جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۰۴۴
مصاحبه با عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي
پيرمردي براي همه كتاب ها
همان فقر سياسي ادبي بود كه مرا وادار كرد سياست خارجي ايران در دوران پهلوي را در سال ۱۳۶۳ بنويسم كه اين كتاب تا كنون پنج بار تجديد چاپ شده
003550.jpg
حميدرضا ابك ـ فرشاد محمودي
• آقاي مهدوي! شما براي كتاب خوان ها نياز به معرفي نداريد. حالا ديگر كم كم عبدالرضامهدوي تبديل به تاريخ مدون ترجمه و تأليف كتاب هاي جذاب تاريخي شده است. ولي شايد بد نباشد، من باب مرور خاطرات هم كه شده، كمي از خودتان بگوييد.
من از سال ۱۳۳۵ شروع به كار ترجمه كردم؛ يعني حدود ۴۶ سال پيش؛ كه تازه از اروپا برگشته بودم و كتابي را به همراه خود آورده بودم و چون به اين كتاب علاقه داشتم، كار ترجمه اين كتاب را شروع كردم و سپس به دوستان مراجعه كردم و آنها هم اعتقاد داشتند كه در اينجا كار چاپ كتاب امر آساني نخواهد بود. يك نويسنده مشهور ما بايد اين كتاب را تأييد كند و يا اينكه مقدمه اي بر آن بنويسد و در آن زمان شخصي به نام آقاي علي دشتي، وكيل مجلس و روزنامه نگار، كه بعدها به سمت سناتوري هم رسيد، را به من معرفي كردند. در يك روز جمعه همراه يكي از دوستان به نام آقاي زرگر، به منزل آقاي دشتي رفتيم. با برخورد محبت آميز آقاي دشتي روبه رو شدم و دست نوشته مطلب را كه همان يك نسخه هم بيشتر نبود به ايشان دادم. ايشان هم پذيرفتند و گفتند كه دو هفته ديگر بياييد. من هم نگران بودم، زيرا كه همان يك نسخه را داشتم. مي ترسيدم كه از بين برود و يا اينكه ورقه هاي آن كم شود ولي اين چنين نشد و بعد از پانزده روز هم گفت: «من اين [ترجمه] را خواندم؛ و قبلاً هم اصل اين كتاب را خوانده بودم و در شماره فروردين اطلاعات ماهانه همين امسال هم در مورد آن اظهار نظر كرده ام. شما مي توانيد همان اظهارنظرمن را به جاي مقدمه در كتاب خودتان استفاده كنيد. » ما هم همين كار را كرديم و سپس دشتي تلفني به من اطلاع داد كه به كتاب فروشي معرفت در لاله زار كه در آن زمان بسيار معروف بود، برويم و ما هم رفتيم و كتاب ما را ديد و گفت كه ما اين كتاب را جزو يكسري كتاب كه حدود صد كتاب از صد نويسنده بزرگ است، چاپ مي كنيم و بعد هم روي يك تكه كاغذ چروك و روغني نوشته اي به ما داد و گفت كه بنويسيد من چاپ و نشر اين كتاب را به كتابفروشي معرفت واگذار مي كنم و در مقابل اين امر ده درصد هم به من بدهيد. من هم اين مطلب را نوشتم و امضا كردم، ايشان هم نوشته را برداشتند و ديگر چيزي در دست ما نبود.
• در آن زمان كپي وجود نداشت؟
نه چيزي به اين نام نبود، كتاب منتشر شد و نام آن هم «دومين شانس» بود. كتاب راجع به زماني است كه رژيم فاشيستي در زمان هيتلر روي كار آمد و باعث آزار و اذيت يهوديان شد (چه پدري از يهوديان درآورد) و رژيم كمونيستي بعد از آن روي كار آمد و هنوز مردم فرصت آسايش را پيدا نكرده بودند و از دست يك ديكتاتور خلاص نشده بودند كه در دام يك ديكتاتور ديگر افتاده بودند، ديكتاتوري كه صد درجه از اولي بدتر بود. كتاب گل كرد، راجع به آن در روزنامه ها مطلب نوشتند. من هم يك ماه صبر كردم و يك روز به دفتر آقاي معرفت رفتم و بعد از احوالپرسي گفتم كه براي حساب و كتاب آمده ام. كمي ناراحت شد و اخم كرد و شروع به حساب كردن كرد. در آن زمان ماشين كه نبود، با ضرب و تقسيم حساب كرد. قيمت روي جلد كتاب ۱۰۰ ريال بود يعني ده تومان كه چون هزار نسخه هم چاپ شده بود، سهم من در اين ميان هزار تومان مي شد؛ يعني ۱۰ درصد. بعد از مدتي گفت كه قيمت هر جلد اين كتاب سه تومان و دوزار و ده شاهي تمام شده است كه من ۳۶۵ تومان به شما مي دهم. يعني اينكه من اين كتاب را ده تومان مي فروشم ولي براي من پول چاپ، كاغذ و باقي مسائل كه از اين مقدار كم كنم به شما ۳۶۵ تومان مي رسد كه البته اين مقدار را ايشان از هزينه ها حساب كرده بود. من عصباني شدم كه شما چرا اين كار را مي كني و «سهم من ۱۰۰۰ تومان است و شما ۳۶۵ تومان مي دهي» و اصلاً اين مقدار پول را قبول نكردم؛ خيلي عصباني بودم. ديگر اتفاقي در اين مورد پيش نيامد، تا شب عيد سال ،۱۳۳۶ كه راديو خبر داد كه برندگان جايزه دولتي در مورد بهترين كتاب سال معرفي شدند كه نام من هم جزو اين برندگان بود و من هيچ اطلاعي از اين مضووع نداشتم. معلوم شد كه خود آقاي معرفت اين كتاب را براي آنها فرستاده است و بعد هم يك نامه به دست من رسيد كه در آن نوشته شده بود: «شما در روز اول فروردين با لباس مناسب براي گرفتن جايزه، به كاخ گلستان بياييد. من هم كه ژاكت نداشتم. در آن زمان فروشگاهي بود در خيابان لاله زار كه لباس كرايه مي داد؛ رفتم و يك دست لباس كرايه كردم، همراه با همان كلاه هاي بلند و به صورت رسمي، روز اول فروردين به كاخ گلستان رفتم. يك صفي بود كه همه براي گرفتن جايزه ايستاده بودند. به همه يكي صد تومان داده شد به همراه يك چك، كه مبلغ آن ۵ هزار تومان بود و رقم خيلي بالايي بود و باعث شادماني ما شد و باعث شد در اينجا بي معرفتي آقاي معرفت جبران شود و اين براي من كه تازه ۲۶ سال داشتم، تشويق بسيار خوبي بود؛ اينكه اولين كتاب من برنده بهترين عنوان آن زمان شد و اغراق نكرده ام اگر بگويم همين امر باعث تشويق من براي ادامه كار شد. خيلي سختگيري مي كردند و اين مسئله (داوري بهترين كتاب) را به هيأتي از دانشمندان واگذار كرده بودند. دومين كتاب را در زماني كه انگليس و فرانسه به مصر حمله كردند من ترجمه كردم؛ در جريان كانال سوئز اين ترجمه انجام شد. در ابتدا روزنامه كيهان در پاورقي اين ترجمه را چاپ كرد كه در چهل شماره به صورت پاورقي چاپ شد و خود روزنامه كيهان اين ترجمه را به صورت كتاب چاپ كرد. البته كيهان خوش حساب تر بود و سپس در سال بعد كه سال ۳۶ بود، من در كنكور وزارت خارجه شركت كردم و قبول هم شدم. در آنجا به ما گفتند كه نوشتن كتاب و مقاله و همين طور مصاحبه كردن در وزارت خارجه به طور كل ممنوع است و شما مطلقاً نبايد اين كار را انجام بدهيد. ما دو نفر (من و آقاي ايرج پزشك زاد) بوديم كه ايرج پزشك زاد بيشتر از من در اين كار بود و حتي در روزنامه آسمون ـ ريسمون ستون داشت و در روزنامه ها كار مي كرد كه او هم اين ارتباط با مطبوعات و مقاله ها را قطع كرد. اين موضوع باعث شد كه يك وقفه كاملي در كار من ايجاد شود. تا اينكه ده سال گذشت و در سال هاي ۱۳۴۶ و ۱۳۴۸ من يك مأموريت در پاريس داشتم و مي رفتم به آرشيو ناسيونال مراجعه مي كردم و علاقه داشتم كه اسناد تاريخي را مطالعه كنم و به فكر ترجمه همين كتاب تاريخ روابط خارجه افتادم. سال ۴۶ و ۴۸ اين كار انجام شد و سال ۴۹ هم منتشر شد. سپس يك نسخه از اين كتاب را همراه با يك نامه به وزارت خارجه فرستادم. با اين مضمون كه من چنين كتابي را نوشته ام؛ اگر اجازه مي دهيد آن را منتشر كنم و اگر هم اجازه نمي دهيد طبق اساسنامه عمل مي كنم و منتشر نمي كنم. جواب از وزارت خارجه رسيد كه مانعي ندارد و اجازه چاپ داده شد. اين كتاب چاپ شد و خوب هم بود و دوبار هم چاپ شد.
• بعضي از كتاب هاي شما، ويژگي تدريس آكادميك را هم پيدا كرد. شايد به دليل فقر منابع، شايد هم به دليل ويژگي هايي كه اين كتاب ها داشتند، از چه سالي اين مسئله بيشتر نمايان شد؟
همان فقر سياسي، ادبي بود كه مرا وادار كرد كه سياست خارجي ايران در دوران پهلوي را در سال ۱۳۶۳ بنويسم كه اين كتاب پنج بار تجديد چاپ شده و در بسياري از دانشگاه ها هم اين كتاب را تدريس مي كنند. اين كتاب دنباله كتاب تاريخ روابط خارجه است و اين كتاب مربوط به دوران پهلوي تا زمان انقلاب است. مربوط به دوران رضاشاه و محمدرضا شاه هم هست. اين به خاطر همان علتي بود كه جنابعالي اشاره فرموديد.
بعدها همين طور ادامه داديم. سپس وارد دانشگاه امام صادق شدم و اول روابط خارجه ايران، البته جلد اول را و بعد از آن هم «روابط خارجه ايران در دوران پهلوي» را تدريس مي كردم و خودم هم اين كتاب را نوشته بودم. زماني كه از اروپا برگشته بودم براي مدتي دستيار تحقيقات، در دانشگاه بودم. اين سمت را در سال هاي ۳۴ و ۳۵ در دانشگاه علوم اداري داشتم. در آن زمان تدريس نمي كردم؛ يكسري پروژه هاي تحقيقاتي به من داده بود و من هم سابقه تدريس نداشتم.
• تفاوت فضاي تدريس و مسائل تحقيقاتي به چه صورت بود؟
بسيار متفاوت بود.
• كدام يك جذاب تر بود؟
تدريس را خيلي دوست داشتم، چون در بين جوانان و دانشجويان بودم و براي من خيلي جالب بود؛ آنها دور من جمع مي شدند و سوال مي كردند و اين شور و حرارتي كه آنها از خودشان نشان مي دادند باعث ايجاد شور و تشويق در من مي شد.
• شايدبراي اينكه شما مخاطبين خودتان را از نزديك مي ديديد.
نكته درست در همين جا است؛ زيرا جنبه مادي آن را مي دانيد چيزي نبود كه جاذبه اي داشته باشد؛ حفظ همين موضوع بود كه مرا به آن سو مي كشيد و باعث شد كه من ۱۴ سال دوام بياورم. كارهاي ترجمه را انجام مي دادم، و فقط در دانشگاه امام صادق(ع) مشغول بودم. زيرا اگر به جاي ديگري هم مي رفتم به كار ترجمه كتاب نمي رسيدم، كما اينكه در آخر كار آنجا را هم رها كردم. ۴۰ سال در يك محيط بودم و نمي توانم آن را رها كنم چون كه لذت من اين است كه كار نويسندگي را انجام بدهم و اگر آن را كنار بگذارم، احساس تهي بودن خواهم كرد. خلاصه تا الان كه در كنار شما هستم، ۵۲ كتاب را ترجمه كرده ام يعني ۴۶ كتاب را ترجمه كرده ام و ۸ كتاب هم تأليف كرده ام. (و ليست اين كتاب ها را به شما مي دهم)
• كدام يك را بيشتر دوست داريد؟
همه كتاب ها، مثل فرمانروايان شاخ زرين كه خيلي خوب بود و تاريخ عثماني است و شاخ زرين خليجي است كه در استانبول سراي سلطان روي آن قرار گرفته است. منظور از فرمانروايان شاخ زرين، سلاطين عثماني بودند، بعضي ها چه ديوانه ها و چه وحشي هايي بودند و اين خيلي جالب است. بعضي ها خوب و گروهي هم بد بودند تا آتاتورك كه اينان چگونه منقرض شدند و بعد آتاتورك چه كار كرد. خود همين آتاتورك فردي بسيار خشن بود و از سلاطين هم بدتر بود.
از ترجمه ها مي توان يكي بحران دموكراسي در ايران از آقاي فخرالدين عظيمي را نام برد كه به خواهش ايشان آن را ترجمه كردم و خيلي هم كتاب خوبي بود. ما دموكراسي اي كه در آن زمان داشتيم مربوط به سال هاي ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ است. او مي گويد اين ۱۲ سال عجب بحراني بوده است، فكر نكنيد كه به راحتي بوده است. در آن دوران ۱۰ تا ۱۲ سال چه اوضاع پرفراز و نشيبي داشتيم، چقدر از اطراف ضربه خورديم و كودتا كردند و آن را نابود كردند. خيلي كتاب خوبي بود، رساله دكتراي فخرالدين عظيمي است كه در دانشگاه لندن تدريس شده و در انگلستان هم چاپ شده است و سه يا چهار بار هم تجديد چاپ شده است. يك سمينار هم در بوستون تگزاس با عنوان «مصدق ناسيوناليست ايراني و نفت» برگزار شد و به صورت كتاب درآمد و من هم آن را ترجمه كردم و چون بسيار كتاب قطوري بود من و آقاي كاوه بيات به همراه هم آن را كار كرديم؛ نصف آن كتاب را او ترجمه كرد. يعني اين كتاب، اولين كتاب در سطح دانشگاهي بود كه راجع به نهضت ملي منتشر شد كه قبل از آن حتي غربي ها از آن به عنوان لات بازي و ماجراجويي ياد كردند و بعدها معلوم شد اساتيدي جمع شده بودند و گفتند كه او مي خواسته حقوق خودش را بگيرد و كلاه سر او گذاشته اند. شما ببينيد وقتي رفتند از رياست شركت نفت جنوب خلع يد كردند حتي يك قطره خون از دماغ كسي نريخت. در آن زمان مالياتي را كه انگليس به شركت نفت مي پرداخت؛ درست ده برابر سهمي بود كه به ايران مي داد، آخر كدام شركت چنين كاري را انجام مي دهد. شما نمي توانيد حتي يك نمونه اين چنيني در تمام دنيا مثل اين شركت پيدا كنيد. اين جنبه اقتصادي موضوع بود. جنبه سياسي هم اينكه، خوزستان عملاً در دست انگليسي ها بود و هيچ رئيس اداره اي نمي توانست از مركز اعزام شود بدون اينكه قبلاً شركت نفت آن را تصويب نكرده باشد؛ وضعي براي آن شخص به وجود مي آوردند كه خود شخص استعفا بدهد و يك ماه بعد برگردد، اما اگر او را قبول مي كردند وقتي حتي در شهرستان ها در آن زمان ماهي ۸۰۰ تومان حقوق مي دادند، در شركت نفت به او ماهي ۶۰۰۰ تومان فقط كمك هزينه مي دادند و به قول معروف ديگر از دست او كاري برنمي آمد و نوكر آنان مي شد. خوزستان استانداري داشت به نام مصباح فاطمي كه او رادر سال ۱۳۱۶ در زمان رضاشاه تا سال ۱۳۳۰ منصوب كرده بودند و ۱۴ سال روي كار بود. در آن زمان معروف بود كه مي گفتند: «شاه عوض مي شود وليكن استاندار خوزستان عوض نخواهد شد. » يعني اينكه او آدم خودشان بود و تا سال ۱۳۳۰ هم روي كار بود. وليكن مصدق كه روي كار آمد، استاندار را عوض كرد و حتي تمام روساي ادارات را عزل كرد و عوض كرد. اين شخص با دكتر فاطمي نسبت فاميلي ندارد، با مصباح السلطنه اصفهاني نسبت داشت و آنها نائيني بودند. در مجلس جنجال شد و فريادها بلند شد كه اول فصل تابستان است و شما باعث بدبختي خانواده هاي اين افراد شده ايد و چرا اين افراد را احضار كرده ايد و او هم گفت: «صبر كنيد». تمام استانداران طرفدار انگلستان «دكتر اقبال»، «صدرالاشراف» و همه سفراي طرفدار انگليس از جمله: سهيلي، ساعد و افرادي كه معلوم بود چه سمت هايي داشته اند، همگي را احضار كرد؛ مي توان گفت يك تحول بسيار عظيمي ايجاد كرد.
• آيا انگليسي ها ملي شدن نفت را به رسميت شناختند؟
بله، البته با زور و اكراه اين مسئله راقبول كردند و در عمل گفتند يك شركت سومي درست مي كنيم كه يك پوشش براي اين ملي شدن باشد و استخراج و كارها دست آنها باشد. اينكه ديگر ملي شدن نبود، البته اين هم نوعي از ملي شدن بود! در آن زمان بود كه سفارت آنان تعطيل شد.
• در آن زمان مشاوران مصدق چه كساني بودند؟
من الان مشغول تأليف كتابي هستم به نام «ياران مصدق».
• چون اين كارهايي كه شما تعريف مي كنيد كار يك نفر نمي تواند باشد؟
حدود ۲۰ نفر بودند. در آن زمان عده اي در جريان محاكمه مصدق گشتند تا اينكه بتوانند ورقه اي، سندي پيدا كنند كه ثابت شود، مصدق پول كسي را نداده است و يا اينكه مالياتي را پرداخت نكرده باشد و يا اينكه پول كسي را خورده باشد. حتي مأمور فرستادند به كشور سوئيس كه در سال هاي ۱۳۱۶ و ۱۶ يعني دوراني كه وي مشغول تحصيل در آن جا بود و بررسي كردند آيا ماليات پرداخته يا خير و نتوانستند چيزي پيدا كنند. مسئله ديگري را براي او به وجود آوردند و آن هم اين بود كه شما چرا اين همه افراد رابه همراه خودت نيويورك برده اي؟ و بعد متوجه شدند كه هزينه تعدادي از اين افراد را از جيب خودش پرداخت كرده است و اينها به نظر من مسائل كم اهميتي نيست.
• مختصري هم در مورد اين كتاب اخير خودتان توضيح بدهيد؟
كتابي كه شما گفتيد و من به آن علاقه بسياري دارم داستان «الماس كوه نور» است. مي دانيد كه الماس داستان خيلي شيريني دارد و اين الماس دوبار به ايران آمده است. يكي در زمان شاه طهماست است. همايون شاه هندي كه به دربار شاه طهماسب پناهنده شده و عكس مينياتوري او روي چهل ستون در اصفهان وجود دارد در آن زمان از هند بيرون رانده شد. همايون شاه را بيرون كردند و او هم از طهماست كمك خواست و گفت كه به من قشون بدهيد تا هند را تصرف كنم و پادشاه بشوم و او هم قبول كرد. البته با اين شرط كه تو شيعه بشوي، البته آنها مسلمان بودند و او هم اين مسئله را پذيرفت و قبول كرد كه شيعه بشود و بعد هم كوه نور را به شاه طهماسب داد.
• كوه نور را از كجا آورده بود؟
از خزانه آورده بود. خلاصه اينكه شاه طهماسب هم دوازده هزار سوار به او داد و خزانه بسيار فوق العاده اي داشت و همه آن را نياورد بلكه تنها يك قسمتي از آن را با خود آورد و سپس اين ۱۲ هزار سرباز قزل باش رفتند و دهلي را گرفتند و همايون شاه بر تخت نشست و اينان بازگشتند. اين كوه نور در ايران بود تا زمان شاه عباس كه امپراتور هند، شاه جهان، سفيري را به ايران مي فرستد به نام خان عالم كه بسيار هم با شاه عباس دوست شده بود. با هم حمام مي رفتند، شكارمي رفتند و زماني كه او مي خواست برود و به هند بازگردد شاه عباس به خاطر علاقه اي كه به او داشته «كوه نور» را به او مي دهد و مي گويد: متعلق به خود توست و دوباره اين الماس به هند بازمي گردد. مي رسيم به نادرشاه كه قشون مي كشد و به هند مي رود و غرامت جنگي مي گيرد و از جمله همين غرامت جنگي، الماس «كوه نور و «درياي نور» و «تاج ماه» است. اين سه جواهر از همه درشت تر بود كه اين جواهرات را به ايران مي آورد و به كلات نادري مي برد كه براي خودش داستاني دارد. تا اينكه بالاخره قضيه توطئه بر عليه نادر اتفاق مي افتد و شبانه سردارهاي ايراني به سراغش مي روند چون كه قصد داشته اين سردارهاي ايراني را بكشد و سربازهاي افغاني را جايگزين كند، اينها پيشدستي كردند و نادر را كشتند و يكي از سرداران افغاني احمدخان داراني بود كه الماس كوه نور را برمي دارد و به سوي قندهار فرار مي كند. وقتي كه به آنجا مي رسد، گروهي را تشكيل مي دهد و لويي جرگه درست مي كنند و اين شخص پادشاه افغانستان مي شود، كه افغانستان مستقل از همان زمان درست شد. به هر حال در آن زمان اسماً تحت سلطه ايران بود. «درياي نور و تاج ماه» درايران مي مانند. در يكي از جنگ ها كه بين افغان ها و هندي ها پيش مي آيد، پادشاه افغانستان اسير مي شود و او را به هند مي برند و در آنجا اين دو را از او مي گيرند و بعد با يك نامه و كشتي و گارد مخصوص آنها را براي ملكه ويكتوريا در انگلستان مي فرستند. ولي شايع بود كه اين جواهر براي زنان شوم است و اين بود كه ملكه ويكتوريا هيچ گاه اجازه نمي دهد كه اين الماس را روي تاج او بزنند. هنوز هم يكي از بزرگ ترين جواهرات است. ۱۸۶ قيرات است، البته در انگلستان، دستور مي دهند كه اين الماس را تراش بدهند، چون روي آن خط افتاده بود و رنگ آن هم صورتي بود. زماني كه آن را تراش دادند به ۱۰۸ قيرات رسيده و وزن آن بسيار كم شده است. ولي درخشش آن بيست برابر شده است. بعد از آنكه ويكتوريا فوت كرد، پادشاه بعدي دستور مي دهد كه آن را روي تاج او بزنند كه الان هم بالاي تاج ملكه اليزابت است. اگر لندن تشريف ببريد و از جواهرات سلطنتي كه در بالاي برج لندن نگهداري مي شود، ديدن كنيد، خواهيد ديد كه محوطه نيمه تاريك آنجا را روشن كرده است و اصلاً فوق العاده است. زماني كه هند مستقل شد، دولت هند نامه اي نوشت با اين مضمون كه شما بايد آن را به ما پس بدهيد زيرا كه متعلق به ما بوده است و انگلستان هم جوابي به اين موضوع نداد. زماني كه انقلاب اسلامي شد، دولت ايران مدعي شد كه اين جواهر متعلق به كشور ماست باز هم انگليسي ها جواب ندادند و جوابي هم نخواهند داد. اين كتاب بسيار شيرين است زيرا مربوط به مسائل تاريخ ايران، هند و افغانستان است.

تور صنعت نشر فرانسه ـ ۳
قوانين نشر
003560.jpg
رضا هاشمي نژاد
در فرانسه تيراژ متوسط كتاب از ۳ هزار تا ۳۰هزار نسخه است و الان با توجه به چاپ ديجيتالي، ۵۰۰ نسخه هم تكثير مي شود. درباره مراكز فروش حدود ۱۰۰۰ كتابفروشي بزرگ و ۱۰هزار نقاط كوچك كتابفروشي وجود دارد (مثل دكه ها، و. . . ).
هر ساله در فرانسه سي هزار كتاب چاپ اول منتشر مي شود و ۲۵هزار چاپ مجدد كه البته تمام اين كتاب ها را به تمام كتابفروشي ها معرفي نمي كنند. اين وظيفه ويزيتور است كه تشخيص بدهد چه كتاب هايي را به چه كتابفروشي هايي بدهد. شركت هاي عرضه كننده عمدتاً متعلق به ناشران بزرگ هستند كه سازمان هاي مستقلي به نام ديف يوزق تأسيس كرده اند. آنها كتاب هاي سايرناشران را هم براي كم كردن هزينه ها ويزيت مي كنند. قانوني در فرانسه است به نام قانون لانگ كه در سال ۱۹۸۱ تصويب شد. به موجب اين قانون كتاب در سراسر فرانسه بايد با ۵ درصد نوسان قيمت پشت جلد فروخته شود. قيمت گذاري توسط ناشر آزاد است ولي حدود درصدها بايد رعايت شود. از اين قسمت سهم هر كدام از بخش ها به صورت زير تقسيم بندي مي شود: ۲۵ تا ۳۶ درصد براي كتابفروش، ۵ درصد براي ويزيتور، ۶ درصد براي پخش كننده، ۱۰ درصد نويسنده، ۲۰ درصد هزينه توليد، ۱ درصد تبليغات و مطبوعات. سهم ناشر نيز حدود ۲۰ درصد ناخالص است كه به طور تقريبي ۱۶ درصد آن هزينه هاي جاري موسسه و ۴ درصد سود خالص ناشر است. (همچنين عمده قراردادهاي ترجمه به صورت خريد قطعي ترجمه بر مبناي مزد هر صفحه ترجمه است). در نتيجه كتاب را تا پنج برابر هزينه توليد قيمت مي گذارند. (در ايران ۵/۲ تا ۳ برابر. در ايران كتابفروش حداكثر ۲۵درصد سود مي برد ولي در فرانسه تا ۳۶ درصد) براي همين كتاب برايشان كالاي سودآوري است. قوانين و ضمانت هاي بين ناشر و ويزيتور و پخش كننده (و از طرفي بيمه) به ناشر مي گويد ما تضمين نمي كنيم كه كتابت چه قدر فروش مي رود، ۱۰۰ يا ۱۰۰۰ نسخه. تو خودت تعيين كن و قيمت گذاري كن، ولي تعهد مي كنيم كه ظرف سه چهار ماه بيشترين تعداد ممكن را برايت بفروشيم و پولت را برگردانيم. اگر فروش نرفت مرجوع مي كنيم و باز تو پولت را گرفته اي. دولت عميقا از دخالت اجرايي در جزييات پرهيز مي كند. يك بار با به كارگيري تمام صاحبنظران و قانونگذاري همه جانبه و تاسيس نهادهاي مجري آن وظيفه خودش را انجام داده و خود را مسئول مي داند كه از فرهنگ حمايت جدي كند. آنهابر عكس ما به جاي حمايت هاي موردي و گاه جزيي، در بخش قانونگذاري، ايجاد امنيت شغلي و توزيع كتاب خيلي پيشرفته عمل كرده اند. آنها در بخش قانونگذاري همت كرده اند ودر بخش مالي آن با تقويت بنيه مالي بخش خصوصي و با ايجاد و تقويت سازمان ها و تشكل هاي مستقل، توزيع عوارض دريافتي را به آنها سپرده اند. ايجاد امنيت و جلوگيري از انحصار به قصد حمايت از تكثر دغدغه اصلي آنهاست. سال ها وقت گذاشته اند و نظامي را پايه ريزي كرده اند كه موبه مو درگيري و چانه زدن هاي بي مورد را حذف كرده و يك نظام شفاف توزيع كتاب را به وجود آورده است. دولت ما در صورت محدوديت بودجه بهتر است به جاي كاغذ دولتي، بودجه هاي ملي را در پخش و توزيع و قانونگذاري صرف كند تا خيال همه مؤلفان و ناشران راحت شود كه كتابشان در سراسر كشور معرفي شده است و اگر فروش نمي رود بدانند كه حتماً اشكال ديگري به جز عرضه در كار بوده است. در نتيجه در برآورد فكري و فرهنگي جامعه عملاً يك نظرسنجي پيشرفته روي خواهد داد. همچنين به جاي دغدغه هاي كلاهبرداري و يا حوادث، سيستم ضمانتي و بيمه، روابط را تنظيم مي كند. صحبت با دال بسيار گرم بودتا جلسه بعدي شروع شد و همان طور كه قبلاً گفتم از او خواهش كرديم كه پس از جلسه بعدي صحبت هايمان را ادامه دهيم. بعد از جلسه و ملاقات با برنارد دال كه براي آشنايي با صنعت نشر در فرانسه برگزار شد نوبت به ميزگرد روابط مؤلفان و ناشران رسيد. در اين ميزگرد كه در همان محل برگزار مي شد يك ناشر و دو مؤلف فرانسوي حضور داشتند. در اين جلسه آقايان فرانسوا شرزم مدير انتشارات لادكورت (اكتشاف)، فرانسوا كوپري، مؤلف و رئيس موسسه فرانسوي حفظ منافع نويسندگان (سوفيا) و فرانسوا تلانديه رمان نويس، محقق و برنده جايزه رمان آكادمي فرانسه در سال ۱۹۹۹ حضور داشتند. فرانسوا شرزم مدير لاكورت گفت: ۲۰ سال است كه ناشران و نويسندگان فرانسه توانسته اند با بحث هاي حقوقي، ارتباط جديد و سازنده اي را با هم ساماندهي كنند و موسسه جديدي را به نام سوفيا بنا كردند كه در آن بخشي از حقوق دولتي و مالياتي كه براي حمايت از ناشر و مولف است به اين موسسه واگذار مي شود و روزبه روز اين همكاري جدي تر مي شود.

گردش فرهنگي
نهضت صلح جهاني
www.BetterWorld Links.Org
Friendensbewegung.Htm
003555.jpg
محمد جواد ادبي
آتش جنگ عراق در حالي زبانه مي كشيد كه جهانيان همه مي كوشيدند براي اين حريق، آب صلحي فراهم كنند و آتش را فرو بنشانند. در اين ميان ملت ها به طور مستقل هر كدام انزجار خود را از جنگ به انحا مختلف بيان كرده اند. سايت فوق در آمريكا، اروپا، آسيا، آفريقا، آلمان و بسياري ديگر از نقاط جهان اعتراض به جنگ را از جانب انجمن ها و نهضت هاي مردمي منعكس كرده است.
در اروپا: انجمن حقوقدانان اروپايي، گروه هاي صلح انگليسي، مركز بين المللي مقاومت در برابر جنگ، مركز بين المللي بريگاد صلح، شبكه ملي صلح و عدالت، نهضت لغو جنگ، مركز صلح كمبريج، نهضت صلح مردم ايرلند جنوبي، انجمن عضو بين المللي فرانسه، فعالان مركز بين المللي جوانان ايتاليا، مركز بين المللي جامعه مدني فرانسه و همچنين بسياري از مراكز مختلف در كشورهايي مثل سوئيس، دانمارك، ايرلند، سوئد، مجارستان در ليست معترضين به جنگ هستند. مثلاً با ورود به British groups هدف اين سازمان كه ادامه مبارزه براي برقراري صلح است، مطرح مي شود. اين مركز همه را دعوت مي كند تا در زمينه فرهنگي، برنامه ريزي، ديني، سياسي و غيره به بررسي راهكارهاي ايجاد صلح و ارائه طرح و پيشنهاد بپردازند. با ورود به بخش
The European Peace Movement)) با مصاحبه هايي روبه رو مي شويم كه در بخش هاي مختلفي مثل: شروع نهضت صلح، سلاح هاي جديد سرنوشت استراتژي جنگ را تغيير داده است، ضرورت جنبش آزادي بخش، جنبش هاي صلح و قدرت هاي تسليحاتي در شرق و غرب، ديدگاه هاي فرهنگي ضدآمريكايي، اهداف ـ دستاوردها و چالش هاي جنگ تنظيم شده است. در قاره آمريكا وضع به همين منوال است. در انجمن دوستي آمريكاي جنوبي، صلح را غسل تعميد مي دهند. اين انجمن به وضع اسف بار كودكان و امكان از بين رفتن آن ها مي پردازد، به مفهوم جنگ در مسيحيت و اسلام توجه دارد و جنگ عراق را به هيچ وجه موجه نمي داند، به ايجاد زمينه ها و ريشه هاي ايجاد فرهنگ صلح در جهان علاقه مند است و شعارش اين است كه خداوند همه را به سوي عدالت و صلح فرا مي خواند. ائتلاف جوانان و دانش آموزان آمريكايي براي لغو جنگ و طرد روحيه نظامي گري اعلاميه اي با شدت لحن منتشر كرده اند كه پيامد جنگ را تنها افزايش رنج و بيچارگي عراقي ها مي داند نه ايجاد دموكراسي. انجمن زنان آمريكايي (WAMM) اعتراض صدها زن تحصيل كرده و خانه دار و شاغل را با سخنان و نظرات آن ها در منفور دانستن جنگ منعكس كرده است.
سايت (Christians Aware) هم با اين شعار به طرد جنگ رفته است: (صلح زاييده عشق است، عشق زاييده آگاهي، آگاهي زاييده شنيدن و توجه عميق به حقيقت است و حقيقت رهنماي صلح و عدالت است).
اين انجمن در جهت افزايش آگاهي هاي چندفرهنگي و برانگيختن احساسات عقيدتي مسيحيان معتقد در برابر جنگ با شعار ايمان براي همه فعاليت مي كند.
در آسيا هم وضع مشابه است. بنياد صلح ساساكاوا در ژاپن، نهضت خلع سلاح هسته اي هند، انجمن دانشمندان هندي در برابر سلاح هاي هسته اي، صلح حتي از نظر گروه هاي كشميري و بسياري سازمان هاي ديگر از جمله مراكز آسيايي هستند. با ورود به سايت انجمن گروه هاي مطالعاتي پيشرفته در كشور هند با اين شعار روبه رو مي شويم كه(END THE WAR NOW) اين سايت به پردازش ديدگاه هاي مختلف دانشمندان هندي در زمينه جنگ مي پردازد. نهضت بين المللي زنان هندو، دانشمندان در برابر جنگ افغانستان و آسياي جنوبي، پيام هاي كنفرانس هاي مختلف علمي درباره جنگ عراق و غيره از مطالب اين پايگاه آسيايي است. آفريقا هم از بقيه دور نيست. مراكز تجاري و آموزشي آفريقا، گروه هاي مختلف بين كشورهاي آفريقايي، مراكز صلح آنگولا، حزب دموكرات كنيا، مركز تحليل امور جنگ، اتحاديه شركت هاي كوباتا و غيره جزو ليست مراكز آفريقايي هستند، مثلا با ورود به پايگاه(Hesotho Friends Of) با سازمان غيرانتفاعي روبه رو مي شويم كه در مسير ايجاد روابط بين المللي صلح، در آفريقا فعاليت مي كند كه اعضاي آن كشاورزان، صنعتگران، نخبگان جوامع مختلف آفريقايي و همه آناني هستند كه به برقراري عدالت در آفريقا و در تمامي جهان علاقه مند هستند. شعار اين مركز هم هديه گندم براي همه جهان است. بركت و آرامش به جاي اضطراب و گرسنگي و فقر.

كتاب
ادبيات
اقتصاد
ايران
تكنيك
جامعه
رسانه
زمين
شهر
علم
ورزش
هنر
يادداشت
صفحه آخر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |
|  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  يادداشت  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |