نوبرانه ها
آقا اين همه سروصدا براي چيه؟ چه خبره؟ نوبرشو آوردي؟ و واقعاً در نمايشگاه كتاب نوبرانه ها را مي شود ديد. كتاب هاي جديد كه روي پيشخوان و يا توي قفسه ناشران مختلف مي نشيند. هيچ مي دانيد خيلي از ناشران تقويم ساليانه كارشان را براساس زمان برگزاري نمايشگاه برنامه ريزي مي كنند. از قبل از عيد كمتر كار جديد و كتاب جديدي به بازار مي آيد. كارهاي جديد پشت سر هم چاپ و انبار مي شود. چاپخانه ها هم از اين قاعده مستثني نيستند. كارگران چاپخانه تا صبح پاي دستگاه مي دوند كه مثلاً ناشر تصميم گرفته حتماً اين كتاب به خصوص اش به نمايشگاه برسد.
بعد از چاپخانه ها صحافي ها نيز شلوغي و تراكم غريبي را پشت سر مي گذارند. تند و تند كتاب صحافي مي كنند حالا اگر كتاب ها به طور جداگانه با سلفون پوشيده شوند - شرينگ - كه كاري است وقت گير و اگر مثلاً در بسته هاي ده تايي بسته بندي شوند كه چه بهتر، خلاصه از ناشر گرفته كه هر روز به چاپخانه و صحافي سر مي زند، تا ناظر چاپ كه حرص مي خورد و فرم اول را با دقت هر چه بيشتر نگاه مي كند كه مبادا اشتباهي از ديدش پنهان بماند و رنگ ها همه خوب و درست از كار دربيايند تا بخش حمل و نقل ترافيك و تا كارگران چاپچي كه سه شيفت كار مي كنند، همه و همه در آستانه زمان پرتكاپوي كتاب كشورند. بالاخره اين نوبرانه صحيح و سالم به نمايشگاه مي رسد و در غرفه هايي كه هر سال بهتر از سال قبل، تزيين مي شوند، چيده مي شوند و آدم هايي كه خوراك شان كتاب است و استادان و همه آدم هاي باسواد و بي سواد اهل نمايشگاه كه مي آيند نوبرانه ها را ببينند و بچينند و بروند.
اما نوبرانه ها
چند عنوان تر و تازه كه بيشتر ناشران در نمايشگاه دارند همان كتاب هايي كه شتاب و دقت پشت سرشان بوده و آن قدر تازه اند كه مثل نان از تنور درآمده بوي تازگي از روي ورق هايشان به مشام مي رسد. بوي تازگي چاپ، بوي كاغذ - چه وارداتي چه داخلي - تازه و بهتر از همه بوي فكر نو و انديشه نو. انديشه هاي نو در نمايشگاه خود را مي نمايانند در قالب كتاب كوچكي در غرفه يك ناشر دقيق و يا كتاب هاي چندجلدي پر جنجالي كه همه مي آيند تا نگاهشان كنند و انديشه تكثير مي شود، زياد مي شود، وسيع مي شود؛ اوج مي گيرد تا آسمان، تا كهكشان مي رود. دورترها هر چند از رگ گردن نزديك است مثل نبض.
بازديد مي شود
خسته، كوفته؛ كوبيده از راه دور آمده خسته خسته است. نزديك به ۱۶ ساعت در اتوبوس نشسته تا بيايد تهران به شوق نمايشگاه كتاب. هر سال از طرف دانشگاه شان چند اتوبوس دانشجوي دختر و پسر به نمايشگاه كتاب اعزام مي شوند.
اين سومين سال است كه همراه بقيه به ديدار نمايشگاه مي آيد. هر سال اين همه راه را به شوق خريدن چند تا كتاب فقط چند كتاب مي آيد.
بضاعت خريد تعداد زيادي كتاب را ندارد كمتر دانشجويي مي تواند كتاب بخرد. اما سختي راه را تحمل مي كند. شايد شركت در برنامه هاي گوناگون جنبي نمايشگاه هم يكي از دلخوشي هاي شركت كنندگان باشد. ديدار با اهل قلم، نويسنده، ناشر، طراح و يا شايد غرق شدن در يك جمعيت مشتاق كتابخوان آدم را به شوق بياورد كه اين همه ساعت در اتوبوس بنشيند و به تهران بيايد و برگردد. براي دانشجوي شهرستاني شايد يك تجربه اجتماعي بسيار شيرين هم باشد.
ترافيك
خيابان شلوغ است. بزرگراه ترافيك سنگين دارد. به قول گزارشگر ترافيك راديو پيام حركت خودروها به كندي صورت مي گيرد. هر سال همين ماجرا تكرار مي شود بايد يادمان باشد در روز افتتاح تا پايان نمايشگاه به زماني كه بايد در راه صرف كنيم بيشتر مي شود. همين ترافيك سنگين و غيرروان يا كندي كه در تمام خيابان ها و بزرگ راه هاي منتهي به نمايشگاه است صداي خيلي ها را درمي آورد و اعتراض مي كنند؛ بيشتر راننده ها ناراحت و ناراضي اند. البته رانندگان تاكسي شايد كمتر چون روزهاي نمايشگاه مسافرهاي پروپيمان تري دارند و اصلاً يك مسير به مسيرهاي تاكسي شهر اضافه مي شود و از تمام ميادين صداي «نمايشگاه يه نفر» به گوش مي رسد. ساعت پايان كار نمايشگاه حكايت غريبي است اگر صاحب يك خودروي شخصي باشيد پس از مدتي كه در ترافيك سنگين مانديد راه باز مي شود و شما با دو يا سه برابر زمان ممكن به مقصد مي رسيد. واي به حالتان اگر خودروي شخصي نداشته باشيد آن وقت حداقل يك كيلومتر پياده طي مي كنيد و به خودتان بدوبيراه مي گوييد كه چرا تا پايان وقت در نمايشگاه مانده ايد به خصوص اگر از قشر بابضاعت باشيد و يا پول و سفارش همه فاميل را گرفته باشيد تا برايشان خريد كنيد و چند نايلون پر از كتاب دست تان باشد، ديگر واويلاست. هر ماشيني لطف كرد و جلوي پايتان ترمز كرد با قيمتي كه راننده اعلام مي كند و البته به نظر شما خيلي زياد است كنار مي آييد سوار مي شويد و دربست به خانه مي رويد در حالي كه پاهايتان زق زق مي كند و لعنتي كه به خود روا مي داريد كه: «اي بابا اين چه بلايي بود سر خودم آوردم. »
راستي تا يادم نرفته نمايشگاه مطبوعات چه خبر؟!!