جمعه ۱۹ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۷
تولد دوباره در آرامش
000396.jpg
در حال كارگرداني آخرين فيلمش «سربازهاي جمعه»: فيلم درآمده... همان چيزي است كه بايد باشد
وقتي به سرصحنه رسيدم با كنجكاوي فقط پي كارگرداني گشتم كه بايد پرجنب و جوش و هيجان زده مي بود اما تنها او را زماني يافتم كه نگاهم را از گروه فيلمبرداري برداشتم كيميايي به ديواري تكيه زده بود؛ آرام و بي دغدغه گويي باز دارد به روال سالي يك فيلم كار مي كند
خسرو نقيبي
در تمام مسيري كه تا نخستين لوكيشن سربازهاي جمعه طي مي كردم، فقط يك فكر در سرم مي چرخيد. اين كه پس از پنج سال، مسعود كيميايي چه حس و حالي از بودن در كنار دوربين فيلمبرداري دارد.
شنيده بودم كه يك سال قبل در مصاحبه اي گفته بود، مي خواهد صداي دوربين را بشنود و آن روز، او يكي دو ساعتي پيش از آن كه به لوكيشن شان برسم، صداي دوربين را شنيده بود؛ حتي اگر آن دوربين، دوربين بي سر و صدايي چون دوربين تازه خريداري شده فارابي براي فيلم هايي چون دوئل و گاوخوني مي بود و احتياجي هم نداشت مثل دوربين مرسدس، همه جايش بسته بندي شود تا صدايش، كار صدابردار را به هم نريزد.
وقتي به سرصحنه رسيدم با كنجكاوي فقط پي كارگرداني گشتم كه بايد پرجنب و جوش و هيجان زده مي بود اما تنها او را زماني يافتم كه نگاهم را از گروه فيلمبرداري برداشتم. كيميايي به ديواري تكيه زده بود؛ آرام و بي دغدغه. گويي باز دارد به روال سالي يك فيلم كار مي كند.
در نخستين جمعه آبان ماه، آرامش كيميايي خيالم را راحت كرد. حدس زدم كه سربازهاي جمعه، بايد حاصل دلچسبي داشته باشد.

چند روز بعد او را دوباره ديدم؛ در تنها روز خالي فيلمبرداري. در ميانه حرف ها، صحبت را به گفت و گويي كشاندم كه در زمان نمايش اعتراض براي چاپ در فيلمنامه اين فيلم با اميد روحاني انجام داده و گفته بود: «اعتراض را در كارهايم دوست دارم اما فكر مي كنم دوره ماندني بودنش الان نيست... اين فيلم بعد از يكي دو دوره ديگر، فيلم ديدني تري خواهد شد.»
در واقع حرفم، حرف اعتراض نبود؛ سؤالم درباره چگونگي اين شرايط درباره سربازهاي جمعه بود، اما هنوز جمله هاي آن مصاحبه را كامل بازگو نكرده بودم كه او به چشمانم خيره شد. با همان نگاهي كه اگر يك بار آن را زنده ديده باشي، جنس اش را خوب مي فهمي  و فقط گفت: «آيا آن پيش بيني ها همين امروز رخ نداده است؟» حرفي نداشتم.
همان آرامش روز اول فيلمبرداري را به وضوح حس كردم. كيميايي از من تاييد چيزي را مي خواست كه در اين چند سال، هميشه و در هرجا به دنبال اثباتش بودم، حالا در بهترين شرايط بازگوكردنش هم قرار داشتم و آرامش بيش از حد او نمي گذاشت حرفم را بزنم. ديگر باور داشتم كه اين مسعود كيميايي، دوباره همان فيلمساز بزرگ گذشته است.

حالا ديگر آن ترس را نداشتم. در مسير ميدان انقلاب تا ابتداي جاده قم - لوكيشن فصل نهايي سربازهاي جمعه- به داستاني فكر مي كردم كه او برگزيده و تصاويري كه در يك ماه گذشته گرفته شده، به يادداشت هايي كه در اين يك ماه و البته چند ماه پيش از فيلمبرداري، درباره كار و خود او مكتوب شده و به همه آنچه، حاصل كار را خواهد ساخت.
سرصحنه همان يكدستي و رواني روز اول فيلمبرداري در گروه به چشم مي خورد. در درگيري نهايي، بازيگران آنچنان دل به كار داده بودند كه دست يكي ضرب ديد و انگشت و سر يكي ديگر شكست و فقط همين عامل باعث شد كه كيميايي ساعتي را نگران باشد. اين كه براي كسي از اعضاي گروهش كه دل به كار داده، اتفاقي نيفتد.
در پايان كار هم، همان لبخند روز آغاز همچنان روي لبش بود. وقتي به سراغش رفتم و پرسيدم حالا كه روزهاي پاياني است چه حسي دارد، گفت: «فيلم درآمده... همان چيزي است كه بايد باشد» و باز فقط نگاه كرد. اين بار نه به من، كه به افق دوردستي كه از بالاي يك كشتارگاه خونين هم، زيبا به نظر مي رسيد. سربازهاي جمعه فيلم خوبي خواهد شد. معناي اين نگاه هيچ چيز جز اين جمله نبود.

مسعود كيميايي در بيست و چهارمين فيلم بلندش، پس از چندسال دوري از سينما، اعتماد به نفسي را يافته كه خيلي دلپذير است. كافي است مقدمه ويران كننده آخرين مصاحبه او پيش از شروع فيلمبرداري را به ياد آوريد تا لذت اين آرامش براي شما هم دوچندان شود. سربازهاي جمعه تولد دوباره كارگردان ما در آرامشي دوست داشتني است. شك نكنيد!

سر الكس فرگوسن
امپراتور اولدترافورد
000399.jpg
جان ماتسون مفسر معروف ورزشي روبه روي فرگوسن نشسته است. در يكي از پربيننده ترين ساعات برنامه هاي شبكه بي.بي.سي و در برنامه اي كه چند روزي برايش به طور مداوم تبليغ شده است. همه چيز خوب پيش مي رود تا جايي كه ماتسون از نحوه مهره چيني سرمربي انتقاد مي كند... «چرا روي كين را براي سومين بازي متوالي خارج از تركيب اصلي ات قرار دادي؟» فرگوسن برمي خيزد؛ با چهره اي برافروخته اما آرام... و استوديو را ترك مي كند.
هرچند بعدها اين داستان پشت درهاي بسته دادگاهي در انگليس حل مي شود اما فرگوسن اجازه نمي دهد كسي در مقابل ميليون ها بيننده تلويزيوني، در شخصي ترين وظيفه او به عنوان سرمربي يك باشگاه فوتبال مداخله كند.
اين همان چيزي است كه براي هواداران سينه چاك منچستريونايتد اهميت دارد و سبب شده، او ۱۷ سال تمام سرمربي شياطين سرخ انگليس باشد. او سر الكس فرگوسن است. يك مرد بزرگ اسكاتلندي.

بيست و هشت سال از روزي كه فرگوسن براي اولين بار كنار چمن ورزشگاه تيم كوچكي چون سنت ميرن ايستاد و نخستين فريادهاي مربيگري را بر سر بازيكنانش زد، گذشته است. مربي سي و سه ساله سنت ميرن اما، تا سه سال بعد نتوانست موفقيتي درخور كسب كند. تيم او هرچند مهره هاي چنداني نداشت و هرچند مقابل حريفان قدري هم قرار مي گرفت اما به هرحال نتايجش ضعيف تر از آني بود كه كسي به مربي اش دل ببندد. سه پيروزي، تنها يك تساوي و هشت باخت حاصل ۱۲ بازي رسمي تيمي  بود كه فرگوسن به دست گرفته بود اما نكته اينجا است كه آن بردها و تساوي ها حاصل كار سال آخر الكس جوان در آن تيم بود.
عملكرد او ديده شد و در چشم برهم زدني او به تيمي رفت كه سال ها رقيب ضعيف تر تيم شهر خود فرگوسن يعني گلاسكو رنجرز بود. در بهار ۱۹۷۸ الكس فرگوسن سرمربي تيم آبردين شد و ۸ سال در اين سمت باقي ماند. در اين هشت سال آبردين بيش از هر زمان ديگري قدرت گرفت. نوع مهره چيني متفاوت مربي تازه وارد چيزي بود كه تمام كارشناسان ورزشي در اسكاتلند را در حيرت
فرو برد و باعث شد فرگوسن هرسال در ميان ليست برترين هاي سال اين افراد حضور داشته باشد.
او پس از هشت سال مربيگري در آبردين اين ارقام را در كارنامه داشت: ۱۴۴ بازي، ۸۸ برد، ۲۹ تساوي و ۲۲ باخت و در چنين مقطعي بود كه مديران منچستر يونايتد در شرايط بحران زده تيمشان، فرگوسن را به خدمت گرفتند؛ او را سكاندار كشتي بي در و پيكري كردند كه مدتي بود ديگر توان حركت نداشت و از او چيزي را خواستند كه به نظر ممكن نمي رسيد. برگرداندن تيم به جايگاهي كه بايد در آن باشد.

وقتي در ششم نوامبر ۱۹۸۶ الكس فرگوسن براي اولين بار روي چمن ورزشگاه اولدترافورد پاگذاشت، شايد هرگز فكر نمي كرد اين ورزشگاه تبديل به خانه و كاشانه اصلي او شود. محل امپراتوري مردي كه بعدتر با گرفتن نشان از ملكه انگلستان سر الكس فرگوسن ناميده شد. او تيم را به دست گرفت و در مدتي كوتاه كاري را كرد كه مديران باشگاه براي هميشه روي او حساب كنند.
فرگوسن در ۱۰ سال فاصله اي كه از آغاز مربيگري تا هدايت شياطين سرخ طي شده بود، راه چندان آساني را نپيموده بود اما مي دانست براي به دست گرفتن هدايت من يو ها كمي هم خوش شانسي آورده است. برهمين اساس آرام آرام پايه هاي تخت امپراتوري اش را محكم كرد و سعي كرد طوري عمل كند كه هيچ كس براي لحظه اي هم به صندلي او فكر نكند.
در اين سال ها او با بازيكنان زيادي كار كرد. از روي كين وفادار به پيراهن باشگاه گرفته تا اريك كانتوناي ياغي و از پيتر اشمايكل افسانه اي گرفته تا ديويد بكامي كه رفتنش غوغايي را در باشگاه به راه انداخت. اما سرالكس فرگوسن در منچستر يونايتد قانوني را بنا نهاد كه به نظر نمي رسد تا مدت ها كسي بتواند آن را زيرپا بگذارد.
در سرزمين يونايتدها اين مربي است كه اهميت دارد و نه هيچ كس ديگر؛ و البته در اين سال ها فرگوسن نشان داده معناي كلمه هيچ كس همان معناي دقيق و كامل كلمه است. هيچ كس؛ حتي ستاره اي كه يك تنه مي توانسته اعتبار يك تيم باشد. در تيم فرگوسن هيچگاه حاشيه امنيت وجود نداشته و هيچگاه نشده كه يك ستاره پس از يك روز غيبت در تمرين تيم بتواند در بازي بعد به جايگاه ثابتش در تركيب اصلي تيم مطمئن باشد. اين را اگر هركسي نداند، جان ماتسون حتماً تا سال ها به ياد خواهد داشت.
آمار پيش از كريسمس ۲۰۰۴ مي گويد سرالكس فرگوسن در ۹۴۹ باري كه روي نيمكت داغ من يوها نشسته،
۵۳۷ بار پيروز ميدان بوده و ۲۳۴ بار هم به تساوي رضايت داده است. حاصل اين عملكرد ۱۷ ساله چندين جام مختلف است كه در راهروهاي باشگاه منچستر يونايتد مي درخشد. ميزان درخشش اين جام ها البته فرق مي كند اما تقريباً از هر جامي، يكي در اين ساختمان وجود دارد.

درست در شب تولد شصت و سه سالگي فرگوسن، يك نفر از پشت خط به او خبري كوتاه و يك جمله اي را مي دهد كه مي تواند يك دستمزد ديگر براي تلاش اين سال هاي او باشد. سرالكس فرگوسن برترين مربي سال ۲۰۰۳ اروپا شده و توانسته در راي گيري رقيب قدرتمندي چون روبرتو مانچيني را از پيش رو بردارد. اين يعني يك افتخار ديگر براي مردي كه سال چندان خوبي را پشت سرنگذاشته است.
داستان اختلافات فرگوسن با بكام چيزي نيست كه ديگر كسي از آن بي اطلاع باشد.
شايد تا يك سال پيش هيچ كس نمي توانست پسر محبوب شهر منچستر را با جامه اي غير از جامه سرخ تصور كند اما او حالا در اسپانيا پيراهني را مي پوشد كه همرنگ پيراهن تيم ملي كشورش است. پيراهن ثروتمندترين باشگاه جهان يعني رئال مادريد و شايد هيچ كس به اندازه فرگوسن در اين نقل و انتقال نقش نداشته است.
ستاره منچستري ها در آخرين ماه هاي اقامتش در منچستر ديگر كاملاً يك بت و ستاره خبرساز بود. تاثير اين روند به خوبي روي نحوه زندگي و البته تمرينات او با يونايتدها هم احساس مي شد و اين براي مردي كه با ابهتش توانسته بود حدود دو دهه آرامش را بر باشگاه حكمفرما كند چندان قابل قبول نمي نمود. براي همين ديويد بكام همانند خيلي از بزرگان ديگر از تركيب اصلي به روي نيمكت برده شد و بكام نتوانست از اين امتحان سرمربي موفق بيرون بيايد. او رنجيد؛ رفت و حاصل قهرش پيوستن به رئال مادريد بود.
فرگوسن حالا در حالي بهترين مربي اروپا شده كه در اواسط سال چنين بحراني را از سرگذرانده و تيمي بدون بكام را بار ديگر در صدر افتخارات نگه داشته است. براي همين ارزش اين جايزه دوچندان است. گويا حفظ غرور و دوري از حاشيه، ارزش اين تنش كوتاه مدت را هم داشته است. اما به هرحال او بازيكنانش را به همين راحتي هم از دست نمي دهد.
فرگوسن اين روزها ستاره اي ديگر در تيمش دارد كه خيلي هم كم ارزش تر از بكام نيست. ستاره اي چون رودوان نيستلروي كه در تركيب شياطين سرخ براي هر دفاع و دروازه باني يك كابوس است. دومين تماس تلفني با فرگوسن در شب تولدش كه همزمان با آغاز سال نوي مسيحي هم هست، مانند خبر اول نيست.
رئال مادريد قصد دارد ستاره تازه اوج گرفته او را هم بخرد اما وقار سرمربي چنين اجازه اي را نمي دهد. «وان نيستلروي بازيكن ما است. او در اينجا خوشحال است و هنوز دو سال و نيم با ما قرارداد دارد. رئال هم به اندازه كافي مهاجم بزرگ دارد.» اين جواب پرصلابت، يعني فرگوسن براي فصل آينده كاملاً روي ستاره تيمش حساب كرده؛ ستاره اي كه نشان هم داده تا چه حد به مربي اش وفادار است.

سرالكس فرگوسن حالا شصت و سه ساله است. او بهترين مربي حال حاضر اروپا و به گفته خيلي ها از بزرگترين مربياني است كه تاريخ فوتبال به خودش ديده؛ او آنقدر ارزش دارد كه باشگاهي چون رئال مادريد دستيارش را سرمربي باشگاه بزرگ خود كند و آنقدر مي ارزد كه كسي نتواند ميان او و يك ستاره بزرگ، ستاره را برگزيند.
آقاي سرمربي حالا آنقدر روي زمين اولدترافورد احساس مالكيت مي كند كه منچستر را خانه خود بداند. اگر هم دو، سه سال قبل گفته بود مي خواهد يونايتد را ترك كند، حالا ديگر هرگز چنين حرفي نمي زند. او حتي حالا آنقدر طرفدار دارد كه كتاب خاطراتش با عنوان «هدايت زندگي خودم» در كنار كتابي چون«تيم من» ديويد بكام از پرفروش ترين آثار روي پيشخوان كتابفروشي هاي انگليس باشد.
امپراتور منچستريونايتد ثابت كرده تنها او لياقت نشستن روي نيمكت شياطين سرخ را دارد و اين معادله را تنها يك نفر مي تواند به هم بريزد... خود سرالكس فرگوسن.

تغيير چهره
عمو جورج
مهرداد رهسپار
روزگاري كه آخرين دوره انتخابات رياست جمهوري آمريكا برگزار مي شد، دموكرات ها تصورش را هم نمي كردند كه جورج دبليو بوش رقيب دردسرسازي براي آنها باشد، اما بوش پسر با اختلافي به اندازه يك تار مو و با جنجالي كه هيچ گاه پشت پرده واقعي آن ديده نشد، باروبنديلش را جمع كرد و به كاخ سفيد رفت.
ال گور، معاون كليدي كلينتون بعد از اين باخت، به مهره اي سوخته در ميان دموكرات ها بدل گشت و آنها چهارسال تمام را در جست وجوي فردي گشتند كه بتواند واقعاً مردم را مجاب كند،  بوش رييس جمهور مناسبي براي آنها نيست.
هاوارد دين، بهترين گزينه آنها بود. مرد هميشه خندان حزب دموكرات، در حالي وارد عرصه رقابت با بوش شده است كه هنوز فكر مي كند رقابت انتخاباتي اش خيلي مايه انبساط خاطر و تفريح خواهد شد.
اما مردم آمريكا كه در سال هاي اخير كمتر علاقه اي به سياست نشان مي دهند، معتقدند هاوارد دين خيلي بچه است و اتفاقاً  رفتار او به جاي اين كه جوان پسند و تين ايجري باشد، بيشتر جلف و دلقك مابانه است.
تازه اين همه ماجرا نيست، كابوي كله پوك كاخ سفيد، بوش، هم تا زمان انتخابات يعني تابستان سال آينده كلي برنامه دارد. خيلي ها معتقدند دستگيري صدام و نمايش او پرده ديگري از نمايش تلويزيوني از پيش نوشته شده اي بود كه احتمالاً در ماه هاي آينده با اعلام خبر دستگيري بن لادن پايان مي يابد و او مثل قهرمان ها لبخند مي زند و دست هايش را به علامت افتخار و موفقيت بالا مي گيرد.
اين شما را ياد چيزي نمي اندازد؟ بله، دقيقاً فيلم سگ را بجنبان! تازه بامزه اش اينجاست كه يك آقاي روحاني كه تلويزيون مسيحيان آمريكا را اداره مي كند در يكي از برنامه هاي تلويزيوني اش گفته، خدا به او الهام كرده است كه بوش در انتخابات آينده با اختلاف فاحشي برنده مي شود و دوباره رييس جمهور آمريكا خواهد بود.
اين برنامه همانقدر كه براي جمهوري خواهان آمريكايي خوشايند و معركه بود از نظر دموكرات ها مضحك به نظر مي رسيد و آنها بعد از اين كه به بوش و ساير فيل سواران حزب جمهوري خواه (علامت مشخصه جمهوري خواهان يا به قول خودشان گراندپارتي يك فيل بزرگ است) كلي خنديدند، همه جا چو انداختند كه موضوع مطرح شده در اين تلويزيون نيز يك فريب رسانه اي است و پت رابرتسون هم با گرفتن پول چنين ادعايي كرده است.
به هر حال اينها راست باشند يا دروغ، بوش همزمان مي تواند به عنوان بامزه ترين و در عين حال منفورترين رييس جمهور آمريكا انتخاب شود، حماقت آنقدر به چهره او مي آيد كه هيچ كس باورش نمي شد آن عكس هايي كه از بوش وقتي كتاب قصه بچه ها را برعكس گرفته يا دوربين را اشتباه از آن طرف روي چشمش گذاشته تقلبي باشد. بايد منتظر بمانيم و ببينيم، انتخابات آينده تغيير چهره ديگري را رقم مي زند يا باز هم بايد در انتظار ايده ها و برنامه هاي عجيب و غريب عموجورج (بروزن عموسام) باشيم!
چهره هاي ادبيات ايران
000393.jpg

ادبيات مثل باقي عرصه ها همراه و همدل با زلزله بم حركت كرد. چهره هاي ادبيات چه آنها كه بين مردم شناخته شده اند و چه آنها كه حتي چنين وضعيتي ندارند هرچه در توان داشتند براي كمك به زلزله زدگان بم گذاشتند. در اين ميان آنچه جالب توجه مي نمود استقبال و همراهي مردم با اين جمع معمولاً مهجور بود. اين موضوع سبب شد كه پس از اهداي يكي دو جايزه ادبي در يك ماه اخير نام چهره هاي ادبي از صدر اخبار خارج نشود و آنها همچنان حضوري فعال در صحنه داشته باشند.
خبرسازي جعفر مدرس صادقي اما فارغ از زلزله بم است. مدرس صادقي در آخرين روز فصل پاييز جايزه اي گرفته بود مشترك با يك نويسنده ديگر كه از پذيرش آن امتناع كرد. او بعدتر قصد هرگونه توهين يا چيز ديگر را رد كرد اما گفت كه هيچ جايزه اي نمي تواند مشترك به دو نفر اهدا شود. جز اين، با خبرساز شدن دوباره گاوخوني نام مدرس صادقي هم به صدر اخبار بازگشته است. اصولاً نام گاوخوني مترادف نام مدرس صادقي است و با عدم ارايه فيلم به جشنواره فيلم فجر، كساني كه مدت هاست منتظرند دست پخت مشترك بهروز افخمي و جعفر مدرس صادقي را در ميانه بهمن ببينند بايد خود را براي يك انتظار طولاني مدت تر آماده كنند. البته گاوخوني ممكن است نوروز آينده روي پرده رود. دليل عدم حضور گاوخوني هم اعتراض تهيه كننده به برخي سياست هاي اجرايي جشنواره فيلم فجر است اما برخي شنيده ها از پر شدن فرم توسط علي معلم هم خبر مي دهد.

چهره هاي سينماي ايران
000390.jpg
هرچه را كه اين روزها سراغش برويد، ربطي به بم و زلزله اين شهر پيدا مي كند. براي همين چهره هاي هفته را هم از همين جمع برمي گزينيم. در عرصه سينما اين يكي دو هفته قاعدتاً بايد در كوران جشنواره سپري مي شد. اما زلزله سبب شد كه خيلي ها براي كمك، كار و زندگي و جشنواره فجر را كه مهم ترين بخش زندگي سينمايي ها در اين فصل است رها كنند و در برنامه هاي خيرخواهانه كمك كنند يا حتي به بم روند.
هديه تهراني نخستين كسي بود كه فرداي حادثه گفت مي خواهد به بم برود و بعدتر هم در فرودگاه ديده شد. از اين كه او سرانجام به بم رفت يا نه، اطلاعي در دست نيست اما به هرحال اين چهره سرشناس سينماي ايران برخلاف خيلي ها كه تنها به حرف زدن بسنده مي كنند، نشان داد كه اهل عمل است. تهراني در اين روزها برخلاف هميشه كه تلفنش را به روي خبرنگاران بسته نگه مي داشت پاسخ آنها را داد و در تمام برنامه هاي عيادتي كه از زلزله زدگان در بيمارستان هاي تهران از سوي خانه سينما برگزار شد حضور يافت.
بازيگر پركار سينماي ايران كه هم اكنون پرفروش ترين فيلم فصل قبل را هنوز در چند سينما روي پرده دارد، قرار است به زودي در كار تازه فريدون جيراني با عنوان «سالاد فصل» در كنار محمدرضا شريفي نيا بازي كند. اين دو پس از فيلم «دنيا»، ماه قبل در فيلمي نيمه بلند با نام «چشم هايم خاكستري شد» به كارگرداني داوود رحمتي ايفاي نقش كردند. تهراني جز اينها در فيلم تازه محمدرضا بزرگ نيا يعني «جايي براي زندگي» يك نقش پراميد به سيمرغ بلورين را ايفا كرده؛ كاراكتري به نام گلچهره كه مادر يك پسر جوان است.
ميترا حجار هم در روزهاي بم چهره  فعالي بود.
000384.jpg

بازيگري كه در چند ماه اخير كمتر در مجامع سينمايي ديده مي شد حالا با اكران فيلم جنايت و حضور در برنامه هاي خيرخواهانه هنرمندان بار ديگر تبديل به يك چهره فرهنگي فعال شده است. حجار در مراسمي كه در سينما قدس تهران براي كمك به زلزله زدگان برگزار شد از معدود سينمايي هاي حاضر در مراسم بود و در يك حركت نمادين در حراج يك برگ پر از امضاي هنرمندان، اين برگه را به مبلغ دويست و پنجاه هزار تومان خريد و به روزنامه باني فيلم كه اجراكننده طرح بود اهدا كرد. حجار در زير برگه نوشته بود: «بم فرو نريخت. بم در قلب هاي ما پابرجاست.» اين تيتر روز بعد همان روزنامه هم شد.
حجار روي پرده سينماها نقش متفاوتي را ايفا كرده با نام «مهتاج»؛ جنايت، تازه ترين فيلم محمد علي سجادي براي حجار نقشي را به همراه داشته كه در كارنامه كاري او عجيب است. نقشي آرام و دروني كه با خصوصيات عادي بازي اين بازيگر خيلي نمي خواند اما حجار از پس نقش برآمده ... ميترا حجار در جشنواره امسال فجر با فيلم «ملاقات با طوطي» حضور خواهد داشت.
000387.jpg
اما داريوش مهرجويي فارغ از همه اين حرف ها به آرامي ساخت فيلمش را به پايان رساند. فيلمبرداري آخرين سكانس «مهمان مامان» يكشنبه شب در يكي از ايستگاه هاي متروكه مترو تهران انجام شد و به اين ترتيب فيلم وارد مراحل فني خواهد شد تا به سرعت براي جشنواره آماده شود؛ هرچند شنيده هاي توليد فيلم حكايت مي كند كه فيلم مهرجويي به جشنواره فجر امسال نخواهد رسيد.
آخرين چهره سينماي اين هفته يك نفر نيست. همه اهالي سينماي ايران در اين يكي دو هفته چهره بوده اند. همه كساني كه به هر طريق و به هر شكلي به ياري زلزله زدگان بم شتافتند. اين حضور در عرصه هاي ديگر هم بود اما اين سينمايي ها و البته ورزشكاران بودند كه توانستند بيشترين كمك ها را جذب و جلب كنند. سينماي ايران اين روزها را به عنوان ايامي پرافتخار در حافظه نگه خواهد داشت؛ تا زماني كه يك همدلي بزرگ ديگر جايگزين اين يكي شود؛ هرچند به نظر نمي رسد بتوان براي چنين عظمتي جايگزين پيدا كرد.

عكس
ايران
تكنيك
جامعه
داستان
دهكده جهاني
شهر
علم
ورزش
هنر
يادداشت
|  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  داستان  |  دهكده جهاني  |  شهر  |  عكس  |  علم  |
|  ورزش  |  هنر  |  يادداشت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |