جمعه ۲۲ فروردين ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۱۹
ادبيات
Front Page

گفت وگو با امبرتو اكو به مناسبت انتشار رمان «بودولينو»
بازگشت به نوشتار افسانه اي
اكو از موتيف «سفر مقدس» استفاده مي كند تا لايه زيرين روايت را پنهان كند و با زيركي خيره كننده اش كاري كند كه قصه در خواننده احساسي در حد متون محوري
تئولوژي غربي برانگيزد
002220.jpg
ترجمه: فرشيد فرهمند نيا
«بودولينو»، رمان جديد امبرتواكو، پرشكوه، زيبا و نمايشي افسانه اي در مورد تاريخ، اشتياق، عشق، خيالات و خيانت ها است؛ چالشگر و افشاگر. . . اكو با اين كار نشان داده است كه كتاب خواندن هنوز يك لذت با ارزش است. در بحبوحه يورش و غارتگري كروسادرس در «كنستانتينوپل» در سال ،۱۲۰۴ بودولينو، جان يك مقام عالي رتبه دربار را نجات مي دهد كه نامش نيكتا است و هنگامي كه شهر شروع به سوختن و ويران شدن مي كند، او رهسپار مي شود تا قصه زندگي خود را براي اين و آن تعريف كند و تمام قصه همين است.
. . . بودولينو در شمال ايتاليا، از پدر و مادري روستايي به دنيا مي آيد و خيلي زود، دو قابليتي را از خود بروز مي دهد كه به او كمك مي كند زندگي خود را به سمت بهتر يا بدتر شدن ببرد!: يكي استعداد فوق العاده او در فراگيري زبان ها و زبان ورزي و ديگري علاقه به دروغ گويي. هنگامي كه بودولينو هنوز پسر بچه است، يك فرمانده نظامي با نيرنگ و با قوه ذهني خود او را افسون مي كند. بودولينو تحت تاثير اين افسون به ملاقات اين فرمانده در جنگلي همان حوالي محل اقامت اش مي رود و بعدا فرمانده به او كمك مي كند تا در پاريس به تحصيل مشغول شود. در آنجا بودولينو، دوستاني ماجراجو، خيالپرداز و كنجكاو پيدا مي كند و با هم طرح سفري حماسي وعجيب مي ريزند كه اسطوره، وهم خيال و اندكي هم واقعيت را در بر مي گيرد. اين سفر كه به خرج بخشي از بهترين سال هاي عمر آن ها برگزار مي شود، به دنبال دستيابي به امپراتوري «پرسترجان» پادشاه ـ قديس افسانه اي شرق صورت مي گيرد؛ سرزميني كه گفته مي شود قلمرو درندگان و موجودات عجيب الخلقه، كوتوله ها و تك شاخ ها است. سرانجام، اين گروه براي يافتن امپراتوري پرسترجان، عازم اين سفر طولاني و عجيب مي شوند. با حركت در خلال گذرگاه ها و ماجراهاي طنزآميز و زيبايي هاي گزنده سفر، اكو از موتيف «سفر مقدس» استفاده مي كند تا لايه زيرين روايت را پنهان كند و با زيركي خيره كننده اش كاري كند كه قصه، در خواننده احساسي در حد متون محوري تئولوژي غربي برانگيزد. سفر معنوي بودولينو او را به سن ميانسالي و حتي فراتر هم مي برد و در اين فرايند ما با چشم اندازي نزديك از دوره تاريخي قرون وسطي سر و كار داريم: با تمام اكتشافات، بي رحمي ها، آرزوها، شكست ها و وعده هايش. اشياي عتيقه مقدس، چه واقعي و چه بدلي، نقش مهمي در اين قصه دارند. اكو با مهارت اين عناصر پيش پا افتاده را، تا حد يك عامل لذت و سرخوشي در متن، گسترش و توسعه مي دهد. روايت يك دور كامل مي زند تا ما در يابيم كه چرا بودولينو در «كنستانتينوپل» است و افسانه اش را تعريف مي كند. عامل درخشان ديگري كه قصه را يك مرحله ديگر به پيش مي برد آن است كه اين بار بودولينو، در ۶۰ سالگي، تلاش مي كند كه زندگي اش را تا حد امكان از حالت جعلي و ساختگي بودن رها سازد.
حالا چه موفق شود، چه نشود، ما از اينجا است كه در مي يابيم بودولينو در سراسر قصه حرف هايي مي زده است كه سعي داشته آن ها را واقعي جلوه دهد. . . !
• شش سال از انتشار سومين رمان شما (جزيره روز پيشين) مي گذرد و مابين رمان اول و دوم شما هشت سال فاصله است. روال كارتان منظم است؟
بايد شش سال باشد، تقريبا؛ چون مدت دو سال، كار ديگري را هم دنبال مي كردم كه بعدا ولش كردم، يعني در ميانه راه متوقف شدم. سپس تابستان امسال حدود دو ماه به حومه و ييلاقات رفتم و اين رمان را تمام كردم. زودتر از آنچه كه پيش بيني مي شد. همزمان با تولد پيش رس خواهرزاده ام. انگار كه اين دو با هم دوقلو باشند.
• پيش از آنكه وارد بحث بودولينو شويم، مي خواهم از شما درباره تاثيري كه موفقيت «نام گل سرخ» بر زندگي شما گذاشته بپرسم.
خوب، به نظر نمي رسد كه موفقيت تغيير چنداني در زندگي ام داده باشد. يا شايد چرا، چون شعاع زندگي اجتماعي مرا كمي تنگ تر كرد. اين مسئله چندان هم خوشايند نيست؛ چون هر كس به خودش اجازه مي دهد وسط زندگي شما بپرد تا از عقايدتان سردربياورد و شما فقط مي توانيد دوستان مورد اعتماد خود را، آن هم خصوصي و محرمانه، ببينيد. بنابراين، اين قضيه متناقض به نظر مي رسد ولي من به خاطر اين موفقيت ضعيف و خسته شده ام. شخصي كه نمي توانم نامش را بگويم، چند ماه پيش برايم نوشت: «هر وقت تو را در تلويزيون نمي بينم، حيرت مي كنم!»
• آيا منتظر چنين موفقيتي در اين ابعاد بوديد؟
حتي نازل ترين شاعر هم هنگامي كه مي نويسد، آرزو دارد ميليون ها خواننده در ذهنشان نغمه هاي «قلب» و «عشق» او را زمزمه كنند. به هر حال حقيقت اين است كه من خيال داشتم اين رمان را به مارياريسي، به خاطر اثر «Collana Blu » او تقديم كنم. بنابراين گذاشته بودمش روي طاقچه. اما بعدا دي گيورو، سرپرست انتشارات بومپياني، آن را خواند، احساساتش برانگيخته شد و گفت: «در ۳۰ هزار نسخه منتشرش مي كنم. » من فكر كردم ديوانه شده.
• و اما بودولينو كيست؟
او پسري است كه در حومه شهر مارنجو (Marengo) زندگي مي كند، كم و بيش همان جايي كه در سال ۱۱۶۸ تحت حمايت مخصوص «سنت بودولينو» شهر آلساندريا پديد آمد. اما بودولينوي ما يك شياد كوچك است، شبيه اراذل و اوباشي كه در بسياري از اسطوره هاي بومي وجود دارد. بدين ترتيب، اين كتاب رماني پيكارسك است و سرگذشت او را در سرزمين هاي مختلف نقل مي كند. پدر بودولينو شخصيتي اسطوره اي است كه شهر آلساندريا را با تعريف كردن قصه گاوش از محاصره و سلطه فدريكو بارباروسا حفظ مي كند.
• كدام قصه؟
خوب آلساندريايي ها اين قصه را مي دانند و ديگران هم آن را در رمان من خواهند خواند.
• شما در آلساندريا متولد شده ايد. آيا با اين كتاب شما به ريشه هايتان بازگشته ايد؟
يقينا، من از شهرم مي گويم و مي كوشم كه لهجه آنجا را تقليد كنم، سبك گفت و گوي مردمان آنجا را. خيلي تعجب كردم وقتي كه در اسناد رسمي آن زمان پيدا كردم كه نام آلساندريايي هايي كه شهر توسط آن ها بنا شد نام همكلاس هاي دوران مدرسه من بوده است. من براي استفاده از زبان اين منطقه مشكلاتي هم داشتم؛ چون فصل اول را بودولينوي ۱۴ ساله بر پوست آهو مي نويسد. زماني كه او فقط تازه لاتين ياد گرفته و آن را به شكل عاميانه مصطلح آن دوره مي نويسد و اين چيزي است كه ما از آن هيچ سندي نداريم. در هنگام ساخت چنين زباني، من خودم خيلي لذت بردم.
• آيا فكر مي كنيد كه سيسيلي ها هم لذت خواهند برد؟
اميدوارم. از لحاظ زبان شناسي تاريخي در اين زمينه پيشرفتي حاصل نشده است. من يك ايتاليايي خيالي ابداع كرده ام. اين ها نه نوشتاري فاضلانه، بلكه نوشته هايي طنزآميز هستند.
• و آيا اين وقايع كاملا منطبق با تاريخ اند؟
فكر نمي كنم. من مبارزه لگنانو (Legnano) را بازخواني كرده ام. جنگي غيرقابل توصيف ميان كوموني (Comuni) و بارباروسا. يك جدال دو جانبه تمام عيار كه سرانجامي جز كينه جويي ندارد. هنگامي كه بارباروسا از آلساندريا عقب كشيد و نمي توانست آنجا را تسخير كند كوموني به راحتي توانست به او ضربه بزند ولي آن ها در عوض به او اجازه دادند كه پاويا (Pavia) را به چنگ آورد و جرات نداشتند كه به فرمان او گردن ننهند. مطالعه تاريخ آن دوره، بسياري از دلايل پنهان بحران سياسي ايتالياي امروز را برايم روشن كرد. . .
• انگار ما باز هم مثل رمان «نام گل سرخ» با رخدادهاي قرون وسطايي ديگري روبه رو هستيم.
بله، ولي با تفاوت هاي بسيار. نام گل سرخ از دنياي راهبان و مشاجرات داخلي كليسا صحبت مي كرد، اما اين يكي از دنياي غيرروحاني مي گويد: از دربار امپراتوري فدريكو بارباروسا. بودولينو از ۱۳ سالگي فدريكو را در بر مي گيرد و همه برخوردها و درگيري هاي او و امپراتوري اش را با كوموني همراه دارد: نبرد لگنانو (Legnano)، سومين دوره جنگ مذهبي و. . .
نام گل سرخ مبادي آداب و فاضلانه است اما مشغوليت اين يكي همه طبقات است. نام گل سرخ سبكي والا ولي بودولينو سبكي عاميانه دارد: زبان دهقانان آن دوره يا زبان دانش آموزي كه مانند دزدها حرف مي زند. و نه لاتين (به جز چند كلمه). اينجا بازي پنهاني با كلمات وجود دارد، اما ظاهرا به نظر مي رسد كه آن ها عباراتي واقعي از بودولينو هستند و ديگران بعدا مي توانند از آن كپي برداري كنند.
• بودولينو يك دروغ گوي بزرگ است؟
بله، او معمولا افسانه هايي طولاني از خودش مي سازد، اما اكثر مواقع همه باورش مي كنند و اغراق هاي او به داستاني با عظمت منجر مي شود. يعني قصه گويي آن دوره، ثمره ابداعات يك پسر جوان است، كسي كه بزرگ شد و توسط دسته اي از دوستان خود به امپراتوري مشروعيت بخشيد به بخش هاي: نامه هاي آبلاردو واليوشا، نقش جام و ولفرام فن اشنباخ بنگريد.
• بنابراين بدون بودولينو، اين قصه مي تواند جور ديگري باشد.
قطعا. او و دوستانش نامه اسطوره اي پرسترجان را يافته اند (كه واقعا در آن دوره منتشر شده است) كه يك قلمرو پادشاهي مسيحي افسانه اي را در خاور دور توصيف مي كند. (ماركوپولو هم درباره آن صحبت كرده است). نهايتا همه به آن معتقد مي شوند و بودولينو و فدريكو روانه مي شوند براي جست و جوي اين قلمرو دوردست. به هر حال، فدريكو بعدا در سال ۱۱۹۰ مي ميرد. طبق شرح وقايعي كه من به گونه اي اسرارآميز در بخش «اتاق بسته» آورده ام ظاهرا در يك اقدام آدم كشانه.
• مي خواهم بدانم چه بر سر بودولينو مي آيد؟
من طبق توالي وقايع پيش مي روم. بعد از مرگ فدريكو، بودولينو با دوستانش سفري فانتزي را آغاز مي كند به سرزميني اسرارآميز كه هيولاها در آن ساكنند. جايي كه بودولينو، ماجراهايي باورنكردني از سر مي گذراند، از جمله عشقي كه من بسيار به آن علاقه مندم. من هنگام نوشتن قصه شديدا عاشق قهرمان زن داستان شدم. در واقع من به جاي بودولينو عاشق شدم.
• و او عاشق نشد؟
من اصل ماجرا را نخواهم گفت وگرنه لازم نبود كه براي نوشتن ۵۰۰ صفحه كتاب زحمت بكشم و همين مصاحبه كفايت مي كرد.
• آيا اين كتاب اعتذار از دروغ است؟
بيشتر اعتذار از اتوپيا باوري است؛ با توجه به آن ابداعاتي كه دنيا را به حركت در مي آورد. كلمب، آمريكا را در اثر يك اشتباه كشف كرد: او پنداشت كه زمين خيلي كوچك تر از اين حرف ها است. اين درست نيست كه بعضي ها مي گويند او تنها كسي بود كه فكر مي كرد زمين گرد است و درباره «الدرادو» بايد چه گفت: اقليمي تسخير شده در پي اسطوره. . .

بيست سال داستان ۹۱۳۵ ـ ۷۱۳۵
روزي، روزگاري ادبيات
002240.jpg
شكوفه آذر
ستوني را كه با نام «بيست سال داستان» از اين پس مي خوانيد به مرور داستان ها و رمان هاي قابل توجه از سال ۱۳۵۶ تا كنون - ۱۳۸۲ - مي پردازد. اين مرور تنها به خلاصه داستان ها و يادآوري آنها در ذهن خوانندگان مختصر نمي شود. زيرا تلاش بر اين است داستان هايي كه به دلايلي داراي اهميت ادبي هستند، بار ديگر از زير خروارها كتاب بيرون كشيده شوند، خلاصه شوند، نقاط ضعف و قوتشان در معرض ديد قرار گيرند، جايگاهي را كه نويسنده با انتشار كتاب كسب كرده يا از دست داده است، طرح شود و اگر احيانا كتابي در فراز و نشيب سال هاي انقلاب و جنگ از سوي منتقدان و خوانندگان ناديده گرفته شده بيرون كشيده شود و دوباره اما اين بار در مقايسه با كتاب هاي منتشر شده در همان سال ارزيابي شود.
با شكل گيري انقلاب ۱۳۵۶ و پيامدهاي فرهنگي - اجتماعي آن، ادبيات ايران دوره جديدي را شروع كرد كه ضمن پيوند با الگوها و مضامين ادبي پيش از انقلاب، از كيفيت تازه اي برخوردار بود. ادبيات پس از انقلاب ،۵۶ با شعائر انساني، آرماني و انقلابي گره خورد و از خود آثاري را به جاي گذاشت كه بعد اجتماعي - سياسي آن بر ديگر ابعاد آن غلبه داشت.
اين تجربه نو اگرچه عرصه هاي تازه اي را براي نويسندگان و خوانندگانش به ارمغان آورد، اما طبيعتا به دليل التهابات اجتماعي و سرعت رويدادهاي تازه، رنگ و بوي شعاري و حتي گاه كليشه اي به خود گرفت، به نحوي كه اغلب داستان هاي كوتاه يا رمان هايي كه در اين برهه نوشته شده اند، پس از گذشت يك دهه، جاي شاخصي در ميان مخاطبان و در حوزه ادبيات نيافتند.
نويسنده اين دوره به زعم خود راه و سمت خود را مي پيمود، اما خواه ناخواه به خاطر جو مشترك سياسي - اجتماعي در مسيري به حركت مي افتاد كه هم سو با ديگر هم گامان خود در عرصه ادبيات بود. گاه اين هم سويي آنقدر پررنگ است كه ارزش گذاري يك متن داستاني - همچون بيانيه يا اعلاميه اي سياسي - گره خورده است با ارزش گذاري اتمسفر سياسي آن زمان. آغاز اين سري گزارش هاي ادبي از سال ،۱۳۵۶ متكي بر همين مبنا و دليل است. به علاوه اينكه در اين دوره به خاطر همان شرايط پرالتهاب كه گفته شد، گاهي اثري ارزشمند از ديد مخاطبان و منتقدان به دور ماند. اين سري گزارش ها فرصت كوتاهي است براي يادآوري آن آثار.
از سال ۱۳۵۶ تا ،۱۳۵۹ مجموعه داستان ها و رمان هاي منتشر شده بيش از شصت جلد هستند كه از آن ميان، آثار برجسته بر حسب معيار موضوع داستان و تاثيرگذاري اثر بر ادبيات پس از خود، به بيش از ۲۵ جلد نمي رسد: سالاري ها، بزرگ علوي، ۱۳۵۶؛ سيندخت، علي محمد افغاني، ۱۳۵۶؛ از ما بهتران، محمد محمدعلي، ۱۳۵۶؛ كبودان، حسين دولت آبادي، ۱۳۵۶؛ غزل داستان هاي سال بد، نادر ابراهيمي، ۱۳۵۶؛ ميرزا، بزرگ علوي، ۱۳۵۶؛ شب هول، هرمز شهدادي، ۱۳۵۶؛ قرعه آخر، منوچهر شفياني، ۱۳۵۶؛ بازي، اصغر الهي، ،۱۳۵۸ زنده پاها و مرده پاها، بهرام حيدري، ،۱۳۵۸ سرباز كوچك، محمد كلباسي، ۱۳۵۸؛ سلول ،۱۸ علي اشرف درويشيان، ۱۳۵۸؛ فيل در تاريكي، قاسم هاشم نژاد، ۱۳۵۸؛ قصه هاي پاييزي، اصغر الهي، ۱۳۵۸؛ معصوم پنجم، هوشنگ گلشيري، ۱۳۵۸؛ نسيمي در كوير، مجيد دانش آراسته، ۱۳۵۸؛ يادداشت هاي بدون تاريخ، جواد مجابي، ،۱۳۵۸ برگزيده داستان ها، علي اشرف درويشيان، ۱۳۵۹؛ به كي سلام كنم، سيمين دانشور، ۱۳۵۹؛ خروس، ابراهيم گلستان، ۱۳۵۹؛ ديوساران، جواد مجابي، ۱۳۵۹؛ روبه روي آفتاب، عباس معروفي، ۱۳۵۹؛ قصه هايي از تركمن صحرا، سيدحسين ميركاظمي، ۱۳۵۹؛ گندم شورا، سيدحسين ميركاظمي، ۱۳۵۹؛ نخل و باروت، قاضي ربيحاوي، ۱۳۵۹؛ نمايش، جعفر مدرس صادقي، ۱۳۵۹.
اين داستان ها از نظر مضموني دو دسته هستند:
۱ - آثاري كه بن مايه داستاني آنها هنوز مربوط به تعلقات و دلبستگي هاي عناصر زندگي بورژوازي گذشته است و نشاني از دگرگوني ها و تحولات اجتماعي - سياسي روز ندارد. مانند «سيندخت» نوشته علي محمد افغاني.
۲ - آثاري كه نويسندگانش با نگاه اعتراض آميز و انتقادي نسبت به رويدادهاي اجتماعي - سياسي گذشته، به دنبال تجربه و كشف عرصه هاي جديدي هستند. تعداد بيشتري از نويسندگان اين سه سال به اين دسته تعلق دارند. مانند «قصه هاي پاييزي» و «بازي» نوشته اصغر الهي، «برگزيده داستان ها» و «سلول ۱۸» نوشته علي اشرف درويشيان و. . . حتي مي شود «به كي سلام كنم» سيمين دانشور را نيز جزء اين دسته قلمداد كرد.
گفتني است به موازات اين دو گروه، گروه ديگري نيز وجود دارد. اين گروه علاوه بر حضور روح جست وجو و انتقاد اجتماعي - سياسي، در آثارشان، به دنبال تجربه هاي نو در عرصه زبان، سبك و قالب داستاني هستند. هوشنگ گلشيري با انتشار «معصوم پنجم» خود نشان داد كه به اين گروه تعلق دارد.
ادامه دارد

نگاه منتقد
درد تحمل ناپذير جست وجوي بوهم گمشده
ترجمه: سيد علي اكبر وحدتي
ميلان كوندرا پس از سرزنش شدن به خاطر آخرين كتابش «هويت» اين بار نيز داستاني به مراتب سطحي تر درباره مهاجران نوشته است. رمان «جهالت» سومين كتابي است كه كوندرا به جاي سرزمين مادري اش چك در فرانسه نوشته است و كتاب سرگذشت دو مهاجر به پراگ را پس از سقوط كمونيسم در ۱۹۸۹ بيان مي كند.
002225.jpg

ايرنا و ژوزف كه به ترتيب ساكن فرانسه و دانمارك هستند در حالي همديگر را در فرودگاه پاريس ملاقات مي كنند كه هر دو پس از ۲۰ سال براي اولين بار عازم خانه هستند. ايرنا، ژوزف را از دوران جواني هنگامي كه در يك بار در پراگ براي او زيرسيگاري را به عنوان هديه دزديده بود به خاطر مي آورد. اين خاطره با همه جزئيات به طور كامل در ذهن ايرنا باقي مانده در حالي كه ژوزف او را به خاطر نمي آورد. هر دوي آنها به دليل واحدي از وطن مهاجرت كرده اند: فرار از رژيم و فرار از خويشتن. بازگشت آنها با نوستالژي همراه است كه ريشه در جهالت آنها دارد. پس از ورود به فرودگاه پراگ آنها با قرار اينكه به زودي همديگر را ملاقات كنند از هم جدا مي شوند. آن دو به زودي به غربت و بيگانگي خود در سرزميني كه روزگاري خانه آنها بوده پي مي برند، درست مانند بازگشت اوديسه به ايتاكا. ژوزف و ايرنا در بازگشت بزرگ خود با استقبال بسيار سرد دوستان و اقوام مواجه مي شوند كه آرزوي همه آنها پاك كردن خاطره دو دهه گذشته از زندگي آن دو است. چنين به نظر مي رسد كه ژوزف و ايرنا خويشاوندان ناخواسته اي هستند كه از سرزمين مرگ بازگشته اند و مهاجرت آن دو براي اقوامشان، درست مثل خودكشي، عملي غيرمعقولانه به نظر مي رسد. در هر صورت اين نكته طعنه آميز مشهود است كه تنها حس جهالت آن دو را به بازگشت به خانه واداشته است.
كوندرا، كه هفت سال پس از بهار پراگ در سال ۱۹۶۵ به فرانسه مهاجرت كرده، يكي از مشهورترين نويسندگاني است كه مجبور به جلاي وطن شده است. او در مصاحبه اي با فيليپ رات در ۱۹۸۰ (كه در كتاب اخير رات به نام «شاپ تاك» مجددا چاپ شده) در مورد ادبيات مي گويد: «ادبيات تلاشي بيهوده، بياني قصه پردازانه، روايت قسمتي از سرگذشت شخصي و وقايع تاريخي و پرواز خيال است. انسجام يك كتاب به استواري تنه اصلي آن بستگي چنداني ندارد، در حالي كه رماني منسجم بايد موضوعي منسجم داشته باشد. » اين مطالب بديهي را كوندرا قبلا در كتاب شوخي نيز عنوان كرده بود.
002235.jpg

رمان جهالت رساله اي در مورد اوديسه هومر با حضور ايرنا ـ ژوزف و ساير عوامل تقريبا منفعل در ميان معيارها و برداشت هاي فيلسوفانه كوندرا است. رمان كاوشي در هنر و هنرمندي، موسيقي شعر و ادبيات قرن بيستم و داراي احترامي است به آهنگساز جلاي وطن كرده، آرنولد شونبرگ و شاعر چك، ژان اسكاسل. شاعري كه در دهه ۶۰ پس از تهاجم روس ها چنان سرخورده و غمگين شد كه در جايي نوشت اين غم را با خود خواهد برد و براي ۳۰۰ سال در پس درهاي بسته پنهان خواهد كرد، هر چند اسكاسل خيلي زودتر از آنكه ۳۰۰ سال به سر بيايد در پاييز ۱۹۸۹ درگذشت. در چك بازگرداندن اموال مصادره شده توسط دولت به صاحبان اصلي آنها، نويد جامعه  اشرافي نويني را مي داد. جامعه اي نوپا، تك سويه و ايزوله شده.
ژوزف ساكنين جديد پراگ را، آن طور كه هستند مي يابد، با لحني يكنواخت تر از هميشه، با لحني تودماغي كه بيزاري آزاردهنده اي به كيفيت گفتار مي دهد. لحن خود ژوزف نيز براي خودش غريبه است. از سوي ديگر زبان رايج در پراگ پس از كمونيست، كه آميخته به فرانسه و انگليسي است، ايرنا را، كه در انگليسي به اندازه فرانسه تبحر ندارد، وحشت زده و افسرده مي كند. سرانجام هنگامي كه ايرنا و ژوزف همديگر را ملاقات مي كنند محاوره اي مملو از ناداني و گزافه گويي هاي رايج در زبان چك قديم بين آن دو شكل مي گيرد. رمان جهالت اگر چه هيچ راه حلي براي درمان نوستالژي ارائه نمي دهد، اما كتابي در بيان ضرورت گريز است.

شعر
شعر جاز
002230.jpg
كنت ركسراث
ترجمه: مهدي جواهريان راد
تقريبا دو سال پيش، شعر جاز فقط يك احتمال، يك آرزو و خاطره اي از چند تجربه كوتاه بود؛ ولي امروز اين خطر وجود دارد كه شعر جاز تبديل به يك موج ادبي بزرگ شود. بيشتر مواقع، ويژگي اصلي موج ها پرشوري پوچ آنها است. اما برخلاف اين قضيه، شعر جاز به گمان من ارزشي ابدي دارد وگرنه هرگز به آن تن نمي دادم.
وقتي يك نحله ادبي با موفقيت روبه رو مي شود، ديگر نه چيز عجيب و غريب و دمدمي درباره اش وجود دارد و نه در واقع چيز تازه به خصوصي. در ريشه هاي موسيقي جاز و ترانه هاي عاميانه سياهان، مخصوصا در نواحي جنوب غربي، چيزي به نام (بلوز كلامي) وجود دارد كه امروز ديگر جايي شنيده نمي شود؛ ولي اگر در كارهاي بيگ بيل برونزي و ليدبلي خط ملوديكشان را ساده و تخت كنيد اين فرصت را خواهيد يافت تا شمايلي تقريبي از آن را ببينيد؛ چرا كه بيشتر اين بلوزهاي كلامي به جاي اينكه ضبط شوند، درباره شان حرف زده شده است. در (بلوزهاي كلامي)، شعر و نواي يك بلو گيتار شروع به سوال و جواب با يكديگر مي كنند.
مدت ها قبل از اين، در اواسط قرن ۱۹ يك شاعر فرانسوي به نام چارلز كراس بود كه به اين شكل در يك گروه موسيقي با نام «bal musetee band» شعرخواني (نه آوازخواني) كرد.
هنوز بعضي از كارهايش در ليست برنامه هاي زنده «cafe chantant» وجود دارد و اجرا مي شود. حتي امروز در بعضي از ابداعات موسيقي راك اند رول، اين سوال و جواب ـ نه به شكل آوازخواني ـ ديده مي شود كه بعضي از آنها كارهايي بسيار جذاب و دوست داشتني است، آن هم همراه با موسيقي اي كه به دنياي پيچيده جاز واقعي گرايش يافته است. حالا چنين چيزهايي به يك كالاي مرسوم در پيش خوان كليساها و ملاقات هاي احياطلبانه سياهان با گروهي از عبادت كنندگان كه به كليسا آمده اند، تبديل شده است تا با هم يك قطعه شعر را به شكل سوال ـ جوابي در برابر دسته اي از سازها يا «vocol»هايي بدون كلام اجرا كنند. اعتقاد دارم كه لنگستون هيوز، اين سوال ـ جوابي شعر با موسيقي جاز را سال ها پيش انجام داده بود. خود من هم در دهه ،۲۰ درشيكاگو دست به چنين تجربه اي زده ام.
اواخر دهه ۴۰: كنت پاتچن هم شعرهايي به شكل سوال ـ جوابي همراه با موسيقي ضبط كرد. جك اسپايسر شاعر سن فرانسيسكويي، دست به همين تجربه با يك گروه سه نفري به رهبري رن كروتي زد، همراه با سازهاي بم. نتيجه كارشان شبيه موسيقي پرشور و حال روسي در اوايل قرن بيستم شد، بسيار تأثيرگذار، هرچند كه كاملا جاز نبودند. لاورنس ليپتون هم دو سالي است كه مشغول كار كردن با بهترين موسيقي دان ها در لس آنجلس است. كارهاي افرادي چون ويليام والتون، استاوينسكي نمونه هاي بسيار معروفي در شعرخواني به جاي آوازخواني است، آن هم در موسيقي كلاسيك معاصر. چارلز مينگوز و فرد كاتز دو تن از آهنگسازان مهم جاز ـ براي كم كردن تمايز تبعيض آميز ميان جاز و موسيقي جدي ـ مدتي است كه دست به چنين تجربياتي زده اند و كارهايي تأثيرگذار كرده اند؛ اما از نظر من، به عنوان يك شاعر حرفه اي، متن شعر چنين آثاري مي تواند بهتر از اين ها باشد.
شعر جاز چيست؟ زياد هم چيز پيچيده غيرقابل فهمي نيست. شعر جاز سوال ـ جوابي است ميان شعري مناسب و يك گروه موسيقي جاز كه معمولا كوچك و جمع وجور و نسبتا آرام و ملايم است. قطعا، شعر جاز يك همراهي ساده با موسيقي پس زمينه اي نيست. صداي خواننده شعر به شكل مكمل با موسيقي تلفيق مي شود و با اينكه كلمات از روي نت خوانده نمي شوند، اما به مثابه يك ساز ديگر گماشته مي شود، با تمام امكانات يك تك نوازي و پاساژهاي همنوازانه اش با گروه موسيقي.
نواي شعر براساس منطق تجلي (presentation) مي آيد و مي رود، درست به مانند نواي يك ساكسيفون يا پيانو در يك قطعه جاز.
شعر، همراه با يك موسيقي پس زمينه اي چيزي نيست كه آن را شعر جاز بنامي. شعر با موسيقي پس زمينه اي زياد هم امري غيرعادي نيست، بلكه به نظر من، حتي بسيار لوس و آبكي است.
ادامه دارد

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   رسانه  |
|  شهر  |   عكس  |   كاغذ اخبار  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |
|  يادداشت  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |