جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۱ - سال يازدهم - شماره ۲۹۹۹
نگاهي به آثار جان بارت ـ بخش پاياني
نويسنده اي كه از نقش مؤلف تقليد مي كند
001885.jpg
مالكوم برادبري
ترجمه: شهريار وقفي پور
او سعي دارد كه خودش را از وضعيت پوچي و بي طرح و برنامگي مدرن نجات دهد، و مي كوشد با روش اسطوره درماني يا متن درماني به زندگي اش توان بخشد. او در كالج تربيت معلم ويكوميكو استيت شغل تدريس انگليسي را مي يابد، اما نمي تواند تصميم بگيرد كه ميان گرامر «توصيفي» يا «منظرگرا» كدام را انتخاب كند (يعني مابين زبان فقط به منزله مورد مطالعه يا زبان همراه با قاعده و نظمش). او در آنجا با همسر همكارش، جو مورگان، سروسري پيدا مي كند. رمان با كورتاژ ناشيانه جنين و مرگ رني مورگان، همسر جو، به پايان مي رسد، در حالي كه جاكوب هورنر، بي اعتنا و خونسرد مثل پيش، در پايانه راه آهن انتظار مي كشد، باري ديگر در «آخر خط».
شايد سرچشمه هاي داستاني بارت در اگزيستانسياليسم ابسورد، يعني جايي كه گويا جهان فقط نقيضه (پارودي)اي از خويش است، آن نوعي از اسطوره درماني را توضيح دهد كه بارت در رمان هاي اوايل دهه شصت خويش اختيار مي كند؛ يعني در زماني كه ساكن مثال زدني هزارتوي بزرگ ادبيات مي شود، نوعي بافنده بورخسي كه داستان ها را درون داستان ها درهم مي تند. در «دلال نشئه جات» (۱۹۶۰) بارت، خود را به عنوان پردازنده درخشان هزل نشان مي دهد، يعني كسي كه در حال و هواي اولين رمان نويس هاي انگليس (خصوصا اسمولت) در قرن شانزدهم مي نويسد، با همان حاشيه روي ها، قصه در قصه گفتن ها، و زبان نقيضه پرداز، درباره زندگي، ماجراها، و «جفت كليشه اي» انبزر كوك و مربي اش، هنري برلينگيم، كه راهشان را از ميان مستعمره نشين جديد مريلند باز مي كنند. كوك (۱۶۳۲ ـ ۱۶۶۲) در واقع وجود داشته است، و مولف شعر بلند كميكي بوده است كه به خاطر عنوانش راهگشاي رمان بارت مي شود: «دلال نشئه جات» اصطلاح مرسوم در قرن شانزدهم براي تاجر توتون بوده است. كوك در ضمن «ملك الشعراي مريلند» هم بوده، عنواني كه بارت همواره آرزويش را داشته، و در رمان هاي اخيرش صراحتا آن را طلب مي كند. اما «دلال نشئه جات» بيش از آنكه رماني تاريخي باشد، داستاني است در مورد داستان در قرن شانزدهم، و آزادانه هرگونه تساهلي را در خيال پردازي روا مي شمارد. بارت پس از آن پيكارسك تاريخي را به خاطر اسطوره پردازي مدرن رها مي كند، «جيلز بز ـ بچه» (۱۹۶۶) را مي نويسد در اين داستان قهرمانش را كودك يك باكره قرار مي دهد كه به نحوي يك كامپيوتر آبستنش كرده است، و بعد در ميان بزها بزرگ مي شود، و در واقع نيمي انسان و نيمي حيوان است. داستان را پدر ـ كامپيوتر به روي «حلقه هاي فيلم» و «نوارهاي صوتي» مي گويد، اين رمان مشخصا مثالي از «رمان سيبرنتيكي» است كه به دليل استفاده شيفته وارش از تكنولوژي مدرن بدين نام خوانده شده است. كتاب تمثيلي نقيضه وار (پاروديك) است. داستان در يك دانشگاه مي گذرد كه در واقع تمثيلي از جهان يا كهكشان است (به عبارت ديگر، اين رمان يك رمان غايي از ژانر محيط بسته (Campus) است. ) محوطه دانشگاه به شرقي و غربي تقسيم شده است و توسط دو كامپيوتر EASAC و WESAC اداره مي شود، كه هريك با ديگري رقابت دارند و آشكارا تلميحي از جنگ سرد است. رمان به نحوي درخور، دائما ميان جفت هاي دوقطبي ـ شرق / غرب، انسان /حيوان ، ذهن / بدن، مذكر / مونث ـ تقسيم شده و جيلز سعي دارد با تبديل شدن به استاد بزرگ اين دوگانگي را حل كند (بارت هميشه به موضوع همزاد علاقه مند بوده است). جيلز، خودش نسخه اي مدرن شده از قهرمان جست وجوگر است كه در تمامي اسطوره ها معمول است، اگرچه آنچه بدان توفيق مي يابد پيروزي سنتي بر دشمنان نيست، بلكه «برنامه درسي اصلاح شده جديد» است.
اين رمان در واقع يك فرااسطوره [اسطوره اي درباره اسطوره (meta-myth)] است، كه سعي دارد تمامي قصه هاي اسطوره اي را بازيابي كند و دوباره در چرخه قرار دهد، آن هم با جانشين كردن كامپيوتر به جاي مولف، كامپيوتري كه قصه گو است و همه چيز را به خوبي در خود انبار مي كند. اين كتاب به راستي رماني است كه از فرم رمان تقليد مي كند، نوشته نويسنده اي كه از نقش مولف تقليد مي كند.

نگاه منتقد
خانه برناردا آلبا اثر برگزيده قرن بيستم
آ. پادييا
ترجمه: رامين مولايي
اگر بگوييم در ميان نويسندگاني كه آثارشان در فهرست ۴۰ اثر برگزيده قرن بيستم به داوري «ال پائيس»، نام «فدريكو گارسيا لوركا» (۱۹۳۶ - ۱۸۹۸) از شهرت بي مانندي نسبت به سايرين برخوردار است، اغراق نكرده ايم. گارسيا لوركا، كه در ۱۰ اوت سال ۱۹۳۶ به دست فرانكيست ها۱ در سن ۳۸ سالگي؛ يعني در سال هاي اوج شكوفايي هنر شاعري و نمايشنامه نويسي خود تيرباران شد، نام و آثارش با اين مرگ تراژيك از شهرت بيشتري برخوردار شد و چنان در ميان ملل مختلف بسط يافت كه او را در جايگاه جهاني ترين نويسنده اسپانيايي در قرن گذشته نشاند. درام مرگ گارسيا لوركا، نهايت انزجار و تنفر تمامي گروه هاي آزاديخواه اسپانيايي را عليه نيروهاي شورشي تحت امر ژنرال فرانكو برانگيخت و نگاه ها را به سوي اين شاعر معطوف ساخت. هر چند هيچ گاه علت اصلي تيرباران او مشخص نشد، اما بسياري بر اين عقيده اند كه همين ناسازگاري رفتاري او كه گاه در اشعارش نيز رخ مي نمود - براي نمونه در كتاب «شاعر در نيويورك» - براي نيروهاي مجري اعدام وي كه از سوي كليساي كاتوليك اسپانيا حمايت مي شدند مي توانست دستاويز مناسبي باشد؛ چرا كه او به رغم روح و انديشه لطيف و نيز عشق سرشار به مردم زادگاهش «گرانادا» (غرناطه) به هيچ عنوان هنرمند و نويسنده اي سياسي نبود و اقدام سياسي عليه فاشيست ها نمي توانست بهانه اي براي تيرباران او باشد. در سال ،۱۹۲۲ «مانوئل د فايا» موسيقيدان شهير اسپانيا، با كمك گارسيا لوركا دوست صميمي خود، «آزمون كانته خوندو»۲ را در گرانادا ترتيب داد. در طول مدت برگزاري همين آزمون، در جان فدريكو چشمه زلال الهامي براي نوشتن «شعر كانته خوندو» جوشيد كه البته نزديك ده سال بعد يعني در ۱۹۳۱ منتشر شد. اما درواقع پيشتر از آن با انتشار «غزل خوان كولي»۳ در سال ۱۹۲۸ مردم گرانادا و منتقدين ادبي سراسر دنيا، غنا و طراوت بي مانند اشعار فلامنكوي لوركا را ستوده بودند و اشعار فدريكو در اين كتاب، سراسر گرانادا، دهان به دهان مي گشت و توسط آوازخوانان فلامنكو به اجرا درمي آمد و تقريبا بي درنگ در چندين كشور اروپايي ترجمه و منتشر شد. اكنون نيز نام اين دو كتاب در فهرست آثار برگزيده قرن بيستم قرار گرفته است. در سال ۱۸۹۸بود كه عده اي از نخبگان ادبي و روشنفكران كشور كه منتقد اعمال زور و كشورگشايي بودند، با تمركز يافتن در مادريد با انديشه تداوم عظمت و اقتدار اسپانيا از راه ارتقا و بسط ادبيات و هنر نوين، جنبشي را كه به «نسل ۹۸» معروف شد پايه ريزي كردند. فعاليت اين نسل بود كه در سه دهه ابتدايي قرن بعد - قرن بيستم - منجر به پيدايش نويسندگان، شاعران و روشنفكراني با شهرت جهاني گرديد، كه از ميان آنها مي توان به كساني چون رافائل آلبرتي، فدريكو گارسيا لوركا، سالوادور دالي و لوئيس بونوئل اشاره كرد؛ افرادي كه تعدادي از ايشان به نوبه خود مبتكر جنبش عظيمي گرديدند كه به «نسل ۲۶» مشهور شد.
البته طلايه داران «نسل ۹۸» خود نيز از برجسته ترين چهره هاي ادبي و فلسفي اسپانيا و جهان به حساب مي آمدند، افرادي مثل ميگل د اونامونو، خوآن رامون خيمنس - دارنده نوبل ادبي ۱۹۵۶ -، اورتگا اي گاست، خوسه برگامين و آنتونيو ماچادو.
فدريكو اما با هر سه تن از كساني كه نامشان را بالاتر در كنار او آورديم، در اقامتگاه دانشجويان در مادريد آشنا شد و هر چند تنها دوستي نزديك و صميمانه او با رافائل آلبرتي تا زمان اعدام غيرمنتظرانه اش ادامه يافت، ولي دوستي و همكاري وي با دالي و بونوئل نيز كه تا پيش از سفر فدريكو به ايالات متحده در ژوئن ۱۹۲۹ و به بار آمدن دشمني سخت ميان ايشان پايدار بود، تأثير به سزايي در شعر و نمايش نامه هايش داشت، البته دوستي نزديك گارسيا لوركا با دالي همواره موجب بروز شايعاتي بود. سفر فدريكو به آمريكا و آشنايي نزديك با فرهنگ سرمايه داري، ظلمي كه بر سياهان ينگه دنيا مي رفت، وضعيت هولناك ايشان در نيويورك و نيز روح آزرده شاعر به خلق اشعاري انجاميد كه پس از گذشت پنج سال از مرگ او و ۱۰ سال بعد از تاريخ سرودن شان، زير عنوان «شاعر در نيويورك» فرصت انتشار يافتند. اشعار اين مجموعه كاملا متفاوت از سروده هاي پيشين فدريكو بود و از سوي منتقدين آثارش به عنوان شناسنامه اي از وضعيت اسفبار سياهان در آمريكا مورد ارزيابي قرار گرفت. همچنين لوركا پس از بازگشت از اين سفر بود كه به فكر ايجاد نوآوري هايي در تئاتر اسپانيا و نيز سبك نمايش نامه نويسي افتاد تا هنرهاي نمايشي كشورش را كاملا متحول سازد و رخوتي را كه دامن گير تئاتر اسپانيا شده بود به شادابي بدل سازد. از اين رو در چهار سال پاياني عمرش بود كه عميق ترين و ماناترين نمايشنامه هاي خود را نوشت و آنها را ـ به جز سومين نمايشنامه از اين تريلوژي ـ با توفيق فراوان روي صحنه برد: «عروسي خون»، «يرما» و «خانه برناردا آلبا». اما «خانه برناردا آلبا» به عنوان نمايش پاياني اين سه گانه نزديك ده سال بعد براي اولين بار در ۱۹۴۵ و در بوئنوس آيرس به روي صحنه رفت؛ چرا كه گلوله هاي سربي مزدوران فالانژيست در سحرگاه شوم ۱۹ اوت ۱۹۳۶ حنجره فدريكو را از صدا انداختند، غافل از آنكه شعر و تئاتر او براي هميشه در دنيا طنين انداز شده بود.
پي نوشت:
۱ ـ نامي كه به سربازان و مزدوران تحت امر ژنرال شورشي «فرانسيسكو فرانكو» اطلاق مي شود.
۲ ـ Cante Jundo نام ديگر آواز سبك فلامنكو و معناي تحت اللفظي آن «آواز ژرف» است.
۳ ـ Romancero gitano

گفت وگو با لئونارد كوهن ـ ۱
جهان از كلمات آفريده شده
لئونارد كوهن، شاعر، نويسنده، ترانه سرا و خواننده مشهور كانادايي در سپتامبر سال ۱۹۳۴ در مونترال ايالت كبك كانادا متولد شد. كوهن در دهه شصت از نويسندگان محبوب و تاثيرگذار كانادا بود. با وجود آنكه كوهن را در ايران بيشتر با ترانه و آهنگ هايش مي شناسند اما او شاعر و نويسنده اي بسيار جدي است كه بيش از ده مجموعه شعر و داستان منتشر كرده است. اولين مجموعه شعر او در سال ۱۹۵۶ و با عنوان «بگذاريد تاريخ اساطيري را بسنجيم» منتشر شد. از جمله كتاب هاي او مي توان به «بازي محبوب»، «مال باختگان زيبا»، «گل هايي براي هيتلر» و «كتاب بخشش» اشاره كرد. كوهن در سال ۱۹۶۸ به خاطر گزيده اشعارش برنده جايزه ايالتي شد اما از دريافتش امتناع كرد. تاكنون چندين عنوان كتاب نيز درباره زندگي و آثار اين نويسنده و شاعر شصت و نه ساله نوشته شده است. گفت وگويي را كه مي خوانيد روبرت شوارد، از نويسندگان معاصر آمريكا، انجام داده است.
وقتي دختري سيگارفروش به شما مي گويد: «روز خوبي داشته باشيد» روزتان را تغيير مي دهد
در اين كاركرد او يك فرشته است
ترجمه: مجتبي پورمحسن
001880.jpg

• يكي از آلبوم هايتان «موقعيت هاي مختلف» نام دارد. چرا اين نام؟
وقتي ترانه هايتان را گردآوري مي كنيد كارهايي هست كه در نظر داشته ايد و بعضي ها را به سرانجام رسانده ايد. آنها در يك موقعيت قطعي به هم مي رسند و اين حالت براي من مثل قدم زدن در موقعيتي دايره وار است. اين دايره از موقعيت هاي مختلفي بررسي مي شود. شخصا دوست دارم كه عنوان آلبوم هايم خنثي باشد. اسم يكي از آلبوم هايم «ترانه هاي جديد» است و به نظرم بهترين عنواني است كه تا به حال به ذهنم رسيده است. اما فكر مي كنم «موقعيت هاي مختلف» هم بد نباشد. مي خواهم نام آلبوم بعدي ام را «ترانه هاي انگليسي» بگذارم.
• چه رابطه اي بين «موقعيت هاي مختلف» و مجموعه شعرتان «كتاب بخشش» هست؟
كتاب بخشش براي من كتابي شخصي است. بعضي چيزها هست كه اگر چه در بين كارهايي كه انجام داده ام جايگاه بسيار مهم و ساختاري دارد، اما هرگز توجهي به آنها نكردم. «كتاب بخشش»، كتاب نيايش است، يك جور گفت وگوي مقدس البته همه ترانه ها به هم ربط دارند، همه از يك جا سرچشمه مي گيرند. اما «كتاب بخشش» كار فوق العاده اي است. شخصا آن را سند مي دانم، سندي بسيار مهم.
ترانه محبوب بايد از لبي به لب ديگر زمزمه شود. ترانه با اين هدف ساخته مي شود. اما «كتاب بخشش» نيايشي است كه فقط براي كساني ارزشمند است كه به آن احتياج داشته باشند. اين كتاب شعر قطعا با همان هدفي كه ترانه ها ساخته مي شوند نوشته نشده است.
• چندين بار مجموعه شعرتان را خوانده ام با اين گمان كه شعر عاشقانه است. اما كتاب شما فاقد كشمكش هايي است كه در ساير اشعار و ترانه هاي عاشقانه وجود دارد. كتاب بر روابط «من - تو» استوار است.
خب، اميدوارم كه اين ويژگي را داشته باشد؛ چرا كه اگر اين خصوصيات را نداشته باشد موفق نخواهد بود و حتي خودم را هم ارضا نمي كند. اين كتاب نوع خاصي از شعر عاشقانه است. در اين كتاب نظر عامه مردم تا سرحد امكان ناديده گرفته شده است. اشعار اين كتاب تنها براي كساني سودمند است كه مثل خودم در شرايط خاصي از آن استفاده كنند.
• هيچ وقت به خاطر انبوه مخاطباني كه داشته ايد حيرت كرده ايد؟
هميشه خوشحال مي شوم كه كارم مخاطب داشته باشد. من نامه هاي مختلفي از كساني دريافت كرده ام كه خوانندگان حرفه اي شعر نبوده اند. در نامه هايي كه سربازان و مردم عادي برايم فرستادند به موضوعاتي برخورد كردم كه هرگز نشنيده بودم.
• در اولين شعرتان كه «سطرهايي از دفترچه خاطرات پدربزرگم» نام دارد مي نويسيد: «حالا نيايش زبان طبيعي من است. » اين سطح مرا غافلگير مي كند؛ چون شما در كتاب بخشش زبان عادي تان رايافته ايد. البته سرود مذهبي هم ترانه است.
هميشه مثل بچه ها تحت تاثير موسيقي و كلام آتشيني كه در عبادتگاه شنيده ام قرار گرفته ام. گفتار عاميانه مردم برايم خيلي خيلي مهم است اما كارهايي كه تعمدا عاميانه و محاوره اي هستند؛ هيچ گاه مرا تحت تاثير قرار نداده اند. نمونه هاي درخشاني از اين دست كارها وجود دارد، مثل كارهاي روبرت كريلي. ولي براي من شيريني ندارد. خوشمزه نيست. من هميشه احساس مي كنم كه جهان از ميان كلمات آفريده شده است، از ميان كلام سنتي ما. افق هاي روشني در اين كلام آتشين ديده ام. سعي دارم به اين نقطه برسم. البته موقعيت بسيار خطرناكي است؛ چرا كه امكان دارد به صداي پرمدعا و دهن پركني برسيد كه گوش را غافلگير نمي كند. اين كار علاوه بر اينكه دلبستگي هاي خاص خودش را دارد خطراتي نيز دارد اما اگر بتوانم به اين نقطه برسم صادقانه آنجا مي ايستم.
• نامگذاري در كتاب بخشش از اهميت زيادي برخوردار است. شما اعتقاد داريد كه جهان از ميان دعاها و كلام موجوديت يافته است.
001890.jpg

بله هميشه متاثر از توانايي آفرينش جهان از ميان كلام بوده ام. جهان من اين گونه آفريده شده است. نامگذاري به همه چيز واقعيت مي بخشد. بسياري از افراد با اين نظر مخالفت مي كنند؛ چرا كه درك مستقيم و قطعي را محدود مي كند. هر چيزي در كلام تجربه مي شود. اكثرا احساس مي كنند تمام مسائل بايد بتوانند بدون دستمايه كلام خودشان را آشكار سازند. مي دانم كه اين ايده خيلي كهنه و نخ نما شده است و امروزه چندان طرفدار ندارد. اما مرا نوعي از كلام مجذوب مي كند كه براي جاودانه شدن ارائه مي شود.
• زماني گفتيد كه «فرشتگان رحمت آدم هاي ديگري هستند» منظورتان از اين جمله چيست؟ چه رابطه اي بين فرشتگان و زبان وجود دارد؟
يكي از دلايلي كه من شعر بيتنيك را دوست داشتم (شعري كه بر مبناي شكستن روابط سنتي اجتماعي در دهه پنجاه ميلادي نوشته مي شد) به استفاده كلمه فرشته در اشعار شاعراني نظير گينزبرگ، كرواك و كورسو برمي گردد. نمي فهميدم كه از به كار بردن اين كلمه چه منظوري داشتند. حداكثر چيزي كه فكر مي كردم به تاكيد بر وجود انساني و تلالو نور در يك آدم محدود مي شد. نمي دانم اولين بار چطور شد كه از كلمه فرشته در شعرم استفاده كردم. دقيقا يادم نيست اما گمان نمي كنم كه بهتر از گينزبرگ و كرواك از اين كلمه استفاده كرده باشم. هميشه از خواندن شعرهايشان لذت برده ام. چيزهاي زيادي درباره فرشته ها خوانده ام. اخيرا ترانه اي با همكاري لوييس نوري نوشته ام كه «چشمان فرشته» نام دارد. مثل كلام عاشقانه دوست اش دارم: «عزيزم، تو يك فرشته اي.» من واقعيتي را در نظر دارم كه بر مبناي آن هر كسي مي تواند برايتان نور بياورد و شما احساس كنيد كه التيام يافته ايد. فرشته هديه اي مهاجر است. ما براي ديگران اين گونه ايم. گاهي هستيم و گاهي هم نه. وقتي دختري سيگارفروش به شما مي گويد: «روز خوبي داشته باشيد»، روزتان را تغيير مي دهد. در اين كاركرد، او يك فرشته است. فرشته خودش اراده اي بر وجودش ندارد.
فرشته تنها يك پيغام آور است، فقط يك رابط، در جاي جاي تاريخ اساطيري مان داريم كه فرشته ها مستقلا عمل مي كنند. آن طور كه من فهميده ام، فرشته اراده اي ندارد و صرفا رابطي است براي تحقق يك خواسته.
• در كتاب بخشش درباره اراده هم حرف زده ايد.
درباره اراده سرود مذهبي هم داريم. به نظر مي رسد اراده ديواري براي ممانعت از پيش آمدن اتفاقي يا شايد هم گاهي كانالي براي انجام گرفتن كاري باشد.
ما فكر مي كنيم پشت هر كاري اراده و خواستي وجود دارد و از اراده مان آگاهيم. فاصله اي بين دو اراده اي كه راز بزرگي به نام مذهب را مي آفرينند وجود دارد. گمان مي كنم تلاشي است تا به نوعي اراده هايمان را بر هم منطبق كنيم آن قدر كه نتوانيم انگشتمان را روي يك كدامشان بگذاريم، اما در عين حال آنها را قدرتمند و واقعي بپنداريم. هر چقدر بين اين دو اراده فضاي خالي باشد بيشتر به مخمصه مي افتيم.
• نبود اراده و خواسته در كتاب بخشش مرا غافلگير كرده است. براي نيايش به رشته اي از اراده ها نياز است. همين طور براي نوشتن سرودهاي مذهبي. . .
سوالات بسيار ظريف و در عين حال دشواري مي پرسيد. روي نكته درستي انگشت گذاشته ايد. به تعبيري ما بايد عكس العمل هر اراده در مسائل مختلف باشيم. وقتي شما پوسته بيروني اراده اي را كه متعلق به شما است توصيف مي كنيد - اراده كوچكي كه در هر كاري موفق بوده، تسلط داشته و موثر بوده است - وقتي اين اراده تحت شرايطي با رسيدن به موفقيت از بين مي رود، به سراغ اراده اي ديگر كه فكر مي كنيد بهتر است مي رويد. البته بيشتر مواقع شايسته نيست كه اين اراده هاي كوچك از بين بروند؛ چرا كه نياز داريم تمام اراده ها بر هم تاثير بگذارند. بعضي وقت ها اوضاع به سمتي پيش مي رود تا اراده كوچكتان نابود شود و شما به سكوتي رهنمون مي شويد تا با حقيقت ديگري از وجودتان ارتباط برقرار كنيد كه اين حالت را نيايش مي ناميم. اين حالت به ندرت اتفاق مي افتد. ولي در كتاب بخشش چنين اتفاقي رخ داده است. گمان مي كنم اين كتاب نوعي گوشه دنج است. من آرزوي رسيدن به يك زندگي مذهبي يا زندگي معصومانه و عرفاني را ندارم. خصلت من اين گونه نيست. ولي بعضي اوقات به جايي مي رسيد كه ديگر نمي توانيد خاستگاه آرزوي كوچكتان را پيدا كنيد. اراده تان ديگر فعال نيست و مي خواهيد يك منبع انرژي ديگر پيدا كنيد.
• و براي مطرح كردن موقعيت هاي مختلف، بايد اميال كوچكتان را دوباره كشف كنيد. . .
بله، درست است. موقعيت هاي گوناگون سرشار از آرزوهاي كوچك هستند.
• آيا زماني هم شده كه در كارهايتان اراده اي جديد كشف كرده باشيد و خواسته هاي كوچكتان را به حال خود رها كنيد؟
وقتي به عنوان يك نويسنده، پخت و پز مي كنيد خواسته هاي كوچكتان نابود مي شود. . . شما داريد با سوخت ديگري كار مي كنيد. فرقي نمي كند هر جور نوشتني كه باشد. آدم هايي مثل چارلز بوكوفسكي خواسته هاي كوچك را به چيزي حيرت انگيز تبديل مي كنند و اين همان نوعي از نوشتن است كه من دوست دارم: نوشتني كه به خارج از دنياي درگيري ها و كشمكش هاي فردي ارجاعي ندارد. «كتاب بخشش» كتاب خوبي است اما كاملا شخصي است هر چند امكانش را دارد كه مورد توجه عموم قرار بگيرد. اما هدف من اين نيست كه به عنوان نويسنده نيايش ها شناخته شوم.
• اينكه نويسنده مجموعه شعر «كتاب بخشش» در قالب يك تور، در چهل شهر اروپايي كنسرت برگزار كند و آواز بخواند، چه توجيهي دارد؟
خيلي متفاوت نيست. بي ترديد همه با زمرمه كردن دعايي بر لب به كنسرت مي روند. در اين مورد هيچ شكي نيست. احساس مي كنم كه هميشه در حال كشمكش با دنياي جسماني هستم، خواه در يك كنسرت يا شعر يا دعا و حتي مكالمه.
• شما در اروپا كنسرت هاي زيادي داشته ايد. آيا مخاطبان اروپايي با مخاطبانتان در آمريكاي شمالي فرق دارند؟
ظريف تر اگر حرف بزنم، درست مثل شرايط يك فروشنده در مناطق مختلف جغرافيايي است. براي مثال، مخاطب برليني با مخاطب ويني خيلي فرق دارد. مخاطب برليني بسيار خشن، منتقد و صريح است درست مثل لبه شيشه. موظفيد كه تمام توانايي ات را به چنين مخاطبي، كه نقش اربابت را ايفا مي كند، عرضه كنيد. از اين منظر مهارت ارزش است. در وين اما ارزش واقعي در احساسات نهفته است. آنها دوست دارند كه شما را درگير احساسات كنند. آنها خون گرم و بي ثبات اند. البته اين ويژگي ها در فصل هاي مختلف متغير است. شما ترانه اي را هر شب مي خوانيد و لازم است راهي بيابيد كه هر شب ترانه تغيير كند. درواقع، به خودتان خيانت كنيد. گاهي هم مي كوشيد همان طور
بخوانيد كه شب قبل خوانده ايد. مردم احساس مي كنند كه نمي توانيد. اگر بتوانيد از پسش بربياييد مردم جوابتان را خواهند داد. و طبيعتا اگر موفق نشويد نوعي احساس جدايي و بيگانگي در شما به وجود مي آيد كه خودتان مسببش بوده ايد. هوا پر از اين حس مي شود.
• دلخوري؟
مي تواند نتيجه عدم وجود شور و حرارت در عكس العمل كساني باشد كه روي صحنه آت و آشغال پرت مي كنند.
• هيچ وقت چنين اتفاقي افتاده؟
فكر مي كنم اولين بار در يك جشنواره بزرگ در اكسان پروانس فرانسه (شهري در شمال مارسي) اتفاق افتاد. وقتي كه مائوئيست ها در فرانسه بسيار قدرتمند بودند. آنها از اينكه بايد بليت مي خريدند عصباني بودند. بسياري از آنها با شكستن نرده ها وارد سالن كنسرت شدند. بعد از غرشي كه شبيه صداي شليك گلوله بود متوجه شدم كه يكي از نورهاي صحنه خاموش شد. مائوئيست ها منتقدين بسيار خشني بودند.
• به طور كل نظرتان درباره فرانسوي ها چيست؟ گفته ايد كه فرانسوي هستيد. چه عكس العملي نسبت به شما دارند؟
كار من در فرانسه با استقبال خوبي مواجه شده است. آنها آداب و رسوم جالبي دارند كه در كار من جا افتاده است. دوست دارند كشمكش را در صدا بشنوند. مي خواهند اصل داستان را بشنوند. براسنز و برل از مشهورترين خوانندگان فرانسوي هستند. اما صدها خواننده مثل اينها در فرانسه هست. آنها ذهنيت قبلي از آنچه صدا بايد باشد ندارند. بنابراين ترانه هاي من غافلگيرشان كرده است.
• در اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه ميلادي شورش هايي در مونترال رخ داد. وقايعي كه در شعر افرادي نظير ايروينگ ليتون و لوييس دودك ديده شد. آيا شما تحت تاثير اين دو شاعر قرار گرفته ايد؟
البته خيلي نه. هر دو نفرشان با من بسيار مهربان بوده اند. من در دانشگاه مك گيل شاگرد لوييس دودك بودم. همچنان كه خيلي ها تاييد مي كنند او معلمي فوق العاده است. او نوشتن را جوري معنا مي كند كه آدم هاي جوان را به هيجان مي آورد. مي خواستي بنويسي، مي خواستي شاعر باشي. او دلسوزانه و دقيق درباره شعرهايت حرف مي زد. سبك او چنين است. من هرگز شاگرد ايروينگ ليتون نبوده ام. هيچ وقت احساس نكرده ام كه خيلي تحت تاثير ايروينگ و لوييس بوده باشم. ايروينگ و لوييس هم هيچ گاه سعي نمي كردند كه نوع خاصي از نوشتن را به شاگردانشان تحميل كنند. آنها كل جريان را روشن مي كردند.
• مطمئنا خبر داريد كه ايروينگ شما را مجتهد والاي شعر ناميده است او خودش را پيغمبر و اي. ام. كلين را آرشيودار مي داند در اين باره چه نظري داريد؟
آرشيودار يعني چه؟
• نگهدارنده صحيفه ها، حافظ سنت ها.
هرگز مشكلي با اين قضيه نداشته ام. تعريف سودمندي است. ايروينگ به عنوان پيغمبر و شايد بهترين نويسنده كانادا در قرن اخير بر قله ايستاده است، اما من در جايگاهي متفاوت قرار دارم.
• آيا بين نقش شما در هيأت شاعري انزواطلب - اگر بشود چنين گفت - و نقش ديگرتان به عنوان خواننده اي مردمي تناقضي وجود ندارد؟
فكر نمي كنم شاعر انزواطلبي باشم. من هيچ تضادي بين كارهايي كه انجام مي دهم نمي بينيم. براي من بسيار سخت است كه بفهمم چه چيز بزرگي پشت زندگي وجود دارد. هر چه قدر فكر مي كنم مي بينم هيچ كاري كه ما انجام مي دهيم آن قدر مهم نيست كه احساس كنيم هر كس جرقه اي ملكوتي دارد و به رسالتش عمل مي كند. بين دو فضايي كه ذكر كردم فضاي زيادي هست. آلبومي منتشر كرده ام. دو راه وجود دارد. مي دانم كه يا بايد به تور ادامه دهم يا اصلا هيچ كس نفهمد كه اتفاقي افتاده است. در اين صورت بايد قيد زمزمه شدن لب به لب ترانه ها را هم بزنم و البته كه در اين صورت مي توانم وقت بيشتري براي خانواده ام بگذارم. همه اين چيزها دست به دست هم مي دهند تا مرا اميدوار سرصحنه ببرند و بتوانم در يك بعدازظهر گرم مردم را سرگرم كنم.

ادبيات
اقتصاد
ايران
تكنيك
جامعه
رسانه
زمين
شهر
صفحه آخر
علم
كتاب
ورزش
هنر
يادداشت
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |
|  صفحه آخر  |  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  يادداشت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |