مصاحبه با خوليو كورتاسار نويسنده آرژانتيني
ادبيات روي زمين ايستاده است
بدترين كاري كه در آرژانتين مي شد كرد كاري كه خود بورخس به شدت از آن بيزار بود تقليد از بورخس بود
|
|
ترجمه: امير آريان
• با يك سوال كلي شروع مي كنيم: شما جايگاه خودتان را در نسل ادبي معاصر آرژانتين و آمريكاي لاتين چگونه مي بينيد؟
اين سوال كاملا نامفهوم است، چرا كه براي تعريف يك نسل راه هاي بي شماري وجود دارد. حدس مي زنم شما به نسلي اشاره مي كنيد كه خالق ادبيات جدي هستند. براي جواب، فعلا آمريكاي لاتين را كنار مي گذاريم، چون توصيف ادبيات آرژانتين به اندازه كافي مشكل است. براي توضيح يك نسل بايد با آن نسل فاصله زماني داشته باشيد، چون تا وقتي خودتان جزء يك نسل هستيد آن را درست درك نمي كنيد. وقتي كه نوشتن را شروع كردم، يا دقيق تر بگويم، چاپ نوشته هايم را در دهه ۱۹۵۰ شروع كردم هيچ آگاهي اي نسبت به نسل خودم نداشتم. فقط مي توانستم نويسنده هايي را كه مي پسنديدم و نويسنده هايي را كه نمي پسنديدم مشخص كنم. اما امروز كه بيش از بيست و پنج سال از آن دوران گذشته است، فكر مي كنم بتوانم چند كلمه اي درباره آن نسل حرف بزنم.
در دهه ۵۰ من به شدت به نويسندگان روشنفكر و نخبه گرا علاقه مند بودم، همچنين به شدت تحت تاثير ادبيات اروپا به ويژه انگليس و فرانسه بودم. همچنين مهم تر از همه، بايد به بورخس اشاره كنم. نويسنده اي كه تاثير او بر من نه تاثيري مضموني - محتوايي، كه تاثيري كاملا دروني و روحي بود. بورخس به من و ديگر نويسندگان آن نسل آموخت كه در نوشتن محكم و سازش ناپذير باشيم و فقط بهترين و جدي ترين بخش نوشته هاي مان را منتشر كنيم. ذكر اين مسئله [تاثير بورخس] كاملا براي بحث ما ضروري است، چون در آن ايام ادبيات آرژانتين به شدت درهم ريخته بود. خيلي كم بودند كساني كه نسبت به كار خود نگرش انتقادي داشته باشند.
حتي آدمي نسبتا متفاوت مثل روبرتو آرلت، كسي كه از هر نظر نقطه مقابل بورخس بود، به هيچ وجه قدرت انتقاد از خودش را نداشت. نگاه منتقدانه او لااقل مي توانست نثرش را بهتر كند. زبان او بسيار ضعيف و نثرش پر از غلط هاي دستوري بود، اما خلاقيت حيرت انگيزي داشت. قدرت آفرينندگي او از بورخس هم بيشتر بود، البته بورخس اين موضوع را با انتخاب زاويه ديدي روشنفكرانه و متفاوت جبران مي كرد. من اين زاويه ديد را اصلا نمي پسندم. من، هميشه ناخودآگاه به گرايش هاي غيرروشنفكرانه آرژانتين تمايل داشته ام. چيزي كه چند لحظه پيش از آن با عنوان «خلاقيت» ياد كردم، به شدت مرا تحت تاثير قرار مي داد. بسياري از داستان هاي كتاب اولم را - نه به شكلي مستقيم بلكه صرفا از نظر موضوع - مديون روبرتو آرلت هستم. با وجود تمام تعريف هايي كه از بوينس آيرس بورخس مي شود، شهري كه به شدت جذاب و تخيلي است، اما مسئله اين است كه اين شهر اصلا وجود ندارد. بوينس آيرس واقعي فاصله بسيار زيادي به بوينس آيرس بورخس دارد. آرلت متوجه بخش هاي فرهنگي و كاري معمولي در بوينس آيرس شد، بوينس آيرس زنده را ديد و در آن گردش كرد، عاشق مردم واقعي آن شد و از همان مردم متنفر شد. بورخس به بوينس آيرس اسطوره اي پرداخت، به شهري متافيزيكي و ابدي. فكر مي كنم جايگاه من در اين نسل، بينابين بورخس و آرلت است: اطاعت از درس بزرگ روحي - اخلاقي بورخس و تاثير پذيرفتن از ويژگي هاي حسي، زميني، جنسي روبرتو آرلت.
بدترين كاري كه در آرژانتين مي شد كرد، كاري كه خود بورخس به شدت از آن بيزار بود، تقليد از بورخس بود. در آرژانتين، كساني كه مي خواستند با كتاب هايي پر از هزار توها، آينه ها و مردماني كه در خواب ديگران حاضر مي شوند - مي دانيد كه اينها موضوعاتي بورخسي اند - بسيار زيادند. تا جايي كه من خوانده ام، اين جماعت تا به حال چيز باارزشي توليد نكرده اند. كساني مثل آرلت كه راهي مردمي تر را در پيش گرفتند در انجام كارهاي تازه موفق تر بودند. در كار من هم هيچ كاراكتر خارق العاده اي مثل گاچوهاي بورخس وجود ندارد. شخصيت هاي من كودكان، جوانان و مردم عادي هستند.
• اگر قرار باشد بين كتاب هاي جهان، پنج كتاب را از سوختن در آتش نجات دهيد، كدام كتاب ها را انتخاب مي كنيد؟
تا وقتي ضبط صوت روشن است به اين سوال جواب نمي دهم.
• مي خواهيد آن را خاموش كنم؟
نه، چون در اين صورت جواب من بيش از حد منطقي و دقيق مي شود. بسيار خب، فكر مي كنم يكي از پنج كتابي كه نجات مي دهم، مسلما يكي از اشعار كيتس است.
• كدام شعر؟
يكي از قصيده هاي باارزش اش، مثلا «قصيده گلدان يوناني» يا «قصيده اي براي يك بلبل» يا «براي پاييز»، يا يكي ديگر از كارهاي دوران پختگي كيتس. اما در زمينه نثر، كتابي كه حتما نجات مي دهم «اوليس» جويس است. من فكر مي كنم اوليس مجموعه كاملي از ادبيات جهان است. بله، اين مسلما يكي از آن كتاب ها خواهد بود. من واقعا بايد شما را به خاطر چنين سوالي مجازات كنم. مي دانيد اسكار وايلد به كساني كه اين سوال را از او پرسيدند چه گفت؟ وايلد فوق العاده متواضعانه با آنها برخورد كرد. از او خواستند ده كتابي را كه نجات مي دهد معرفي كند، و اسكار وايلد جواب داد: «ببينيد، تا به حال من فقط شش كتاب نوشته ام!»
• اما شما واقعا متواضع هستيد كه هيچ كدام از كتاب هاي تان را نجات نداده ايد.
نيازي به اين كار نيست، هميشه يك نسخه از آنها را با خودم دارم!
• از ماركس كتابي را انتخاب نمي كنيد؟
من فقط به ادبيات فكر كردم. البته شما هيچ محدوديتي قائل نشديد و من بايد از همه جهات به اين سوال نگاه مي كردم. بله، آثار ماركس و مكالمات افلاطون حتما از آن كتاب ها خواهند بود.
• اين روزها چه نويسندگاني بيشتر توجه شما را جلب مي كنند؟
شايد برايتان جالب باشد كه بگويم در اين سال ها، بيش از ادبيات كتاب هايي درباره انسان شناسي، به طور مشخص آثار روانكاوان معاصر توجه مرا جلب كرده است، چون معتقدم آن كتاب ها به اندازه ادبيات سرشار از امكانات جالب و جذاب هستند. از طرفي، كار ديگري كه اين روزها مي كنم و در واقع ساعات زيادي از عمرم را به آن اختصاص داده ام خواندن شعر است. من بسيار زياد شعر مي خوانم. تا به حال هيچ كس با من درباره شعر مصاحبه نكرده است، چون همه با اين پيش فرض جلو مي آيند كه من يك نويسنده ام. در هر حال، شعر يكي از ضروري ترين بخش هاي زندگي من است.
• شما علاقه زيادي داريد كه نوشتن را با مسابقات بوكس، موسيقي جاز و عكاسي مقايسه كنيد. اينها سرگرمي هاي مورد علاقه شما هستند. چطور شد كه به آنها علاقه مند شديد؟
وقتي خيلي جوان بودم، فكر مي كردم نويسنده بايد زيبايي عناصر زندگي روزمره را درك كند.
يك مسابقه بوكس به اندازه يك قو زيبا است، پس چرا از آن در تشبيه استفاده نكنيم؟ براي همين است كه از همان ابتدا، نمونه هاي زيادي از اين مقايسه ها را در كتاب هاي من مي بينيد. اين كار با هدف پايين آوردن ادبيات تا سطح زمين انجام شده است، براي اينكه ادبيات بتواند پاهايش را روي زمين محكم كند. در جواني، وقتي تازه، كارم را شروع كرده بودم، توانستم يك دوربين عكاسي ارزان بخرم. آن موقع عكاسي را با نظم خاصي ادامه دادم و سعي كردم همه تكنيك هاي آن را ياد بگيرم. دوربين دوم من كمي بهتر بود، با آن مي توانستم عكس هاي خوبي بگيرم. نمي دانم چطور جذابيت اين كار را توضيح دهم. كاملا حس مي كردم در حال تجربه بخشي از ادبيات هستم. عكاسي، ادبيات اشيا است. شما با گرفتن يك عكس، در واقع يك تصميم اساسي گرفته ايد. تصميم گرفته ايد چند شي محدود را نگه داريد و بقيه را كنار بگذاريد. عكاس خوب كسي است كه بداند چه چيزهايي را نگه دارد. به علاوه، او بايد به اهميت شانس در كارش آگاه باشد. اينجاست كه سوررئاليسم وارد بازي مي شود. هميشه عكس هايي كه از دو يا چند چيز كاملا بي ربط در كنار هم گرفته شده اند براي من جالب بوده اند. مثلا عكسي كه در آن، يك مرد ايستاده به كمك نورپردازي و تكنيك هاي ديگر يك گربه سياه بزرگ به نظر برسد. يك بار از يك استعاره عكس گرفتم، از مردي كه سايه اش يك گربه است. فكر مي كنم به عكاسي از طريق ادبيات نزديك شده ام.
• براي توصيف كورتاسار كدام يك از اين دو جمله را انتخاب مي كنيد: «زندگي، نوشتن است. » يا «نوشتن، زندگي است؟»
«زندگي نوشتن است» به هيچ وجه. اما «نوشتن، زندگي است» در مورد من صدق مي كند. نوشتن بخشي از زندگي است، در مورد من بخش بسيار مهمي از آن، شايد مهم ترين بخش آن، اما تمام زندگي نيست. من از آن نويسنده هايي نيستم كه جز كارشان براي چيز ديگري اهميت قائل نيستند. فكر مي كنم بالزاك و يا شايد بارگاس يوسا مثال هاي خوبي براي اين گروه باشند. يوسا اين طور مي گويد: «بارگاس يوسا براي زندگي فقط به يك اتاق، يك ميز، يك ماشين تحرير، مقدار زيادي كاغذ و فضايي آرام نياز دارد. »
• اگر نتوانيد بنويسيد چه اتفاقي براي شما مي افتد؟
نمي دانم، نمي دانم.
• در اين صورت شما احتمالا شبيه قهرمان يكي از داستان هايتان خواهيد شد، مردي كه سرش را از دست داد، اما آن قدر دفن كردن او را به تعويق انداختند كه تمام حواس اش را دوباره به دست آورد.
بله. اگر در سرزميني زندگي كنم كه در آن مرا از نوشتن منع كنند، يا اگر در زندان باشم و قلم و كاغذ به من ندهند. . . نمي دانم. من مي توانم در مورد نوشتن خيلي تنبل باشم و مدت زيادي را بدون اين كه چيزي بنويسم سپري كنم. هيچ احساس بدي هم در اين دوران ندارم. مي توانم كارهاي ديگري بكنم، مثلا كتاب مي خوانم.
|