باد تو بر شكفتن شكوه
انسان پستي نكوهش در
ادبي نگاه
باد تو بر شكفتن شكوه
ايراني هوشنگ ياد به
صميميت كه نو هنر..است همراه قديم بتهاي شكستن هم در با نوين جنبش هر گام اولين
دارد خود در را زندگاني جهش و جوشش سراپاي ميداند هنري آفرينش گذرگاه را درون با
نيست شدني جدا آن از هرگز و
قديم هنر مزار بر كه را صداهايي خروشتمام زندههاستاين جنگيهنر خروس هنر
كرد خواهد ميكنندخاموش نوحهسرايي
آزرم محمد
قرن ، نيم به نزديك شعرش كه شاعري "ايراني هوشنگ" ماه 1352 ، شهريور روزهاي از يكي در
"بنفش جيغ" تركيب هم شما شايد.گذشت در ميگرفت ، قرار قضاوت مورد شود خوانده كه اين بدون
كه اين بدون و باشيد داشته آشنايي شاعرش نام با كه اين بدون باشد ، آشنا گوشتان به
كبود غار.باشيد خوانده را "ايراني هوشنگ" شعرهاي ديگر و شعر اين از ديگري سطرهاي اصلا
.ميكشد / بنفش جيغي يكسره / خميده و پلك فشرده و گوش به دست / ميدود
تند بنفش" نام با "ايراني هوشنگ" شعر كتاب اولين در و است "كبود" شعر اين نام
شعرهاي كنار بود ، شده چاپ هم نسخه دويست در كه ماه 1330 ، شهريور تهران ، چاپ "برخاكستري
تاريخ در مهمي بسيار كتاب خاكستري ، تندبر بنفش كتاب.ميكند خودنمايي ديگري غيرمتعارف
تركيب كتاب ، اين از پس.است شعر در جديدي گفتمان آغازگر كه چرا.است فارسي شعر معاصر
اين از فراتر و غيرمتعارف و متفاوت شعر هر ناميدن براي اصطلاحي به بدل "بنفش جيغ"
.ميشود نشده ، درك امر هر طبقهبندي
و پوچ آنان منطق با و ميگيرد قرار سنتي شعر گفتمان حمله مورد ايراني هوشنگ شعر اگر
همه و نيفتاده عجيبي اتفاق نميكند ، دريافت تمسخر و طعنه جز نقدي و ميشود معرفي بيهوده
خروس" مجله در دوستاناش و ايراني هوشنگ اين ، از گذشته.ميرود پيش آشنا قواعد طبق چيز
به قديم هنر خودشان ، قول به و گفتمان اين عليه را لحن شديدترين خود ، بيانيه در و "جنگي
:بودند برده كار
قديم هنر مزار بر كه را صداهايي تمام خروش ، اين.زندههاست هنر جنگي ، خروس هنر _ "1
نبرد هنري ، نوين دوره يك شروع نام به ما - كرد20 خواهد خاموش ميكنند نوحهسرايي
جديد هنرمندان - كردهايم30 آغاز گذشته هنري قوانين و سنن ضدتمام بر را خود بيرحمانه
با نوين جنبش هر گام اولين _ است40 پيشروان آن از تنها هنري حيات حق و زماناند فرزند
آفرينش گذرگاه را درون با صميميت كه نو هنر - است6000 همراه قديم بتهاي شكستن هم در
-نيست 7 شدني جدا آن از هرگز و دارد خود در را زندگاني جهش و جوشش سراپاي ميداند ، هنري
استوار و سنن زنجير كردن نابود سوي به آنها منحوس مقلدين و بتها گورستان بر هنرنو
نوين و ميگسلد را گذشته قراردادهاي تمام هنرنو - ميرود80 پيش احساس بيان آزادي ساختن
كه باشند آگاه هنري آثار آفرينندگان - ميدارد12000 اعلام زيباييها جايگاه را
_ كرد130 خواهند پيكار مبتذل و كهنه آثار نشر با وجهي شديدترين به جنگي خروس هنرمندان
".احمقان بر مرگ
جنگي خروش يك را آن ميتوان درستي به كه جنگي خروس بيانيه از بخشهايي خواندن با اكنون
هنرنو ، و جنگي خروس هنر عبارتهاي جاي به است كافي آورد ، حساب به گذشتهگرايي عليه
دريابيم تا بخوانيم ديگر بار يك را بيانيه و كنيم جايگزين را ايراني هوشنگ شعر عبارت
متخاصم چهرهاي او ديدگاههاي و ايراني هوشنگ شعر مقابل در اگر ادبي سنتي نهادهاي
و ادبي نو نهادهاي پايهگذاران سوي از شعرش و او به حمله اما.بود تعجب جاي نميگرفتند ،
مدت به هم آن امروز شعر فضاي از ايراني هوشنگ شعر حذف به منجر كه حاضر زمان تا آن ادامه
ميكشد پيش را تاريخي پرسش يك امروز اما هست ، و بوده تاسف مايه چند هر است ، شده قرن نيم
گرفتن قدرت هنگام از هم به نسبت ادبي گفتمانهاي وضعيت روشنكننده آن به پاسخ كه
.است تاكنون ادبي نو نهادهاي
بدل رسمي شعر به بعد زماني اندك كه ادبي نو نهاد او ، شعر و ايراني هوشنگ مورد در چرا
يك به ميشد ، محدود ادبي انجمنهاي و ادبيات رشته به آرام آرام كه ادبي سنتي نهاد و شد
هاي نسل ارتباط كه دادند قرارش تمسخر و طعنه و حمله مورد چنان و بودند رسيده عملي توافق
ديدگاه در افتاد؟ تاخير به و گرديد مختل سال سالهاي يا شد قطع يا او شعر با شعر بعدي
نه و او حرفهاي شنيدن تحمل كه بود شده آشكار مسئلهاي چه شعر به نسبت ايراني هوشنگ
اين بر امروز بود؟ دشوار همه اين شده ياد ادبي نهاد دو براي آنها ، پذيرفتن لزوما
وجوه و ميگرفت قرار بررسي و نقد مورد بايد هنگام همان از او ديدگاههاي كه باوريم
واگذار شعر احتمالي و متكثر مخاطب به قضاوت نهايت ، در و ميشد آشكار آن گوناگون
كه كردند تنگ شعرياش ديدگاههاي و او بر را عرصه چنان امر اين جاي به اما.ميگرديد
ميتواند جنگي خروس بيانيه آخر بند عملي رفتار كه خاموشياي.گرديد خاموشي به ناچار
:است بوده چه "يوشيج نيما" ديدگاه به "ايراني هوشنگ" انتقاد ببينيم اما.گردد تلقي
اندكي هنرمند كه هنگام آن در درست و ميكند نابودي به محكوم را سكون هرگونه زمان گذشت"
از حتي و باشد پيشرو درازي زمان چند هر _ بازماند زمان دريافت از و كند درنگ
او از را هنري حيات حق و ميافكند كهنهها بيغوله به را او - باشد جنبشها آغازكنندگان
هم در را بندها از بسياري و دريافت را خود زمان پيش سال دهها يوشيج نيما.ميزدايد
اما.آورد دست به زياد ارزشي هنري داستان در و كرد زندگي را زمان دوره آن در او.شكست
او سالخورده هنر حتي پيروانش هم هنوز چند هر و است پذيرفته كهنگي و سكون او هنر امروز
چند هر - گذشته در و است بازمانده زمان دريافت از يوشيج نيما ولي درنيافتهاند ، نيز را
".ميكند زندگي _ نزديك بسيار
و مدام بايد شعرش و شاعر ايراني ، هوشنگ نظر از كه مييابيم در سطرها همين در دقت با
از.است بودن پيشرو راه تنها ماندن حال زمان در همواره.باشند شدن تازه حال در بيوقفه
خاطر به او منظر از نيما كه چرا نميداند ، يوشيج نيما پيرو را خود ايراني ، هوشنگ طرفي
نه باشد ايستاده خاص موقعيت يك در كه كسي.شده متوقف و گرديده سكون دچار ديدگاههايش
فرقي و ايستادهاند او سر پشت كه آنهايي همه نه و كرد خواهد پيشروي زمان جهت در خودش
.نباشد يا باشد نيما "او" اين نام كه نميكند هم
هوشنگ گرفته ، صورت تاريخ 1330 در كه يوشيج نيما ديدگاههاي از انتقاد همين ادامه در
در و خلاصه طور به ميكند ، اشاره نيما با خود ديدگاه تفاوت وجوه از برخي به ايراني
نو (شعر) هنر دريافت راه تنها را خويشتن دريافت شاعر ، براي ايراني فشرده ، كاملا بياني
.ميخواند بيفايده چيزي و شاعرانه رنج و غم را آن نيما ، مقابل در و ميداند زندگي جهش و
صنفهاي ميان در يعني نيابد ، آنجا در درست را هنرمند نيما ، كه است معتقد ايراني
همه از و مينماياند او حيات را هنري مرگ آن اثر بر و هنر بودن سفارشي و ميجويد اجتماع
آفريننده ، خويشتن از گريز و خود از كامل جدايي در را اشعار گوينده توفيق وحشتآورتر
.ميگويد تبريك
تقابل اين از ميتوان كه ميدانيم گذشته ، اختلافنظرها اين از قرن نيم از بيش كه اكنون
آن امروز ، شاعران از برخي كه همانگونه.رفت فراتر تعيينكننده و حاضر هنوز اما ساختگي
گوناگون ، جهات در خاص جهتهاي و مرزها اين از فراتر ميآيد بر شعرهايشان از كه طور
همه اين با.ميدهند گسترش را شعر فضاي خود شعر حركت هر با حركتاندو در مرزشكنانه
اتفاق به قريب اكثريت بر را رسمي شعر گفتمان همهجانبه تسلط كه است سادهانگاري بسيار
و او ستايشگر و نيما پيرو را خود كه گفتماني.بگيريم ناديده ادبي ، مكانهاي و نشريهها
شعرهاي راندن بيرون و تخطئه براي امكاني هر از فقط نه ميداند ، او از پس چهره چند
تاويل پشت را معاصر شعر گذشته تا ميكوشد بلكه ميكند ، استفاده امروز متمايز و متفاوت
شاعر را خود كه نيمايي شعر آشناي چهرههاي از يكي.كند پنهان افتاده اتفاق چه آن از خود
نيما شعر _ مضمون به نقل _ بود داشته اظهار هشتاد ، سال در گفتوگويي در مينامد چهل دهه
كه بكنيد را فكرش بودند ، شده مطرح شعري مجامع در زمان هم طور به ايراني هوشنگ شعر و
از و ميشدند ديوانه همه و ميرفتند ايراني هوشنگ دنبال نيما ، از پيروي جاي به شاعران
.ميافتاد اتفاقي چه شعر براي صورت اين در ميآوردند ، در غريب و عجيب صداهاي خودشان
و باشند داشته شعري سابقه چه زبان ، امكانات همه از بايد شعر در كه باوريم اين بر امروز
ديدگاه يك كامل نفي يا صرف پذيرفتن.كرد استفاده انتخابي رويكردي با باشند ، بيسابقه چه
بايد زبان امكانات همه به.ميشود شعر عرصه در يكنواختي آمدن پديد باعث فقط و فقط خاص
مينامد ، ديوانگي چهل ، دهه شاعر كه چه آن.داد را متفاوت شعرهاي در شدن انتخاب اجازه
"ايراني" شعر در غريب و عجيب صداهاي آن.ميخواند درون نداي به دادن گوش ايراني هوشنگ
به بسته كدام هر نروي ، آن سراغ به نفهميدن و انكار نيت با و باشي شعرش خواننده اگر هم ،
بود خواهد متن در منطقي پيشنهاددهنده ميخواننده ، شماي ديدگاه و شعر متن در خود موقعيت
:كه است شعري ايراني هوشنگ شعر.نمايد پيروي بيرون جهان منطق از لزوما نيست قرار كه
/ ميسايد هستيها به را نيستيها بيانگشت دستي با و...ميزند نهيب ميدهد دلهره
.شايدها سوي به...ميرود بينهايتها به / سو هر از كه دروازهاي
بيانيه به نسبت گرچه ميگذرد ، ايراني هوشنگ جسماني خاموشي از سال نه و بيست كه امروز
انتقادي چشماندازي از شعرهايش و شعري ديدگاههاي به نسبت نيز و دوستانش و او شجاعانه
شعر به كه امكاناتي به و (شاگردانش و نيما ديدگاههاي به نسبت كه گونه همان) مينگريم
فراروي با همراه انتخابي رويكردي ميشود ، مشاهده شعرهايش در بالفعل يا بالقوه و افزوده
:ميكنيم يادآوري خودش شعر با او به خطاب داريم ،
را آتشي آن و / ميخراشند را دنياها كه ناخنهايي خروش هنوز / دوردست شط...باش آرام
.است نشده خاموش / ميكنند جستوجو نخرد بايد تو در كه
واقعيت حالا كه چرا دهيم ، ارائه غيرواقعي تصويري او شعر و ايراني هوشنگ از نداريم قصد
شعرها اين "خواندن" با احتمالي مخاطب عنوان به ميتوانيم و است ما روي پيش شعرها اين
تاخير به باعث فقط او شعر انكار و نفي كه نبريم ياد از و كنيم اظهارنظر آنها درباره
امروز كه رمزي" به شده بدل تاخير ، همين خاطر به كه شعري.شد شعر امكانات از بخشي افتادن
كه بود سرگرداني قطره شعرش ، قول به.نيست بيش افسانهاي امروز كه رمزي / دوراست بسيار
خود بر را او عطش هرگز مرده درياهاي اين /...ميكرد جو و جست را خود اقيانوس
در "خاكستري" نام با ماه ، خرداد در را خود كتاب دومين ايراني 1331 هوشنگ.نپذيرفتند
را "ايراني" شعر اگر _ امروز متفاوت شعرهاي منتقدان توجه قابل _ كرد چاپ نسخه صدوده
خود به ديگري معناهاي سطرها اين گاه آن بدانيم شعرش و او خود به نسبت دروني خطابي
.نيست آشنايي تو با را كهن خرابهاي سكوت / مطرود؟ سياره چيستي پي در:ميگيرند
من / گرديد بيهوده پوششها و / پذيرفت نيستي مرزها و / شد زدوده رفتارها كه گاه آن _
.گشود خواهم را درها و شكست خواهم را حريم
آبان در كه است "ايراني" كتاب سومين نام "آمد درون ابليسي و برگرفت را پرده شعلهاي"
خود راه به او شعر همچنان نيز كتاب اين درشد چاپ نسخه صدوده در هم باز ماه 1331
كنار در../ ميرود خود راه به رهرو:شرقي عرفان از انديشههايي با اما ميرود
شده پيموده و تنها / متروك راه / نگريست بيابان تاريكي بر و / كرد درنگ اندكي تهيآخرين
.ميفشرد را آن سو هر از / نامحرم و بيشكل ظلمت و / بود گسترده / دور ديار تا /
نسخه سي و دويست در "ميانديشم توها به ميانديشم ، تو به اكنون" كتاب ماه 1334 دي در
زمان تا آن از پس و است ايراني هوشنگ شده چاپ شعرهاي آخرين شامل كتاب اين.گرديد چاپ
اتفاق كويت در ماه 1352 شهريور در ايراني هوشنگ مرگ.نشد منتشر ازاو ديگري شعر هيچ مرگ
خفتن و مرگ هنگام تا او غبطهبرانگيز و بزرگ تنهايي و ماند نامعلوم او گورستان.افتاد
براي است عجيبي بيماري.بود حنجره سرطان به ابتلا او مرگ علت.كرد همراهياش خاك ، در
نهفتههايش عرياني در شده جستوجو آتش آن كه باشد"كردند خاموشاش اوج در كه فريادي
"...جوشد فرا
انسان پستي نكوهش در
پيراندللو لوئيجي اثر "نوبت به" رمان به نگاهي
ارژنگ رضا
يك عنوان به بيشتر را "پيراندللو".است "پيراندللو لوئيجي" رمانهاي از يكي "نوبت به"
نمايشنامههاي از يكي عنوان "نويسنده جستوجوي در شخصيت شش".ميشناسيم نمايشنامهنويس
چند فيلم مدد به ايتاليا شهير نويسنده اين شخصه به اما.ميآيد يادم اتفاق به كه اوست
.ميشود تداعي ذهنم در _ تاوياني برادران ساخته - "كائوس" اپيزودي
پنج و بيست آمده ، دنيا به ايتاليا سيسيل در نوزدهم قرن اواخر در "پيراندللو لوئيجي"
برخي كه نوشته بسياري نمايشنامههاي پرداخته ، ادبيات تدريس به رم ادبيات دانشكده در سال
.است گرفته قرار نيز سينمايي فيلم تهيه دستمايه آنها از
دارد فراواني خواستگاران كه است "استلينا" نام به جواني دختر پدر "راوي آنتونيو مارك"
دخترش ميدهد ، ترجيح كرده خودش با كه كتابهايي و حساب به توجه با "راوي" آقاي اما
.بياورد در است خوشگذراني و ثروتمند پيرمرد كه "آلكوزر ديگو دن" عقد به را "استلينا"
و بيايد پيش درگيري عروسي مراسم در كه ميشود باعث ساده ، اتفاق يك اما ميگيرد سر عروسي
و حال.شود درگير ميهمانها از ديگر يكي با است استلينا شيفتگان از يكي كه "پپه دون"
آدمها.است چخوف داستانهاي يادآور نوعي به پيراندللو لوئيجي اثر نوبت به رمان هواي
واقع در.دهند نشان را خود واقعي شخصيت مجبورند ، كه ميگيرند قرار موقعيتهايي در مدام
وضعيتهاي ولي نيستند كه مينمايانند گونهاي به را خود نوعي به مدام داستان شخصيتهاي
از پردههايي.ميدهند نشان را آنها درونيتر و واقعيتر لايههاي نوعي به آمده پديد
شخصيتهاي و ميشود برداشته انساني رذايل ديگر و "شهوت" ،"خودخواهي" ،"طمع و حرص" روي
خيرخواهي سر از خودش قول به - "آنتونيو مارك"ميدهند نشان را خود واقعي خود داستاني
در را خود "طمع" كه حالي در بدهد شهر ثروتمند - "آلكوزر ديگو دن" به را دخترش ميخواهد
موقعيت كه هم استلينا حتي ميان اين در.است كرده پنهان خيرخواهانه ژست اين پس
كه نميكند فرق برايش انگار واقع در و ميكند عمل منفعلانه بسيار ندارد ، انتخابكننده
!باشد كسي چه شوهرش
رفته كار به طنز.ميكند تبديل خواندني و جذاب كاري به را نوبت به كه است اينها همه
آن از عاري گاه كه ميزنند را چيزي لاف قصه آدمهاي.است موقعيت طنز جنس از رمان در
.ميشوند لايه چند كه است گونه اين و ندارند آن از چنداني بهره كم دست و هستند خصلتها
تبديل شخصيت به و ميآيند در آن امثال و قانوندان ثروتمند ، عاشق ، آدمهاي تيپ از
اين در قاعدتا و است "رويداد رمان" نوع از رمان كه اين به توجه با چند هر.ميشوند
آدمهاي اما نميگيرند ، قرار نويسنده بررسي و كنكاش محور چندان شخصيتها رمان از نوع
افتادن از حكايت كه ميبرند پيش را روايتي و ميشوند معرفي خواننده به خوبي به داستان
را خود بازي همه ، اين پس در تقدير كه آن طرفه و است پلشتي و پستي سراشيبي در آدمي روح
!دارد بستگي آدمهايي چنين نقشه و پيشبيني به چندان ميدهد ، روي چه آن و دارد
ادبي نگاه
ديدي كي را بارپدرت آخرين راستي
غلامي احمد
..كرد دنبالمون سياهي يه دفعه يه ميشديم رد اينجا از داشتيم بار يه خودمون مهندس آقا -
"ولي" "ولي" ميزد داد هي.
.بوده روستاييها از يكي شايد خوب -
.بود آمده بند زبونش عباد مش گرفت ، زور به قاطرشو مردهها از يكي ميگي ، چي عبادو مش -
"ولي" بوده دزد شايد -
.پير قاطر يه اونم ميخواهد ، چي واسه قاطر دزد مهندس آقا اي -
به ".. ولي ، ولي ، ":ميزند فرياد و ميدود دنبالمان دود حلقههاي ميان از يكي
"...يجيب امن" و ميدهد را گاز بيامان او اما.دارد نگه كه ميزنم سك ولي پهلوي
را سنگ هفت قلعه و ميشود باز جلويمان كوه فراخ سينه كه نميگذرد چيزي.ميخواند
"...شنيدي؟ را صدا":ميپرسم ولي از.ميبينيم
را؟ صدا كدام مهندس آقا نه -
!هيچي -
ميدويد ما دنبال كه آدمي اين ببينم و قبرستان به برگردم بايد اما ميگيرم درز را قضيه
كيست؟ ميزد صدايمان مستاصل و
تمام انگار كه است ريختهاي فرو باروي بلكه.نميماند قلعه به دور از سنگ هفت قلعه
جان باران و باد زمان گذر از قلعه ديوارهاي.است جويده موريانه را كاهگلياش ديوارهاي
باروي پايين اما.پريد آن روي از راحت ميشود كه شدهاند كوتاه آنقدر و نبرده در به
.است لگشر اسبهاي اسطبل مثل كه است بزرگ كاهگلي خانه يك قلعه
از آكنده دشت و مينشيند فرو يكباره به موتور قارقار و ميكند خاموش را موتور "ولي"
.ميپيچد قلعه ويرانههاي توي باد زوزه و ميشود سكوت
مقام در و است برتر الان او.ميدهد بروز زود را خودش برتري احساس.ميافتاد جلو "ولي"
اين مردم خيالات بافته چيزها اين اگر حتي نميدانم من كه ميداند چيزهايي راهنما
وسط در تراكتور چرخ بزرگي به گرد بزرگ سنگ هفت.ميافتم راه دنبالش به.باشد ويرانهها
.گذاشتهاند آسياب
...است آسياب كه اينجا "ولي" -
...است خانسالار زندان اينجا مهندس آقاي نه -
...است آسياب اين "ولي" ميگويي بيراه -
ميداند هم ملك شيخ آقا.ميداند هم كدخدا ميداند ، او.بپرسيد پدرتان از مهندس آقا -
.بوده چه اينجا ميدانند شيانكوه و سودانكوه ده همه
.ميگي درست تو ولي خوب خيلي -
خاطرش به توماني هزار يك كه جايي.خوف چاه سراغ برويم زود بكنم را قضيه قال ميخواهم
كه كودني كودك مثل او.كند ثابت را برتريش ميخواهد و نيست كن ول ولي اما.دادهام رشوه
...بكشد رخ به را آن ميخواهد شده ، حفظ حسابي و خوانده بار صد را درس يك
ميكردند ، در به راه از را مردم كه را آدمهايي خانسالار.است اول چرخ اين آقا -
گندم اما ميكشيدند روز و شبشود آرد گندمها ، تا بكشيد ميگفت و سنگ اين به ميبست
...نميشد آرد
چرا؟ -
هي و ميبست را آنها چشمهاي خانسالار.نداشت گندم اول ، سنگ اصلا مهندس آقاي خوب -
...ميكردند آسياب "باد"ديدند اونا ديديد آرد شما اما.ميكشيدند بيچارهها
به خودش قول به دارد او فهميد چشمهايش برق از ميشود را اين و ميكند شعف احساس "ولي"
.ميدهد درس مهندس يك
كيسه.ميكردند آرد گندم و داشت گندم آنجا دوم سنگ ميرفتند شدند ، مجنون وقتي آنها -
خستگي ، از تا ميكردند آرد ، گوني ميكشيدند ، سنگ آنقدربيرون ميبردند آرد كيسه
.ميمردند
.كشيدي سنگها اين از هم تو كنم فكر "ولي" -
...ميگه همينو هم وكيل مهندس ، ...ها -
.ميايستم سوم سنگ جلوي ميروم
:ميگويد و جلو ميآيد خودش اما.نميپرسم چيزي "ولي" از
...بود اونا زن دنبال چشمش خانسالار كه بود مردهايي سنگ اين -
...ميكردند چكار اونا خوب -
دوباره نشده جدا پوستهاش نكرده آسياب خوب گندمهارو اول سنگ ميگفتند ، مامورها -
...كنيد آسياب
مجنون وقتي ميشدند مجنون تا ميكردند آسياب را هيچيها آنها.است معلوم داستان بقيه
دايره اين دور همهچي و هيچي بين آنها.ميكردند آسياب را نشده خورده گندم ميشدند ،
.درميآمدند پا از تا ميزدند چرخ و ميزدند چرخ آنقدر سنگي
باباي سنگ اين":ميگويد و ميكشد آن روي دست غرور با و پنجم سنگ سراغ ميرود "ولي"
".بوده من بابابزرگ
؟"ولي" ميگي راس -
خانسالار از بيشتر مردم كه بود آدمهايي سنگ اين گفته بزرگمان بابا آقا ، والله -
:ميگويد و ميدود ولي.آخر سنگ سر بالاي ميروم آخر ، سنگ ميماند..داشتند دوستشان
".ميكردهاند چكار او با نميداند هيچكس.است هفتم سنگ اين"
...بوده؟ خانسالار خود سنگ اين شايد -
چيست؟ هفتم سنگ بداند وكيل شايد.بيرون ميآيم سنگ هفت قلعه از
...خوف چاه برويم ولي -
...آقاي والله نه -
...نگرفتي تومان هزار مگر "ولي" -
...اگر...ولي آقا چرا -
...برويم بيفت راه ندارد اگر -
سفيد ريش و موسفيد مرد صدها.برميدارد را قلعه موتور قارقار.ميكند روشن را موتور
گاز "ولي".ميخواهند كمك ما از خونين پنجههاي با و ميآيند بيرون قلعه از همزمان
.نرود يادت قرارمان ولي":ميگويم و ميزنم سك او بهنميرود را خوف چاه راه اما ميدهد
"..
يك ميكند كار من از بيشتر مخاش "ولي".بعد قهوهخانه برويم اول.است راه خيلي آقا -
...ميشود خراب سرم هم ناهار
دارد ادامه
|