سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۷۲ - jun . 10, 2003
انديشه
Front Page

اسلام ، بنياد گرايي و دمكراسي در گفت و گو با دكتر سيد حسين نصر ( بخش پاياني)
چالش بزرگ در عصر حاضر
017865.jpg
اشاره: در بخش هاي پيشين اين گفت وگو دكتر سيدحسين نصر در باب برخي از انديشه هاي اساسي اسلام در مقايسه با مسيحيت به سخن پرداخت و سپس در ادامه به تلقي ها و تفسيرهاي نادرست در رابطه با اديان كنوني و از جمله اسلام اشاره كرد.
وي بزرگترين مشكل كنوني در سر راه پويايي اديان كنوني را تفسيرهاي انحصارطلبانه از سوي برخي از مفسران دانست. اينك در پايان گفت وگو، دكتر نصر درباره ايده وحدت اديان و ويژگيهاي مسلمان بودن در عصر حاضر سخن به ميان مي آورد.
* شماري از افراطيون مسلمان ، غير مسلمانان به خصوص مردم آمريكا را «كافر» خطاب مي كنند. از اين نظر كه ما مسلمان نيستيم، درست است، اما برداشت من اين است كه اين كلمه فراتر از اين معناست. آيا آنان فكر مي كنند آمريكاييها ملحد هستند؟
- در كتاب «قلب اسلام» بسيار مشروح به اين موضوع پرداخته ام. كلمه Infidel(كافر) ترجمه اي از كلمه لاتيني «Fide» و پيشوند «in» است كه كلاً به معناي «ايمان نداشتن» است. عربي آن «كافر» است، يعني «پنهان كردن» يا «پوشيدن» يا «سرپوش گذاشتن». هر ديني خود و جامعه خارج خود را با نوعي دسته بندي شناسايي مي كند. مثلاً مسيحيان Pagan(ملحد) يا heathen(بي دين) يا چيزي شبيه به آن دارند.
در قرآن، مسلمان مي تواند كافر باشد و مسيحي ضرورتاً كافر نيست. اما به لحاظ تاريخي اين گونه شده است كه اغلب مسلمانان، غير مسلمانان را كافر مي خوانند. اين امر به آن معنا نيست كه بايد با همه آنان جنگيد. در اين باره بحث فراواني شده است كه خدا در قرآن گفته است بايد از مسيحيان و يهوديان حفاظت كنيد. مسيحيان و يهوديان ۱۴۰۰ سال در داخل جهان اسلام زيسته اند.
مي توانيد جامعه مسيحيان سوريه و حتي عراق را ببينيد كه در صلح زيسته اند. اين به آن معنا نيست كه با آنان بجنگيد، اما گاهي از كلمه كافر استفاده مي شد. مثلاً عثمانيها از آن عليه اروپايي ها استفاده مي كردند. وقتي جنگهاي صليبي رخ مي داد، مسلمانان مي گفتند اين مردم يعني فرانكها و اروپايي ها كافر هستند. و اين مطابق دسته بندي كلي و قديمي مسيحيت از «بي دين» است. اما جالب است كه در قرآن كافر به تمام مسيحيان و يهوديان اطلاق نمي شود. اين كلمه به هر انساني اطلاق مي شود كه حقيقت دين را مي پوشاند و به همين علت است كه در تمدن اسلامي شماري از مسلمانان، ديگر مسلمانان را كافر خوانده اند. اين لغت فقط براي غيرمسلمانان در نظر گرفته نشده است.
* با توجه به پاي بندي هر دين نسبت به حقانيت خود، به نظر شما آيا مسيحيان و مسلمانان مي توانند بياموزند كه به طور مسالمت آميز دركنار هم زندگي كنند؟
- به نظر من در روزگار ما مشكلي مهم تر از اين وجود ندارد كه بتوان در عين حفظ يكپارچگي، از مرزهاي دين گذشت. در واقع فكر مي كنم اين تنها ماجراي فكري هيجان انگيز دوران ماست.
امروز دنيا عوض شده است. ما در وهله اول شاهد نفوذ جوامع انساني و افكار، كتابها، رسانه هاي همگاني و تلويزيون در يكديگر هستيم و چالش  بزرگ آن است كه چگونه مسلمان يا مسيحي خوبي باقي بمانيم و در عين حال اين همدلي را داشته باشيم كه بتوانيم بدون بدنام كردن يكديگر، به دنياي هم نفوذ كنيم. به نظر من اين چالش بزرگ ماست.
به اعتقاد من اين كار شدني است. در طول تاريخ هم مسيحيت و هم اسلام نمونه هايي از قديسان بزرگ و خردمندان بزرگ وجود داشتند كه با بزرگواري و دورانديشي توانستند حقيقت موجود در جانب ديگر را ببينند.
در جانب اسلام، مثلاً شمار بسيار، بسيار زيادي شاعر صوفي داشته ايم كه مسلمانان متقي بودند(آنان قديس بودند و مزارشان را مردم عادي زيارت مي كنند) و در عين حال درباره زيبايي مسيحيت يا يهوديت يا حتي وقتي به هند مي رفتند، درباره زيبايي هندوئيسم صحبت مي كردند. يكي از آنان گفت هر كس كه كتاب بهگودگيتا را بخواند، مي فهمد كتابي است كه از جانب خدا آمده است. بايد از اين درس بگيريم و اين چالشي بسيار بزرگ است و فكر مي كنم شدني است.
* آيا زيستن اسلام سنتي در كنار آنچه ما در آمريكا مدرنيسم مي پنداريم، امكان پذير است؟
- اين سؤالي گسترده  است، چرا كه مدرنيسم همواره در حال تغيير است. من از مدرنيسم صرفاً به معناي «معاصر» استفاده نمي كنم، بلكه به معناي برخي قضاياي خاص در مورد ماهيت انسان استفاده مي كنم، يعني خردگرايي، فردگرايي و از يك نظر رد ماهيت خداگونه انسان، رد برتري جهان الهي بر جهان انساني و اراده الهي بر اراده انساني و قس  علهذا.
در صورتي كه مدرنيسم را به صورت يك نظام فلسفي در نظر بگيريم، آن گاه خير! اين دو فلسفه ناسازگار هستند. درست به همان صورت كه مدرنيسم با مسيحيت سر ناسازگاري دارد و هنوز پس از ۵۰۰ سال در بسياري حيطه ها با برخي ابعاد مسيحيت در حال جنگ است. با اين استثنا كه در مورد مسيحيت، مدرنيستم از شكم يك تمدن مسيحي رشد كرد. ۵۰۰ سال است كه مسيحيت با آن روبه رو است، اما در مورد اسلام، مدرنيسم از جهاني «بيروني» مي آيد.
سؤال اين نيست كه آيا اسلام مي تواند با مدرنيسم زندگي كند. چرا نمي پرسيد: «آيا مدرنيسم مي تواند خود را بر اساس حقيقت اسلام، مسيحيت يا يهوديت تطبيق دهد؟» به نظر من نبرد بسيار عميق تري در جريان است.
اين گونه نيست كه مدرنيسم غالب شده باشد و حالا همه مجبور باشند خود را با آن وفق دهند. خود مدرنيسم و بنيادهاي آن روبه سستي مي رود. بحرانهايي كه پديد آورده است، بحران محيط زيست، بحران گسستگي روابط خانوادگي، جامعه، بي معنايي زندگي تعداد بسيار زيادي از مردم را واداشته است تا در پي چيزي فراتر از مرزهاي آن برآيند.به همين جهت است كه هم اكنون از پست مدرنيسم(فرانوگرايي) صحبت مي كنيم.
فكر مي كنم ما در زماني به سر مي بريم كه اسلام را بايد به منزله يك نظام ارزشي، نه فقط به عنوان يك دين، بلكه به صورت راهي متضاد جهت نگريستن به كيهان پنداشت و اسلام مي تواند در سطح علمي با مدرنيسم زندگي كند. يعني بيمارستاني مي تواند وجود داشته باشد كه اگر خانمتان مريض شد، به آن مراجعه كنيد. اما تا آنجا كه به فلسفه مربوط مي شود، اين امر مانند رياضيات است. نمي توان گفت دو و دو مي شود چهار و دو و دو مي شود شش. بايد نوعي بده بستان فكري وجود داشته باشد. اين فكر كه مدرنيسم واقعيت است و همه چيز ديگر بايد با آن وفق پيدا كند، بايد به چالش طلبيده شود.
* آيا بين اسلام سنتي و انديشه غربي دموكراسي و آزادي تناقض وجود دارد؟
- ضرورتاً خير. پيش از هر چيز، دموكراسي ابزاري براي حصول به يك هدف است. دموكراسي يك نهاد واحد نيست. دموكراسي صرفاً كلمه يوناني به معناي «حكومت مردم» است. صداي مردم بايد شنيده شود. هيچ تناقضي ذاتي [بين آن و اسلام] وجود ندارد.
اگر كسي بگويد: «خوب! چرا توماس جفرسون در قاهره به دنيا نيامد؟» پاسخ آن البته در خود غرب است. گذشت زمان پس از «ماگنا كارتا» و غيره تا جورج واشنگتن و جفرسون و قانون اساسي آمريكا و دموكراسي هاي مدرن فرايندي طولاني و تاريخي طي كرد.
جهان مسيحي در خلال قسمت اعظم تاريخ آن مانند جهان اسلامي بود. امپراتور، پادشاه يا نوعي پادشاهي مطلقه برآن فرمان مي راندند. اين حقيقت كه اين تحول در نقطه اي خاص از دنيا به اسم غرب به وقوع پيوست، به اين معنا نيست كه غرب بخشي ضروري و جدايي ناپذير مسيحيت است. در واقع مسيحيت خود را با آن وفق داد. دليلي وجود ندارد كه اسلام نتواند خود را با دموكراسي وفق دهد، مگر آنكه مقصود ما از «دموكراسي» خاموش كردن صداي حق باشد. اين چيز ديگري است.
* بسياري از آمريكايي ها درباره امكان ايجاد دموكراسي در عراق صحبت مي كنند. آيا دليلي وجود دارد كه دموكراسي نتواند در عراق پا بگيرد؟
- دليلي وجود ندارد، اما دلايل زيادي وجود دارد كه نمي توان اين كار را از خارج انجام داد. همواره مي توان به بهبود شرايط كمك كرد، اما وجود تحولات از درون ضروري است. بگذاريد مثالي ملموس براي شما بزنم. ژنرال داگلاس مك آرتور با شكست ارتش ژاپن مانع بسيار سنگيني را از داخل جامعه ژاپن برداشت، يعني ماشين نظامي ژاپن ژنرال توجو و غيره. اما ايجاد نهاد دموكراسي از داخل ارتش آمريكا محقق نشد. اين امر از درون مردم ژاپن برآمد.
مردم مسلمان كمتر از سايرين به آزادي علاقه  ندارند. علاقه به آزادي در طبيعت انسان است. آيا شما فكر مي كنيد كسي كه مثلاً در مغازه اي در دمشق نشسته نمي خواهد بدون آنكه ده جا در مرز متوقف شود، به قاهره برود؟ خير! او دوست دارد همان طور كه ما ازاينجا به كانادا مي رويم و برمي گرديم، اين كار را بكند. مشكل اين است كه گاهي اين عبارات انحصاراً براساس تجربه غربي تعريف مي شود، كه مقيد به فرهنگ است و بسياري از تحولات تاريخي در آن رخ داده است تا به آنچه امروز است، تبديل شود و ما انتظار داريم اين حق را به عراق پيوند بزنيم. اين حق را نمي توان حتي به مكزيك يا بوليوي كه در جنوب مرز آمريكا قرار دارند، پيوند زد. دموكراسي مكزيكي بسيار بسيار متفاوت از دموكراسي آمريكايي است. از اين رو به زمان نياز دارد و اگر غرب رويه دوستانه داشته باشد و علاقه اش به جهان اسلام صرفاً منفعت آن نباشد، بلكه بخواهد با كساني كه با آنان تجارت و مذاكره مي كند، نهادهايي را با آنان مبادله كند كه در غرب «دموكراتيك» مي خوانيم، اين امر با سرعت بيشتري رشد مي كند.
* پس از ۱۱ سپتامبر، به نظر مي رسيد كه حمايت زيادي از آمريكا و حسن نيت زيادي از جهان اسلام نشان داده مي شود. حالا ديگر اين طور نيست. چه اتفاقي افتاد و براي از سرگيري روابط خوب بايد چه كار كنيم؟
- حسن نيت زيادي وجود داشت. روز ۱۱ سپتامبر من در قاهره بودم و به سرعت به بازار دانشگاه الازهر در قلب شهر رفتم تا ببينم واكنش مردم چيست. همه مردم از تلفات انساني به بار آمده بسيار بسيار غمگين بودند. در اين هيچ شكي وجود ندارد.
آنها به علاوه از اين خشمگين بودند كه آمريكا مسأله اعراب- اسراييل را زودتر حل نكرده بود تا بهانه اي به دست افراطيون براي انجام چنين اعمال ناجوانمردانه داده نشود. اما بسيار غمگين بودند. با آمريكا همدردي مي كردند. حتي در ايران كه با آمريكا رابطه ندارد، هزاران نفر شمع در دست شب بيرون آمدند و براي كساني كه در اين فاجعه بزرگ جان خود را از دست داده بودند، دعا كردند.
از آن زمان سه اتفاق رخ داده است: اول از همه حمله به افغانستان باعث تلفات انساني و مادي اي شد كه هرگز جبران نگرديد. وضعيت افغانستان بسيار بدتر از آن است كه فكر مي كنيم. نمي خواهيم ديگر درباره آن فكر كنيم. اما بسياري از افراد به آن فكر مي كنند.دوم و به اعتقاد من مهمتر از همه به دنبال فاجعه ۱۱ سپتامبر حملات شديدتر اسراييل به مناطق فلسطيني رخ داد. مسلمانان احساس كردند آمريكا دست [اسراييل] را براي ارتكاب چنين اعمالي باز گذاشته است. رسانه هاي همگاني آمريكا ريختن واقعي خون كودكان، جوانان، زنان و بقيه را در خيابان ها نشان ندادند معمولاً اين صحنه ها ديده نمي شوند. اما اينها دائماً در تلويزيون هاي جهان عرب و بقيه جهان اسلام ديده مي شود. اين امر همين طور ادامه پيدا كرد.
سوم البته اين بود كه ناگهان توجه از جنگ با تروريسم كه همه مسلمانان از آن حمايت مي كردند، برگشت. بسياري از كشورهاي اسلامي خود دچار تروريسم بودند، كشورهايي مانند پاكستان، ايران، مالزي، اندونزي و بسياري كشورهاي ديگر و همدردي زيادي براي خلاص شدن از شر كساني كه باعث اين آشوب و باعث مرگ مردم بي گناه شدند، وجود داشت. اما اين امر در موقع جنگ با عراق منحرف شد چرا كه براي اكثريت عمده مسلمانان فاقد اعتبار اخلاقي و حتي منطق است. آنان احساس مي كنند عراق تهديدي براي آمريكا محسوب نمي شود. امكان ندارد كه اين كشور بتواند به آمريكا حمله كند. عراق اكنون بسيار ضعيف شده است. هزاران كودك عراقي در نتيجه تحريم دهه گذشته جان باخته يا بيمار شده اند.
از اين رو متأسفانه اين سه رخداد روي هم رفته باعث كاهش بسيار اين حسن نيت شد. اما حتي حالا حسن نيت زيادي نسبت به مردم آمريكا در جهان اسلام وجود دارد. نبايد اين را اشتباه گرفت. صرف نظر از اينكه خشم از اين سياست يا آن سياست، اين دولت يا آن دولت آمريكا وجود داشته باشد، تحسين زيادي هم وجود دارد. اين حقيقت كه بيشتر دانشجويان مسلماني كه مي توانند به خارج بروند، هنوز مي خواهند در آمريكا تحصيل كنند، اين امر را ثابت مي كند. البته اكنون با اين همه بازداشت در مرزها و چيزهايي مانند آن در برخي كشورها اين علاقه كاهش يافته است، حتي در عربستان سعودي كه دانشجويان جوان براي گرفتن رواديد و آمدن به آمريكا مشكلات زيادي دارند. اما به هر تقدير مي خواهند بيايند. هنوز احترام بسيار زيادي به جامعه آمريكا، بسياري از نهادهاي آمريكا، به خصوص نهادهاي آموزشي، آرمانهاي تاريخي آمريكا، جامعه متكثر آن، مهمان نوازي آن در قبال سايرين كه باعث رشد پيشرفت افراد مي شود وجود دارد. حتي حالا هم اين قبيل چيزها در جهان اسلام احترام زيادي را بر مي انگيزد.
* اگر آمريكا به عراق حمله كند، آيا در جهان اسلام به عنوان حمله به اسلام تلقي مي شود؟
- در حال حاضر، اين حمله به عنوان حمله به اسلام تلقي مي شود، چرا كه تمام كشورهايي كه آمريكا به آنها حمله مي كند، ظاهراً اسلامي هستند، مانند سومالي، افغانستان، عراق و غيره. اما اگر صدايي قوي در بين مردم عراق، نه فقط مسلماناني كه مانند دست نشانده ها در لندن يا جاهاي ديگر نشسته اند بلكه [صداي مردم] درون عراق باشد، به سرعت از تغيير رژيم طرفداري كند و دولتي ملي كه مردم عراق واقعاً از آن حمايت كنند، سركار بيايد و عملاً بتواند از منافع مردم عراق حفاظت كند، اين امر در درازمدت عامل مهمي نخواهد بود.
اگر اين امر رخ ندهد، به اعتقاد من چندين دهه ايجاد رابطه بهتر بين جهان اسلام و آمريكا به تأخير خواهد افتاد. هيچ ترديدي درباره آن نيست. اين از جمله دلايلي است كه اروپايي ها تعلل مي كنند، چرا كه آنان در بخش شمالي مديترانه و مسلمانان در بخش جنوبي مديترانه هستند. آنان مي دانند به كارگران مسلمان نياز دارند. اقتصاد آنها نمي تواند بدون تعداد كثير كارگراني كه از اين سرزمين ها مي آيند، به كار خود ادامه دهد و به همين علت است كه نمي خواهند آشكارا به عنوان دشمن جهان اسلام شناخته شوند. به نظر من از ديدگاه منافع ملي، كاري كه آنان مي كنند بسيار عاقلانه است.
ترجمه از: وحيد رضا نعيمي

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سخنگاه آزاد    |
|   سياسي    |    شوراها    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    معلولين    |
|   ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |