جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۴۴
ادبيات
Friday.htm

بررسي آثار شاعران عراقي
شعرهايي كه شعرنيستند
شعر از ديدگاه «زهاوي» و «رصافي» دو شاعر عراقي قرن ۲۰ فن يا اسلوب ويژه اي براي سخن گفتن نبود بلكه وظيفه اي بود براي خدمت به مردم و آگاه كردن آنها
003530.jpg
ترجمه: ليلا موسي زاده
كدام يك از دو عنصر زير ديگري را به دنبال خواهد داشت و موجب پويايي آن خواهد شد؟ شعر يا زندگي؟!
اهميت اين سوال وقتي روشن مي شود كه شعر عربي و به عبارتي دقيق تر شعر عراقي در اواخر قرن ۱۹ مطرح و بررسي شود.
شكي نيست كه رابطه بين زندگي و قصيده رابطه اي دادوستد گونه است. از طرفي شعر به عنوان تجربه كلامي خاص، بدون تكيه بر زندگي و حوادث روزمره آن فاقد صلابت و پويايي است. در واقع، زندگي شادابي و آسايش آن و احساسي كه نسبت به آن داريم و از آن براي ديگران سخن مي گوييم موضوع و ماده شعر را تشكيل مي دهد. از طرف ديگر، زندگي نيز از تحرك شعر و تأثير جادويي آن در امان نيست و حوادث متغير آن به نحوي خاص در شعر به تصوير كشيده مي شود.
شعر قرن ۱۹ عراق از اشعار همين دوره مصر بسيار متفاوت و خالي از حوادث بزرگ و نام هاي برجسته در شعر، انديشه و سياست است.
با مقايسه بين شعر مصر و عراق در قرن مذكور تفاوت بسيار عميق و وحشتناكي بين اين دو آشكار مي شود. زماني كه شعر مصر توسط بارودي شب تاريك و طولاني خود را پشت سر مي گذارد، شعر عراقي غرق در تاريكي و عقب ماندگي كلام و موضوع است. تزلزل و سستي اشعار عراق در دوره مذكور با انحطاط فكري و روحي جامعه عراق آن دوره ارتباطي بس عميق دارد. شعر اين دوره چيزي جز مهارت در عروض و توجه به لغت و صرف فعل نيست و در واقع نبود احساس ملي و انگيزه هاي ابتكاري، شعر اين دوره را به اين درجه از سستي و تزلزل سوق داده است.
اما شعر همين دوره مصر به دست «بارودي» تحولي تازه يافت، محمد سامي البارودي توانست در رگ هاي شعر عربي كه ساليان درازي ساكن مانده بود حيات تازه اي بخشد. شعر عراق، اواخر قرن ،۱۹ خالي از حوادث بزرگ و عظيمي بود كه مصر با آن روبه رو گشت اكثر اين اشعار متوني تقليدي بود و خالي از درد و رنج مردم در خدمت حاكمان، واليان و نجيب زادگان قرار داشت.
در حالي كه شعر بارودي بازگشت استواري به گذشته است، شعر عراقي در اواخر قرن ۱۹ نه به شعر قديم نزديك است و نه ساختار و بياني نو و جديد دارد، آنچه هست تقليد است و چيزي جز سطحي نگري نيست.
با اين همه، قرن ۱۹ شاهد درخشش شاعراني است كه به گونه اي آغازگر راه جديدي بوده اند. به عنوان مثال قصايد «عبدالغني جميل» راه را براي بيان آراي مختلف هموار ساخت و فاصله بين هنر و زندگي را پر كرد و به دوران آرايش لفظي و بازي با كلمات پايان داد و از تنگ نظري و عقيم شدن هنر جلوگيري كرد.
نيمه اول قرن ۲۰
به رغم اينكه نيمه اول قرن ۲۰ شاهد درخشش نام گروهي از شاعران معروف است، اما هيچ يك از اين شاعران به جز «جواهري» نتوانست زمزمه اي را كه «جميل صدقي زهاوي» و «معروف الرصافي» زنده كرده بودند بار ديگر طنين انداز كند.
اين دو شاعر عراقي، در آغاز قرن جديد، خود را در تيررس حوادثي ديدند كه قرن گذشته هرگز چنين حوادثي را به خود نديده بود؛ حوادثي كه جامعه عراقي آن روز را متزلزل ساخته و شعر شاعران را در مسير تندباد حوادثي چون انقلاب عثماني، اعلام قانون اساسي، جنگ جهاني اول، انقلاب قرن ۲۰ و برپايي حكومتي ملي در سال ۱۹۲۱ قرار داد. شعر عراق پس از سال ها دور ماندن از زندگي و تنها پرداختن به جوانب بي حاصل آن به واقعيت، جزئيات و پديده هاي زندگي روي آورد و در تمام اين امور به موضوعات و رويكردهاي فكري، سياسي و اجتماعي توجه خاصي نشان داد. اكثر اشعار نيمه اول قرن بيستم عراق اشعاري است كه تنها به مسائل پيرامون شعر پرداخته و ارتباطي به ابتكار شعري ندارد.
شعر از ديدگاه «زهاوي» و «رصافي» دو شاعر عراقي قرن ،۲۰ فن يا اسلوب ويژه اي براي سخن گفتن نبود بلكه وظيفه اي بود براي خدمت به مردم و آگاه كردن آنها و در واقع هدايت و نصيحتشان. موضوع اشعار زهاوي و رصافي مردم، انديشه و دردهاي آنان است، شعر آنها از مردم سرچشمه مي گيرد و به سوي آنها بازمي گردد. مردم نيز اشعار اين دو شاعر را نه به سبب زيبايي ساختار و آراستگي كلام بلكه به دليل عظمت افكار و جانبداري از زحمات روزمره آنان و روياهاي زندگي بهتر مي خوانند؛ اشعاري كه محتوايي ارزنده دارد، نه ساختار و ظاهري آراسته.
اين دو شاعر در واقع موضوع قصيده را بر زيبايي و آرايش آن و انديشه هاي بلند شعري را بر آرايش كلام و ساختار زيباي آن ترجيح دادند، بدون آنكه به سوي خلق روشي جديد در بيان كلام گام بردارند.
با اين همه، قصايد اين دو شاعر عراقي و به طور كلي شعر اين دوره عراق فاقد پويايي ساختار و قوت و روح است.
هر چند شاعران اين دوره بسياري از قصايد خود را به موضوعات اجتماعي اختصاص داده اند، اما نتوانستند مانند زهاوي و رصافي در عمق اجتماع نفوذ كنند. با وجود اين مي توان گفت دغدغه بسياري از شاعران را در دوره مذكور موضوعات اجتماعي و مسائل عمومي مردم تشكيل مي داد.
زهاوي و رصافي توانستند در امور اجتماعي و زندگي عمومي مردم غوطه ور شوند و مي توان گفت جرأت و جسارت بيشتري را در بيان اين امور از خود نشان دادند. از شاعران اين دوره مي توان عبدالمحسن الكاظمي، محمدرضا الشبيبي، محمدمهدي البصير، علي الشرقي و محمدبهجت الاثري و. . . را نام برد.
در چارچوب موضوعات اجتماعي، موضوع زن، خطرناك ترين موضوعي بود كه اين دو شاعر به آن پرداختند و با شجاعتي درخور قدم در راه اصلاح موقعيت زن نهادند. دفاع از حق زن در آموختن علوم مختلف، كار و مشاركت او در زندگي عمومي از جمله مواردي است كه حجم زيادي از شعر زهاوي و رصافي را به خود اختصاص داده است. اين دو بسياري از عاداتي را كه از شأن و منزلت زن مي كاست، از جمله تعدد زوجات و ازدواج نابرابر را آماج حملات خود قرار دادند.
شعر زهاوي و رصافي تصويري از اوضاع حقيقي عراق و مظاهر فقر و تنگدستي آن در دوره مذكور است و تصوير آنان از اين مظاهر مستقيم است، به گونه اي كه مي توان گفت در قصايد خود مجال گسترده اي براي بيان موضوعات متعدد فراهم آوردند، از جمله سياست، ادبيات، زن و اختراعات علمي و. . . . و در واقع قصايد آنان چون آيينه تمام نمايي است كه موضوعات موردنظرشان را به تصوير كشيده و منعكس مي كند.

كاش شاهنامه خواني بختياري ها را مي ديدي
003545.jpg
حسين علي مكوندي
بنا به گفته هرودت مورخ معروف: بختياري ها از نژاد قديم ايراني بوده كه از كوه هاي آرارات و قفقاز به سوي مغرب حركت كردند. عده اي به جنوب رود جيحون (بلخ) رسيدند، چون زمين هاي آنجا را خوب، وسيع و بلامنازعه يافتند، در كنار نهر آبي كه دهار ناميده مي شد مسكن گزيدند كه بعدها اين محل را بخت يار ناميدند. اين قوم چون از باختر آمده بودند همسايگان به آن ها باختريان مي گفتند و در زمان تسلط يونانيان آنجا را باكتري ها و بلخ را باكترا و رود دهار را باكتروس نام نهادند. به هر حال درباره نام اين ايل بزرگ باز نظرات يكسان نيست. منجمله گفته اند طوايف بختياري اعتقاد دارند نيايي به نام بختيار داشته اند. اين نياي واقعي يا اساطيري دو پسر داشت يكي از اين پسران صاحب چهار فرزند پسر بود و ديگري هفت فرزند پسر. فرزندان چهار برادري را چهار لنگ يا چالنگ ناميدند و هفت برادري را هفت لنگ، بدين ترتيب دو طايفه چارلنگ و هفت لنگ به وجود آمد. نظر ديگر اين است كه چون در روزگار صفويه دليران اين قوم لر در جنگ ها، رشادت ها از خود نشان داده اند، از باب تحسين اين قوم را بخت يار ناميده اند. به هر روي آنچه در مورد اين قوم از لحاظ تقسيم آن به دو طايفه هفت لنگ و چارلنگ منطقي به نظر مي رسد اين است كه اين تقسيمات ناشي از وجود يك نوع نظام مالياتي خاص بوده كه در آن زمان معمول بوده است. چالنگ ها يا چهارلنگ ها چون مراتع و زمين بيشتري داشتند براساس آن شيوه اخذ ماليات مي بايست ماليات افزون تري مي پرداختند و هفت لنگ ها ماليات كمتر. مضافاً يادآور مي شود شاخه هفت لنگ از طايفه بختياري داراي چهار طايفه به نام هاي دوركي، بهداروند (بختياري وند) با بادي باب ديناراتي است و چارلنگ ها يا چالنگ ها شامل اين طوايفند: ميوند، كنورسي، زالكي، موگوتي و محمود صالح. باز درباره اين قوم دلير نوشته اند پوشاك زنان بختياري با توجه به آثار به جا مانده شباهت فراواني با لباس زنان عهد هخامنشي و ساساني دارد. بختياري ها گرچه مسلمان و شيعه اند اما قبل از آيين زردشت آفتاب پرست يا ميترائيسم بوده اند و مردگان خود را در غارها مي نهادند و به بقاي روح هم اعتقاد داشتند. بد نيست اشاره كنيم كه حمدالله مستوفي اولين كسي است كه در سال ۱۳۳۰ ميلادي در تاريخ گزيده از بختياري نام مي برد و محمد كاظم صاحب تاريخ عالم آراي نيز نخستين بار به دو طايفه چارلنگ و هفت لنگ اشاره مي كند به هر حال ايل بزرگ بختياري هم اينك در استان چهارمحال و بختياري، قسمتي از خوزستان و در شهر اليگودرز لرستان به صورت شهرنشين، روستانشين و كوچ نشين مستقر و به گذران زندگي مشغولند با گويش خاص خود نيز مي توانند علاوه بر زبان فارسي همگان گفت وگو كنند.
زبان بومي ايل بختياري
زبان (گويش) بختياري ها از جمله زبان هاي اصيل و خالص و مانده از هزاران سال پيش اين مرز و بوم است و به لحاظ كيفيت و عناصر متشكله آن همواره پويا و كارآمد بوده و متناسب با شرايط زيستي، اقتصادي، طبيعي و فرهنگ بومي اين قوم سامان و غنا يافته است. در اين گويش واژگان مهجور، زمخت و نامتجانس وجود ندارد راولينسون در سفرنامه خود مي نويسد تاكنون اين گويش هاي رايج در منطقه زاگرس را بازمانده زبان پهلوي مي دانستند ولي به نظر مي رسد زبان لري (منظور گويش بختياريست) از فارس باستان مشتق شده است كه همزمان با زبان پهلوي به صورت جداگانه با آن تكلم مي شده است برخي صاحب نظران اين برداشت را تاييد نمي كنند و اين گويش ظريف را از مشتقات نزديك زبان پهلوي مي دانند. بازگفته اند خاك بختياري به لحاظ كوهستاني بودن از هجوم اقوام بيگانه مصون مانده و گويش آنان با زبان تركي و عربي مخلوط نشده است اين سخن در كل درست است اما چنين نيست واژگان عربي يا تركي در حد بسيار محدود هم در اين زبان نيست به هر حال زبان يا گويش بختياري زباني موجز است و از درازگويي پرهيز دارد.
همين قدر بدانيد گويش بختياري را طي قرن ها بزرگ ترها به كوچك ترها به طور شفاهي آموخته اند. هرگز آموزشي به شيوه كتابت در ميان آن ها در كار نبوده است اصولاً بختياري ها رسم الخط ويژه اي ندارند و تمام اسناد، احكام و فرامين آنان به زبان كتابت فارسي معمول نوشته شده است باز درباره اين گويش گفته اند داراي اسلوب و استيل كامل علمي نيست كه بتوان دستور زبان فارسي را بر آن تحميل كرد به هر صورت برخي تغييرات يا حذف كه در اين گويش ديده مي شود از اين قرار است.
- حرف خ گاهي به دال تبديل مي شود مانند دختر كه مي شود دُدَر
- حرف خ ممكن است به هـ تبديل گردد مانند خر كه مي شود هَر
- حرف واو به ي تبديل مي شود مانند پول كه مي شود پيل
- گاه واژه بابا به بُو تبديل مي شود
نشانه هاي جمع در گويش بختياري
علامت نخست با (يل) پيا (مرد) پيايل (مردان / با كلمه گل به فتح گاف مانند زن (فرد) زنگل (زنان) با حرف الف مانند ته (چشم) تيا يعني چشم ها
با حروف (و ن) مانند بختياريون يا گپون (يعني بزرگان)
سفر ميان قبايل بختياري
به طور كلي شعر ميان طوايف بختياري از عهد باستان تا امروز رواج و پيشينه تاريخي دارد. قبيله نشينان بختياري در جنگ ها اشعار حماسي مي سرودند گاه به قصد شكست روحي و رواني پيش از شكست فيزيكي و عملي دشمن اشعار هجوگونه مي سرودند. تاثير عملي اين شيوه در پيروزي ها كمتر از بهره گيري از يك لشكر رزمنده نبوده است. بختياري ها در عزاداري هاي خود نيز اشعار محزوني مي خوانند به هر حال برخي حوادث تاريخي اين قوم نيز در قالب ابيات محلي در آمده است و گاه ابياتي در توصيف دلاوري هاي برخي از شهيدان اين قوم خوانده مي شود كه بسيار غمبار و اشك آور است. سروده هاي ديگري نيز در ميان اين قوم وجود دارد كه مربوط است به روزهاي پررنج كار برزگران. اين اشعار حزين حكايت از خستگي و رنج فراوان كار دارد و دوري از كس وكار. در ابيات بختياري گاه توصيف آلات جنگ مانند تفنگ، شمشير، زين و برگ، شال و قطار فشنگ و سواري و تيراندازي است. بختياري ها براي صيد و صيادي و درباره شكارچيان مشهور باز اشعار جداگانه اي دارند. بختياري ها شيفته كتاب شاهنامه اند. وقتي فرصت مناسب گير مي آورند دور هم جمع مي شوند يكي از آن ها كه شاهنامه خوان است و بر وقايع اين كتاب تسلط دارد چنان زيبا و گرم اشعار شاهنامه را مي خواند و با گويش لري توضيح مي دهد كه هر آدم ناتواني نيز احساس شديد زورمندي مي كند و دلش مي خواهد در حوادث از رستم يك ذره كم نياورد. اي كاش همه ايران مي توانست شاهد شاهنامه خواني مردان بختياري باشد. به هر حال متاسفانه در قلمرو اين قوم سرفراز همواره موانع عمده اي در زمينه بسط شاخه هنر و ادب آنان وجود داشته است. صعوبت طبيعي منطقه، عدم ارتباطات كافي، فشار نظام ارباب و رعيتي و استبداد غالب خوانين محلي از عمده اين مشكلات به حساب مي آيد و اگر از منظر رونق شعر و شاعري و كتابت آثار ادبي به اين منطقه نگاه كنيم تاريخ مدارك فراواني از اين جهت در اختيار ما قرار نمي دهد جز آنكه از قرن دوم هجري از چند شاعر ياد مي شود كه پسوند نام آن ها يا بختياري بوده يا ايذه اي به هر حال آنچه در اين مقوله هست عمدتاً مربوط به قرن دوازدهم تا دوره معاصر است. گرچه در برخي منابع در قرن يازدهم از شاعري به نام ميرزا حسن مالميري ياد مي كنند كه خوشبختانه امروزه شرح حال و نموه اشعارش كه البته به گويش محلي نيست موجود است اما اينك فهرست جامعي از نام شاعران، نويسندگان، مولفان، مترجمان و پژوهندگان اهل خاك بختياري در اختيار داريم. قهرمان محمدي شاعر معاصر در شعر بلند و رواني حداقل اسامي تعداد زيادي از اين هنروران و اديبان از يكصد و پنجاه سال پيش تاكنون را در لابه لاي ابيات شعر بلندي به نام پيشگامان آورده است. من باب نمونه نام چند تن را يادآوري مي كنيم: سردار اسعد بخ تياري، دكتر مظفر بختياري، جمشيد امير بختيار، ستار پرچمي. ويكتورا فسرده، عالمتاج قاسم مقائم، دكتر قيصر امين پور، مهراب بختياري، هرمز عليپور، عبدالعلي خسروي، سيدعلي صالحي و مشفق ضرغام...
كوشندگان ديگري نيز به تدوين تاريخ بختياري و فرهنگ آن پرداخته اند كه نام چند تن از آنان چنين است: سرهنگ اوژن بختياري، سردار اسعد بختياري، اسكندرخان عكاشه، عبدالعلي خسروي ضمناً مهراب اميري مكوندي از جمله مولفان و مترجمان پرتلاش اين قوم بوده كه اينك با هزار دريغ ميان ما نيست. بد نيست در پايان اين پژوهش كوتاه اشاره كنم از جذاب ترين اشعار شاعران لر بختياري مناظره اي است به نام «هميلا» كه سروده داراب افسر بختياري است و اين نكته نيز قابل اشاره است كه موسيقي محلي بختياري گاه با كلام است و گاه بي كلام و زنان بختياري نيز همواره در همخواني مشاركت فعال دارند.
منابع:
- كتاب آنزان (كتاب دوم) به كوشش غلامرضا نوروزي
- آشنايي با جامعه عشايري بختياري از مركز تربيت معلم
ـ فرهنگ بختياري: عبدالعلي خسروي
ـ با من به سرزمين بختياري ها بياييد، مترجم مهراب اميري
- فرهنگ لغت ايل بختياري از سيد علي صالحي
- قوم لر: تاليف دكتر سكندر خان امان اللهي بهاروند
- فرهنگ و ادبيات بختياري جلد سوم از انتشارات ايل

بيست سال داستان، ۵۹ ـ   ۱۳۵۶
روزي، روزگاري ادبيات ـ ۴
003540.jpg
شكوفه آذر
اصغر الهي نويسنده دو مجموعه داستان «قصه هاي پاييزي» و «بازي» هر دو در سال ۱۳۵۸ نيز از آن دسته نويسندگاني است كه ادبياتش را وقف مضمون اجتماعي و سياسي كرده است.
او كه پيش از اين دو مجموعه، كتاب «زير چادر خال خالي آسمان» را منتشر كرده است با انتشار «قصه هاي پاييزي» همان تم و مضمون فقير عليه ثروتمند را ادامه مي دهد. در داستان «قصه پاييزي» تعدادي عمله يك زندان را مي سازند. حقوقشان پرداخت نمي شود و به خاطر اعتصاب و اعتراض در همان زندان زنداني مي شوند. بخش اول اين داستان كوتاه، از زاويه ديد كارگراني است كه در حال ساخت زندان هستند و زندان را از بيرون آن نگاه و قضاوت مي كنند و بخش دوم از زاويه ديد همان كارگران است كه خود اكنون از درون به زندان نگاه مي كنند كه نورگير نيست، خفه و تنگ و سرد است.
وجه مشخصه نثر اصغر الهي اين است كه او نيز چون درويشيان ساده مي نويسد. روايت شفاف، ساده و گزارش گونه اي دارد و به سراغ مضاميني مي رود كه پيچيده نيستند. اين نويسنده، براي ابراز همدردي و وصف حال آن قشر كه كم سواد و بي دانش هستند، از همان زبان و لحن آنان استفاده مي كند. از اين رو در كلام آنان فحش، اصطلاحات عاميانه و ضرب المثل هاي عاميانه زياد ديده مي شود.
داستان «يلدا» از همين مجموعه نيز درباره زندان است. مهندس جواني كه به رغم آرمان هاي دوران دانشجويي، با دختر هم دانشگاهي ثروتمندش ازدواج مي كند و به خاطر اين عشق، به دستور پدرزنش مهندسي ساختمان يك زندان را به عهده مي گيرد. او با خودش و ته مانده آرمان هاي گذشته اش درگيري دارد و با اين حال به كارش ادامه مي دهد. اصغر الهي به رغم نثر گزارش گونه داستان هايش قضاوت بي طرفانه اي درباره غني و فقير ندارد و گاه حتي آرمان هاي شعارگونه اش توي ذوق مي زند: «يادت مي آيد يلدا... ما در جواديه براي مردم پل مي ساختيم و دلمان مي خواست فردا برايشان خانه، مدرسه هاي بزرگ، مريضخانه، باغ ملي و شهري آباد بسازيم... و حالا داريم... ديوارهاي زندانشان را بنا مي كنيم.»
وي، اغلب به دليل گسترده ساختن سطح اعتراض عليه فقر و بي عدالتي اجتماعي، در آفرينش داستان هاي ماندگار و خلاق توفيقي نمي يابد.
•••
يكي ديگر از داستان هاي قابل توجه در سال هاي ۱۳۵۶ تا ۵۹ «سرباز كوچك» نوشته محمد كلباسي است كه در سال ۱۳۵۸ منتشر شد.
محمد كلباسي نيز از نويسندگان اعتراض محسوب مي شود. او در داستان هاي روان، غيرشعاري و جذابش به زندگي فقرا و روستائيان از ديد آنها نمي نگرد. او بيش از آنكه به فقر و فلاكت و بي عدالتي اجتماعي از ديد يك همدل، ابراز احساسات كند، با ديد انتقادي به عواقب آن نگاه مي كند. از اين رو لحن روايي او همواره با طنز ظريفي همراه است. او بيشتر به عواقب بي فرهنگي و فقر فرهنگي نظر دارد تا عوامل آن. در داستان زيباي «فاجعه» پسر نوجوان يك خانواده، پول صاحب كارش را مي دزد و فرار مي كند. داستان همراه است با نكته سنجي ها و ريزبيني هايي درباره آداب و فرهنگ قشر كارگر، بي آنكه بخواهد مستقيماً فقر آنان را در ديد خواننده بزرگ نمايي كند.
در داستان «ميعاد» با فضاي غالب بر جوان هاي بيكار قبل از انقلاب روبه رو هستيم كه به خاطر بي فكري و عدم تصميم گيري درست براي مشكلاتشان، مراكز فساد را آباد مي كنند. در اين ميان داستان «بازمانده ها» از قدرت نويسندگي بيشتري بهره مند است. داستان به روايت پرستاري است كه زخمي هاي يك سانحه اتومبيل را پانسمان مي كند با كمترين امكانات پزشكي. نگاه غيرشعاري و غير كليشه اي نويسنده باعث مي شود كه شخصيت پردازي ها قوي و كامل باشد و هر يك از شخصيت هاي داستان پس از پايان داستان، ردپايي در ذهن خواننده به جاي بگذارند. ادبيات براي او وسيله و ابزار بيان شعارهاي سياسي - اجتماعي نيست، بلكه او داستان نويسي است كه در قالب داستان هاي خواندني اش از بن مايه هاي اجتماعي و سياسي بهره مي گيرد بي آنكه بخواهد آنها را به رخ بكشد.
از اين رو داستان هاي كلباسي از صميميت و عمقي برخوردار است كه نويسندگان ديگر در داستان هايشان كمتر در اين عصر موفق بوده اند.

شعر
زنده ماندن نهايت آزادي است
گفت وگو با ايمري كرتژ برنده جايزه نوبل
003535.jpg
ترجمه: مجتبي پور محسن
تا دسامبر سال ۲۰۰۲ ايمري كرتژ، رمان نويس مجار، حتي در كشور خودش هم ناشناخته بود. وقتي رمان «بي فرجام»، كه تقريباً خود زندگينامه اوست، در سال ۱۹۶۵ منتشر شد، نتوانست مخاطب چنداني پيدا كند. اما در اكتبر سال گذشته كرتژ با دريافت جايزه نوبل به تاريخ ادبيات پيوست. آكادمي سوئد اين جايزه را به خاطر كتاب تكان دهنده اي كه در آن نويسنده به وقايع نگاري زندگي يك يهودي جوان در اردوگاه كار اجباري نازي ها پرداخته بود به ايمري كرتژ اهدا كرد. او اولين نويسنده مجار است كه به اين افتخار نائل آمده است. كرتژ پس از دريافت جايزه با نيوزويك گفت وگو كرده است.
•••
• شما گفته ايد، بسيار خوش شانس بوده ايد كه آشويتس را تجربه كرده ايد. مرا ببخشيد كه از اين حرف شما تعجب مي كنم.
من شادمان ترين لحظات زندگي ام را در اردوگاه كار اجباري تجربه كردم. شما نمي توانيد درك كنيد كه وقتي به من اجازه داده مي شد در اردوگاه دراز بكشم يا ده دقيقه از كار دست بكشم، چه لذتي مي بردم. نزديك شدن بيش از اندازه به مرگ مسرت بخش است؛ چرا كه در اين حالت زنده ماندن نهايت آزادي است.
• كتاب شما به كشتار يهوديان توسط آلمان ها در جنگ جهاني دوم اشاره دارد؛ چيزي كه به اعتقادتان ارثيه تمام اروپا است.
آشويتس آخرين نماد از يك اتفاق بنيادي و جديد در تاريخ اروپا است. ديكتاتوري نظام هاي تك حزبي، خودكامگي هاي قرن بيستم، فاشيسم و كمونيسم وجود بشري خاصي را آفريد. آنها مجبورت مي كردند راه و روشي را انتخاب كني كه قبلاً هرگز ناگزير به انتخابش نبودي. قرباني شدن يا مقصر جلوه كردن. زنده ماندن مستلزم سازش بود. اگر مي خواستيد تكه نان بزرگ تري به خانه ببريد بايد همكاري مي كرديد. اين انتخاب اجباري ميليون ها اروپايي را از اصل شان دور كرد.
• اما مگر سال هاي خودكامگي اروپا در سال ۱۹۸۹ پايان نيافت؟
پس از سال ،۱۹۸۹ هيچ كس نپذيرفت كه براي انتخاب مجبور به همكاري شده است. يك شبه همه دگرانديش شدند. همه در بستر ديگري خوابيدند. و اين مشكلي است كه تمام اروپاي شرقي هنوز با آن دست وپنجه نرم مي كند.
• پس از آنكه زادگاه شما، مجارستان، دهه هاي متمادي به خاطر وجود ديوار آهنين از غرب جدا افتاده بود، در سال ۲۰۰۴ به اتحاديه اروپا مي پيوندد.
ما مي بايست از نظر اقتصادي با همديگر رشد مي كرديم. ولي بسياري از مشكلات روانشناختي هم هست كه ما با آن مواجه نبوده ايم. زخم ملي گرايي (ناسيوناليسم)، كه در جنگ هاي بالكان دهان باز كرد، نمونه اي از اين نوع مشكلات است. اروپاي شرقي به اتحاديه اروپا اعتماد ندارد؛ هر چند كه زمان بسيار طولاني منتظرش بوده باشد. ما به اروپاي متحد خوشبين بوديم اما چه اتفاقي افتاد؟ همه ما عاجزانه نگاه كرديم و اجازه داديم يك بار ديگر پاكسازي نژادي اتفاق بيفتد. ما بايد به اروپايي با پيوندهاي قوي اقتصادي و روح متحد اروپايي بينديشيم، اتحادي كه ما را فراسوي ملي گرايي هاي فردي مان به هم پيوند بزند. اين اروپا هنوز به دنيا نيامده است.
• اين روزها بحث هاي زيادي درباره هويت اروپايي و ارزش هاي منشعب شده از آمريكا شنيده مي شود.
ما نيازمنديم هويت اروپايي را به گونه اي تعريف كنيم كه آمريكا را دوست بداريم؛ چرا كه اروپا زير دين آمريكاست.
من هرگز روزي را كه ارتش ايالات متحده آمريكا مرا از بازداشتگاه بوخن والد آلمان نجات داد فراموش نمي كنم. حفاظت آمريكا تنها عاملي بود كه سبب شد آلمان در دوران جنگ سرد روابطش را بر پايه صلح تعريف كند. هر چند كه فرانسه نيز در اين ميان نقش موثري داشت. فراموش نكنيم كه آمريكا براساس ايده آل هاي بسياري از اروپاييان ساخته شده است.
• قرن اخير براي ما شكل جديدي از وحشت را رقم زد: تروريسم.
در آمريكا و غرب، دموكراسي توانست كاري كند تا استالينيسم و تهديد جنگ جهاني سوم عمر بيشتري داشته باشد. بايد مطمئن باشيم كه دموكراسي تروريسم را زنده نگه داشته است. تروريسم، مثل حكومت هاي خودكامه، زندگي مان را تحت كنترل مي گيرد و پس از آن زندگي، تاريك و تاريك تر مي شود. عجيب است كه ما اروپايي ها نمي توانيم تصور كنيم در اتوبوسي مملو از مسافر نشسته باشيم و آن وقت اتوبوس منفجر شود. اما در اروپاي قرن نوزدهم اين مسئله سابقه داشته است. در سال هايي كه تروريسم مدرن متولد شد. تضاد بين خردگرايي و افراطي گري نه بين ملت ها، تضاد بين فرهنگ هايي كه نمي توانند همديگر را درك كنند خيلي خطرناك است. كل موضوع همانند جنگي است سرشار از نگراني ها و پرسش هاي پيچيده در ريشه هاي نازك براي اينكه پاي آدم به آن گير كند و حيوانات وحشي خيره به چهره اش چشم بدوزند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   رسانه  |
|  زمين  |   شهر  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |
|  يادداشت  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |