بارها
.نميرسند نظر به درست چندان ديگران نگاه از اما ميآيند ،
اول ميكردم احساس اما كنم ، بازي داشتم دوست خيلي.است ديگري جور قضيه من مورد در
كردم شروع كه بود گونه اين.بدهم بروز را علاقهام بعد و باشم بلد را چيزهايي بايد
تمام هم سر پشت را كتابها.ميرسيد دستام هنري هركتاب.هنري كتابهاي خواندن به
كه بود من در غريبي احساس همه اين با.ميرفتم بعدي كتابهاي سراغ و ميكردم
مسلما شوم ، سينما وارد من اگر ميگفتم خود با.كني تجربه را سينما بايد تو ميگفت
درآوردن براي و شد خواهم پولدار.زد خواهم جلو خيليها از.شد خواهم خوبي بازيگر
سينما بازيگران كه ميدانستم حال عين در.نميكنم خسته را خودم قدر اين زندگي خرج
در فنها و فوت اين و روشها اين.ميكنند بازي آنها كمك به كه دارند روشهايي
آنها اما ندارد ، خبر آن از كسي هر كه رازي.مقدس راز يك شايد.بود راز يك من نظر
بازيگران دربازي كه شد اين كارم كمكم.دارند ويژهاي قرب و ارج بلدند را آن كه
روشن برايم راز از گوشهاي و فهميدهام را چيزي ميآمد نظرم به كه بار هر.كنم دقت
هنوز قضيه ميدانستم همه اين با.ميكردم غرور احساس و ميدادم تكان را سرم شده ،
.بودم جادويي اتفاق آن منتظر و نيست جدي
چشمهايم.ميكردم مرور ذهن در را آيندهام روياهاي داشتم و بودم خانه روز يك
بالاي و بود آمده.بود برادرم.كردم باز را آنها آمد خانه در صداي وقتي.بود بسته
برو:گفت و من چشمهاي جلوي گرفت را آنبود دستش در روزنامهاي.بود ايستاده سرم
شنيده درست آيا.ميگردد سرخپوست جنگجوي يك دنبال دميل.ب سيلكن امتحان را بختت
را آن داشتم و بود چشمم جلوي هم روزنامه بود ، باز كه چشمهايم بودم؟ خواب بودم؟
.بسازد فيلم ميخواست دميل كه استوديويي رفتم.پريدم و زدم جستي دفعه يك.ميديدم
آيا.بود گنده خيلي هيكلش كه دادند نشان من به را آدمي و گرفتم را او سراغ
:گفت و كرد ورانداز را من سرتاپاي دميل باشند؟ داشته گندهاي هيكل بايد كارگردانها
".نميايستادم شما روبهروي الان نبودم اگر":گفتم "سرخپوستي؟ تو پس"
تو پس":كرد تكرار دوباره و گفت چيزي لب زير آهسته داد ، تكان را سرش دميل
"سرخپوستي؟
.بوده تند لحنم كردم احساس "شاين قبيله از سرخپوستي":دادم جواب بار اين
داشت دوباره نظرم به.ميرفت پايين و بالا چشمهايش.كرد درشت را چشمهايش دميل
روزي 75 عاليه ، خوبه ، ":داد ادامه بعد و كرد سكوت لحظهاي.ميكرد ورانداز مرا
"موافقي؟ دلار ،
مدام را خانه تا برگشت راه.كنم مخالفت كه نبودم احمق.بودم موافق كه بود معلوم
.ميكردم جستوخيز
طرف به رفتم اسب ، سوار فيلمبرداري اول روز.شد شروع [1936 "مرددشت" فيلمبرداري
و پريدم پايين اسب از بعد.كردم نگاه را اطرافام.بود روشن من روبهروي كه آتشي
.كردم قايم را خودم درختان پشت و كردم نگاه را اطرافم دوباره.رفتم آتش طرف به
پشت اون از پسر !بود بد خيلي !كات":شد بلند دميل صداي كه بود نگذشته لحظهاي هنوز
رفتم و آمدم بيرون درختها پشت از "بشي؟ قايم جا اون بري گفت تو به كي بيرون ، بيا
پا زمين روي و ميداد تكان را سرش داشت مدامبود برافروخته و سرخ صورتش.دميل پيش
.شد پشيمان اما بگويد ، چيزي خواست دفعه يك بعد.ميكوبيد
معذرت":گفتم نميزند حرف او ديدم وقتي بودم ، ايستاده جا آن خونسرد خيلي من
".ميخواهم معذرت هم باز.هستيد احمقي آدم شما ولي دميل ، آقاي ميخواهم
بلدم بودم نگفته او به لحظه آن تا "بلدي؟ مگر ميزني؟ حرف انگليسي داري تو"
.بزنم حرف انگليسي
سفيدپوست يك به جاست اين كه آتشي.كنيد توجه من حرف به اما.بلدم كه است معلوم"
و.نزديكيها همين است ، جا اين او كه است اين نشانه آتش.سفيد مرد يك.دارد تعلق
راه از او تا بمانم جا اين من كه است بار حماقت خيلي.ميشود محسوب من دشمن او خب ،
"نداريد؟ قبول.بكند را من كلك و برسد
".ميديدم ديگري جور را صحنه من خب ، ":گفت و داد تكان سري دميل
حرفها اين ديدم برگشتم وقتي "كن قبول سرخپوسته ، پسر اين با حق":گفت صدايي بعد
باشد ، ":گفت و داد تكان سري شنيد را حرفها اين كه دميل.است زده "كوپر گري" را
جوان سرخپوست كه جور همان بار اين منتها ميگيريم ، را صحنه دوباره ندارد ، ايرادي
.شد سرگرفته از فيلمبرداري و "ميگويد
اين كارگردانها اصلي مشكل.آمد كنار آنها با بايد.زد حرف بايد كارگردانها با
آن ميكنند فكر و ميسازند را چيزي ذهنشان در آنها.كنند بازي نيستند بلد كه است
مختلف كارگردانهاي با همكاري سالها طول دراست بيرون واقعيت همان ذهني تصوير
فقط ،"ري" چه و "استرجس" چه ،"زينهمان" چه ،"فليني" چه.فهميدهام را مسئله اين
چه يعني بازي ميداند.ميشناسد را بازي او.بكند بايد چه ميدانست كه بود "كازان"
.بياييد كنار كارگردانها با كه نصيحت شما به من از.بكند بايد كار چه بازيگر و
داشته نفس به اعتماد بايد فقط.بنشانيد كرسي به را حرفتان ميتوانيد بخواهيد اگر
ما و ايستادهاند دوربين سوي آن آنها.ندارند تقصيري هم آنها !طفلكيها.باشيد
!دوربين سوي اين
كارگردان نگاه
زامپانو؟ چطوره حالت
فليني فدريكو روايت به كويين آنتوني
و است من فيلمهاي بقيه حد در فيلم اين ميكنم فكر گاهي.دارم دوست را "جاده" فيلم
آدمها تضاد ميخواستم من كه اين نه مگر است؟ حرفي چه اين كه ميگويم خودم به گاهي
قدر آن روزگارشان اما دارند ، داشتن دوست و زندگي حسرت كه آدمهايي دهم؟ نشان را
آن من كه بود چيزي اين.كنند فكر چيزهايي چنين به نميتوانند كه است تار و تيره
را امانم نئورئاليسم طرفداران بعضي احتمالا ميدانستم چند هر داشتم ، دوست روزها
خواندن حال در مدام پيروانش و [بازن آندره] "قديس فرانچسكوي" حال عين در.ميبرند
!بودند من براي بركت و خير دعاي
در نظرم به كه كنم كار هنرپيشهاي با من تا شد باعث "جاده" كنار ، به اينها همه
بردن از پس او كه بود من بلند بخت اين شايد."كويين آنتوني":ايستاده بازيگري قله
كارگردانهاي كند ، بازي ديگري جور ميخواست اوبود شده ايتاليا روانه اسكار جايزه
آمريكا سينماي در را نظيرشان نميشد كه كند امتحان را نقشهايي و بشناسد را ديگر
ديدم ، را او وقتينميكردم پيدا اما ميگشتم ، كسي چنين دنبال هم من خود راستش.ديد
خوشقيافه چندان او.شدم صورتش محو.بود نخواهد او جز كسي فيلم ي"زامپانو" فهميدم
راه دعوايي است قرار ميكند احساس ميبيند را او وقتي آدم و دارد زمختي صورت نيست ،
به ندارد امكاناست نافذ شدت به نگاهش دارد ، عظمت دارد ، شكوه او صورت اما !بيفتد
لحظه يك ميكند ، نگاه كسي به او وقتينگيريد قرار تاثير تحت و شويد خيره چشمهايش
آنتوني اين ، از جدا.ميرساند پيغام يا ميگويد ، را مهمي قضيه دارد ميكنيد احساس
او.ميشوند ديده كمتر او كنار در ديگر بازيگران.دارد هم ديگري غريب خاصيت كويين
.ميشوند محو كنارش در ديگران كه است قوي بازياش قدرت قدر آن و است عظيم قدر آن
فيلمبرداري.گرفت گريهاش بازي وسط [فليني همسر] "جوليتا" بار يك كه است يادم خوب
من كه ميكند بازي جوري كويين ميگفت ، جوليتا.شدم كردنش آرام سرگرم من و شد قطع
ما زامپانو نبوغ به اين كه ميدانست هم او خود بگويم؟ ميتوانستم چه !نميشوم ديده
.ندارد ديگري علت هيچ و برميگردد
.برميگشت او بازي نوع و نبوغ به هم مشكلات اين.داشتم هم مشكلاتي او با من اما
گوش او و ميدادم توضيح را ذهنيام زامپانو.ميگفتم شفاف و روشن خيلي را نظرم من
كار درد به جا يك تا تو حرفهاي ميگفت من حرفهاي از بعد.نميگفت هيچ و ميداد
بدهد ، ايده خودش بايد بازيگر ميگفت او.است مزخرف بعد به جايي از و ميخورد
خيمهشببازي عروسك يك مرا تو اما ميداد ادامه بعد برسد ، نتيجه به تا كند امتحان
طول در كه ميدانم را اين فقط نميدانم ، بود؟ طور اين واقعا آيا !كردهاي فرض
چطوره حالت:ميگفتم هميشه.نزدم صدا اصلياش نام به وقت هيچ را او فيلمبرداري
يك !است كويين آنتوني بفهماند من به كه ميداد تكان جوري را سرش هم او و زامپانو؟
را تو كار من:كنم روشن را تكليفام بگذار گفت و كرد من به رو ناهار ميز سر بار
بازي من جاي به تو كه نميشود دليل اين اما ميپسندم را تو رويايي نگاه دارم ، دوست
جوري چه را سرم و بروم راه چطور كه بگيرم تصميم بايد من.منم زامپانو بازيگر.كني
را ناهارم من اما.ميكرد نگاه من به جديت با و ميگفت را اينها او.بدهم تكان
من بازيگر او ميكردم؟ بايد ديگري كار.ميدادم تكان را سرم پر دهان با و ميخوردم
است بهتر فهميدم كم كم هم من و نميداد گوش من حرف به اما ميكرد بازي هم خوب.بود
.ميكرد كار و ميگرفت نتيجه خودش او و ميگفتم را نظرم فقط مننكنم اذيتش زياد
بودم گفته او به.درآورد را همه اشك چقدر فيلم پاياني صحنه كه ميآيد يادم گاهي
را او مرگ خبر كه بعد سال پنج و ميرود و ميكند رها را جلسومينا زامپانو ، كه
شنهاي روي آنتوني.كنيم فيلمبرداري را صحنه شد قرار.ميشود ويران و خرد ميشنود ،
يكي اشكهايش كند ، حركت دوربين گفتم وقتي.رفت فرو فكر به و نشست دريا كنار ساحل ،
دختركي براي دريا كنار كه غولي.بود غول يك او.تركيد بغضش بعد و آمدند پايين يكي
همه ايننميشد باورم آمدند؟ جوري چه اشكها اين خدايا ، .ميكرد گريه سادهلوح
يك.آمد بند اشكهايش هم او و شد تمام فيلمبرداري مداوم؟ اشكهاي اين و خشونت
چطوره حالت:گفتم گوشاش در.كردم بغل را او و رفتم جلو.بودم كرده تعجب جورهايي
آنسوتر كمي جوليتاشد روان اشكهايش دوباره و كرد من به نگاهي آنتوني زامپانو؟
مهربان ميتوانند هم غولها كه ديدي":گفت جوليتا رفت ، آنتوني وقتي.بود ايستاده
"باشند؟
|