شعر
زنده ماندن نهايت آزادي است
گفت وگو با ايمري كرتژ برنده جايزه نوبل
|
|
ترجمه: مجتبي پور محسن
تا دسامبر سال ۲۰۰۲ ايمري كرتژ، رمان نويس مجار، حتي در كشور خودش هم ناشناخته بود. وقتي رمان «بي فرجام»، كه تقريباً خود زندگينامه اوست، در سال ۱۹۶۵ منتشر شد، نتوانست مخاطب چنداني پيدا كند. اما در اكتبر سال گذشته كرتژ با دريافت جايزه نوبل به تاريخ ادبيات پيوست. آكادمي سوئد اين جايزه را به خاطر كتاب تكان دهنده اي كه در آن نويسنده به وقايع نگاري زندگي يك يهودي جوان در اردوگاه كار اجباري نازي ها پرداخته بود به ايمري كرتژ اهدا كرد. او اولين نويسنده مجار است كه به اين افتخار نائل آمده است. كرتژ پس از دريافت جايزه با نيوزويك گفت وگو كرده است.
•••
• شما گفته ايد، بسيار خوش شانس بوده ايد كه آشويتس را تجربه كرده ايد. مرا ببخشيد كه از اين حرف شما تعجب مي كنم.
من شادمان ترين لحظات زندگي ام را در اردوگاه كار اجباري تجربه كردم. شما نمي توانيد درك كنيد كه وقتي به من اجازه داده مي شد در اردوگاه دراز بكشم يا ده دقيقه از كار دست بكشم، چه لذتي مي بردم. نزديك شدن بيش از اندازه به مرگ مسرت بخش است؛ چرا كه در اين حالت زنده ماندن نهايت آزادي است.
• كتاب شما به كشتار يهوديان توسط آلمان ها در جنگ جهاني دوم اشاره دارد؛ چيزي كه به اعتقادتان ارثيه تمام اروپا است.
آشويتس آخرين نماد از يك اتفاق بنيادي و جديد در تاريخ اروپا است. ديكتاتوري نظام هاي تك حزبي، خودكامگي هاي قرن بيستم، فاشيسم و كمونيسم وجود بشري خاصي را آفريد. آنها مجبورت مي كردند راه و روشي را انتخاب كني كه قبلاً هرگز ناگزير به انتخابش نبودي. قرباني شدن يا مقصر جلوه كردن. زنده ماندن مستلزم سازش بود. اگر مي خواستيد تكه نان بزرگ تري به خانه ببريد بايد همكاري مي كرديد. اين انتخاب اجباري ميليون ها اروپايي را از اصل شان دور كرد.
• اما مگر سال هاي خودكامگي اروپا در سال ۱۹۸۹ پايان نيافت؟
پس از سال ،۱۹۸۹ هيچ كس نپذيرفت كه براي انتخاب مجبور به همكاري شده است. يك شبه همه دگرانديش شدند. همه در بستر ديگري خوابيدند. و اين مشكلي است كه تمام اروپاي شرقي هنوز با آن دست وپنجه نرم مي كند.
• پس از آنكه زادگاه شما، مجارستان، دهه هاي متمادي به خاطر وجود ديوار آهنين از غرب جدا افتاده بود، در سال ۲۰۰۴ به اتحاديه اروپا مي پيوندد.
ما مي بايست از نظر اقتصادي با همديگر رشد مي كرديم. ولي بسياري از مشكلات روانشناختي هم هست كه ما با آن مواجه نبوده ايم. زخم ملي گرايي (ناسيوناليسم)، كه در جنگ هاي بالكان دهان باز كرد، نمونه اي از اين نوع مشكلات است. اروپاي شرقي به اتحاديه اروپا اعتماد ندارد؛ هر چند كه زمان بسيار طولاني منتظرش بوده باشد. ما به اروپاي متحد خوشبين بوديم اما چه اتفاقي افتاد؟ همه ما عاجزانه نگاه كرديم و اجازه داديم يك بار ديگر پاكسازي نژادي اتفاق بيفتد. ما بايد به اروپايي با پيوندهاي قوي اقتصادي و روح متحد اروپايي بينديشيم، اتحادي كه ما را فراسوي ملي گرايي هاي فردي مان به هم پيوند بزند. اين اروپا هنوز به دنيا نيامده است.
• اين روزها بحث هاي زيادي درباره هويت اروپايي و ارزش هاي منشعب شده از آمريكا شنيده مي شود.
ما نيازمنديم هويت اروپايي را به گونه اي تعريف كنيم كه آمريكا را دوست بداريم؛ چرا كه اروپا زير دين آمريكاست.
من هرگز روزي را كه ارتش ايالات متحده آمريكا مرا از بازداشتگاه بوخن والد آلمان نجات داد فراموش نمي كنم. حفاظت آمريكا تنها عاملي بود كه سبب شد آلمان در دوران جنگ سرد روابطش را بر پايه صلح تعريف كند. هر چند كه فرانسه نيز در اين ميان نقش موثري داشت. فراموش نكنيم كه آمريكا براساس ايده آل هاي بسياري از اروپاييان ساخته شده است.
• قرن اخير براي ما شكل جديدي از وحشت را رقم زد: تروريسم.
در آمريكا و غرب، دموكراسي توانست كاري كند تا استالينيسم و تهديد جنگ جهاني سوم عمر بيشتري داشته باشد. بايد مطمئن باشيم كه دموكراسي تروريسم را زنده نگه داشته است. تروريسم، مثل حكومت هاي خودكامه، زندگي مان را تحت كنترل مي گيرد و پس از آن زندگي، تاريك و تاريك تر مي شود. عجيب است كه ما اروپايي ها نمي توانيم تصور كنيم در اتوبوسي مملو از مسافر نشسته باشيم و آن وقت اتوبوس منفجر شود. اما در اروپاي قرن نوزدهم اين مسئله سابقه داشته است. در سال هايي كه تروريسم مدرن متولد شد. تضاد بين خردگرايي و افراطي گري نه بين ملت ها، تضاد بين فرهنگ هايي كه نمي توانند همديگر را درك كنند خيلي خطرناك است. كل موضوع همانند جنگي است سرشار از نگراني ها و پرسش هاي پيچيده در ريشه هاي نازك براي اينكه پاي آدم به آن گير كند و حيوانات وحشي خيره به چهره اش چشم بدوزند.
|