شهلا زرلكي
كريستيان بوبن مي گويد: «ما مي توانيم به آساني نويسندگاني را كه به خانه مان مي آيند، بشماريم. اكثراً از دالان خانه جلوتر نمي آيند. اغلب اوقات نويسنده اي از فرط خستگي قدرت بالا آمدن از پله هايمان را ندارد...» و اما بوبن، خود، نويسنده اي است كه بي تعارف از در خانه تان عبور مي كند، به آرامي از پله ها بالا مي آيد، در اتاقتان را مي گشايد و يكراست مي رود روبه روي كتابخانه نامرتب و بي نظم شما مي ايستد تا ببيند چه مي خوانيد. روبه رو شدن با اين نويسنده هم سخت است و هم آسان. لبخند عارفانه اش به زندگي، دوست داشتني است. اما هنگامي كه با خشونت پدري خيرخواه شما را از خواندن شاهكارهاي ادبيات منع مي كند، ناگزيريد با او وارد بحث شويد. مباحثه اي طولاني كه سرنوشت رابطه ذهني شما را با اين نويسنده فرانسوي رقم خواهد زد.
كريستيان بوبن متولد سال ۱۹۵۱ است. او زادگاه خود يعني شهر كوچك كروزو را بر ديگر شهرهاي بزرگ و پرهياهوي فرانسه ترجيح داده است. انزواي خودخواسته او، بهانه اي بوده است براي درآميختن با جلوه هاي رنگارنگ طبيعت. بوبن عاشقانه از درخت، آب و علف سخن مي گويد. نگاه او به زندگي، نگاه كودكي باهوش و بانشاط است. جان مايه آثار او را كودكي، عشق و تنهايي برشمرده اند. اما من چهره تاريك ـ روشن مرگ را در همه كتاب هاي او ديده ام. پس ناگزيرم «مرگ» را با همه زندگي ستيزي اش، يكي از درونمايه هاي حياتي نوشته هاي بوبن بدانم!
«فراتر از بودن» نام كتابي است كه بوبن پس از مرگ «ژيسلن» نوشته است. ژيسلن، زن چهل و چهار ساله اي است كه نويسنده را با تجربه هاي ناب و ناياب عشق و رهايي آشنا كرده است. آشنايي با ژيسلن در زندگي اين نويسنده تنها، در حكم «تولدي ديگر» بوده است. در نگاه بوبن، ژيسلن زني است كه چندان با معيارهاي متعارف و متعادل هماهنگ نيست. او يك نابغه نيست؛ اگر تعريف ما از نابغه، با واژه هايي نظير هوش و خلاقيت هنري و آفرينش شاهكار شكل بگيرد، اما بوبن مصرانه ژيسلن را يك نابغه هنرمند مي نامد: «تو نمي نوشتي، تو نقاشي نمي كردي، تو آن كسي نبودي كه او را هنرمند با دانشمند يا چيز ديگري مي نامند. تو به تمام معنا نابغه بودي. نابغه از عشق، كودكي و باز هم عشق ساخته مي شود. دلم مي خواهد همه تو را اين گونه ببينند. اعجوبه كودكي و عشق خالص».
بوبن با توصيف ويژگي هاي شخصيتي و رفتاري اين زن، ابعاد جهان بيني خود را آشكار مي كند. با باريك شدن در زندگي ژيسلن و عادت ها و رفتارهاي زندگي روزمره اش تعريف هاي گوناگون خود را نيز از مفاهيم مختلف هستي ارائه مي دهد.
«فراتر از بودن» را مي توان نامه اي انگاشت كه بوبن براي معشوق از دست رفته خود نوشته است؛ معشوقي كه نويسنده را با طعم تازه و ماندگار عشقي بزرگتر و برتر آشنا كرده است. ژيسلن «مخاطب» همه نوشته هاي اين كتاب است. اما اين «تك مخاطبي» سبب نشده است كتاب بوبن در سطح «مجموعه نامه هايي» كه از نويسندگان مشهور منتشر مي شود، متوقف شود.
ژيسلن، مخاطب ناپيدايي است كه نويسنده براي «نوشتن» برگزيده است و از آنجا كه اين مخاطب ديگر حضور زميني ندارد، مفاهيم و پيام هاي عاشقانه و فيلسوفانه نويسنده، دامنه و بازتابي گسترده تر از مرزهاي زميني يافته است. «فراتر از بودن» سوگ واره عاشقانه اي است كه حضور عارفانه نويسنده در آن بيش از هر كتاب ديگري به چشم مي آيد. مرگ در اين كتاب زندگي مي كند اما نه با چهره خشمگين هميشگي، بلكه با لبخندي مهرآميز و فريبنده. مرگ، ژيسلن را از زندگي ربوده است اما اين آدم ربايي نابهنگام، ناجوانمردانه، نويسنده را با مرگ دشمن نكرده است. جهان بيني عشق محور بوبن نمي گذارد او مرگ را كه يكي از جلوه هاي حقيقي هستي است، انكار كند. مرگ، لباس ديگري است براي زندگي. لباسي گشاد و بلند و راحت. لباسي كه زندگي را آزاد مي گذارد كه تا بي نهايت سفر كند: «درباره مرگ بايد مانند عشق سخن گفت، با صدايي آرام.»
اعتقادات و باورهاي مسيحي بوبن، در باور او نسبت به جاودانگي روح نقش انكارناپذيري دارد. انديشه هاي بوبن با تعاليم عارفانه مسيحيت درهم آميخته است. بوبن در بسياري از آثار خود يك عارف مسيحي است و همين باورهاي عارفانه است كه سبب مي شود نويسنده در ميانه كتاب زمان ماضي افعال خود را به زمان حال تبديل كند. به گونه اي كه انگار ژيسلن هنوز نمرده است. هنوز زنده است و با صداي بلند مي خندد: «زندگي ادامه مي يابد، زندگي مانند خنده تو هيچ گاه پايان نمي يابد ،مانند صداي تو در زمان حياتت كه حتي در سكوت هم براي من محسوس است.» لحن آشتي جويانه بوبن هنگامي كه از مرگ حرف مي زند، بوي انكار مي دهد. در حقيقت مي توان با صراحت اعلام كرد كه اين نويسنده براي رسيدن به خوش بيني و زيبابيني رمانتيك خود و براي بهتر ديدن زيبايي هاي طبيعت پيرامون خويش، مرگ را به عنوان يك پايان نامطلوب، انكار كرده است. از دريچه نگاه بوبن، مرگ يكي از هزاران چهره زندگي است. برخاسته از چنين باوري است كه در كتاب «فراتر از بودن» مرگ ژيسلن را ذره ذره باور مي كند اما همچنان ناباور و حيرت زده است. عشقي كه با جان و جسم بوبن آميخته است، جايي براي باور نيستي و نابودي باقي نگذاشته است: «و بدين گونه من هر روز خبر مرگ تو را باز مي آموزم. ما زنده ها در برابر مبحث مرگ، شاگردهاي خيلي بدي هستيم. روزها، هفته ها و ماه ها مي گذرد و هنوز همان درس بر تخته سياه باقي است.»
|
|
زندگي، مفهوم ديگري است كه در اين كتاب به طور مكرر تعريف شده است. محوريت مرگ در كتاب «فراتر از بودن» زندگي را در ابعاد مختلف بزرگ نمايي كرده است. اين كتاب فرصتي بوده است براي بوبن تا ديدگاه خود را پيرامون مرگ و زندگي روشن تر سازد. حضور مرگ سبب شده است زندگي نيز پررنگ تر جلوه كند. هنگامي كه عقاب مرگ بالاي سر زندگي سايه گسترده باشد، همه تعريف هايي كه براي زندگي نوشته اند و خوانده ايم، دگرگون مي شود. در «فراتر از بودن» زندگي تعاريف مختلفي به خود مي گيرد. تعاريفي كه گاه متضاد به نظر مي رسند: «زندگي معقول نيست. زندگي پيش بيني پذير و مسالمت آميز نيست. زندگي در وجود ما ذوب مي شود. زندگي داستان اشتياق است و اين اشتياق ،ما را به اندوه و دوگانگي محكوم مي كند.»
فصل مشترك همه آثار كريستيان بوبن، زبان لطيف و شاعرانه اي است كه اين نويسنده را در توصيف حس دروني خود ياري مي دهد. او شاعرانه مي نويسد و شاعرانه به كندوكاو در پديده هاي هستي مي پردازد. بوبن روانكاو و روانشناس خوبي هم هست. نثر شاعرانه او عرصه اي است فراخ.براي تعريف دوباره زن، كودك، عشق، ازدواج و...بوبن پروايي از قانون صادر كردن ندارد. ديدگاه شخصي خود را پيرامون آدم ها، اشيا، درختان، كتاب ها و ترانه ها با صراحت بيان مي كند. از اين منظر، مي توان او را منتقدي دانست كه به طبيعت نگاهي خطاپوش دارد اما به گروهي از آثار ادبي با بدبيني يك منتقد مطلق گرا نگاه مي كند. تفاوت اين دو نگاه ريشه در جهان بيني عارفانه بوبن دارد. آن دسته از آثار هنري و ادبي كه مقبول طبع او نمي افتد، در واقع با زيباجويي فطري او در تضاد است. بوبن محصولات ادبيات سياه را دوست ندارد و مخاطب را نيز از خريدن اين محصولات مسموم كننده برحذر مي دارد. استدلال او براي رد اين گونه آثار اين است كه عاقلانه نيست آتش دوزخ دنيا را با نوشته هايي تلخ و تاريك، شعله ورتر سازيم. بوبن تشنه زيبايي است و اين زيبايي را در جهان كودكان، در زيبايي عاشقانه ها و در نوك طلايي پرندگان كوچكي مي بيند كه بر لبه پنجره اتاق نشسته اند. بنابراين تهوع سارتر، زماني كه پروست بر اثر بيماري كاهلي و تنبلي از دست رفته است، براي او تهوع آور است. بوبن نمي خواهد اندك زمان باقي مانده را با خواندن «در جست وجوي زمان از دست رفته» هدر بدهد. با اين توصيف، فاصله گرفتن بوبن از شهرهاي بزرگ و شلوغ توجيه مي شود. براي تماشاچي خوب و سربه زير هستي بودن بايد «دور از اجتماع خشمگين» زندگي كرد. به همين دليل، بوبن از جهان و جلوه هاي آن انتقاد نمي كند اما از هنرمندان و نويسندگاني كه بخواهند اين جهان زيبا را در نظر او زشت و ترسناك و تاريك جلوه دهند، با بي رحمي تمام انتقاد مي كند. البته اين مطلق گرايي و تقسيم آثار ادبي به خير و شر، با نگاه عارفانه بوبن تناسب ندارد. اين نويسنده خوش بين و شاعرمسلك فرانسوي گاهي اوقات فراموش مي كند كه براي رسيدن به زيبايي و درك عميق زيبايي بايد از دل زشتي ها گذشت. تطهير يافتن در آتش دوزخ است كه روح را براي لذت بردن از سايه سار خنك درختان بهشتي آماده مي كند. چه بسا اگر پروست «لجن اين زندگي را به هم نمي زد» رايحه دلپذيري كه از آن سوي اين لجنزار به مشام مي رسد، به جان بوبن نمي نشست.
سخن گفتن از بوبن و نسبي گرايي و مطلق گرايي توامان نگاه و نگرش او، در اين مجال اندك نمي گنجد. در فرصت و مجالي گسترده تر از نيم صفحه روزنامه، به تفصيل، بوبن و انديشه هايش را بررسي خواهم كرد. چراكه هر كتاب او، به تنهايي دنيايي است گسترده و رنگارنگ و هر رنگ آن رنگين كماني است هزار رنگ. پيچيده ترين و ساده ترين پديده هاي خلقت در دست نوشته هاي او جايگاهي يكسان دارد. بوبن نويسنده اي است كه مخاطب خود را بمباران مفاهيم و تعاريف تازه مي كند. هنوز اندرخم جمله نخست مانده اي كه معنايي ديگر در جمله بعدي به ذهن تو هجوم مي آورد. كتاب هاي كوچك بوبن براي انديشه هاي نامتناهي او، ظرف بزرگ و جاداري نيست. او ناگزير است عصاره حرف هاي ناگفته خود را در اين ظرف هاي كوچك بريزد و با لبخندي كودكانه به خوانندگان خود تقديم كند. اما آيا ذهن خسته خواننده آمادگي پذيرش اين جام هاي لبريز شده را دارد؟ و آيا اصلاً حيف نيست اين همه انديشه ناب و ناياب را يكجا و ناگهان در جام كاغذي كتاب ها ريخت؟! ... بوبن خواننده خود را مدهوش «آن جام كاغذي» مي خواهد.