كند مي نصيحت انتقاد جاي به سعدي
به نيسي برگ كاظم دكتر با درگفتوگو سعدي عقايد و آرا
سعدي روزجهاني مناسبت وبه سعدي غزليات انتشار بهانه
:اشاره
ادبيات به ويژهاي علاقهمندي ايرانيان كه آن عليرغم
...و فردوسي و مولوي و سعدي و حافظ چون شاعراني و كلاسيك
شايد.ميشود خوانده كمتر بزرگان اين شعر اما ، دارند ،
روزه هر سعدي ، و مولوي و حافظ اشعار كه كنند عنوان برخي
اگر اما ميشود ، خوانده و است جاري مردم بيان و زبان بر
بدانيم ، مفهوم يا اثر يك دروني فهم را خواندن دقيق تعريف
بزرگان اين اشعار از آنچناني خوانش كه كنيم اذعان بايد
گرفتن براي نهايت در بزرگان اين حضور و نميگيرد صورت
از بخشي اگر.ميپذيرد صورت تفنن و سرگرمي باب از و فالي
ايراني شهروندان شفاهي علايق به را كاهلي و كاستي اين
خاصي نخبهگرايي به بايد را آن اعظمتر بخش دهيم ، نسبت
در.است برگرفته در را ما كهن ادبيات كه بدانيم راجع
و عادي آدم براي خود زمانه در بزرگان آن سخنان كه حالي
زبان تغيير و گسترش دليل به اما ميشد ، فهم و هضم عامي
و معني نيازمند ، مفاهيم اين از برخي فارسي ،
در ادبيات اهل از برخي مقاومت و حجت.سادهنويسياند
كاري چنين استمرار صورت در كه بود اين سادهنويسي برابر
كار اين علاج براي و ميرود بين از بزرگان سخن زيبايي
نخبگان كار به هم باز كه پذيرفت صورت مطول شرحنويسيهاي
يكي قبل سال چند از و ميانه اين در.مردم عموم تا ميآمد
در را "فارسي ادب كتابخانه" مجموعه ذوق ، خوش ناشران از
كه مجموعه اين اصلي ويژگي.داد قرار خود كار دستور
آسان شد ، شروع گذشته سال در و "حافظ" ديوان با آن نخستين
علاقهمند ، خوانندگان تمامي براي متون فهم و خواندن كردن
واقع در.است ديگري كتاب يا شرح هرگونه به مراجعه بدون
نيسي برگ كاظم دكتر مدد به كه حافظ ديوان كتاب
نيز و معني آن مشكل واژههاي تمامي و شد اعرابگذاري
معني ساده و روان فارسي به نيز آن دشوار مفاهيم و ابيات
آنكه براي نيز مبتكر ناشر.بود هدف همين تحقق پي در شد ،
باشد ، دور به تعبي و رنج هرگونه از مطلب فهم در خواننده
ايران ، چاپ و نشر حوزه در كه داد خرج به ويژه ابتكاراتي
تازه و اعتنا خور در حادثهاي كارشناسان ، اكثر اعتقاد به
از كتاب دومين سعدي ، سالروز با همزمان و امسال.است
از است "سعدي غزليات" كه "فارسي ادب كتابخانه" مجموعه
به نيسي برگ كاظم دكتر كوشش به و روز فكر انتشارات سوي
نكات اثر اين درباره چه اگر.است شده عرضه كتاب بازار
دكتر با كه داديم ترجيح اما است ، گفتوگو قابل فراواني
و عربپژوهي و ادبپژوهي شاخص چهرههاي از كه نيسي برگ
و سعدي درباره است كشورمان بصيرت صاحب قرآنشناسان از
وي ديدگاههاي نيز و ايرانيان ميان در آن جايگاه و غزليات
نظر از سعدي جهاني روز با همزمان كه بكنيم گويي و گفت
.ميگذرد گراميان شما
مختاباد سيدابوالحسن:گفتوگو
ميشود؟ خوانده كمتر او غزليات بهخصوص سعدي ، آثار چرا *
نتيجه حافظ غزليات با قياس در لابد را "كمتر" صفت -
و سنايي و عطار و مولوي با مثلا قياس در نه و گرفتهايد
در / گيرند مست كه شود حكم گر" وگرنه ديگران ، و انوري
كه هم حافظ ديوان حتي ،"گيرند هست كه آن هر شهر
خريداري بيشتر است فارسي زبان در شعر كتاب پرتيراژترين
به را گرفتن فال اگر البته.ميشود خوانده كمتر و ميشود
در كتاب نام به موجودي اساسا.نگيريم "خواندن" معناي
سالهاست آن الامان فرياد و دارد رقتانگيزي وضع ايران
ديگر پس كردهاند عادت آن شنيدن به همه و است بلند كه
و كتاب وانفساي اين در !نيست نگراني هيچگونه جاي
پيچيدهتري موقعيت فارسي ادبيات بزرگان آثار كتابخواني ،
كتابهاي تيراژ براساس تنها و نسبي طور به اگر.دارند
و كم آثار اين كه بگوييم بايد تازه كنيم داوري شده چاپ
روز به روز محدود ، و نسبي بختياري اين اما بختيارند ، بيش
ميتوان روشني به زيراميشود شكنندهتر و كمرنگتر
دورتر خود ادبي ميراث از روز به روز ما كه كرد احساس
سوال پاسخ در بگذريم ، كه كلي حرفهاي اين از.ميشويم
آثارش و سعدي مورد در كه بگويم ميتوانم خاص طور به شما
راست رنان ارنست انگار.است نگرفته صورت چنداني كار هنوز
[غربيها] ما نويسندگان از يكي واقعا سعدي" كه بود گفته
سعدي درباره غربيها كه كارهايي با قياس در حتي."است
انجام سعدي زادگاه در يعني اينجا در آنچه كردهاند ،
در ادب و شعر بزرگان حضور.است شرمساري مايه است گرفته
تازه پژوهشهاي و بررسيها ميزان به مختلف نسلهاي ميان
-را توجهي چنين ما و دارد بستگي آنان آثار بازخواني و
.كردهايم مضايقه سعدي از -حافظ با قياس در مثلا
چرا؟ *
مسلما.ندارم مشخصي و قطعي جواب هيچ چرا اين براي -
فقط سعدي.دارد متعددي علتهاي و ريشهها غفلتي چنين
ادبيات تاريخ در نثر كتاب مهمترين نويسنده نيست ، شاعر
سلطان كه قرنهاست كتاب اين.هست هم گلستان يعني فارسي ،
نخستين فارسي غزل عرصه در.است فارسي نثر قلمرو بلامنازع
براي.است سعدي و حافظ ميكنند خطور ذهن به كه نامهايي
را او غزل بايد فارسي غزل در سعدي تعيينكننده نقش درك
چنين.سنجيد وي از پيش شاعران و معاصر شاعران غزل با
اين زمينه بيگمان و دارد ، بسياري روشنگر نتايج سنجش
به حافظ نبود سعدي اگر كه ميآورد فراهم را نتيجهگيري
را خود تصوير ايراني روح كه ميرسد نظر به.نميآمد وجود
اين كه زماني تا و مييابد آشناتر حافظ غزلهاي آينه در
و تناقضها و سرگشتگيها و اضطرابها مهار هنر روح ،
آن التذاذ نياموزد را خود غربت احساس و تفريطها و افراط
.نيست اين ماجرا همه اما ماند ، خواهد ناتمام سعدي غزل از
را ، غزلسرا غول دو اين ناخواسته ، يا خواسته ما ، ادبي سنت
.است كرده تبديل يكديگر رقيبان به دوستان ، شعر ذهن در
بر شاعر دو اين از يكي برتري سر بر كه شيفتگاني بسيارند
مانند هنر بهشت اما برخاستهاند ، جدل و بحث به ديگري
تازهاي در بزرگي شاعر هر و دارد متعدد درهاي برين بهشت
.ميكند باز بهشت اين روي به
چه و است آدمي چگونه شما نظر از غزليات سراينده سعدي *
دارد؟ دغدغههايي
اثر.نيست شاعر احساسات و انديشهها مستقيم بيان شعر -
امكان و هنرمند واقعي شخصيت از مستقل است مخلوقي هنري
كاري حداكثر.گرفت نتيجه ديگري از را يكي بتوان كه ندارد
روي از كه است اين بكند ميتواند شعر منتقد و خواننده كه
شاعر ، دنياي به را خود مستقيم غير نشانههاي برخي
.كند نزديك است يافته انعكاس او شعر در كه آنگونه
سخن خود شخصي زندگي و خود از كمتر ما كلاسيك شاعران
بودهاند "حرفهايتر" هرچه شاعران ظاهرا.گفتهاند
.آوردهاند شعر در را خود شخصي زندگي از بيشتري اطلاعات
مهم ديوانهاي از كه اسماعيل كمالالدين ديوان از مثلا
زندگي درباره بسياري كلان و خرد اطلاعات است فارسي شعر
اما آورد دست به ميتوان او اجتماعي و خانوادگي و فردي
مرحوم.نميآيد دست به سعدي غزليات از اطلاعاتي چنين
يقين تقريبا شيخ غزلهاي در تامل از":است نوشته فروغي
كتاب تصنيف و شاعري مقصودش غزلسرايي از كه ميشود حاصل
پيشامدي و مناسبتي بنابر طبيعت به را غزل هر بلكه نبوده
شادي ميرسيده وصال به وقت هر است ، فرموده حالي حسب و
مبتلا فراق به زمان هر و مينموده ابراز شعر به را خود
و ديگر حالات همچنين و است ميناليده شعر زبان به ميشده
است كساني خواندن آواز مانند كاملا سعدي براي گفتن شعر
آوازشان حال مقتضاي به و نيست خواني آوازه شغلشان كه
زندگاني حالات و هوا و آب تاثير از كه مرغاني يا ميآيد ،
".است همين هم اشعار بودن دلچسب سر يك و ميكنند سروصدا
از شاعر آن در كه است خلوتگاهي سعدي ، غزليات بنابراين ،
نجواي به گوش و ميگيرد فاصله روزمره و گذرا دغدغههاي
از.ندارد چهره يك غزليات سراينده اما.ميسپارد خود دل
معلم هم و مييابيم را نظرباز پيشه عاشق هم او غزلهاي
است عشق او غزلهاي مسلط نغمه عارف ، هم و نصيحتگو اخلاق
عشق و حقيقي عشق ميان او عاشقانه غزلهاي از بسياري در و
نقد.نيست فاصلهاي انساني معشوق و ازلي معشوق مجازي ،
در مييابيم ، حافظ غزلهاي در كه آنگونه اجتماعي ،
به سعدي واقع در.ميخورد چشم به ندرت به سعدي غزلهاي
خود نصيحتهايش مخاطب اولين و ميكند نصيحت انتقاد ، جاي
و اعتدال و متانت و آرامش از سعدي غزلهاي خواننده.اوست
هيچگاه را سعدي.ميكند حيرت او طبع مناعت و غرور
سر نالهاي اگر.نميبينيم نوميد و پريشان و برآشفته
از او نالههاي.بس و است عاشق مقام در تنها ميدهد
شكرانه به كه است نبرده ياد از هرگز اما است ، يار جدايي
روزگار مردم و روزگار از.دهد سر شادي ترانه يار وصال
رنجها از.ميخواهد چه زندگي از ميداند زيرا نمينالد ،
گويي.است گفته سخن كمتر خود دروني كشمكشهاي و
زيبايي و عشق گسترش او غزلهاي هدف و انگيزه بزرگترين
راز و رمز كه است هنري "ديدن زيبا را جهان و زندگي".است
خواننده.نميداند جهانديده رند اين از بهتر كسي را آن
او روي به رو كسي كه ميكند احساس گهگاه او ، غزلهاي
لبخند و ميدرخشند عجيب برقي از چشمهايش كه است نشسته
بيجواب سوالهاي به كردن فكر براي ميگويد مليحانهاش
تا است گفته جايي در كولريج.هست وقت هميشه ابدي و ازلي
.نميشود بزرگي شاعر نباشد بزرگي فيلسوف
ميتوان كه آنجا تا -سعدي شخصيت بارز ويژگيهاي از يكي
ويژگي ايناست تناسب و اعتدال -كرد استنباط او آثار از
و خوشبيني.ميشود ديده روشني به نيز او زبان و سبك در
و شكوهها از پرهيز او ، تزلزلناپذير خاطر رضايت
شاعر آنها در كه لحظاتي از گريختن اعتراضآميز ، فريادهاي
و زمين و ميآيد تنگ به روزگار و ديگران و خود دست از
به دستكم و ميگيرد ناسزا و بيراه و بد باد به را زمان
امروزي خواننده گاه ميكند ، خالي را خود دل دق موقت طور
و دلنشين لحن اما درميبرد ، كوره از و ميكند كلافه را
عصبانيت و كلافگي اين آرام آرام سعدي ، بيرياي و صميمانه
اگر ميخواهد ، چه كه ميداند عميقا سعدي ميكند محو را
به سعدي.سعدي نه اوست مشكل ديگر اين نميداند خواننده
را او چندان خالي نيمه ميبيند ، را ليوان پر نيمه اصطلاح
را روزگار مردم و روزگار با سازگاري هنر.نميدهد آزار
و پليدي و بيدادها و عيبها.است آموخته اعلا حد در
ويرانگري در را راهحل اما ميبيند ، خوبي به را زشتيها
آن گرداننده به زيرا دارد اعتماد هستي جهان به.نميداند
عشق ، .ميداند او جمال جلوه را هستي جهان و ميورزد عشق
سر بر سعدياست كرده خوشبين بشريت رستگاري به را او
شرطبندي از هيچگاه و است كرده شرطبندي انسان رستگاري
كه است دليل همين به درست و است نكرده پشيماني اظهار خود
چشمپوشي آدمي گناهان و لغزشها از است حاضر.ميدهد پند
اما.است باز توبه در است نيامده مرگ وقتي تا كند ،
اندازه به چيز هيچ نميكند ، تحمل را تزوير و رياكاري
:نميترساند را او زهدريايي
ناقوس و ناي و زمر و خمر از چنان
ريايي زهد از كه نميترسم
بگويم؟ بازهم يا است كافي
و چگونه را زندگي و چيست زمانه و زندگي به سعدي نگاه *
ميبيند؟ زاويهاي چه از
.است قبلي سوال از ديگري بيان واقع در شما سوال اين -
با پاگيرند ، و دست هميشه كلي و گسترده سوالهاي اينگونه
شامل سعدي كليات.بدهم جواب آن به ميكنم سعي همه اين
مقداري و قصايد و غزليات نامه ، سعدي يا بوستان گلستان ،
كدام هر.نثر به رساله چند البته و است رباعي و قطعه هم
را سعدي هنري شخصيت از بعدي يا چهرهاي آثار اين از
شيفته را غرب و شرق كه كتابي گلستان ، در.ميدهند نمايش
كه داريم سروكار واقعگرا نويسندهاي با است ، كرده خود
زيباييهايش و زشتيها همه با هست ، كه آنگونه را جامعه
نويسندهاي زيسته تجربه فشرده گلستان.است كرده تصوير
و نشست حضر و سفر در مختلف طبقات با كه است جهانديده
دوربين مانند او تيزبين چشم و است داشته برخاست
زندگي گوناگون موقعيتهاي از صحنههايي فيلمبرداري
اوضاع آينه گلستان پس.است كرده ثبت و ضبط را آدمها
اخلاقي و ارزشي تناقضهاي.است سعدي روزگار اجتماعي
البته.ميجوشد آن شخصيتهاي واقعي زندگي درون از گلستان
گلستان اما نيست غافل تربيت و تعليم از گلستان در سعدي
از يكي اين و باشد بايد آنچه نه هست آنچه از است روايتي
با بوستان يا نامه سعدي در.است گلستان بودن زنده رموز
.دارد غلبه برآن آرماني جنبه كه داريم سروكار دنيايي
بوستان در.است سعدي فاضله مدينه كلي ، طور به بوستان ،
قناعت ، گذشت ، دوستي ، انسان انسانيت ، حقيقت ، عدالت ، از سخن
ساير و خردمندي ايثار ، خلق ، به خدمت نيكوكاري ، وارستگي ،
ميگويد كه است تعليمي كتابي بوستاناست انساني فضايل
(ميزيست هفتم قرن در كه حكيمي ديد زاويه از البته)
بخشي محتواي مفاهيم همين.شد رستگار تا بود بايد چگونه
.ميدهد تشكيل را او پندآموز غزليات يعني سعدي ، غزليات از
سعدي آنجا در ميگويند ، عشق از سعدي غزلهاي اعظم قسمت
عاشق است عارفي يا عارف ، و باز نظر است پيشهاي عاشق
عشق و ورزيدن عشق يعني زيستن او براي.نظرباز و پيشه
عشق.است حيات مقصود و انگيزه عشقزيستن يعني ورزيدن
نتواند عشق اگر.است انساني كمال و اخلاقي تعالي شالوده
چيز چه ديگر پس برساند ، اخلاقي تعالي به را انسان
"اوست از خرم جهان كه آنم از خرم جهان به" ميتواند؟
"جهان در بودن خرم".است سعدي جهانبيني و فلسفه چكيده
كه ميگيرد سرچشمه نگاهي با جهانبيني از شادكامي ، يا
.است زيبايي مسحور سعدي.نميماند رنج و درد و زشتي اسير
.آفريدهاند عاشقي و پرستي جمال براي تنها را او گويي
ريشه او در شيرخوارگي دوران از كه است خويي و خلق عشق
.است گرفته شكل و دوانده
تحذير و ميكنند عشقبيفايده از ملامت نظران كوته
باشير فروشدهست كه برآيدخويي جسد از من جان با
كه اينجاست از و جهانشمول است مقولهاي سعدي نظر در عشق
ديگرند ، يك اعضاي بنيآدم ميگويد ، سخن انسانها اخوت از
جهان شهروند سعدي.مغولها تاز و تاخت روزگار در هم آن
دلبستگي شيراز ، خود ، زادگاه به كه است راستاست اسلام
بغداد در را خود اما نمودي ، عجب بودي اين جز دارد ، خاصي
و نميكند احساس بيگانه نيز ديگر سرزمينهاي و شام و
كه است طبيعي ميگيرد كلي به شيراز صحبت از دلش وقتي
.بگيريد بغداد در را سراغش
|