ندارد جايي دنيا اين در رمان
نويسنده نگاه
منتقد نگاه
ندارد جايي دنيا اين در رمان
كوندرا ميلان با راث فيليپ گفتوگوي
پس آمريكايي ، معروف نويسنده ،"راث فيليپ" كه گفتوگويي دو از است چكيدهاي مصاحبه اين
به او سفر طي گفتوگو يك داد ، انجام كوندرا ميلان با "فراموشي و خنده كتاب" خواندن از
اين به فرانسه از "كوندرا".شد انجام آمريكا از او ديدار اولين طول در ديگري و لندن
"كوندرا" كه جايي - "رنه" در مهاجر عنوان به سال 1975 از همسرش و او:ميرفت مسافرتها
مصاحبه ، طول در.ميبرند سر به پاريس در حالا و - داشت اشتغال دانشگاه در تدريس به
و ميزد حرف چك زبان به اوقات غالب ولي ميكرد ، صحبت فرانسه به پراكنده طور به "كوندرا"
.داشت عهده به را صحبتها ترجمه كار "ورا" همسرش
رفتار اين در كند ادراك پرسش يك مثابه به را دنيا كه ميآموزد خواننده به رماننويس
رمان است شده بنا تغييرناپذير و قطعي امور پايه بر كه دنيايي در است نهفته تساهل و خرد
است مرده
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
ميشود؟ نابود زودي به جهان شما نظر به آيا *
باشد؟ چه "زودي به" كلمه از شما مقصود كه دارد بستگي
.فردا پس يا فردا *
.است ديرينه احساسي ميرود ، پيش نابودي سوي به شتاب با دنيا كه احساس اين
.باشيم چيزي نگران كه نيست لازم پس *
نهفته آن در حقيقتي بايد پس است ، داشته حضور آدمي ذهن در دراز ساليان ترسي اگر.برعكس
.باشد
داستانهاي تمام كه است پيشزمينهاي دلواپسي اين كه ميرسد نظرم به صورت ، هر به *
.دارد فكاهي ماهيتي آشكارا كه داستانهايي حتي ميافتد ، اتفاق آن در شما كتاب آخرين
صفحه از ملتات شدن ناپديد شاهد تو روزي ميگفت ، من به كسي اگر بودم بچه پسر كه زماني
ممكن برايم هم تصورش حتي كه چيزي نميدانستم ، بيشتر ياوهاي را حرفش بود ، خواهي دنيا
.است جاوداني حيات نوعي مالك ملتاش كه ميكند خيال ولي است ، فناپذير ميداند آدم.نبود
كه شد درگير مسئله اين با ذهناش چك اهل آدم هر سال 1968 ، در روسيه تجاوز از پس اما
چهل اخير دهه پنج طي كه گونه همان درست شود ، محو اروپا نقشه از كاملا ملتاش است ممكن
واقعه اين به اعتنايي دنيا بيآنكه شدند ، محو دنيا صفحه از كامل طور به اوكرايني ميليون
قدرتمند ملل از يكي ليتواني هفدهم ، قرن در كه ، ميدانيد آيا.ليتوانيها يا.باشد داشته
نگه نيمهمنقرض قبيلهاي مثل اسكانشان محل در را ليتوانيها روسها ، امروز بود؟ اروپا
درز خارج به آن وجود از خبري تا شده بسته كشور اين بازديدكنندگان روي به در داشتهاند ،
.نكند
هر روسها كه است اين است مسلم آنچه.دارد چنته در چه من ملت براي آينده كه نميدانم
كه نميداند كس هيچكنند حل خود تمدن در تدريج به را آن تا ميدهند انجام بتوانند كاري
دريافت همين و دارد وجود امكان اين ولي.نه يا شد خواهند موفق راه اين در آنها آيا
من.بسازد دگرگون يكسره را زندگي مفهوم تا است كافي دارد وجود امكاني چنين كه ناگهاني
.ميبينم فناپذير و شكننده گونهاي به هم را اروپا حتي روزها اين
دارند؟ تفاوت يكديگر با ريشه از غربي اروپاي و شرقي اروپاي سرنوشت آيا اين ، وجود با و *
خود اختصاصي كاملا تاريخ با است ، روسيه فرهنگي ، تاريخ مفهوم يك عنوان به شرقي ، اروپاي
اتريش ، مثل درست مجارستان ، لهستان ، بوهم ، است بيزانس دنياي با تنگاتنگ ارتباطي در كه
با غربي ، تمدن بزرگ ماجراهاي در ابتدا همان از آنهانبوده شرقي اروپاي جزو هرگز
اين در دقيقا آن گهواره كه جنبشي - ديناش اصلاح نهضت با رنسانساش ، با گوتيكاش ،
بزرگترين مدرن فرهنگ كه بود مركزي اروپاي در جا ، همينجستهاند شركت بود ، ناحيه
زيباييشناسي ،"بارتوك" موسيقي موسيقي ، مكاتب ساختارنگري ، روانكاوي ، :خورد را تكانها
(آن اعظم بخش حداقل يا) مركزي اروپاي جنگ از پس اشغال.رمان در "موزيل" و "كافكا" نوين
اين.بدهد دست از را خود جاذبه حياتي كانون غرب فرهنگ كه شد موجب روس تمدن توسط
پايان كه را ، امكان اين نميتوانيم و است غرب تمدن تاريخ در ما قرن رويداد مهمترين
.بگيريم ناديده بود ، اروپا كار پايان آغاز نشانه كلي شكل در مركزي اروپاي
تيراژي با "دار خنده عشقهاي" نام به داستانهايتان و "شوخي" رمان پراگ ، بهار طول در *
آكادمي در تدريس كار از را شما روسيه ، تجاوز از پس.شدند منتشر جلد هزار صدوپنجاه برابر
هفت.كردند جمعآوري عمومي كتابخانه قفسه از را كتابهايتان تمام و كردند كنار بر فيلم
طرف به و گذاشتيد ماشين پشت را لباس تعدادي و كتاب عدد چند همسرتان و شما بعد ، سال
.شديد تبديل خارجي نويسندگان پرخوانندهترين از يكي به كه جايي ;كرديد حركت فرانسه
چيست؟ مهاجر يك عنوان به شما احساس
هنگامي تنها شما.است عظيمي موهبت كشور چندين در زندگي تجربه نويسنده ، يك براي
در كه كتابم ، آخرينباشيد ديده متعددي وجوه از را آن كه كنيد درك را دنيا ميتوانيد
اتفاق پراگ در كه وقايعي:ميشود آشكار خاصي جغرافيايي فضاي در گرفت ، شكل فرانسه
فرانسه در كه اتفاقاتي حال عين در.ميشوند ديده غربي اروپاي چشمهاي خلال از ميافتند
.دنيا دو ميان است برخوردي اين.ميشود ديده پراگ چشمهاي خلال از ميافتد
وحشت انقلاب ، فاشيسم ، دموكراسي ، قرن ، نيم طي - تنها سرزمين اين - من موطن طرف ، يك از
از انبوهي تبعيد روسيه ، و آلمان توسط اشغال استالينيسم ، فروپاشي همچنين استالينيسم ،
فرو تاريخ وزن زير من سرزمين بنابراين.كرد تجربه را خود سرزمين در غرب مرگ و مردم
در فرانسه:فرانسه ديگر ، سوي از.مينگرد دنيا به عظيمي ناباوري و ترديد با و ميرود
.ميبرد رنج تاريخي بزرگ حوادث فقدان از روزها اين و بود دنيا مركز متمادي قرنهاي طول
و شورانگيز آرزوي اين.ميبرد لذت راديكال ايدئولوژيكي نگرشهاي از هم خاطر همين به
از بزرگ اقدام اين حال اين با باشد داده انجام خودش كه است بزرگي كار براي رنجور روان
.رسيد نخواهد راه از هرگز و نميرسد راه
خودتان خانه فرهنگي نظر از را جا اين يا داريد را غريبه يك احساس فرانسه در آيا*
ميدانيد؟
قديميتر ادبيات به ويژه به مديونم ، آن به بسيار و هستم فرانسوي فرهنگ شيفته شدت به من
و قضا ژاك" من.را "ديدرو" و ميشمارم عزيزتر همه از را "رابله" نويسندگانش ميان.آن
تجربهگران بزرگترين آنها.را "استرن لارنس" كه دارم دوست اندازه همان به را اش"قدري
سعادت و خوشي از لبريز بامزه ، ديگر عبارت به آنها ، تجربه و بودند رمان شكل در اعصار همه
خود معناي هنر در چيز همه آنها بدون و شده ناپديد فرانسه ادبيات از ديگر تاكنون كه بود
.ميكنند ادراك بزرگ بازي يك عنوان به را رمان "ديدرو" و "استرن".ميدهد دست از را
رسانده ، مصرف به را امكاناتش رمان ميشنوم وقتيكردند كشف را رماننويسي فرم طنز آنها
دست از را امكاناتش از بسياري خود تاريخي مسير در رمان:است مطلب اين عكس احساسم دقيقا
كه است نهفته "ديدرو" و "استرن" آثار در رمان پيشرفت براي تكانهايي مثال ، براي.داد
.نبودهاند تكانهها آن جذب به قادر آنان اخلاف از يك هيچ
ميكنيد اعلام كتاب متن در شما اين وجود با و نميدهند رمان نام كتابتان آخرين به *
نيست؟ يا هست رمان بالاخره پس.دگرگونگيها شكل به است رماني كتاب اين
كتاب اين ميشود ، مربوط زيباييشناسي درباره من شخصي كاملا قضاوت به كه جايي تا
داستاني فرم در.كنم تحميل كسي به را عقيده اين نميخواهد دلم هيچ اما است ، رمان واقعا
عنوان به را خاصي كليشهاي ساختارهاي كه است اشتباه اين.دارد وجود فوقالعادهاي آزادي
.بگيريم نظر در رمان تخطيناپذير اصول
محدود را آزادي اين و ميكند رمان را رمان يك كه دارد وجود چيزي حتما اين ، وجود با *
.ميسازد
.است ابداعي شخصيتهاي با بازي آن مبناي كه تركيبي نثر از است طولاني اثري رمان يك
اشتياق دارم ، ذهن در "تركيبي" عبارت از من كه مفهومي.هستند محدوديتها تنها اينها
طنزآميز ، رساله.است كاملتر چه هر تماميتي با و وجوه تمام در سوژهاش درك براي نويسنده
به قادر رمان تركيبي قدرت _:تخيل پرواز تاريخي ، حقيقت اتوبيوگرافي ، قطعه داستاني روايت
لازم كتاب يك وحدت.چندآوايي موسيقي صداهاي مانند است واحد كل يك صورت به چيز همه تركيب
در.شود فراهم آن درونمايه توسط ميتواند بلكه باشد ، گرفته ريشه آن ماجراي از كه نيست
.فراموشي و خنده:دارد وجود دست اين از درونمايههايي كتابم ، آخرين
را خنده طنز يا شوخي طريق از شما كتابهاي.است بوده شما همدم همواره خنده *
دست از را طبعياش شوخ حس كه ميكنند برخورد دنيايي با كه وقتي شخصيتهابرميانگيزد
.ميشوند اندوهگين است داده
.بود سالم بيست وقتها آنفهميدم را شوخي ارزش كه بود استالينيست وحشت دوران طول در
كسي دهم ، تشخيص نبود استالينيست كه كسي از را بود استالينيست كه كسي ميتوانستم هميشه
علامت شوخطبعي حس.داشت لب بر هم لبخندي ضمن در بترسم ، او از نبود لازم كه
را شوخطبعياش حس دارد كه دنيايي از موقع ، آن از.بود افراد شناختن براي اطمينانبخشي
.افتادهام وحشت به ميدهد دست از
را فرشتگان خنده كوچكي ، مثل در.است مطرح ديگري چيز كتابتان ، آخرين در اين ، وجود با *
:است بيمعنا او براي خدا دنياي زيرا ميخندد ، شيطان.ميكنيد مقايسه شيطان خنده با
.است معنا با خدا دنياي در چيز همه زيرا ميخندند ، شادي با فرشتگان
متفاوت رفتار دو تا ميكند استفاده - خنده - فيزيولوژيكي مظاهر همان از انسان بله ،
ميافتد ، شده حفر تازه گوري در كه تابوتي روي كلاهش ، نفر يك.كند بيان را متافيزيكي
چمنزار ، در دلداده دو و ميشود متولد خنده و ميدهد دست از را خود معناي جنازه تشييع
ندارد ، لطيفه يا شوخي به ربطي هيچ آنها خنده ميخندند ، و ميدوند يكديگر ، دست در دست
لذات به خنده نوع دو هراست هستي از آنها شادي بيانگر كه است فرشتگان جدي خنده اين
خنده:ميكند دلالت هم دوگانه تباهي يك بر كه ميرسد زماني ولي دارد ، تعلق زندگي
در كه را هركس حاضرند كه معتقدند خود دنياي اهميت به قدر آن كه متعصب فرشتگان پراشتياق
گواه و ميآيد مقابل طرف از صدايش كه ديگر ، خنده و بزنند دار به نميشود سهيم آنها شادي
زندگي.جنازه تشييع مراسم حتي است ، داده دست از را خود معناي چيز همه كه است اين بر
.مطلق ناباوري ديگر سوي از خشكانديشي ، يكسو از:است شكاف دو به محدود آدمي
به نسبت شورانگيز رفتار" براي است جديدي عبارت ميناميد فرشتگان خنده اكنون شما آنچه *
عنوان به را استالينيستي دوره وحشت كتابهايتان از يكي در.شما قبلي رمانهاي در "زندگي
.ميكنيد ترسيم شاعر و جلاد حكومت
آن در كه دنيايي سال كهن درام.هست هم بهشت روياي بلكه است ، جهنم تنها نه توتاليتاريسم
شوند ، متحد هم با ايمان و مشترك و يگانه خواستي با و ميبرند سر به هماهنگي در همه
آرزوي كه شيشهاي خانه از كه هنگامي نيز ، "برتون آندره".باشد ميانشان رازي بيآنكه
اگر.ميپروراند سر در را بهشت همين روياي ميگفت ، سخن داشت را آن در زندگي
اديان همه ژرفاي در و بوده ما همه وجود اعماق در كه را ، الگوها كهن اين توتاليتاريسم
جلب خود به را مردم همه اين نميتوانست هرگز نميداد ، قرار بهرهبرداري مورد دارد ، ريشه
ميپيوندد ، حقيقت به بهشت روياي كه اين محض به.شكلگيرياش اوليه مراحل در ويژه به كند ،
رويا اين راه سر كه كس هر كردن درو به ميكنند شروع مردم آنجا ، و اينجا صورت ، هر به
.بايستد
(زمين روي بهشت) بهشت باغ سوي اين در كوچكي كولاژ بايد بهشت قوانين ترتيب همين به و
مجاور بهشت كه حالي در ميشود ، كاملتر و بزرگتر پيوسته كولاژ اين زمان طول در.بسازند
.ميشود فقيرتر و كوچكتر همچنان
شعر و ميكند پرواز كولاژ و بهشت برفراز فرانسوي بزرگ شاعر "الوار" كتابتان ، در*
دانستهايد؟ معتبر را آن كتاب در شما كه است تاريخي از بخشي اين آياميسرايد
ممكن كه شد چيزي شارح بزرگترين به تبديل و كرد رها را سوررئاليسم "الوار" جنگ ، از پس
.ميسرود بهتر فرداهاي عدالت ، صلح ، برادري ، براي اوبنامم "توتاليتاريسم شعر" را آن است
كلبينگري عليه و معصوميت براي غم ، عليه و شادي براي افتادگي ، جدا عليه و رزمي هم براي
ي"كالاندرا زالويس" ،"الوار" پراگي دوست بهشت حاكمان سال 1950 ، در كه هنگامي.ميسرود
براي را خود شخصي احساسات "الوار" كردند ، محكوم دار طناب با اعدام به را سوررئاليست
همرزمش اعدام با را خود موافقت علني طور به و سركوب فراشخصي ايدهآلهاي نفع به دوستش
وحشت دوره سراسر كه شاعر ، فقط نه و ميخواند شعر شاعر حالي در ميكشت جلاد.كرد اعلام
سپرده فراموشي دست به وقايع اين ديگر اكنون.بود عمومي شورانگيز هذيان دوره استالينيسم ،
است وحشت تنها است زيبا انقلاب بگويند ، دارند دوست مردم:است جا همين مهم نكته اما شده ،
حضور زيبايي در پيش از شيطان.ندارد حقيقت اين ولي.است شيطاني و برميخيزد آن از كه
را دوزخ جوهره مايليم ما اگر و است شده گنجانده بهشت روياي در پيش از جهنم دارد ،
متهم.دهيم قرار بررسي مورد است گرفته نشات آن از دوزخ كه را بهشتي جوهره بايد دريابيم
اين.است هميشه دشواري همان به بهشت ضمن در است ، سادهاي بينهايت كار كولاژها كردن
مايلند هنوز اين وجود با ميكنند ، رد را كولاژها ايده صراحت به دنيا سراسر مردم روزها ،
كه شورانگيزي آواز همان نواي با و بشوند هيپنوتيزم توتاليتاريسم ، شعر وسيله به كه
.بروند رژه نوين كولاژهاي شكل به مينواخت "الوار"
كه مفهوم اين به نه ولي است "همگاني" و "شخصي" مداوم برخورد اين شماست نثر مشخصه آنچه *
وقايع كه مفهوم اين به نه و ميافتند ، اتفاق سياسي پسزمينهاي در شما شخصي داستانهاي
مشابهي قوانين كه ميدهيد نشان هميشه شما واقع ، در.ميكنند تجاوز شخصي زندگي به سياسي
تحليل نوعي شما نثر كه طوري به ;است حكمفرما سياسي وقايع بر شخصي اتفاقات مثل
.است سياست روانشناختي
- كتاب ديگر درونمايه.همگاني حوزه در كه است همان شخصي حوزه در انسان متافيزيك
.خويشتن فقدان مثابه به مرگ:است انسان شخصي بزرگ مشكل اين.بگيريد نظر در را - فراموشي
ما آنچه رو اين از.ميآوريم ياد به كه است چيزهايي همه مجموعه خويشتن چيست؟ خويشتن ولي
.نيست گذشته فقدان ميترساند مرگ از را
در من ، زن قهرمان مشكل اين.دارد حضور زندگي درون همواره كه است مرگ از شكلي فراموشي
ولي.است گذشتهاش در محبوب شوهر نابودي حال در خاطرات حفظ براي نوميدانه ، تلاشي
از را كوچك كشوري ميخواهد بزرگ قدرتي كه هنگامي.هست نيز سياست بزرگ مشكل فراموشي
اتفاقي اينميگيرد كار به را "سازمانيافته فراموشي" روش كند ، محروم خود قومي آگاهي
.است دادن رخ حال در "بوهم" در اكنون هم كه است
اعلام ممنوع چك نويسنده دويست آثار.است نشده چاپ چك معاصر ادبيات است سال دوازده
خود كار از چك تاريخدان پنج و صدوچهل مرحوم ، ي"كافكا فرانتس" آثار جمله از شدهاند ،
را گذشتهاش به نسبت خود آگاهي كه ملتي.شدهاند تخريب تاريخي بناهاي شدهاند ، بركنار
بيرحمي با سياسي موقعيت گونه بدين و ميكند گم نيز را خود تدريج به ميدهد ، دست از
هستيم ، مواجه آن با روز هر و همواره ما كه ساخت روشن را فراموشي متافيزيكي عادي مسئله
شخصي زندگي برميدارد ، شخصي زندگي متافيزيك چهره از نقاب سياست.باشيم متوجهاش بيآنكه
.برميدارد سياست متافيزيك چهره از نقاب
كه ميرسد جزيرهاي به "تامنيا" اصلي ، زن قهرمان شما ، دگرگونگيهاي كتاب بخش ششمين در *
قتل به را او و كرده شكار را تامنيا پايان در آنها.ميكنند زندگي بچهها تنها آن در
تمثيل؟ يك يا است پريان افسانه است ، رويا يك اين آيا.ميرسانند
يك تا ميكند اختراع را داستاني نويسنده نيست ، بيگانه برايم تمثيل اندازه به چيز هيچ
خواننده و باشند داشته معنايي خود بايد تخيلي ، يا واقعي وقايع ، .بكشد تصوير به را فرض
اين تسخير در همواره من ذهن.شود اغوا آنها شعر و قدرت با سادهلوحانه كه است قرار
:ميشد تكرار روياهايم در همچنان زندگيام دورههاي از يكي طول در او و است بوده تصوير
ناگهان و كند فرار آن از نميتواند كه مييابد كودكان از پر دنيايي در را خود شخصي
محض وحشت شكل به را خود ميكنيم ، ستايش و ميآوريم شعر به را آن ما كه كودكي دوران
چند موسيقي يك من كتاب ولي.نيست تمثيل يك داستان اين.دام يك عنوان به ميسازد ، آشكار
يكديگر تكميل و تبيين تشريح ، به متقابل صورت به گوناگون داستانهاي در كه است آوايي
كرده محروم حافظه از را مردم كه است توتاليتاريسم داستان كتاب اصلي رويداد.ميپردازند
كار اين توتاليتر رژيمهاي همه.درميآورد كودكان از ملتي شكل به را آنها رو اين از و
به نسبت بيتفاوتياش با خود ، آيندهپرستي با ما ، فناوري دوران سراسر شايد و ميكنند را
آدم نوجوان ، بيرحم جامعه يك كانون در.است مشغول كار اين به انديشه ، به سوءظن و گذشته
.دارد را كودكان جزيره در "تامنيا" شبيه احساسي طنز و حافظه سلاح به مجهز بالغي
دراماتيكتر بسيار كه ششم بخش با كتاب چرا.است كتاب هفتم بخش كتابتان ، بخش آخرين چرا *
نميرسد؟ پايان به ميميرد زمان قهرمان آن در و است هفتم بخش از
خلال در ديگر ، سوي از.فرشتگان خنده بحبوحه در استعاري ، گونهاي به ميميرد ، "تامنيا"
را خود معناي چيزها ميشود شنيده وقتي كه خنده نوع آن - خنده متضاد نوع كتاب ، بخش آخرين
چيزها آن فراسوي كه دارد وجود خيالي مرز جور يك.ميشود طنينانداز - ميدهند دست از
خواب از صبح كه من كار اين آيا ميپرسد ، خود از شخصي.ميرسند نظر به مضحك و بيمعني
دارم تعلق ملتي به ميكنم؟ تقلا چيزي هر براي ميروم ، سركار نيست؟ بيمعني برميخيزم
ميكند زندگي مرز اين نزديك همسايگي در انسان شدهام؟ متولد جور اين كه خاطر اين به فقط
تمام در دارد ، وجود جا همه مرز آن.بيابد مرز سوي آن در را خود ميتواند سادگي به و
.زمينهها بيولوژيكيترين و عميقترين در حتي و بشر زندگي زمينههاي
مطرح سوالات هستند ، نواحي همين بشر زندگي نواحي عميقترين كه خاطر همين به دقيقا و
من دگرگونگيهاي كتاب خاطر همين به.هستند سوالات عميقترين نيز آنها مورد در شده
.برسد پايان به اين جز دگرگونگي هيچ با نميتواند
رسيدهايد؟ آن به خود بدبيني در شما كه است نقطهاي دورترين اين پس *
رمان:نميكند پافشاري چيزي روي رمان.شدهام خسته خوشبيني و بدبيني كلمات از من
و نه يا رفت خواهد بين از من ملت آيا نميدانم من.ميكند مطرح را پرسشهايي و جستوجو
با را يكي ميسازم ، داستان من.است كتابهايم شخصيتهاي از يك كدام با حق كه نميدانم
كه ميگيرد نشات آنجا از مردم حماقت.ميكنم مطرح را پرسشها طريق اين از و مواجه ديگري
دنيا به قدم و آمد بيرون خانهاش از "دنكيشوت" كه هنگامي.دارند پرسش يك چيز هر براي
سراسر براي اروپايي رمان اولين ميراث اين.شد تبديل معما يك به چشمش پيش دنيا آن نهاد ،
پرسش يك مثابه به را دنيا كه ميآموزد خواننده به رماننويس.است آن از پس رمان تاريخ
و قطعي امور پايه بر كه دنيايي دراست نهفته تساهل و خرد رفتار اين در.كند ادراك
چيز هر يا ماركس بنيانش كه توتاليتاريسم ، دنياي.است مرده رمان شده بنا تغييرناپذير
.ندارد جايي دنيا اين در رمان.پرسشها دنياي تا است پاسخها دنياي بيشتر باشد ، ديگري
پاسخ و ادراك به را قضاوت دنيا سراسر در مردم روزها اين كه ميرسد نظر به صورت ، هر به
حماقت ميان در را رمان صداي ميتوان سختي به كه طوري به ميدهند ، ترجيح پرسش به را
.شنيد آدمي يقينهاي پرهمهمه
نويسنده نگاه
سركش روح غذاي ادبيات
يوسا بارگاس ماريو
حقيقت مهدي امير:ترجمه
حرفي راضياند ، و قانع سرنوشتشان به فعليشان ، زندگي به كه انسانهايي براي ادبيات
براي پناهگاهي و است ناهمرنگيها ترويجگر ;است سركش روح غذاي ادبياتندارد گفتن براي
.دارند حد از كمتر يا زياده زندگي در كه آنها
.نباشد ناقص تا نباشد ، ناشاد تا ميبرد پناه ادبيات آغوش به آدم
اهب ، كاپيتن با همراه بزرگي وال پشت بر دريانوردي لامانچا ، مزارع در حيرتزده شاهزاده
ما كه هستند راههايي همه اينها ;گرگوارسامسا با شدن حشره بوواري ، اما با خوردن آرسنيك
;كنيم خلاص نامنصفانه زندگي اين تحميلي بارهاي و خطاها از را خود تا كردهايم ابداع
اين آرزويمان كه حالي در ;باشيم هميشگي آدم همان ميكند مجبورمان هميشه كه زندگياي
تسخير را ما روح كه را ، ديگري متعدد خواستههاي تا باشيم ، ديگري متعدد آدمهاي كه است
.كنيم آورده بر كردهاند ،
لحظه همين در درست اما مينشاند ، فرو لحظهاي براي تنها را حياتي نارضايتي اين ادبيات
تاريخ از و ميكند بلند را ما ادبي ، خيال و وهم زندگي ، موقتي تحليل همين در معجزهآسا ،
ابدي و جاودان گونه بدين و ميشويم ، بيزماني سرزمين شهروندان ما و ميبرد بيرون
كه ميشويم زماني از منطقيتر و شادتر پيچيدهتر ، ثروتمندتر ، پرشورتر ، ناگهان.ميگرديم
را ادبي داستان و ميبنديم را كتاب وقتي.هستيم معمول زندگي آزارنده و يكنواخت روال در
پيش لحظهاي كه شگفتانگيزي سرزمين با را آن و ميگرديم باز واقعيت به ميكنيم ، رها
را ما انتظار عظيمي درك چه همه ، اين با و.ياسي چه.ميكنيم مقايسه كردهايم ، تركش
است ، بهتر بيداري زمان زندگي از رمان ، سرزمين خيالي زندگي كه معني اين به دركي ;ميكشد
و محدوديتها به مقيد زندگي از كاملتر و فهمتر قابل و است ، متنوعتر و زيباتر
.وضعيتمان ملامتهاي
است عصيانگر ;نيست راه به سر است ، شورشي هميشه اصيل ، ادبيات خوب ، ادبيات دليل همين به
جستوجوي در" يا "صلح و جنگ" خواندن از بعد ميتوانيم چگونه باموجود وضع به معترض و
و مرزها دنياي خود كمارزش و حقير جزئيات دنياي به بازگشت و "رفته دست از زمان
احساس ميكند ، تباه را ما توهمات قدم هر با و است ما كمين در جا همه كه تحريمهايي
نكنيم؟ فريبخوردگي
و فرهنگي پيوند نگهداشتن به نياز از بيش حتي _ بشريت پيشرفت در ادبيات سهم بزرگترين
نيت بدون موارد ، اكثر در و _ ميكند يادآوري ما به كه باشد اين شايد _ زبان غناسازي
و قدرتمندان _ ميكنند وانمود را آن عكس كه كساني و شده ساخته بد دنيا ، _ قبلي
به و يابد بهبود ميتواند دنيا كه ميكند يادآوري نيز و.ميگويند دروغ _ خوشاقبالان
و آزاد جامعه.شود شبيه بيشتر هستند ، آفريدنشان به قادر ما زبان و ما تخيل كه دنياهايي
كنترل و بررسي به نياز از همواره كه باشد داشته نقادي و مسئول شهروندان بايد دموكراتيك
ميشود غيرممكنتر روزبهروز كار ، اين چه گر _ كنند سعي و باشند آگاه آن در ساكن دنياي
براي و.كنيم زندگي آن در داريم دوست كه كنند دنيايي به شبيهتر و نزديكتر را آن _
از و نخورند ميكنند حكومت آنها بر كه را كساني فريب كه مستقلي و منتقد شهروندان ساختن
به زدن دامن براي و باشند برخوردار هيجان و پرشور تخيلي و روحي هميشگي تحرك نعمت
.نيست خوب ادبيات مطالعه از بهتر وسيلهاي هيچ موجود ، وضع از نارضايتي
به نسبت را خواننده خودآگاه كه دليل اين به ادبيات ، ناميدن فتنهانگيز حال ، اين با
نهادن بنا زمان دولتها و كليساها كه چنان _ كه نيست معني اين به ميكند ، حساس دنيا
يا مياندازند راه به اجتماعي بيدرنگ شورشهاي ادبي متون _ دارند گمان سانسور بنياد
رمان يا نمايشنامه شعر ، يك سياسي و اجتماعي تاثيرات.ميبخشند تسريع را انقلابها روند
به فرد يك مخلوق نيست ، دسته و گروه يك تجربه يا كار حاصل كه چرا ;است نشدني پيشبيني
از كه هم نتيجهگيريهايي طيف ميخوانند را آن تنهايي ، به ديگري ، افراد كه است تنهايي
.است متفاوت و گسترده بسيار ميكنند ، خواندههايشان و نوشتهها
گذشته ، اين از.كنيم طراحي دقيق الگوهاي كه است غيرممكن حتي يا مشكل دليل ، اين به
اثر شناختي زيبايي و هنري كيفيت با مختصري ربط است ممكن ادبي كار يك اجتماعي تبعات
سرنوشتسازي نقش "بيچراستو هريت" از افتادهاي پا پيش رمان ميرسد نظر به.باشد داشته
.است داشته متحده ايالات در بردهداري دلهرههاي و ترس به نسبت سياسي و اجتماعي آگاهي در
آنها نداشتن وجود معني به مشكل ، است كاري ادبيات ، تاثيرات اين شناسايي كه واقعيت ، اين
كه ميآيند پديد شهرونداني اعمال با كه هستند تاثيراتي آنها كه است اين مهم نكتهنيست
.ساختهاند كتابها را شخصيتشان از بخشي
جماعت ، با ناهمرنگ و نقاد نگرشي گستردن با بشر ، نارضايتي موقت تسكين عين در خوب ، ادبيات
ناشادتر را انسان كه است محتملتر گفت بتوان شايد حتي.ميكند هم تشديد را آن واقع در
كه چيزهايي پي در بودن يعني موجود ، وضع با داشتن جنگ سر و كردن ، زندگي ناراضي.كند
كلنل جنگهاي مثل بيهوده ، جدالهاي به خود كردن محكوم يعني ;ندارد وجود احتمالا
.خورد خواهد شكست آنها تمام در ميدانست خوب كه "تنهايي سال صد" در بوئنديا آئورليانو
افتادگي پا پيش عليه شورش بدون ما ، كه است درست هم اين ولي.باشد درست اينها تمام شايد
ميبايست تاريخ و ميكرديم زندگي بدوي وضع همان در هنوز ميبايست زندگي ، فلاكت و نكبت و
نميكرد ، پيشرفت تكنولوژي و علم نميشدند ، خلق آزاد و خودمختار آدمهاي.ميشد متوقف
زاييده.است ناخشنودي زاييده اينها همه.نميداشت وجود آزادي و نميشد شناخته بشر حقوق
.شده شناخته تحمل قابل غير يا ناقص كه زندگياي برابر در سرپيچي و مخالفت سر از اعمالي
با و ميكند ملامت _ هست كه چنان _ را زندگي كه روحي چنين براي است عظيمي محرك ادبيات
جستوجو به بوده ، شواليهگري رمانهاي خواندن از برگرفته كه دنكيشوت ، جنون بسان جنوني
.ميپردازد
منتقد نگاه
بودم كوچولو شازده من كاش
نصيريها سميه
هماندست از هم كوچولو شازده.ندارد نافرماني جرات هيچكس معمايحيرتآور ، هر دربرابر
شازده درباره نوشتن.كند تكذيب را بودنش حيرتآور نميتواند هيچكس كه است معماهايي
كمي قلمت كه است كافي و دارد طرفدار زمين كره روي آدمهاي تعداد به چون ;است سخت كوچولو
كوچولو شازده براي من اما.كني پا و دست خودت براي دشمن ميليارد چهار دستكم تا بلغزد
شازده من كاش اي ميكنم آرزو اصلا.ميمالم تنم به هم را چيز همه پيه و مينويسم
از بعد زندگيام قصه كه بودم محبوب قدر اين تا ميداشتند ، دوستم قدر اين تا بودم كوچولو
كه جايي هر.است باهوش چون دارم دوست را كوچولو شازده.باشد كتاب پرخوانندهترين انجيل
حلاجي را آن كوچكش ذهن در و مينگرد تفكر ديده با ميبيند كه را چيزي هر و ميرود
سوالات تمامندارد وجود جهان اين در بيجوابي سوال هيچ كوچولو شازده براي.ميكند
كوچولويي مسافر او.كند جمعآوري ذهنش اندوخته در و بداند بايد او كه دارند جوابهايي
.ميدهد ما به زندگي درس ناباوري كمال در اما است ، آمده ما دنياي به سياحت براي كه است
و ثروتمند مرد حتي.نميآزارد را اطرافيان فضولياش كه است فضولي تنها كوچولو شازده
تا ميدهد قلقلك را اطرافيان كه است منطقي فضولي جور يك او فضولي.را خشمگين پادشاه
همه براي دانستن براي او عجيب اشتهاي.است دانش تشنه او.كنند كمك را او سريعتر هرچه
نديدهاند را كوچولو شازده زندگيشان در كه كساني همه كه است همين براي.است حيرتآور
كه ديديد آدمهايي دنيا جاي هر در و زماني هر.آدمهاست بقيه از گشادتر كمي چشمانشان
كوچولو شازده زندگيشان روزهاي از روزي كه باشيد مطمئن بود زده بيرون حدقه از چشمانشان
هفت كوچولو شازده اما نميرود دور زياد برود و بگيرد را راهش كه كسي.ديدهاند جايي را
كوچكي كاشف كوچولو شازده.آموخت او به تجربه جور هزار هفت كه سياره هفت.پيمود را سياره
براي داد ترجيح كه ديد چيزهايي بزرگ زمين اين روي و بود آمده بزرگ زمين كشف براي كه بود
او ديد نتوانستند خاكي بزرگ كره اين ساكنان از هيچكدام.شود ساكن كوچكش سياره در هميشه
.بود حيرتآور او براي اول سياره شاهزاده فرمانروايي و خودپسندي.كنند عوض جهان به را
بدهد؟ كردن غروب دستور آفتاب به ميتواند كسي مگر.كند حكومت همه بر ميتواند آدم مگر
آنقدر كوچولو شازده اما.نبود ميسر ديگر چيز هيچ با خودپسندي و غرور با جز فرمانها اين
اجازه مغرور و خودپسند پادشاه به بود اول سياره در كه زماني تا كه دلرحم و بود مهربان
بديهاي بلكهنياموخت او از را بيرحمي و خودپسندي هرگز اماكند حكومت هم او بر داد
است هوش نماد.است مهرباني اسطوره كوچولو شازده.گرفت خوبي درس آنها از و ديد را آدميان
مرد جايگاه دوم سياره.رفت دوم سياره به آورد دست به كه را زورگو پادشاه دل.زيركي و
خود ارادتمندان از را اطرافيان همه خودپسند آدمهاي كه آنجايي از و بود خودپسند
كه ميدانست كوچولو شازده چون و ناميد خود ارادتمند هم را كوچولو شازده ميدانند ،
هم را آنجا اما.پرداخت خودپسند مرد تحسين به پس ميشنوند ، را تحسين صداي فقط خودپسندان
ثروت.بود تاجر مرد جايگاه چهارم سياره.نكرد فكر خود از ستايش به هرگز و كرد ترك
بود ، قانع هم همين به.سرخ گل شاخه يك و غيرفعال آتشفشان سه و بود سيارهاش كوچولو شازده
در جمله همين فقط و كرد عبور هم سياره اين از متعجب حال عين در و بيتفاوت خيلي پس
اما بود جالبي آدم نظرش به پنجم سياره ساكن.عجيبند چقدر بزرگها آدم كه ميچرخيد ذهنش
از و است دچار روزمرگي و عادت بيماري به آدم اين كه شد متوجه كوتاهي گفتوگوي از بعد
.گفت ترك هميشه براي هم را او پس جذابيت و بود هيجان سراسر برايش زندگي كه آنجايي
به آدم اين.مينوشت كلان و بزرگ كتابهاي صاحبش كه بود بزرگي بسيار سياره ششم سياره
اثري و نميگذراند بطالت به را عمرش لااقل كه چرا بود ، متفاوت بقيه با كوچولو شازده نظر
خوب را كوچولو شازده كه بود كسي تنها نويسنده اين شايد.ميگذاشت يادگار به خودش از
يك.پيامآور يك.بود واقعي كاشف يك كوچولو شازده.كاشف گفت كوچولو شازده به او.شناخت
را بشر افراد همه.ميكرد جمعآوري اندوخته و ميكشيد سرك جا همه به كه فرستاده
باور را حرف اين بزرگها آدم البته داد جا آرام اقيانوس كوچك جزيره يك در ميتوان
نكته اين كوچولو شازده.گرفتهاند جا خيلي كه ميكنند خيال آنها چون ;كرد نخواهند
اما شد ، متعجب سخت و نديد آدم زمين كره روي.فهميد زمين يعني هفتم سياره در را پرارزش
گل فقط كه ميكرد تصور او آخر كرد حيرت بيشتر و ديد سرخ گل از پر باغ يك ديد ، را مار
و ميگشت دوست دنبال سفر طول تمام در كوچولو شازده.دارد وجود دنيا اين در او قشنگ سرخ
او از روباه روباه ، .كرد پيدا را دوست زمين سياره روي بگوييم است بهتر يا زمين كره روي
.باشي كرده اهلي كه ميشناسي را چيزهايي فقط تو:گفت او به و كند اهلياش كه خواست
فروشندهها از آماده و ساخته را چيزها همه ندارند ، را چيز هيچ شناختن وقت ديگر آدمها
دوست اگر تو.ندارند دوستي ديگر آدمها بفروشد دوست كه نيست كسي چون ولي ميخرند
است سوءتفاهمها همه منشاء زبان كه ميدانست كوچولو شازده و كني اهلي مرا بايد ميخواهي
روباه تنها نه كوچولو شازده.رفت و كشيد را راهش و كرد روباه به نگاهي چشم زير از پس
طلاكوب قلبشان روي را اسمش و دارند دوست را او جهان همه.كرد اهلي را جهان همه بلكه را
شاگرداني.كرد اهلي شاگرد ميليونهانسل ، ميان از كه بود معلمي كوچولو شازده.كردهاند
غنج استادشان براي دلشان همه كه شاگرداني.آموختهاند خوب را درسشان همه البته كه
.است ما همراه روز شبانه طول تمام در كه سايهاي.است سايه كوچولو شازده.ميرود
از را داشتن دوست چون ;دارم دوست را كوچولو شازده.است شده ما وجود از جزيي كه سايهاي
و الفبا مثل كه آموخت ديگران به چيزهايي حضورش با و رفتارش با نگاهش ، با.آموختم او
شازده من كاش اينميشود فراموش هم فراموشكار انسانهاي حتي كس هيچ ذهن از ضرب جدول
.ميكند فرمانروايي ما همه قلب بر عمرش تمام در كه شازدهايبودم كوچولو
|