لئونارد كوهن، شاعر، نويسنده، ترانه سرا و خواننده مشهور كانادايي در سپتامبر سال ۱۹۳۴ در مونترال ايالت كبك كانادا متولد شد. كوهن در دهه شصت از نويسندگان محبوب و تاثيرگذار كانادا بود. با وجود آنكه كوهن را در ايران بيشتر با ترانه و آهنگ هايش مي شناسند اما او شاعر و نويسنده اي بسيار جدي است كه بيش از ده مجموعه شعر و داستان منتشر كرده است. اولين مجموعه شعر او در سال ۱۹۵۶ و با عنوان «بگذاريد تاريخ اساطيري را بسنجيم» منتشر شد. از جمله كتاب هاي او مي توان به «بازي محبوب»، «مال باختگان زيبا»، «گل هايي براي هيتلر» و «كتاب بخشش» اشاره كرد. كوهن در سال ۱۹۶۸ به خاطر گزيده اشعارش برنده جايزه ايالتي شد اما از دريافتش امتناع كرد. تاكنون چندين عنوان كتاب نيز درباره زندگي و آثار اين نويسنده و شاعر شصت و نه ساله نوشته شده است. گفت وگويي را كه مي خوانيد روبرت شوارد، از نويسندگان معاصر آمريكا، انجام داده است.
وقتي دختري سيگارفروش به شما مي گويد: «روز خوبي داشته باشيد» روزتان را تغيير مي دهد
در اين كاركرد او يك فرشته است
ترجمه: مجتبي پورمحسن
• يكي از آلبوم هايتان «موقعيت هاي مختلف» نام دارد. چرا اين نام؟
وقتي ترانه هايتان را گردآوري مي كنيد كارهايي هست كه در نظر داشته ايد و بعضي ها را به سرانجام رسانده ايد. آنها در يك موقعيت قطعي به هم مي رسند و اين حالت براي من مثل قدم زدن در موقعيتي دايره وار است. اين دايره از موقعيت هاي مختلفي بررسي مي شود. شخصا دوست دارم كه عنوان آلبوم هايم خنثي باشد. اسم يكي از آلبوم هايم «ترانه هاي جديد» است و به نظرم بهترين عنواني است كه تا به حال به ذهنم رسيده است. اما فكر مي كنم «موقعيت هاي مختلف» هم بد نباشد. مي خواهم نام آلبوم بعدي ام را «ترانه هاي انگليسي» بگذارم.
• چه رابطه اي بين «موقعيت هاي مختلف» و مجموعه شعرتان «كتاب بخشش» هست؟
كتاب بخشش براي من كتابي شخصي است. بعضي چيزها هست كه اگر چه در بين كارهايي كه انجام داده ام جايگاه بسيار مهم و ساختاري دارد، اما هرگز توجهي به آنها نكردم. «كتاب بخشش»، كتاب نيايش است، يك جور گفت وگوي مقدس البته همه ترانه ها به هم ربط دارند، همه از يك جا سرچشمه مي گيرند. اما «كتاب بخشش» كار فوق العاده اي است. شخصا آن را سند مي دانم، سندي بسيار مهم.
ترانه محبوب بايد از لبي به لب ديگر زمزمه شود. ترانه با اين هدف ساخته مي شود. اما «كتاب بخشش» نيايشي است كه فقط براي كساني ارزشمند است كه به آن احتياج داشته باشند. اين كتاب شعر قطعا با همان هدفي كه ترانه ها ساخته مي شوند نوشته نشده است.
• چندين بار مجموعه شعرتان را خوانده ام با اين گمان كه شعر عاشقانه است. اما كتاب شما فاقد كشمكش هايي است كه در ساير اشعار و ترانه هاي عاشقانه وجود دارد. كتاب بر روابط «من - تو» استوار است.
خب، اميدوارم كه اين ويژگي را داشته باشد؛ چرا كه اگر اين خصوصيات را نداشته باشد موفق نخواهد بود و حتي خودم را هم ارضا نمي كند. اين كتاب نوع خاصي از شعر عاشقانه است. در اين كتاب نظر عامه مردم تا سرحد امكان ناديده گرفته شده است. اشعار اين كتاب تنها براي كساني سودمند است كه مثل خودم در شرايط خاصي از آن استفاده كنند.
• هيچ وقت به خاطر انبوه مخاطباني كه داشته ايد حيرت كرده ايد؟
هميشه خوشحال مي شوم كه كارم مخاطب داشته باشد. من نامه هاي مختلفي از كساني دريافت كرده ام كه خوانندگان حرفه اي شعر نبوده اند. در نامه هايي كه سربازان و مردم عادي برايم فرستادند به موضوعاتي برخورد كردم كه هرگز نشنيده بودم.
• در اولين شعرتان كه «سطرهايي از دفترچه خاطرات پدربزرگم» نام دارد مي نويسيد: «حالا نيايش زبان طبيعي من است. » اين سطح مرا غافلگير مي كند؛ چون شما در كتاب بخشش زبان عادي تان رايافته ايد. البته سرود مذهبي هم ترانه است.
هميشه مثل بچه ها تحت تاثير موسيقي و كلام آتشيني كه در عبادتگاه شنيده ام قرار گرفته ام. گفتار عاميانه مردم برايم خيلي خيلي مهم است اما كارهايي كه تعمدا عاميانه و محاوره اي هستند؛ هيچ گاه مرا تحت تاثير قرار نداده اند. نمونه هاي درخشاني از اين دست كارها وجود دارد، مثل كارهاي روبرت كريلي. ولي براي من شيريني ندارد. خوشمزه نيست. من هميشه احساس مي كنم كه جهان از ميان كلمات آفريده شده است، از ميان كلام سنتي ما. افق هاي روشني در اين كلام آتشين ديده ام. سعي دارم به اين نقطه برسم. البته موقعيت بسيار خطرناكي است؛ چرا كه امكان دارد به صداي پرمدعا و دهن پركني برسيد كه گوش را غافلگير نمي كند. اين كار علاوه بر اينكه دلبستگي هاي خاص خودش را دارد خطراتي نيز دارد اما اگر بتوانم به اين نقطه برسم صادقانه آنجا مي ايستم.
• نامگذاري در كتاب بخشش از اهميت زيادي برخوردار است. شما اعتقاد داريد كه جهان از ميان دعاها و كلام موجوديت يافته است.
بله هميشه متاثر از توانايي آفرينش جهان از ميان كلام بوده ام. جهان من اين گونه آفريده شده است. نامگذاري به همه چيز واقعيت مي بخشد. بسياري از افراد با اين نظر مخالفت مي كنند؛ چرا كه درك مستقيم و قطعي را محدود مي كند. هر چيزي در كلام تجربه مي شود. اكثرا احساس مي كنند تمام مسائل بايد بتوانند بدون دستمايه كلام خودشان را آشكار سازند. مي دانم كه اين ايده خيلي كهنه و نخ نما شده است و امروزه چندان طرفدار ندارد. اما مرا نوعي از كلام مجذوب مي كند كه براي جاودانه شدن ارائه مي شود.
• زماني گفتيد كه «فرشتگان رحمت آدم هاي ديگري هستند» منظورتان از اين جمله چيست؟ چه رابطه اي بين فرشتگان و زبان وجود دارد؟
يكي از دلايلي كه من شعر بيتنيك را دوست داشتم (شعري كه بر مبناي شكستن روابط سنتي اجتماعي در دهه پنجاه ميلادي نوشته مي شد) به استفاده كلمه فرشته در اشعار شاعراني نظير گينزبرگ، كرواك و كورسو برمي گردد. نمي فهميدم كه از به كار بردن اين كلمه چه منظوري داشتند. حداكثر چيزي كه فكر مي كردم به تاكيد بر وجود انساني و تلالو نور در يك آدم محدود مي شد. نمي دانم اولين بار چطور شد كه از كلمه فرشته در شعرم استفاده كردم. دقيقا يادم نيست اما گمان نمي كنم كه بهتر از گينزبرگ و كرواك از اين كلمه استفاده كرده باشم. هميشه از خواندن شعرهايشان لذت برده ام. چيزهاي زيادي درباره فرشته ها خوانده ام. اخيرا ترانه اي با همكاري لوييس نوري نوشته ام كه «چشمان فرشته» نام دارد. مثل كلام عاشقانه دوست اش دارم: «عزيزم، تو يك فرشته اي.» من واقعيتي را در نظر دارم كه بر مبناي آن هر كسي مي تواند برايتان نور بياورد و شما احساس كنيد كه التيام يافته ايد. فرشته هديه اي مهاجر است. ما براي ديگران اين گونه ايم. گاهي هستيم و گاهي هم نه. وقتي دختري سيگارفروش به شما مي گويد: «روز خوبي داشته باشيد»، روزتان را تغيير مي دهد. در اين كاركرد، او يك فرشته است. فرشته خودش اراده اي بر وجودش ندارد.
فرشته تنها يك پيغام آور است، فقط يك رابط، در جاي جاي تاريخ اساطيري مان داريم كه فرشته ها مستقلا عمل مي كنند. آن طور كه من فهميده ام، فرشته اراده اي ندارد و صرفا رابطي است براي تحقق يك خواسته.
• در كتاب بخشش درباره اراده هم حرف زده ايد.
درباره اراده سرود مذهبي هم داريم. به نظر مي رسد اراده ديواري براي ممانعت از پيش آمدن اتفاقي يا شايد هم گاهي كانالي براي انجام گرفتن كاري باشد.
ما فكر مي كنيم پشت هر كاري اراده و خواستي وجود دارد و از اراده مان آگاهيم. فاصله اي بين دو اراده اي كه راز بزرگي به نام مذهب را مي آفرينند وجود دارد. گمان مي كنم تلاشي است تا به نوعي اراده هايمان را بر هم منطبق كنيم آن قدر كه نتوانيم انگشتمان را روي يك كدامشان بگذاريم، اما در عين حال آنها را قدرتمند و واقعي بپنداريم. هر چقدر بين اين دو اراده فضاي خالي باشد بيشتر به مخمصه مي افتيم.
• نبود اراده و خواسته در كتاب بخشش مرا غافلگير كرده است. براي نيايش به رشته اي از اراده ها نياز است. همين طور براي نوشتن سرودهاي مذهبي. . .
سوالات بسيار ظريف و در عين حال دشواري مي پرسيد. روي نكته درستي انگشت گذاشته ايد. به تعبيري ما بايد عكس العمل هر اراده در مسائل مختلف باشيم. وقتي شما پوسته بيروني اراده اي را كه متعلق به شما است توصيف مي كنيد - اراده كوچكي كه در هر كاري موفق بوده، تسلط داشته و موثر بوده است - وقتي اين اراده تحت شرايطي با رسيدن به موفقيت از بين مي رود، به سراغ اراده اي ديگر كه فكر مي كنيد بهتر است مي رويد. البته بيشتر مواقع شايسته نيست كه اين اراده هاي كوچك از بين بروند؛ چرا كه نياز داريم تمام اراده ها بر هم تاثير بگذارند. بعضي وقت ها اوضاع به سمتي پيش مي رود تا اراده كوچكتان نابود شود و شما به سكوتي رهنمون مي شويد تا با حقيقت ديگري از وجودتان ارتباط برقرار كنيد كه اين حالت را نيايش مي ناميم. اين حالت به ندرت اتفاق مي افتد. ولي در كتاب بخشش چنين اتفاقي رخ داده است. گمان مي كنم اين كتاب نوعي گوشه دنج است. من آرزوي رسيدن به يك زندگي مذهبي يا زندگي معصومانه و عرفاني را ندارم. خصلت من اين گونه نيست. ولي بعضي اوقات به جايي مي رسيد كه ديگر نمي توانيد خاستگاه آرزوي كوچكتان را پيدا كنيد. اراده تان ديگر فعال نيست و مي خواهيد يك منبع انرژي ديگر پيدا كنيد.
• و براي مطرح كردن موقعيت هاي مختلف، بايد اميال كوچكتان را دوباره كشف كنيد. . .
بله، درست است. موقعيت هاي گوناگون سرشار از آرزوهاي كوچك هستند.
• آيا زماني هم شده كه در كارهايتان اراده اي جديد كشف كرده باشيد و خواسته هاي كوچكتان را به حال خود رها كنيد؟
وقتي به عنوان يك نويسنده، پخت و پز مي كنيد خواسته هاي كوچكتان نابود مي شود. . . شما داريد با سوخت ديگري كار مي كنيد. فرقي نمي كند هر جور نوشتني كه باشد. آدم هايي مثل چارلز بوكوفسكي خواسته هاي كوچك را به چيزي حيرت انگيز تبديل مي كنند و اين همان نوعي از نوشتن است كه من دوست دارم: نوشتني كه به خارج از دنياي درگيري ها و كشمكش هاي فردي ارجاعي ندارد. «كتاب بخشش» كتاب خوبي است اما كاملا شخصي است هر چند امكانش را دارد كه مورد توجه عموم قرار بگيرد. اما هدف من اين نيست كه به عنوان نويسنده نيايش ها شناخته شوم.
• اينكه نويسنده مجموعه شعر «كتاب بخشش» در قالب يك تور، در چهل شهر اروپايي كنسرت برگزار كند و آواز بخواند، چه توجيهي دارد؟
خيلي متفاوت نيست. بي ترديد همه با زمرمه كردن دعايي بر لب به كنسرت مي روند. در اين مورد هيچ شكي نيست. احساس مي كنم كه هميشه در حال كشمكش با دنياي جسماني هستم، خواه در يك كنسرت يا شعر يا دعا و حتي مكالمه.
• شما در اروپا كنسرت هاي زيادي داشته ايد. آيا مخاطبان اروپايي با مخاطبانتان در آمريكاي شمالي فرق دارند؟
ظريف تر اگر حرف بزنم، درست مثل شرايط يك فروشنده در مناطق مختلف جغرافيايي است. براي مثال، مخاطب برليني با مخاطب ويني خيلي فرق دارد. مخاطب برليني بسيار خشن، منتقد و صريح است درست مثل لبه شيشه. موظفيد كه تمام توانايي ات را به چنين مخاطبي، كه نقش اربابت را ايفا مي كند، عرضه كنيد. از اين منظر مهارت ارزش است. در وين اما ارزش واقعي در احساسات نهفته است. آنها دوست دارند كه شما را درگير احساسات كنند. آنها خون گرم و بي ثبات اند. البته اين ويژگي ها در فصل هاي مختلف متغير است. شما ترانه اي را هر شب مي خوانيد و لازم است راهي بيابيد كه هر شب ترانه تغيير كند. درواقع، به خودتان خيانت كنيد. گاهي هم مي كوشيد همان طور
بخوانيد كه شب قبل خوانده ايد. مردم احساس مي كنند كه نمي توانيد. اگر بتوانيد از پسش بربياييد مردم جوابتان را خواهند داد. و طبيعتا اگر موفق نشويد نوعي احساس جدايي و بيگانگي در شما به وجود مي آيد كه خودتان مسببش بوده ايد. هوا پر از اين حس مي شود.
• دلخوري؟
مي تواند نتيجه عدم وجود شور و حرارت در عكس العمل كساني باشد كه روي صحنه آت و آشغال پرت مي كنند.
• هيچ وقت چنين اتفاقي افتاده؟
فكر مي كنم اولين بار در يك جشنواره بزرگ در اكسان پروانس فرانسه (شهري در شمال مارسي) اتفاق افتاد. وقتي كه مائوئيست ها در فرانسه بسيار قدرتمند بودند. آنها از اينكه بايد بليت مي خريدند عصباني بودند. بسياري از آنها با شكستن نرده ها وارد سالن كنسرت شدند. بعد از غرشي كه شبيه صداي شليك گلوله بود متوجه شدم كه يكي از نورهاي صحنه خاموش شد. مائوئيست ها منتقدين بسيار خشني بودند.
• به طور كل نظرتان درباره فرانسوي ها چيست؟ گفته ايد كه فرانسوي هستيد. چه عكس العملي نسبت به شما دارند؟
كار من در فرانسه با استقبال خوبي مواجه شده است. آنها آداب و رسوم جالبي دارند كه در كار من جا افتاده است. دوست دارند كشمكش را در صدا بشنوند. مي خواهند اصل داستان را بشنوند. براسنز و برل از مشهورترين خوانندگان فرانسوي هستند. اما صدها خواننده مثل اينها در فرانسه هست. آنها ذهنيت قبلي از آنچه صدا بايد باشد ندارند. بنابراين ترانه هاي من غافلگيرشان كرده است.
• در اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه ميلادي شورش هايي در مونترال رخ داد. وقايعي كه در شعر افرادي نظير ايروينگ ليتون و لوييس دودك ديده شد. آيا شما تحت تاثير اين دو شاعر قرار گرفته ايد؟
البته خيلي نه. هر دو نفرشان با من بسيار مهربان بوده اند. من در دانشگاه مك گيل شاگرد لوييس دودك بودم. همچنان كه خيلي ها تاييد مي كنند او معلمي فوق العاده است. او نوشتن را جوري معنا مي كند كه آدم هاي جوان را به هيجان مي آورد. مي خواستي بنويسي، مي خواستي شاعر باشي. او دلسوزانه و دقيق درباره شعرهايت حرف مي زد. سبك او چنين است. من هرگز شاگرد ايروينگ ليتون نبوده ام. هيچ وقت احساس نكرده ام كه خيلي تحت تاثير ايروينگ و لوييس بوده باشم. ايروينگ و لوييس هم هيچ گاه سعي نمي كردند كه نوع خاصي از نوشتن را به شاگردانشان تحميل كنند. آنها كل جريان را روشن مي كردند.
• مطمئنا خبر داريد كه ايروينگ شما را مجتهد والاي شعر ناميده است او خودش را پيغمبر و اي. ام. كلين را آرشيودار مي داند در اين باره چه نظري داريد؟
آرشيودار يعني چه؟
• نگهدارنده صحيفه ها، حافظ سنت ها.
هرگز مشكلي با اين قضيه نداشته ام. تعريف سودمندي است. ايروينگ به عنوان پيغمبر و شايد بهترين نويسنده كانادا در قرن اخير بر قله ايستاده است، اما من در جايگاهي متفاوت قرار دارم.
• آيا بين نقش شما در هيأت شاعري انزواطلب - اگر بشود چنين گفت - و نقش ديگرتان به عنوان خواننده اي مردمي تناقضي وجود ندارد؟
فكر نمي كنم شاعر انزواطلبي باشم. من هيچ تضادي بين كارهايي كه انجام مي دهم نمي بينيم. براي من بسيار سخت است كه بفهمم چه چيز بزرگي پشت زندگي وجود دارد. هر چه قدر فكر مي كنم مي بينم هيچ كاري كه ما انجام مي دهيم آن قدر مهم نيست كه احساس كنيم هر كس جرقه اي ملكوتي دارد و به رسالتش عمل مي كند. بين دو فضايي كه ذكر كردم فضاي زيادي هست. آلبومي منتشر كرده ام. دو راه وجود دارد. مي دانم كه يا بايد به تور ادامه دهم يا اصلا هيچ كس نفهمد كه اتفاقي افتاده است. در اين صورت بايد قيد زمزمه شدن لب به لب ترانه ها را هم بزنم و البته كه در اين صورت مي توانم وقت بيشتري براي خانواده ام بگذارم. همه اين چيزها دست به دست هم مي دهند تا مرا اميدوار سرصحنه ببرند و بتوانم در يك بعدازظهر گرم مردم را سرگرم كنم.