تابستان در مرگ تراژدي
بيسو1 سرزمين به سفر
است بسته دايره در رقصي رقصندگان
منتقد نگاه
تابستان در مرگ تراژدي
شاهرخينژاد محمدرضا :عكس
رحيمي مصطفي دكتر با گفتوگوها آخرين
كه بود پيش هفته چند همين.درگذشت هم رحيمي مصطفي:يزدانيخرم مهدي _ هنر و ادب گروه
ناراحتكننده واقعا.شد چاپ گزارش صورت به آن از قسمتهايي و دادم انجام را مصاحبه اين
شاداب بالايش سال و سن عليرغم رحيمي دكتر.باشم داده انجام من را گفتوگو آخرين كه است
بازماندگان از كه اونشست بحث به من با و پذيرفت را گفتوگو راحتي بهميرسيد نظر به
كتاب ترجمه كه است كسي كمتر.گذراند بيمهري و محاق در را سالي چند بود ، دهه 40
از و نزده ورق را چيست؟ ، ادبيات باشد ، نخوانده را او بشر اصالت و اگزيستانسياليسم
و تاليف ترجمه ، به همچنان او آخر صباح چند اين در.باشد نبرده لذت برشت ترجمههاي
در "سايههايش و ماركس" كتاب بالاخص او مهم كتاب چند كه طوري به.بود مشغول مطالعه
چهرههايي مرگ از ايران روشنفكري جامعه كه حالي در.رسيد خواهند چاپ به نزديك آينده
به احساسي صبغه يك رحيمي مصطفي درگذشت خورد ، ضربه..و شريف پوينده ، گلشيري ، شاملو ، چون
دكتر.است ايران امروز جامعه در متفكر و هنرمند مظلوميت بيانگر كه صبغهاي.آورد وجود
.شاد روحش.درگذشت قلبي علتايست به رحيمي
* * *
بوده صورتي چه به شما تحصيلات و كي شما تولد سال !ميرويم كليشهاي سوال همان سراغ به *
است؟
خاطر به بعد و گذراندم نائين در را پنج سال تا.آمدم دنيا به نائين در سال 1305 در من
تدريس دوم سيكل و اول سيكل قسمت دو به متوسطه نظام دوره آن رفتيم يزد به پدرم ماموريت
وجود يزد در ادبي رشته چون خواندم ، يزد در را دوم سيكل از سال دو و اول سيكل من.ميشد
.رساندم اتمام به را متوسطه تحصيلات ادبي رشته در و رفتم اصفهان به نداشت
سير شما دانشگاهي تحصيلات گويا باشيد؟ شده دانشگاه وارد بايد سال 24 حدود واقع در *
است؟ داشته جالبي
را دوره سال 1327 در و شدم تهران دانشگاه حقوق دانشكده وارد سال 24 حدود در من.بله
تصميم بنابراين.نداشت وجود ايران در "ليسانس فوق" نام به دورهاي سالها آن.كردم تمام
كردم كار سال ده حدود مالي ، نامساعد وضع علت بهبگذرانم پاريس در را خود دكترا گرفتم
به سفر بابت من نيت از غيرمستقيم طور به دوستي.كردم پسانداز !تومان هزار شش مبلغ تا
سود از و بخرم زمين پول اين با تا خواست من از بود ملاك و ثروتمند كه او.شد آگاه پاريس
همسرم كمك با و كردم خريداري را قطعهاي كرج كشاورزي زمينهاي از هم من.كنم استفاده آن
.شدم پاريس عازم
مضيقه وجود با شما.ميرفتند فرانسه به زيادي دانشجويان كه است دورهاي سالها اين *
آورديد؟ دوام آنجا چطور گفتيد ، خودتان كه مالي
پاريس كه بزرگي مزاياي از يكي.ميگذراندم را خودم زندگي ميبايست پول حداقل با من
با مثلا ميكرد كمك من مانند سالهاي دانشجوي 32 حتي دانشجويان به كه بود اين داشت
به من البته.كرد استفاده سينما و تئاتر مانند هنري برنامههاي از ميشد دانشجويي كارت
از گاه هيچ درآمده نمايش به فيلمهاي اكثر انگليسي زبان و تئاتر بليتهاي بودن گران علت
ميشد منتشر صفحه در 60 دفترچههايي هفته هر دوره آن در كنم استفاده نتوانستم مزيت اين
مورد آثار راهنما اين از استفاده با من بود...و تئاتر سينما ، مختلف برنامههاي شامل كه
اول.داشت وجود سينما نوع دو پاريس در كه بگويم را اين كردم ، تماشا را علاقهام
آنها به كه ارزانقيمت سينماهايي دوم و ميشدند محسوب اشرافي و گرانقيمت كه سينماهايي
را سينما تاريخ دوران آن شاهكارهاي از بسياري محلي سينماهاي اين در من ميگفتند محلي
براي را خود حقوقي كتب و فرانسه زبان خواندن ماه شش از بعد بالاخره منكردم تماشا
به كه غريبههايي چون ندارد امكان گفتند دوستان از بسياري.كردم معرفي دكترا امتحان
با من ترتيب هر به !ميكردند خرج را پولهايشان و ميماندند مدتي بايد ميآمدند پاريس
طول من "تز" نوشتن هم سالي يك.شدم قبول و گذراندم را دكترا امتحان حرفها اين وجود
رفتم فرانسه به سال 37 در من واقع در.برسد پايان به فرانسه در تحصيلاتم اينكه تا كشيد
.بازگشتم ايران به اواسط 38 در و
.ميآيد حساب به مهمي دوره جهات بسياري از چهل دهه كه ميدانيد شما رحيمي ، دكتر *
واقع در و ميشوند معرفي جامعه به...و شاملو و ساعدي صادقي ، گلشيري ، مثل هنرمنداني
نجفي ، ابوالحسن سيدحسيني ، رضا مانند كساني با ترجمه نهضت.ميكنند آغاز را خود اوج دوره
تحصيلكردههاي از يكي عنوان به شما ميان اين در..و ميافتد راه به...و توكل عبدالله
قصه ترجمه كه غالب جريان رغم به و ميآوريد انديشهاي - فلسفي آثار ترجمه به روي فرانسه
بود؟ چه رويكرد اين دليل.ميكنيد ترجمه را فلسفي آثار بود شعر و
همان از و دارم دوست بسيار را رمان اينكه با.نيست من كار رمان ترجمه كردم احساس من
سالونيم يك البته.نيست من كار رمان ترجمه ديدم كردم شروع را خواندنش دبيرستان دوران
برايم سال 47 در كه اتفاقي واقع در كند كامل را فرانسه زبان نميتواند پاريس در ماندن
ميدادند ، تشكيل "نورچشميها" را بورسيه دانشجويان سال آن تا.شد من پيشرفت موجب افتاد
در رفتم هم من و ماندند عقب "نورچشميها"..و آن مكان و امتحان نحوه تغيير علت به اما
در كه داد را تعهد اين فرانسه سفارت بعد مرحله در.شدم قبول و كرده شركت امتحان اين
مشكلات از بعد.كند پرداخت بوديم دادگستري كارمند كه را ما مزاياي و حقوق تحصيل دوران
نام به موسسهاي در ما.رفتيم پاريس به فرانسه دولت خرج به ديگر نفر دو و من زياد
موارد بيشتر بود ، تاسيس تازه مكان اين چون و شديم تحصيل مشغول "بينالمللي انستيتوي"
درسهايمان از يكي كه دادم پيشنهاد من.ميشد پايهريزي شخصي ابتكارات براساس آن درسي
كلاس در آنها خرج به ميتوانستيم ما كه بود اين دوره اين مزيت مهمترينباشد ادبيات
بعد من واقع در كردم مطالعه را فرانسه زبان هم ديگر نيم و سال يك من و كنيم شركت زبان
.شدم آماده ترجمه براي دوره اين از
چه به او آثار ترجمه به شما علاقه.ميدانند ايران به سارتر آراء واردكننده را شما *
بود؟ او روشنفكري وجهه خاطر به فقط آيا.بود دليل
سر به فراگير ياس دوره يك در ايراني جوانان سالهاي 42 ، 43 در كه ميدانيد شما
رسيده آخر به دنيا ديگر خورده شكست ايران در كمونيسم كه حالا ميكردند فكر و ميبردند
ترجمه به دارد وجود هم كمونيسم از غير عقايدي و آراء كنم ثابت كه اين براي من.است
عكس بر و بود آزاديخواه و آزاديدوست مردي كه كامو بخصوص آوردم ، روي كامو و سارتر
از و نبود كمونيست حزب عضو هم سارتر البته.نداشت رابطه كمونيستها با گاه هيچ سارتر
به كتابي او كرد محكوم را مجارستان به روسها حمله او.ميكرد هم زيادي انتقادهاي آنها
حمله سارتر به كمونيستها چنان.برد كمونيستها از آبرويي كه نوشت "آلوده دستهاي" نام
مخالف شديد كه سارتر خود.گرفت قرار سرمايهداري استفاده مورد كتاب چنان بعد و كردند
منع اين كشورها از خيلي در البته.كرد اعلام ممنوع را اثر اين نمايش بود سرمايهداري
!شد گرفته ناديده
از بسياري طرفي از و داشتند زيادي طرفداران ايران در تودهايها كه اين به توجه با *
با قشر اين بين در كامو و سارتر آثار ترجمه بازتاب ميشدند محسوب "چپي" ما روشنفكران
بود؟ چطور ديدگاهي چنين
را بشر اصالت و اگزيستانسياليسم سال 1344 ، در من:ميدهم پاسخ تاريخي كمي را سوال من
خاطر به كتاب اين.كردم ترجمه نجفي ابوالحسن آقاي همكاري با را چيست ادبيات و كردم چاپ
آقاي.كنم مراجعه نجفي آقاي به من شد موجب بود كرده مطرح زبانشناسي باب در كه مسائلي
اين بر ديگر جهتي از و بود گرفته رشته اين در را خود دكتراي تازه دوران آن در نجفي
من برعكس بودچون مسلط بسيار فرانسه زبان به مهمتر همه از و داشت خاصي تسلط مسائل
سال 44 از دو اين فاصله باشد يادتان پس.بود كرده آغاز نوجواني دوره از را زبان آموختن
بيشتر تودهايها را سارتر اتفاقا.بود خوب بسيار اينها بازتاب اما.بود تا 47
امر اين البتهميبينند آن در را خود افكار از قسمتي ميكردند فكر چون ميخواندند
ولي بودند طور اين هم چپيها كه بود ضدسرمايهداري عميقا سارتر.نبود هم بيربط
را "دموكراسي" معني ابدا و اصلا لنين مانند كسي كه نداشتند توجه اين به تودهايها
كه بود خالي فضا قدر آن حال هر بهبود "آزادي" سارتر فلسفه مبناي كه حالي در.نميفهمد
هم پيش سال چند و شد چاپ تجديد سرعت به دوره همان در بشر اصالت و اگزيستانسياليسم كتاب
دو به هم باز كه كرد چاپ دوباره را آن كتاب نشر اجازه گرفتن اختيار در با نيلوفر نشر
مخالف و آزاديخواه چون نميآمد خوش تودهايها مذاق به سارتر عكس بر كامو.رسيد چاپ
.بود كمونيسم اصول
به تاثير فوكو ميشل مانند كساني
داشتند سارتر عقايد شدن كهنه در سزايي
|
شاهرخينژاد محمدرضا :عكس |
در شدهاي شناخته و مهم تاثير چيست؟ ادبيات مانند كتابي در سارتر تفكر اصولا *
ردپاي هم هنوز دهه 70 اوايل تا كه طوري به داشت ايران ادبي آفرينش و نقد جريانهاي
او آراء و ميشود كهنه ناگهان به سارتر دهه اين در اما.است شناسايي قابل او انديشههاي
ميدانيد؟ چه را امر اين دليل.ميدهند دست از را خود محوريت
وجود عميقي فاصله سارتر سياسي نظريات و ادبي نظريات بين كه است اين امر اين مهم دليل
كه تدريج به.ميآيد چشم به آشكارتر امر اين "چيست؟ ادبيات" از بعد آثار در بخصوص.داشت
.است نبريده كمونيسم از هم هنوز سارتر كه شد معلوم و شد آشكار دنيا در كمونيسم افتضاحات
.كردند اعلام را خود موجوديت ديگري جديد انديشههاي ديگر جهتي از.شد متزلزل موقعيتش
.داشتند سارتر عقايد شدن كهنه در سزايي به تاثير فوكو ميشل مانند كساني
آراء يا و بود كرده منتشر را نوشتار صفر درجه بارت رولان مانند كسي سالها همان در *
چرا نداشتند ، زيادي فاصله سارتر با افراد اين هم زماني لحاظ از بود ، مطرح بسيار فوكو
كنيد؟ ترجمه اينچنيني افرادي از آثاري نخواستيد وقت هيچ
ضمن در.نيامد خوشم و خواندم كتاب دو يكي هم فوكو ازندارم تخصص ادبي نقد زمينه در من
.نميپسنديد را فوكو من سليقه.است سارتر از دشوارتر بسيار فوكو آثار
كه امري.شويد ايران در "ادبي تعهد" بحث پرچمدار شما كه شد موجب سارتر آثار ترجمه *
.است هنرمند لازمه تعهد كه كرد ايجاب...و احمد آل شاملو ، مانند ما هنرمندان از بسياري
"تعهد" نام به عنصري به هم باز جديد انديشههاي ورود با و سالها اين گذشت از پس
داريد؟ اعتقاد
نبايد كه ميگويند جديد منتقدان !وضع آن به نه و شور شوري آن به نه اما دارم ، اعتقاد
كه نيست معنا اين به اما است صحيحي حرف اين.كرد متعهد چيزي نوشتن به را نويسنده
حتي معتبر و معروف ناشرهاي داشت شخصيتي چنين اگر.بنويسد خواست كه را چرندي هر نويسنده
درجههاي در شود چاپ كتاب اين اگر و نميكنند چاپ را كتابش..و فرانسوي آمريكايي ،
لجام معناي به نبايد آزادي اين باش ، آزاد تو كه شد گفته اگرميگيرد قرار پاييني
باشد دارا بايد دموكراسي قانون در فردي هر كه است آزادي آزادي ، اين.شود تفسير گسيختگي
.كند استفاده آن از بايد حدود و حد همين در نويسنده و
ميدهيد؟ توضيح !ميشود ديده شعر مجموعه دو شما آثار ليست در *
اما.بگذريم آنها از است بهتر و ندارند ذكر قابل اشعاري يك هيچ شعر مجموعه دو اين
اين در.شد آغاز ديگر بار ميكردم همكاري "سخن" نشريه با كه سالهاي 39 ، 40 در من شاعري
اخوان و شاملو مانند بزرگاني اندازه در گاه هيچ اما بود سابق از موفقتر من اشعار دوره
اميدوارم و گرفت قرار اجحاف مورد او حق كه بگويم بايد اخوان مورد در.نگرفت قرار ثالث
كه است وقت آن و كنيم بررسي را او شعر و انديشه نو از و بخوانيم را اخوان دوباره روزي
.است بوده دريايي چه اخوان ميفهميم
در كه هم فردوسي با شما:ميپرسم را سوال اين ابتدا.بوديد سخن مجله فعالان از شما *
ميكرديد؟ همكاري ميشد چاپ دوران همان
و ميدادم او به مقالهاي چندگاهي از هر پهلوان عباس اصرار علت به اما !نه كه همكاري
من !نبود مربوط من به مطالب اين البته كه مينوشت ستايشآميزي مطالب من تشويق براي او
.ميكردم همكاري فردوسي با ندرت به
خانلري با شما همكاري داستان.ميآمد حساب به علميتر نشريهاي فردوسي به نسبت سخن *
بود؟ چگونه
جايي تا اما !دادهام دست از مختلفي دلايل به را حافظهام از قسمتي من كه بگويم را اين
و اديب همكاري من نظر به و شد فرهنگ وزير "اعلم" حكومت دوره در خانلري ميآيد ، يادم كه
دوره در خانلري خود كه چنان ميشود محسوب ادبيات به خيانتي وقت حكومتهاي با هنرمند
البته كه بود...و چه و چه و دوستي خاطر به وزارت اين كه كرده اشاره اين به وزارتش
كه فرستادم برايش و سرودم "عقاب بازگشت" نام به شعري من حال هر به.نبود درستي توجيه
دوره همان در.گرفتم سر از را سخن خواندن فرانسه از برگشت از بعد من.نبود هم خوبي شعر
رحيمي مقالههاي من كه بود گفته خانلري.رفتيم سخن تحريريه به دوستي همراهي و تشويق به
و شدم ، سخن همكاران از من كه شد باعث اين.ببينم را او كه دارم دوست و خواندهام را
.كردم آغاز مقالات يكسري ترجمه با را كارم
البته.داريد را برشت از نمايشنامههايي ترجمه آثارتان كارنامه در شما رحيمي دكتر *
از بسياري مانند هم شما و بود گرفته رونق كمي نمايشنامه ترجمه دوره آن در كه ميدانم
رفتيد؟ برشت سراغ كه شد چطور بين اين در.كرديد ترجمه را مهم نمايشنامه چند خود همنسلان
و ميپسندم بسيار را برشت افكار من.بود "نه گفت آنكه و آري گفت آنكه" من ترجمه اولين
مبني غربي برلن دولتمردان تقاضاي با برشت.نبود كمونيست برشت ميشود گفته كه آنچه برعكس
تحريك با كار اين) كرد مخالفت ميكرد كاناليزه را او آراء كه تعهدنامهاي امضاي بر
مشهور بودن كمونيست به او امر اين.گزيد سكونت شرقي برلن در ناچار و (بود آمريكاييها
در شرقي آلمان كارگران تظاهرات از او حمايت دليل ، بهتريننبود طور اين كه حالي در شد
كه زمان همان در.نوشت جريان اين براي هم شعري كه طوري به.بود وقت حكومت عليه سال 1353
اين و نوشت برشت مورد در زيبايي مقالات سخن در فردي بودم كرده آغاز را برشت آثار مطالعه
نبود نمايشنامه چاپ به حاضر ناشري هيچ زمان اين در.كرد او آثار ترجمه به تشويق مرا امر
هفته كتاب در را..و آري گفت آنكه نمايشنامه ترجمه من بنابراين.نداشت خريداري چون
بسيار نمايشنامه چون.شد آن چاپ به حاضر ناشري مردم فراوان استقبال علت به كردم ، چاپ
كتاب اين.سپردم ناشر دست به را آن و افزوده آن به هم شعر يك و مقاله قصه ، من بود كوتاه
و ضدجنگ هميشه كه مني است ضدسرمايهداري و ضدجنگ كتابي "دلاور ننه".رسيد چاپ چند به
.رفتم آن ترجمه سراغ به (باشم تودهاي لحظهاي اينكه بدون) هستم و بوده سرمايهداري
.ميكردم ترجمه شعر صورت به بايد را كتاب اشعار بود ، هم بزرگي شاعر كه برشت خواهش بنابر
سطر به سطر ميكرد كار مجلس كتابخانه در كه جهانداري كيكاووس كمك با را كتاب اين من
مواقع از بسياري در ميدانست آلماني اينكه علت به ايشان.كردم تصحيح را ترجمه و خواندم
ديگر ، كتاب چند چاپ با كه طوري به.شد چاپ موفقيت با هم كتاب اينكرد كمك متن ترجمه به
در خوارزمي نشر مدير حيدري آقاي.كرد برشت آثار خصوص به نمايشنامه ترجمه به شروع كسي هر
اين كه شد علاقهمند مدتي از بعد.كند ترجمه را برشت كتابهاي تمام داشت قصد دوره آن
حال هر به.نشد ميسر امر اين داشتم قراردادي ناشري با من چون اما.دهم انجام من را كار
تجديد اجازه كتاب اين ديگر انقلاب دوره در و رسيد هم هشتم چاپ به دلاور ننه كتاب اين
.نكرد پيدا چاپ
به جديد نگاهي كه است "شاهنامه در قدرت تراژدي" شما آثار مهمترين از ديگر يكي *
به عجيب زياد كتاب اين نوشتن داريد كهن متون به كه علاقهاي به توجه بااست شاهنامه
دليل كل بهطور و پرداختيد؟ قدرت مسئله به ديد اين با كتاب اين در چرا اما.نميرسد نظر
بود؟ چه كتاب نوشتن
حافظ درباره هم كتابي.فردوسي و حافظ:دارم علاقه نفر دو به قديم شعراي بين از من
رستم داستان دو به بالاخص و شاهنامه به منبكند آن از دومي چاپ نتوانست ناشر كه نوشتم
را مسئله اين بار اول.بود قدرت طرح من براي اصلي دغدغه.داشتم علاقه سياووش و سهراب و
در.ميكرد منتشر "الفبا" نام به مجلهاي ساعدي دكتر دوران آن در.كردم بحث شاهنامه در
ساعدي مرحوم و دادم تغيير "توانايي تراژدي" به را مقاله اسم شاه حكومت خاطر به زمان آن
مجله وليداشت خاصي خوانندگان الفبا.كرد چاپ سرمقاله در را مقاله و نكرد نامردي هم
اين شماره چند در كه بود جالب.ساخت من براي امنيتي سازمان كامل پرونده يك "خواندنيها"
را نظرشان كه بود خواسته خوانندگان از بعد كرد ، چاپ بود شاه ضد آنها زعم به كه را مقاله
خير به امر اين خوشبختانه !كنند اعلام را است شده شاه به كه توهيني و مقاله اين درباره
ضرورت و كردم طرح را قدرت بحث اصولا و كتاب اين مسئله فاني آقاي حضور در روزي گذشت
مطلب اين تو.است شاهنامه بزرگداشت سال امسال:گفت ايشان و كردم گوشزد را مسائلي چنين
نداشتم آن چاپ به اميدي هيچ ولي كردم را كار همين من بده ، ناشر به را كتاب و بنويس را
كه داد دستور ناشران به سانسور اداره شاهنامه ، از تجليل سال همين اواخر در اينكه تا
اينكه بدون داد را آنها چاپ اجازه و ندارند مميزي به نيازي شاهنامه به مربوط كتابهاي
نشر هم سال 69 در و.شد چاپ صورت اين به هم من كتاب.برود سانسور اداره به آثار اين
.كرد چاپ تجديد را آن نيلوفر
سال سي حدود را خود كار فلسفي آثار مترجمان اولين از يكي بهعنوان شما رحيمي ، جناب *
چطور را انديشه حوزه در دهه 70 شده منتشر آثار امر اين به توجه با.كرديد شروع پيش
جديد جو اين از شما تفسير اصولا و احمدي بابك مانند افرادي كتابهاي.ميكنيد ارزيابي
چيست؟
و خوب بسيار كتاب ايشان ماركس كتاب اما.خواندهام كم را احمدي آقاي كتابهاي من
سياسي انديشههاي اگر.نيست من تخصص حوزه در ايشان ديگر آثار بقيه و است تحسينبرانگيزي
و لنين افكار فاصله به هوشمندانه احمدي آقاي است توجه قابل من براي شود مطرح بيطرفانه
كه ميدهد نشان كتاب كل (است پرانتز يك حد در اشاره اين اينكه گو) ميكند اشاره ماركس
.ندارد لنينيسم و لنين به علاقهاي هيچ من مانند هم ايشان
ولي.نيست درستي سوال ميدانم.ميكنيد تفسير چگونه را جايگاهتان آخر ، سوال بهعنوان *
چيست؟ خودتان نظر بدانم ميخواهم
شرط.شود داده شما سوال جواب كه ميگويم نكتهاي ولي پرسيد ، ديگران ديد از بايد را اين
امر اين ديگر شرط بلكه باشد مسلط اصلي زبان به تنها مترجم يك كه نيست اين خوب ترجمه
وقتي من.داشتهام نظر مد هميشه من كه بود چيزي مسئله اين.است فارسي زبان به او تسلط
نجفي ابوالحسن كه طوري به.است درستي فارسي من فارسي ميكردم فكر كه كردم ترجمه به شروع
دارم ، تسلط فارسي به كه شد مسلم برايم وقتي.كرد تمجيد من نثر از سخن دوره همان در
يا و باشند آگاه موضوع اين به كه هستند كساني كمتر امروز البته.كردم آغاز را خود ترجمه
ميكنند ، كار فلسفه زمينه در كه مترجماني بقيه محدود ، مترجم چند جز به.كنند عمل آگاهانه
مترجم كه هم وقتي هست مشكلي چيز خودش فلسفه اصولا اينكه اول.دارند غريبي و عجيب آثار
چهجور ميشود معلوم نشود ، پيدا لغتي فرهنگ هيچ در هم لغت آن معناي و بكند لغتسازي
.است ترجمهاي
1بيسو سرزمين به سفر
ادبي نگاه
است مادرزاد لندروركور اين
غلامي احمد
آدمهايش ، از تهران ، از شدهام خستهبروم بايد من اما.بازداشتهاند سفر اين از مرا همه
و ميشناسند مرا كه آنهاميرسانند آزارت و ميدهند رنج را تو كه داشتني دوست آدمهاي
چيز همه كارهايم اوج در ميخواهم چرا كه ميكنند تعجب ميدانند ، را محافظهكاريم ميزان
ميگيريد تصميم شما وقتي اماباشد نداشته رهآوردي شايد كه سفري به بروم و كنم رارها
همراهام و همدم كه پهن پوزه با رنگ ، كرم لندرور همين مثل.ميشود جور بهانههايش برويد
راننده سمت شكسته چراغ مثل ميشود ، جور بهانهاش نرويد بخواهيد وقتي باز و.است شده
.كند همراهيات و بجويد را راهش ميتواند سختي به كه كوري.لندرور
بيسو سرزمين ناشناخته مرزهاي به سفر اين كودكي ، دوران به نيست نوستالژيك سفر يك اين
سفر اين.نيامدهاند حساب به سياسي و اقتصادي جغرافيايي ، محاسبه هيچ در مردمانش كه است
.نميدهد آنها به وقعي كسي كه است نقشه يك روي مگسها لكههاي يا و نقطهها به
اصلا و هستند ما عين مردمش كه سرزمينهايي كشف يعني لكهها و نقطهها اين كردن پيدا
رايج خداحافظيهاي يا و وقت اتلاف بدون او ميشود ، آغاز سفر.ندارد ما به شباهتي
و گشت برنخواهي ديگر گويا كه ميكنند نگاهت طوري ميكنند بدرقه را تو وقتي كه ملالآور
.آگاهي مرگ اين از ميگيرد دلت معمولا
راستش امامياندازد گل (عكاس) پيمان با حرفهايمان زود خيلي و جاده توي ميافتيم
پنجره از را دستش پنجره كنار نشسته.نيستم خوشبين هوشمندزاده پيمان همسفري به خيلي
.لندرور اتاقك توي ميدهد ول بهمنو سيگار به ميزند پك هي و بيرون كرده آويزان
ريزي فرهاي با مجعد موهاي پيمان.است خوب
نشويم يقه به دست و نرود هم توي كلاهمان اگر
از كه ماماني گربه يك شبيه چيزي.مشكي تيلهاي چشمهاي و مشكي ، يكدست سياه ريش و دارد
.تهران كوچههاي پس كوچه توي است افتاده بداقبالي
يا و داستان دو يكي ميكند ، همطراز او با مرا كه چيزي و ماست ميان عكاسياشفاصله كيف
در هي را مزخرفي رمانتيك و شاعرانه تصاوير ميدهد ، اجازه او به كه است داستان كتابك چند
زود ميخواهد حرفهايش گرمي با و دارد زيبايي خندههاي اماتصويركند برايم حرفهايش
دو هر و ميگيرد آرام او.خودم پي در پي سكوتهاي با ميگيرم ، را جلويش.شود پسرخاله
حرف ياد و است جاده حالاها ، حالا و جاده جادهاست روبهرويمان كه جاده به ميدوزيم چشم
"...جداييه شون معني اگر جادهها به لعنت":بيضايي فيلم از ميكرد نقل كه ميافتم آزرم محسن
عكس135 گروه /هوشمندزاده پيمان :عكس |
|
بيون نوار عكاسي كيف توي از عاقبت و ميزند وول بيخودي.بنشيند آرام نميتواند پيمان
گوشش حسابي آدم چند جلوي ميشود شرمش آدم كه است بازاري كوچه آهنگهاي همان از.ميآورد
...من عمر از بگير عبرت.بدهد
سرعت به كه پوشانده گز بوتههاي را جاده طرف دو هر و ميكند پر را اتاقك موسيقي صداي
.ميكند خاموش را ضبط پيمان.من سكوت و سيگار و موسيقي.ميگذرند
وايستي؟ جاي يه نميخواهي -
...نيومديم راهي هنوز -
نيست؟ راهي كيلومتر 100-
.داريم نگه بگو ديدي قهوهخانه جا هر.ميروم در زيرش از.كند كل كل ميخواهد
...كجاست قهوهخونه بيابون اين توي خوشه ، دلت -
...كنم درست قهوهخونه ميخواهي -
:ميگويم آرامتر.نيست همسفر رفيق يك برازنده ناشكيبايي اين.است تند كمي لحنم
...ميداريم نگه ديدي چيزي جا هر برگردون چشم -
.ميكند سنگين را چشمهايم موتور ، صداي
بغل ميكشم را ماشين.سوخته ساعدم پوست نشده چيز هيچ هنوز.است شده داغ دستم توي فرمان
كمتر و بزند وول كمتر كند ، كار چانهاش كمتر شايد براند ، پيمان را ماشين است بهتر جاده
را ما غبار از هالهاي و ميايستد خاكي توي شديدي تكانهاي با ماشين.بكشد سيگار
.ميپوشاند
وايستادي چي واسه -
...برون تند كمي يه -
و ميگيرد پيش در را بيابان راه من ، طرف بيايد اينكه جاي به و پايين ميآيد طرف آن از
اصلا لعنتي:ميشود گم يكي پشت و ميگذارد پشتسر را كوچك تپهماهور چند.ميرود
حرفش بكند نبايد كه را كارهايي و ميكند عملي را فكرهايش.نيست پيشبيني قابل كارهايش
است آبي يكدست آسمان.ميشوم پياده.ميكند سوءاستفاده تو مخ از اينكه يعني.ميزند را
حق پيمان انگار.ميآورد سرحالم خنكي باد.است كرده عرق پشتم.سوزان و گرم و تهي دشت و
پيمان و مينشينم راننده بغل ميآيم.ميخورديم چاي يك بود قهوهخانهاي كاش.داشت
ننشسته هنوز.ميشود لامپ شكستگي متوجه ميگذرد ماشين جلو از وقتي.رل پشت مينشيند
:ميگويد فرمان پشت
كني؟ درست را لامپش موتوري نبردي چرا -
ترانه آن و ضبط.است آمده خوشش انگار.ميخندد ميفهمي؟ كورمادرزاده ، لندرور اين -
را سرخي ماهي.من و سراب موجهاي.است سراب جلو ميراند ، آرام.ميكند فراموش را بازاري
چقدر هر ما و ميخورند غوطه سراب توي كه سرخي ماهيهاي.ميبينم سراب موجهاي توي
و است سرخ لكههاي.نيستند سراب سرخ ماهي اينها انگار اما.نميرسيم آنها به ميرويم
.است شده لكهها اين متوجه نيز پيمان
و تكه تكه.جاده داغ آسفالت روي افتاده خون و گوشت لكههاي ميرسيم ، لكهها اين به
را ناگواري حادثه وقوع دو هر.هراسيدهام من و است شده متعجب كمي پيمان.جابهجا
ميگيرد غريزه حكم به پيمان.ميشود ديده سياهي جاده ، كنار در دورتر.ميكنيم پيشبيني
دارد و نشسته گوسفندي كنار روستايي مرديميشويم نزديك سياهي به يواش يواش و جاده كنار
جلو كمي و ميشود بلند ميبيند را ماشين تا.ميبندد سرخرنگي دستمال با را آن پاهاي
.ميآيد
.زده ماشين را گوسفندامكنيد كمك آقا -
افتاده آسفالت كف آنها از يكي و شده سراب سرخ ماهي آنها از يكي داشته گوسفند تا دو مرد
.گرما.بيابان.سكوت.داشت غريبي نگاه.ميكرد نگاه ما به نمناكش چشمهاي با و بود
وسط اما.بگيرد عكس كه ميآورد دوربين ميپرد پيمان.بود شده له گوسفند پاي.مرگ تنهايي
كنار ميكند وادار را او كه است سنگين چنان مرگ حضور.چرا ميدانم.ميشود منصرف راه
مستاصل مرد و ميكند نگاه پيمان گربهاي چشمهاي به دارد گوسفند حالا.بزند زانو مرد
...آقا كنيم چكار:ميگويد
من به اينكه بدون.بگيرد را ديگر طرف ميگويد مرد به و گوسفند زير ميبرد دست پيمان
پشت ميرود پيمان.بالا ميپرد هم روستايي مرد و وانت پشت ميگذارند را گوسفند بگويند
كه خاكي جاده توي مياندازد را ماشين وقتي و ميگيرد دستور غريزهاش از او.فرمان
درباره كه دارم حق و هستم همسفرش هم من كه ميافتاد يادش "كپرك" روستاي به ميخورد
.بدهم نظر او كارهاي
نداشت؟ كه اشكالي -
.نميدهم را جوابش
چمباتمه چنان سرگوسفند بالاي او.ميكنم نگاه روستايي مرد به سرم پشت شيشهاي دريچه از
...نميشود باورم كه ميگريد آرام و زده
جنون دشت
راه توي گوسفند ميدرد ، را آن پوست بزرگي خوني كارد با و قناره به زد را گوسفند قباد ،
ايوان روي نشسته درست پيمان.ميكند پوست چه براي را گوسفند قباد نميدانيم ما و مرد
.است روشن سيگاري جاي توي سيگارش.ميخورد چاي و قباد خانه كاهگلي
خانه يك.نيست روستا اين در ديگري خانه قباد كاهگلي خانه جز بهميزنم قدم مضطرب من و
يك آنطرفتر متر و 100 بيابان ميكند كار چشم تا و ايوان يك با فقط ديوار بدون كاهگلي
دشت افق توي افتاده خورده سر آفتاب.ميكند در خستگي چشم ، يك لندروراست چوبي كن يخه
از را پوست كرده گره مشت با و دهانش توي ميگذارد را كارد گاه قباد.است سربيرنگ كه
احساس ميبينم را پيمان آشناي چهره وقتي بيابان غربت اين در.ميكند جدا گوسفند گوشت
از كه است بريدهاي بريده زوزه صداي ميلرزاند مرا دل كه چيزي آن اما.ميكنم پيدا خوبي
ميخورد چاي ميكشد ، سيگار.نيست خيالش عين پيمان اما هستم مشوش و نگران.ميآيد يخهكن
نگاه چه يخهكن توي بپرسم قباد از ميخواهم.ميشوم آنها نزديك.ميزند حرف قباد با و
.بگذارم ميان در او با تا كنار بكشم را پيمان ميخواهم.نيايد خوشش ميترسم.ميدارد
حق حالا دادم خوردش به من كه بدعنقي همه آن از بعد.ميكنم فكر.نميدهد نشان خوش روي
.ميكند قيمه را گوشتها قباد پيمان كنار مينشينم ، .كند وراجي ديگر زنده موجود با دارد
ريز و تدارك را آنها حيواني براي انگار.كند مصرف بخواهد را آن كه گونهاي به نه اما
سايه دشتميزند برق موهايش و گونه روي خون لكههاي و است خوني دستهايشميكند ريز
.است قباد با سخنم روي.است نشده هم شب اما نيست خورشيد شده ،
.ميشويم مرخص بدهيد اجازه اگر ديگه -
.ميشود تاريك هوا الان.ميكنيد گم را جاده.كجا -
.نميگيرم را حرف پي ميكند ، سكوت.بگذرانيم اينجا را شب نميآيد بدش پيمان
.هستيد تنها كپرك توي شما -
...تنهاييم اينجا ما است آنطرفتر كيلومتر ده كپرك.نيست كپرك اينجا -
.نيست متعدد شكافهاي ديوار با محقر خانه اين در قباد جز به كسي.ميروم فرو فكر به
.شدهاند قيمه گوشتها
دستمال يك و بزرگي سيني توي ميگذارد را گوشت و ميشويد دلو آب با را دستهايش قباد
.بودم نكرده تجربه هرگز را سكوت همه اين.گرفته را دشت عجيبي سكوت.آن روي ميكشد سفيد
آبي تا دلو طرف ميرود ميشود بلند پيمان.ميشود خلق سكوت در هستي افتاد يادم به بعد
.ميگيرم را دلو.ميروم دنبالش.بزند صورت به
.شنيدي را زوزه صداي -
.توست اون از آره -
چه او جز به بداند تا قباد به داده گير من از زودتر و شنيده را زوزه من از زودتر پيمان
آنجا ميگويد عقلش اما بماند آنجا را شب كه ميترسد من مثل پيمان وهست آنجا ديگري كس
.ميخوريم سادهاي شام.ميشود راحت خيالم.است شب دشت در شدن گم از كمخطرتر ماندن
.بخوابيم ميدهيم ، ترجيح كه هستيم خسته آنقدر
آنها رو خواب هم روي ميگذارم را پلكهايم تا من اما.ميرود بالا كولمان و سر از پشه
سگ زوزه نه.است سگ زوزه يا زخمي حيوان يك زوزه.است شده شديدتر زوزهها.ميكند سنگيني
با.ميبرد خوابم..زوزه ادامه.ميكند چكار گرما اين توي گرگ...گرگ زوزه.نيست
.ميشوم بيدار ازخواب پيمان سقلمههاي
دارد ادامه
است بسته دايره در رقصي رقصندگان
ايران داستاني وادبيات رقصندگان رمان فقيري باامين
اميرينيا محمود
دومين در جاري سال ماه ارديبهشت در فقيري امين نوشته رقصندگان رمان
امين.آورد همراه به خود نويسنده براي را نخست مقام تهران در معلم كتاب انتخاب جشنواره
.آمد دنيا به شيراز در آذرماه 1323 سيام در كه است كشورمان سرشناس نويسندگان از فقيري
دهكده" نام به را خود اول داستان سالگي در 18 است ، برآمده فرهنگي خانواده يك از كه او
خارج و داخل در وسيعي بازتاب و گرفت قرار زيادي استقبال مورد كه رساند چاپ به "پرملال
به دانش سپاهي لباس در نمازي هنرستان از فني ديپلم گرفتن از پس فقيري.داشت كشور از
تدريس به سال 1373 تا و پوشيد را معلمي مقدس خرقه آن از پس.رفت كرمان جيرفت روستاهاي
علت به اكنون و است برنداشته نوشتن و تدريس از دست هم بازنشستگي از بعد او.داد ادامه
رقصندگان رمان انتخابميدهد ادامه نوشتن به خانه در قلب باز جراحي و قلبي سكته
از را آثارش كه نويسندهاي به بود دوباره نگاهي پرورش و آموزش توسط برتر رمان بهعنوان
با.ميكند خود مجذوب و شيفته را خواننده ساده ، شكلي به و برميگزيند جامعه واقعيت ميان
:مينشينيم كوتاه گفتوگويي به ايران داستاني ادبيات و رقصندگان رمان درباره ايشان
* * *
چيست؟ كتاب در "رقصندگان" با "باران" ارتباط *
خشكسالي كه بقبولانم خواننده به ميخواهم.است نماد و تمثيل باران داستان ، قهرمان براي
به را باراني.شدن وتر باريدن ابر ، باران ، از وحي.اوست دسترس در هم باران و است برقرار
بيايد ، نظر به بخشنده انسان يك صورت به آنكه جاي به داستان ، آخر تا كه ميكشم تصوير
را سختي و رنج آنقدر است ، ناچار انسان اين و ميگذارد منگنه در را او طبيعت ناخواسته
رقص به بسته دايرهاي در كه رقصندهاي.شود تبديل رقصندهاي به پايان در كه كند تحمل
.درميآيد
ميكنيد؟ خلق شما كه فضاهايي يا شخصيتهاست شامل بسته ، محدوده اين *
عشايري جامعه.ميكنيم زندگي آن در كه جامعهاي.است اجتماع برگيرنده در بسته محدوده
ايل از كه نيست چادر شش تا پنج از بيش.است كوچك بسيار نوشتهام ، داستانم در من كه
حقيقت در.دارند قرار حاشيه در انگار ميآيند ، شهر به كه وقتي و ماندهاند دور خودشان
.نيست آن فرداي به اميدي كه است جامعهاي بسته ، جامعه از من منظور.است بسته جامعهاي
"بودن زنده".ندارد اهميتي برايشان فردا و است مهم بگذرد امروزشان اگر ميكنند ، فكر آنها
.است اولويت در
رقصندگان رمان آيا.مينويسيد واقعي سوژههاي اساس بر را داستانهايتان معمولا شما *
گرفتهايد؟ الهام واقعي سوژه يك از هم را
نيامد ، مدرسه به روزي چند بود ، من شاگرد كه عشاير پسر يك بودم مدرسه مدير من كه زماني
يا پدر به بايد را پرونده گفتم ، و خواستم را علتشخواست را پروندهاش و آمد روز يك
بوده عشايري از پدرش فهميدم كردم ، پرسوجو وقتي.نيامد ديگر و بيرون رفت.بدهيم مادرت
او دسترنج كار ، پايان در ولي ميفروشد را گوسفندانش و ميآيد شهر به خشكسالي دليل به كه
من.ميكنند جمع پول برايش مردم و بياورد گدايي به رو ميشود ، باعث همين.ميزند دزد را
كه آوردم بعدها را اخترخانم شخصيت.كردم گسترده را آن آرام آرام و نوشتم را داستان هم
.آورده وجود به را جدايي اپيزود يك
هم و ميرسد خود مضمون به هم اول داستان ميكند ، روايت را ديگر داستان داستاني ، وقتي *
روايي صورت به را چهارم و سوم اول ، فصل فقط ما.ميكند منعكس را خود تصوير حال عين در
.بگيريم نظر در ميتوانيم متفاوت داستان يك را دوم فصل و ميبينيم
ادبيات در ريشه اين.ميكند روايت را ديگر داستان داستان ، يك.ميگوييد درست نوعي به
داستان بلافاصله بياوريم ، خود براي دليلي آنكه براي هم ، صحبتهايمان در.دارد ما كهن
داستان پس.ميدهيم انجام اول داستان بر تاثير براي را كار اين و ميكنيم نقل را كوتاهي
من البته.مينشاند كرسي به را اولي حرفهاي دوم داستان و است بستر يا زمينه اول ،
ولي.ميشود مربوط هم به آنها پايان.نوشتم هم از جدا اپيزود چهار در را رقصندگان
باران.ميگيرد بر در را باران خانواده و نيست جدا هم از آنها تاي سه گفتيد كه همانطور
در بچهاش.بفروشد مانده ، برايش كه هم گوسفندي تا چند تا ميآيد شهر به خشكسالي دليل به
او و ميزند را پولش دزد ميفروشد ، را گوسفندان و ميآيد وقتي و ميخواند درس شيراز
تن ميكنند ، او به شهر در ديگر عشاير كه كمكي به ناچار به مشكلاتش ، كوه و ميماند
.ندارد ارتباطي ظاهري شكل نظر از سوم فصل.ميآورد فراهم را بچهاش كدورت همين و ميدهد
عطف نقطه و ميشود باران پول دزد همان اخترخانم ، پسر يعني فرج داستان ، پايان در اما
آوردهام ابتدا در را دوم اپيزود جديد ، چاپ در ولي.بود آگاهانه اين و جاست همين داستان
.آيد وجود به داستان حوادث بين منطقي ارتباط تا
آن تصوير و شير سنگي كله با اخترخانم تكگوييهاي و تنهاييها به مربوط بخشهاي *
موجود يك به تنهايي فرط از كه است داستانتان تاثيرگذار و خاص فضاهاي از سرخپوست ،
فرعي شخصيت را فرج رقصندگان ، از نقدي در سرشار آقاي اما.ميشود متوسل غيرانساني
.دانستيد مجموعه اين داستانهاي عطف نقطه را آن شما كه پراهميت آنقدر و دانستند
و بفروشد را مادرش كليه تا ميكند كه كاري هر حتي چون.است تعيينكننده اينجا در فرج
و ميزند دزدي به دست نهايت در و نميشود موفق بياورد ، دست به پول مقداري راه اين از
خود تاثير تحت را داستان تمام اين و ميرود دست از آورده ، دست به زحمت به باران كه پولي
از و طرف يك از بود شده دچار خشكسالي سبب به باران كه فلاكتي و رنج زيرا ميدهد قرار
.ميكند تداعي ذهن در را هيچي و پوچي فرج ، عمل توسط زندگياش شدن كوبيده هم در ديگر طرف
نميشود؟ داستان كل در وحشتزده رقص آن باعث نوعي به فرج عمل اين آيا *
و بدبختي و ذلت آن در كه ناگزيري رقص.است كرده گير رقص اين در هم خودش نوعي به بله ،
.است مرگ
آقاي كه ديگر روايت در روايتي خصوص به.نميآيد خوشتان روايي فرم از ميآيد نظر به *
ميكنيد؟ معرفي الگو بهعنوان را آن شما آيا.داشتند تاكيد فرم اين بر هم گلشيري
گذشته از را خود برداشتهاي نويسنده.ميآورد همراه به را ساختاري و فرم موضوعي ، هر
داستانم ديدم وقتي است نبوده كار در عمدي سبك نظر از امااست فاكنر من نظر مورد.دارد
ساختاري ميكند پراكنده آنجا و ميكشاند شهر به را آنها خشكسالي و است عشاير و ايل از
همانند قرن 19 ، داستانهاي مثل ميشد وگرنه نپسنديدم داستانم براي را اين از غير
هم به حال عين در و هستند جدا هم از فصلها كه..و تولستوي داستايوفسكي ، داستانهاي
.دارد وجود زيادي خطوط دارند ، ربط
معرفي الگو بهعنوان را او داستانهاي و داشتيد چخوف به زيادي علاقه شما كه هست خاطرم *
نوشتاري فرم اين به را خود انگيزه ميشود.فاكنر تاثير رمان ، اين در حالا و ميكرديد
.بفرماييد
.است مطرح بلند داستان فاكنر مورد در ولي ميآيد جالب نظرم به چخوف كوتاه داستانهاي
كرده ، كار خوب كوتاه داستان لحاظ از چخوف.است چخوف از مدرنتر فاكنر بگويم كه است طبيعي
.ميپسندم رقصندگان براي را فاكنر ساختار ولي
ميكنيد؟ فكر چگونه مدرن ادبيات درباره *
غيرمدرن و مدرن تكنيك ، و نوشتن طرز.است بوده مهم برايم غربي داستانهاي ساختار هميشه
متاسفانه و ميكنيم پيچيدهنويسي داريم ما.نمينويسند پيچيده آنها.ميكند متمايز را
چقدر ببينيد ولي.دارد وجود مدرنتر جويس از آيا.نميفهمد را داستانهايمان هم كسي
.است موضوعي چه درباره داستان كه ميشويد متوجه راحتي به خودتانمينويسد ساده و راحت
روي مدرن ادبيات به نوشتاري سبك و فرم دليل به ما نويسندگان اخير دهههاي در *
ادبيات ديروز و امروز تمايز و است شده هم داستاني ادبيات شدن شقه دو باعث كه آوردهاند
.فهميد ميتوان روشني به را
را جامعه واقعيت نوشتن شهامت آنكه دليل به.مينويسند آگاهانه نويسندگان از دسته يك
است جرياني مثل دارم ، اعتقاد من كه ادبياتي _ ميگذارند مدرنيته پست حساب به و ندارند
فرار آگاهانه اينها _ واقعي مسايل از دور به و درونگرا ادبياتي ميشود ، فراموش كه
متعهدترين از يكي حال عين در و مينويسد مدرن كه داريم هم نويسندهاي ولي ميكنند
از يعني.نميكنند دنبال را مسئله اين شاگردانش از بعضي چند هر.است كشورمان نويسندگان
در كه باشد يادمان.ميانگارند ساده خيلي را نويسندگي نوعي به يا دارند واهمه اجتماع
.باشند داشته مسئوليت و تعهد بايد ما نويسندگان.خودمان مسائل با ميكنيم زندگي ايران
من.بزنند را بودن چپ و سوسياليستي بودن ، كمونيست اتهام آدم به كه نيست دورهاي هم حالا
به را آنها نميتواند كسي.بنويسند بيشتر مردم از.نترسند ميكنم ، توصيه نويسندهها به
متهم مردم ضد به را ما كه است وقت آن بمانيم ، دور مردم از اگر ولي كند متهم عقبماندگي
.ميكنند
كه درونگرايي موج و باشد نويسندگان برابر در جامعه يك عملكرد نتيجه نميتواند اين آيا *
ادبيات و فرم در كه باشد اجتماعي برخوردهاي حاصل ميشود ، مشاهده ما نويسندگان آثار در
.ميكشد رخ به را خود و كرده رسوخ ما داستاني
داستانهاي اين جامعه آيا ولي.نماييم تعهد و مسئوليت فداي را چيز همه نبايد البته
نوشته هستند مطالعه و كتاب اهل كه نفري هزار براي تنها يا.نه يا ميشود متوجه را مدرن
مدرن هم ساختار و موضوع كند ، رسوخ مردم درون به و درنوردد را عشق كتابي اگر.است شده
.ميشود جهاني نو شكلي به و ميرود فراتر معنوي غافلگيري خط از نويسنده باشد ،
منتقد نگاه
گذشته آوردن بهحال
آزرم محمد
متن از خود شرايط به بسته خواننده هر كه چيزهايي آن و ميشود نوشته آنچه بين همواره
از بيش مفهومي فاصله اين كه است بديهي.دارد وجود مفهومي فاصلهاي ميكند دريافت نوشته
اختيار در مثال صورت به را مساله اين كه مواردي از يكي.معناست تكثر نشاندهنده چيز هر
بوديم گفته.بود شده نوشته متفاوت شعرهاي گفتمان درباره كه است توضيحي ميدهد ، قرار ما
در كه را آنچه حتي.نميكند نفي را زبان امكانات از هيچيك متفاوت شعرهاي گفتمان" كه
كه همانگونه امكانات اين از بوديم ، كرده اضافه اما ".دارد وجود فارسي كلاسيك شعر
كليشه به امكانات اين موارد از بسياري در كه چرابرد نخواهيم بهره شده ، قبلااستفاده
جديد ساخت اين كه است بديهي.كرد ارايه آنها از جديدي كاملا ساخت بايد پس.شدهاند بدل
.است ديگر ساختهاي با آن تركيب گاهي و آن در دگرگوني و تغيير قبلي ، ساخت تخريب نيازمند
ميشود ، اعمال آن بر عمل اين كه اي زباني امكان به بسته كه "واسازي" عمل با نيز گاهي
بوسيله شده خوانده البته و موجود تناقضهاي گرفت ، كار به ميتوان گوناگوني روشهاي
زباني امكانات به جديد ، امكاني صورت به تناقضها اين از هريك و ميشود آشكار خواننده ،
.ميشود افزوده شعر
گفتمان سوي از كلاسيك ، شعر زباني امكانات نفي عدم - خوانندگاني شايد و - خوانندهاي
.كردهاند تعبير گفتمان اين توسط گذشته به بازگشت و گذشتهنگري به را متفاوت شعرهاي
نهادهاي بر مسلط و حاكم جريان - رسمي شعر گفتمان با تقابل در را آن كه ادبي ارتجاع نوعي
ارايه براي.است آينده به معطوف نگاهي داشتن و بودن پيشرو مدعي كه ميدهد قرار - ادبي
"نكردن نفي".دهيم شرح بايد را مفاهيمي - مكان اين امكانات حدود در - روشنگرانه پاسخ يك
و كليشهها "مطلق پذيرفتن" معناي به فارسي كلاسيك شعر در موجود زباني امكانات
.نيست گذشته شعر كلامي اشباعشدگي
.دهيم قرار خواندن مورد را كلاسيك شعر زباني امكانات تا ميدهد اجازه "نكردن نفي"
برنميگرديم ، گذشته به امكانات اين خواندن هنگام.ميشود انجام حال زمان در فقط خواندن
وقتي.ميكنيم ش"حاضر" اصلا ميخوانيم ، فرا حاضر زمان به گذشتهايم ، آن از كه را آنچه
و كرد توجه هم "موجود" كلمه به ميتوان "كلاسيك شعر موجود امكانات" ميشود گفته
خود در صفت دو اين.بودن حاضر و بودن زنده جمله از گرفت ، نظر در را آن مختلف معناهاي
ميتواند نكردن نفي طرفي ، از.هستند دارا نيز را شدن دگرگون و تغيير توان از معنايي
كه را آنچه ميخوانيم ، را زبان امكانات كه هنگامي.صرف "پذيرش" نه باشد "گزينش" به ناظر
فرد به منحصر و جديد شعر هر شرايط با ميتواند زنده موجود يك مثل و دارد تغيير توان
داشته شعري سابقه چه زباني امكانات كردن گزينش.ميپذيريم بعد و برگزيده باشد ، هماهنگ
در و زبان امكانات از بخشي پذيرفتن يا نفي در افراط از هم باشند ، سابقه بي چه و باشند
در "سازي حال" روند توقف از هم و ميكند جلوگيري امكانات حقيقت در و شعر امكانات حقيقت
.متفاوت شعر هر متن
با را زمانها همه تعبيري به.ندارد زمان به نسبت خطي ديدگاهي متفاوت شعرهاي گفتمان
آن و نميايستد گذشته مقابل در رسمي ، شعر مانند پس.ميبيند شعر متن در هم كنار در و هم
و - شد ذكر كه تغييرها همان با البته - ميآورد حال به را گذشته بلكه ، نميكند انكار را
امكان اين متفاوت شعرهاي از يك هر به مداوم "سازي حال" اين.ميدهد قرار استفاده مورد
درآمده شعر در قانون و دستور صورت به كه آنچه و كليشهها قالبها ، گرفتار كه ميدهد را
يعني.بگيرد را آن جاي ديگري قانون و گردد نقض كلي قانون يك شعر در نيست قرار.نشود بود
قرار.هست و بوده آن دنبال به عصري هر در ادبي نهادهاي بر مسلط و رسمي شعر كه روشي همان
.باشد داشته را خود زباني قراردادهاي باشد ، فرد به منحصر بايد كه آنجا از شعر هر است
قانوني نفي آنها ، نفي.شدند گذاشته كنار بودند ، درآمده قانون صورت به چون شعري قالبهاي
را قالبها اين كه شعرهايي امكانات خواندن اكنون.ميكرد تحميل شعر به را خود كه بود
را قالبها اين هنوز گرچه - نيست آنها از دوباره استفاده معناي به داشتهاند
.آنهاست شكل آوردن "حال" موقعيت به بلكه - آنها زباني امكانات خواندن نه و ميپذيرند
مناسبات اين چه اگر ميكند ، تحميل آن دروني ارتباطهاي و مناسبات به شعر قالب كه نظمي
دانست ، شعرها اين شكل تفكيكناپذير بخش را آن ميتوان حتي و ميدهد قرار تاثير تحت هم را
ميتوان كلاسيك شعرهاي شكل خواندن هنگام.نيست هم زباني امكانات تمام دربردارنده ولي
تناقضها اين و كرد آشكار نيستند ، زبان از حاصل امكانهاي جز چيزي كه را آن تناقضهاي
كه را امكاناتي حتي ميتوان.اجراكرد شعر در هست هم شدن نقض قابل كه قرارداد يك مثل را
گسترش هايش ، قانون و قالب خود رعايت بدون است ، آمده پديد كلاسيك شعر قالبهاي اثر در
شعر يك شكل با سو هم و ديگر گونهاي به ميتواند بيتها و مصرعها جايي جابه نحوهداد
متفاوت شعرهاي.است گرفته كه گيرد قرار استفاده مورد تازهاي نحو به بار هر متفاوت ،
را آنها كليشههاي و آنها قالب كه اين بدون كلاسيك شعر امكانات شكلي گسترش با امروز
روي پيش متن رو اين ازكردهاند اعمال را "سازي حال" نوعي آنها مورد در كنند ، تكرار
در كه دارد قرار "شناختي شكل پسا" موقعيت يك در متفاوت شعرهاي گفتمان كه است معتقد شما
.داد خواهيم توضيح را آن آينده
|