اميرحسين ناصري
«تهران و اين برف؟ از آلمان كه مي آمديم فكر مي كرديم وضعيت بهتر است، اما اينجا بهتر از آنجا نيست.»
آخرين روز حضور مهدي در تهران است. جنوب شرق تهران كه بروي، خيابان خاوران يكي از معروف ترين خيابان هايي است كه اگر دقت كني دورتادورش ديوار خانه هاي مشكي و دودخورده مدام اين سؤال را در ذهنت ايجاد مي كند كه اگر اينجا زلزله بيايد چه مصيبتي به بار خواهد آمد. خيابان ها را به راحتي نمي تواني پيدا كني، مخصوصاً اگر قرار باشد در محله هاي توي هم رفته، آدرس ورزشگاهي را پيدا كني كه انتهاي بيراهه است. يكي خيابان را دست راست نشان مي دهد، آن يكي دست چپ، يكي بالاتر، يكي پايين تر. اما بالاخره راهي است كه پيدا مي كني. اين زمين گلي كه از برف و باران چاله هايش به درياچه تبديل شده اند يك روز محل تمرين بازيكني بود كه شايد آن روزها خواب رسيدن تا اين مرحله را هم نمي ديد. اگر هم مي ديد باور نمي كرد.
«دفتر باشگاه كوثر همين بغل است.» سلام مي كني، وارد مي شوي و روبه روي مردي قرار مي گيري كه حالا خواب هاي نديده اش تعبير شده با گرمكن آبي روشن مارك پوما. آرام مي رود سمت سالن مجموعه، توپ را برمي دارد و روي كف پاركت سالن با توپ هايي تمرين مي كند كه اگر من بودم فكر مي كردم چطور مي شود هم با آن توپ هاي خوب آلماني تمرين كرد و هم با اين توپ هاي سخت و به معناي واقعي چهل تكه شده.
با مربي سابق ـ علي دوستي ـ بازي مي كند و جر مي زند. آخرش رويش را مي بوسد و با جواناني تمرين مي كند كه شايد امروز يكي از خاطرات مهم زندگي شان تمرين با او باشد. تمرين كه تمام مي شود برمي گردد داخل دفتر و فيلم بازي ۱۱ سال پيشش را تماشا مي كند. آنقدر قديمي است كه او اسم همبازيان سابقش را مدام سؤال مي كند. آخرش هم مي پرسد: «اينا كجا رفتن؟ چي شدن؟» داود فنايي، سهيل كرمي، محمد نوازي و خيلي هاي ديگر. جوان با تيپ هاي آن روز.
«آقا ديزي خور هستيد؟» او نفر اول نشسته دور سفره و آماده مي شود براي خوردن آبگوشت. كاسه بزرگ استيل با تقسيم بندي هر سه نفر يك ديزي كاملاً متناسب به نظر مي رسد. او هنوز ديزي خوردن را فراموش نكرده، با دست لقمه را مي گيرد و تو مي ماني كه او چطور ايراني ديزي خوردن را فراموش نكرده.
يكي از كوچه هاي تنگ و ناشناخته بازار. او از كنار مغازه هاي كوچك مي گذرد و اگر درست دو قدم پشت سرش حركت كني اين جمله را بدون استثنا مي شنوي كه «مهدوي كيا بود. ديدي؟» مي نشيند پشت دخل يك مغازه و بخاري برقي را نزديك مي كشد. چاي بازار و امضا براي آنهايي كه فوري دفتر خريده اند كه بدهند اولش را او خط خطي كند و بدهند دست بچه هايشان براي كمي ژست گرفتن. اما او همان آدم ساكت و آرامي است كه اگر قرار باشد حوادث ۱۱ سپتامبر يا زلزله بم را در لحظه اتفاق گزارش كند آدم احساس مي كند هيچ اتفاقي نيفتاده. او همان آدم ساكت و بي حاشيه اي است كه حتي نمي تواني مهم ترين كارهايش را سوژه كني. او كسي است كه اين حس را به تو مي دهد كه دلت نمي خواهد سوژه اش كني.
بازيكناني كه با من كار مي كنند اغلب، سنشان به بعد از انقلاب ما مربوط مي شود به خاطر همين ذهنيت آنها از ايران بيشتر جنگ و صدام و اين جور چيزهاست وقتي صدام را دستگير كرده بودند مدام از من مي پرسيدند كه «خوشحالي؟»، «مردم ايران چه كار مي كنند؟»، «آنها چه احساسي دارند؟»
من هيچ وقت با خانواده ام و با همسرم مشكلي نداشتم البته بعد از ازدواجم مشكلاتي داشتم كه ربطي به خانواده ام نداشت
مشكلات روحي بود كه پس از جام جهاني برايم به وجود آمده بود به خاطر انتقالم بود كه به دليل سربازي سرگردان شده بودم نه اصلاً ربطي به خانواده ام نداشت
از اينجا شروع كنيم كه امروز انگيزه ات براي آمدن، تمرين كردن و كلاً پا به توپ زدن چيست؟
فكر مي كنم كسي كه وارد رشته فوتبال مي شود بايد آنقدر علاقه مندي داشته باشد كه اگر روزي هيچ منفعتي هم برايش نداشته باشد باز نتواند از آن دل بكند. خب براي من كه بحث علاقه مندي به فوتبال جاي خودش را دارد، الان علاوه بر آن برايم به صورت يك حرفه و شغل درآمده. من حرفه اي فوتبال بازي مي كنم. از طرفي دوست دارم بيشتر از اينها پيشرفت كنم. اين هم يكي از انگيزه هاي مهم من است. بازي در تيم ملي و كسب افتخار با آن هم، عامل مهم ديگري براي انگيزه داشتن است.
اينها كه مي گويي قبول ولي فكر مي كني سقف انگيزه هاي يك ايراني كجا باشد؟
بحث كلي بايد كنيم. بازيكن ايراني هم جدا نكنيم. اگر كلي صحبت كنيم، فوتبال ورزشي است كه فوتباليست هر چقدر در آن پيشرفت كند باز هم آن انگيزه را براي جلو رفتن بيشتر دارد. بازيكني مثل زيدان هنوز هم با شور و اشتياق تمرين و بازي مي كند، بحث فوتباليست ايراني نيست، هر فوتباليستي دوست دارد كه پيشرفت كند.
اگر بخواهيم در سطح اروپا مقايسه كنيم چرا، حرف شما درست است اما بازيكن ايراني را كه نمي توانيم جدا از شرايط فرهنگي اش در نظر بگيريم. يك بازيكن آلماني وقتي مي خواهد فوتبال را شروع كند يك سقف و يك انگيزه براي خودش دارد ويك بازيكن ايراني يك طور ديگر. اين را نمي شود منكر شد.
بالاخره براي هر كسي پيشرفت دور از دسترس نيست. شايد خيلي ها فكر مي كردند سقف فوتبال، اينجاست كه يك بازيكن برود اروپا و در يك ليگ معتبر اروپايي فوتبال بازي كند ولي فكر مي كنم وقتي بازيكني به اين سطح مي رسد، حالا چيزهاي بيشتري مي خواهد.
چه چيزهايي؟
مي خواهد كه خودش را در فوتبال اروپا هم مطرح كند نه فقط در ليگي كه بازي مي كند. خودم را مي گويم، حس مي كنم در دنيا هنوز ناشناخته ام. بايد بيشتر تلاش كنم، همه مسايل را جدي بگيرم تا خودم را به سقف فوتبال دنيا هم برسانم. اگر فوتباليست زحمت بكشد دور از دسترس نيست. بستگي به شرايط هم دارد. دوست دارم پله پله رشد كنم، فكر مي كنم حالا حالاها جا دارم.
البته فقط تمرين و مسايل فني در رسيدن به سقف فوتبال دنيا مطرح نيست. مسايل ديگري هم وجود دارند كه تاثيرگذارند. به طور مثال تصميم گيري در مورد انتخاب تيم.
صددرصد. تمام چيزها، تمام آرزوهايي كه داشتم با تيم هامبورگ به دست آوردم. موفقيت در بوندس ليگا، به طور مثال سوم و چهارمي در اين جام، قهرماني در جام اتحاديه ، بازي كردن در جام باشگاه هاي اروپا، همه را با هامبورگ به دست آورده ام. همين كه شما گفتيد يعني تصميم گيري در مورد آينده من را دچار شك و ترديد كرده. به خاطر همين هم است كه تمديد قرارداد نكرده ام.
فكر مي كني اين شك چقدر قوي باشد، براي اين كه تصميمت را تغيير دهي، ريسك بالايي است ترك هامبورگ.
بستگي به شرايط هم دارد. واقعاً ريسك بزرگي است كه بخواهم از هامبورگ جدا بشوم. عرض كردم، من در اين ۵ سال تمام افتخاراتي كه مي شد با هامبورگ كسب كرده ام ولي ...، كمي تصميم گيري مشكل است چون مهم ترين تصميم زندگي ورزشي ام خواهد بود. در سن ۲۶ سالگي، حداقل قرارداد ۳ ساله است. بايد خيلي دقت كنم.
اين ريسك چقدر باعث مي شود كه كلاً از رسيدن به آن سقف منصرف شوي؟
كمي هم بايد با واقعيت پيش رفت. وقتي من پيشنهاد خوبي از يك تيم مطرح اروپايي داشته باشم قطعاً به ريسكش مي ارزد. البته باز برمي گردد به شرايطي كه برايم به وجود خواهد آمد. البته همه چيز تا حالا در حد حرف بوده و من اعلام نكرده ام كه مي خواهم از باشگاه هامبورگ جدا شوم. پيشنهادي هم به صورت رسمي و كتبي نداشته ام. اگر از يك تيمي برايم دعوتنامه بيايد و فكر كنم كه شرايطش بهتر است، باز هم بايد در ابتدا فكر كنم. تصميم گيري هنوز سخت است.
در اين تصميم گيري فقط مسايل فني مطرح است يا چيزهاي ديگري هم دخيل هستند؟
مثل چي؟
مثلاً شهرت، مسايل مالي، تجربه زندگي در جاي جديد و ...
همه اينها مهم است، جذابيت هاي فوتبال به نظرم تمام نشدني است. من بايد حقيقت را بگويم، ليگ انگلستان، اسپانيا يا ايتاليا قطعاً جذابيتش بيشتر از بوندس ليگاست. فوتبالي هم كه در آنجا بازي مي شود زيباتر از آلمان است. هر كسي دوست دارد اين ليگ ها را تجربه كند، من هم از اين قاعده مستثني نيستم. ضمن اين كه مي خواهم با واقعيت پيش بروم. اگر پيشنهاد خوبي از اين كشورها داشته باشم و فكر كنم كه مي توانم پيشرفت كنم حتماً تصميم گيري مي كنم ولي تا الان همه چيز در حد حرف بوده يعني چيزي به صورت جدي مطرح نشده.
فكر مي كني در زندگي ورزشي چند درصد به خواسته هايت رسيده اي؟
وقتي فوتبال را شروع مي كردم آرزويم اين بود كه در يك تيم باشگاهي بازي كنم، وقتي به رده باشگاهي رسيدم، آرزويم بازي كردن در پرسپوليس بود. وقتي به پرسپوليس رسيدم، دوست داشتم در تيم ملي بازي كنم. اينها خواسته هاي من از ۱۰ ، ۱۱ سالگي بودند، اما پس از ۶ ، ۷ سال به تمام اين خواسته ها رسيدم. بعد از آن دوست داشتم بروم اروپا فوتبال بازي كنم و حالا به اين شرايط رسيده ام. هر چقدر كه جلو مي روي سقف آرزوهاي آدم بالاتر مي رود. آرزوهاي آدم بزرگ تر مي شوند اما رسيدن به آنها خيلي سخت است.
يعني باكس آرزوهاي تو هنوز جاي خالي دارد؟
مسلماً، شما دقت كنيد كه من فعلاً در سقف فوتبال آسيا هستم، بايد از اين مرز بالاتر بروم.
امروز، كجا را براي خودت در نظر مي گيري؟
من كه نبايد نظر بدهم...
نه، منظورم اين است كه بايد تا كجا بروي؟
دوست دارم در دنيا به عنوان فوتباليستي خوب مطرح شوم به عنوان يك ايراني. اما اين خيلي كار دارد، اين فقط يك آرزو است و رسيدن به آن حتماً مشكل تر است.
ما كه اين بيرون نشسته ايم هميشه فكر مي كنيم تو اشتباه مي كني كه پيشنهاد تيم هاي بزرگ و مطرح را كه اخبارش را اينجا مي شنويم رد مي كني. آ اس رم، منچستر، يوونتوس و خلاصه هر تيمي كه فكرش را بكني.
من كه عرض كردم، تمام اينها در حد حرف است...
ضمن اين كه ماجرا در دنياي شما طور ديگري شكل مي گيرد.
من هم مثل بقيه دوست دارم براي خودم تبليغ كنم اما تمام اينها در حد حرف بوده. در حد اين كه در روزنامه هاي آلماني و ايراني مطرح بوده، همين.
موافق هستي در مورد همين محل كه در آن هستيم بحث كنيم؟ زمين بابا خانه محل سابق خودتان بود؟
محله ما نبود ولي خيلي نزديك محله مان بود. زماني كه فوتبال باشگاهي را هنوز شروع نكرده بودم مي آمدم اينجا و در زمين خاكي با بچه ها و دوستان بازي مي كردم.
توي همين زمين؟
بله ولي زمين خاكي اش.
آن وقت ها ستاره محبوب چه كسي بود؟
آن وقت ها بيشتر فوتبال داخلي مطرح بود. من هم كه طرفدار پرسپوليس بودم، بازيكناني كه در آن دوره بازي مي كردند مثل آقايان پيوس، محمدخاني و ... را دوست داشتم.
چند نفر از دوستان آن موقع تو رشدشان متوقف شد؟
متاسفانه از محلي كه زندگي مي كرديم هيچ فوتباليستي به رده هاي بالا نرسيد و من تنها ماندم.
حالا اگر مهدي هم به اينجا نرسيده بود، حدس مي زني امروز چه كاره بود؟
معلوم نيست. وقتي كه فوتبال را جدي دنبال نمي كردم درس برايم خيلي مهم بود. حتي تا دبيرستان جزو شاگردان ممتاز مدرسه بودم. خيلي به درس علاقه مند بودم. وقتي درگير تيم هاي ملي اميد و جوانان شدم، كار كمي برايم سخت شد.كمي سؤال عجيب است، حتي نمي شود حدس زد. واقعاً نمي توانم. اما من از شغلم راضي ام.
آن موقع چقدر پول توجيبي مي گرفتي؟
پول توجيبي؟ بستگي داشت به اندازه اي كه خرج كنم. زياد هم نمي گرفتم.
مي شود رقم دقيق را بگويي؟
عددي؟ يادم نيست ولي زياد نبود. شايد خرج يك نوجوان ۱۲-۱۰ ساله پنج تومان هم نبود. البته آن روزها اما چون من از همين سن ها (۱۲ - ۱۰ سالگي) مدام ورزش مي كردم و در مسابقات مختلف آموزشگاهي و منطقه اي حضور داشتم گهگاهي هم جوايزي مي گرفتم. به خاطر همين اغلب براي خودم پس اندازي داشتم. با اين حال من به عنوان يك نوجوان هميشه پول توجيبي هايم را از بزرگ ترها مي گرفتم. خيلي ممنونشان هستم، هم پدر و مادرم و هم برادرانم.
بيشتر پول توجيبي ها را از برادرانت مي گرفتي يا از پدرت؟
(مي خندد) بيشتر از پدر و مادرم ولي خب وسط ها برادرانم هم كمك مي كردند.
بچه پرهزينه اي بودي؟
من نه. به آن صورت خرجي نداشتم... لباس هايم بيشتر ورزشي بود. عيد به عيد يا آخر تابستان قبل از باز شدن مدارس، به هر حال خريدهايم زياد نبود. مثل بچه هاي الان نبودم.
دختر خودت خيلي ولخرج است، نه؟
خيلي. بيرون كه برويم بدون استثنا خريد مي كند. هرچه كه دوست داشته باشد برمي دارد و ما مجبوريم بخريم.
هميشه هرچه بخواهد برايش مي خريد؟
مجبوريم. بالاخره او تنهاست و بهانه هم مي گيرد. مجبوريم به شكل هاي مختلف اين كمبودها را جبران كنيم.
زندگي در آنجا چطور مي گذرد؟
خيلي راحت. خيلي با آرامش. فقط كمي دوري از خانواده و غربت اذيت مي كند ولي در مقابل هيچ مشكل ديگري نداريم، خيلي راحت هستيم. دخترم مهدكودك مي رود.
به هر دو زبان آشناست؟
بله. به هر حال او در سني است كه زبان را خيلي خوب ياد مي گيرد. خيلي خوب با لهجه عالي. او به مهدكودك مي رود، من درگير تمرين هستم، همسرم هم يا به ورزش مي پردازد و يا كارهاي منزل و متفرقه. كلاً زندگي راحتي داريم. بعدازظهرها هم اغلب مواقع دور هم هستيم. بيرون مي رويم.
كجاها مي رويد؟
آنجا بيرون رفتن هم خيلي راحت است. طرفداران هامبورگ هم زياد هستند و من را مي شناسند ولي مشكلي نيست.
شب نشيني هم كه با طرفداران داريد ديگر؟
(مي خندد) نه بابا. بيشتر با خانواده خريد مي رويم، رستوران مي رويم و جاهاي مختلف. چون كه من بيشتر درگير فوتبال هستم، سعي مي كنم زمان هاي استراحتم را در كنار خانواده باشم.
فكر مي كني زماني كه بايد در كنار خانواده ات باشي هستي؟
البته خيلي خوب نيست. يك كارمند يا كلاً كسي كه كارش اداري است، صبح مي رود تا عصر ساعت خاصي دارد ولي براي ما قاعده مشخصي وجود ندارد. تمرين ها و پرداختن به فوتبال براي ما در روز ۳ تا ۴ ساعت است. ولي از طرفي مشكلات خاصي هم دارد. اين كه اختيارمان دست خودمان نيست يا نمي توانيم هر وقت دلمان خواست مرخصي برويم يا اردوهاي درازمدت، پرواز، اردو، بازي هاي خارج خانه و بازي هاي تيم ملي، تمام اينها سختي هاي فوتبال است. فكر مي كنم زندگي با يك فوتباليست آنچنان راحت نيست. من بيشتر مواقع در مسافرت يا اردو هستم. اينها براي خانواده خيلي سخت است اما بايد پيش از شروع زندگي حلشان كرد و به تفاهم رسيد. البته عمر ورزشي كوتاه است ولي ۱۰ تا ۱۵ سال از بهترين لحظات زندگي يك خانواده در همين عمر كوتاه قرار دارد.
شما قبلاً در اين مورد به تفاهم رسيده ايد يا بعداً به شرايط عادت كرده ايد؟
نه، صددرصد قبلاً به تفاهم رسيده ايم چون من از
۱۶ سالگي مدام درگير اردوها بودم. البته در كنار اين مشكلات و سختي ها افتخاراتش هم متعلق به خانواده است.
چقدر آنها سهيم هستند؟ نه در حد حرف، واقعاً.
من هميشه گفته ام، يك فوتباليست متاهل بايد همسر فداكاري داشته باشد تا رشد كند. همسر من جداي از تحمل شرايط زندگي مجبور است دخترمان را هم در اين راه هدايت كند. خيلي وقت ها پيش آمده كه من از اردوي ۳ يا ۴ روزه به مدت چند ساعت به خانه آمده ام و دوباره برگشته ام. دخترم مي پرسد «بابا باز هم مي خواهي بري؟» خب اينجا مسئوليت همسرم سنگين تر است.
اين كه مي گويي جالب است، چون آن اوايل پس از ازدواجت شايعات زيادي پيرامون اختلاف عميق تو و همسرت مطرح بود.
من هيچ وقت با خانواده ام و با همسرم مشكلي نداشتم. البته بعد از ازدواجم مشكلاتي داشتم كه ربطي به خانواده ام نداشت. مشكلات روحي بود كه پس از جام جهاني برايم به وجود آمده بود. به خاطر انتقالم بود كه به دليل سربازي سرگردان شده بودم. نه، اصلاً ربطي به خانواده ام نداشت. اتفاقاً خانواده ام خيلي ناراحت تر از من بودند كه آن شرايط را پيدا كرده بودم.
البته مشكلات تو فقط متعلق به تو نيست و به خانواده انتقال پيدا مي كند.
بله. آنها هم ناراحت بودند. قرار بود بروم انگليس و قضيه پيوستنم به تاتنهام تمام شده بود ولي به خاطر سربازي ۶ ماه عقب افتاد. من دچار افت شده بودم. تمرينات برايم جدي نبود. من جواب تمام انتقادهايي را كه در آن شش ماه مي شد، دادم. دوران خيلي سختي بود.
با علي پروين هم آن روزها دچار مشكل شده بودي.
او منتقد اصلي من نبود. مشكل من روحي بود، درست در همان زمان هم علي پروين سرمربي پرسپوليس شده بود. ديگر حال و حوصله اي كه تا پيش از جام جهاني براي فوتبال داخلي داشتم، نداشتم. اين مسئله به كسي ربطي نداشت و تنها متعلق به خودم بود. عامل اصلي خودم بودم.
اوقات فراغت تو در آنجا چقدر است؟
من الان كه بروم حدود ۲۰ روز كار سخت و فشرده داريم. صبح و عصر تمرين و مدام اردو. حدود ۲۰ روز تا يك ماه كار مي كنيم ولي پس از آن در طول مسابقات روزي يك جلسه تمرين مي كنيم و آن صبح هاست و عصرها در اختيار خودمان هستيم.
بيشتر اين اوقات فراغت چطور مي گذرد؟
در كنار خانواده.
غير از آن؟
من و همسرم تابع دخترمان هستيم كه كجا دستور بدهد تا برويم. بيشتر مي خواهد به شهربازي و باغ وحش برود.
سينما هم مي روي؟
بله. اگر كارتون جديدي بيايد كه حتماً بايد دخترمان را ببريم.
خودت؟
من بيشتر فيلم هاي جديد دنيا را در اتوبوس همراه تيم مي بينم، چون مدام با تيم در سفريم. گاهي اوقات سفر ما ۵ تا ۶ ساعت طول مي كشد و در اين مدت ۳ تا ۴ فيلم مي بينيم. اگر فيلم جديدي هم بيايد سعي مي كنم با خانواده حتماً به سينما برويم. البته دخترم وقت خالي چنداني براي ما نمي گذارد. عاطفي است و نمي شود تنهايش گذاشت.
فيلم ديدن به صورت مدام تغييري هم در علاقه ات داشته؟ چون فكر مي كنم در ايران چندان به اين موضوع نمي پرداختي.
قبل از اين كه فوتبال را به صورت جدي شروع كنم، تقريباً بين ۹ تا ۱۴ سالگي، خيلي سينما رفتن و فيلم ديدن را دوست داشتم. شايد باور نكنيد. پسرعمويي داشتم كه هر جمعه صبح مي آمد و با هادي، سه نفري مي رفتيم سينما. غيرممكن بود كه جمعه صبح سينما نرويم. ولي پس از درگير شدن با فوتبال، نه، نمي شد. چون اغلب جمعه ها بازي بود. فرصت نمي كردم. در اين دوره هم بيشتر از طريق ويديو فيلم مي ديدم.
در آنجا چطور؟
اين كه ما هميشه فيلم هاي زيادي را در مسافرت مي بينيم تاثيرگذار بوده. امروز من خيلي علاقه مندانه فيلم ها را پيگيري مي كنم. چه ايراني و چه خارجي. با توجه به اين كه ۴ ، ۵ سال است كه ايران نيستم ولي تمام فيلم هاي ساخت داخل را ديده ام.
حرفه اي فيلم ها را دنبال مي كني؟
نه، ولي فيلم ديدن يكي از علاقه هاي من است.
فيلمي را در نظر داري كه شايد چند بار ديده باشي و باز هم علاقه مند باشي كه دوباره ببيني؟
نه، اين كه شما مي گوييد براي زمان خالي آدم است ولي دخترم وقت خالي براي ما نگذاشته.
روابطي كه بين فوتباليست هاي ايراني وجود دارد، آنجا هم ديده مي شود؟
بله، تقريباً هر دو يا سه هفته يك بار، بايد جمع شويم در يك رستوران، ۳ تا ۴ ساعت بگوييم، بخنديم، در مورد زندگي خصوصي، ورزشي و تيم مان صحبت كنيم. اين برنامه مداوم ماست. بچه ها بايد در كنار هم باشند. بعد از فصل هم معمولاً تيم فقط براي تفريح سه يا چهار روز به اسپانيا مي رود كه بچه ها بيشتر به هم نزديك شوند. روابط آنجا خيلي خوب است.
نه اين كارهايي است كه باشگاه انجام مي دهد. روابط شخصي بازيكنان چطور است؟
اينها كه گفتم كار خود بچه هاست. البته منظورتان را دقيق متوجه نمي شوم.
به هر حال روابط اجتماعي در جامعه ما و آنها متفاوت است.
تمام آدم ها احساس دارند. وقتي مجموعه ۲۰ ، ۲۵ نفره در كنار هم كار مي كنند، حتماً علاقه مندي هايي را هم نسبت به يكديگر پيدا مي كنند. در هامبورگ هم همين طور است. بازيكنان همه با هم در تماس اند. وقتي كسي مصدوم مي شود همه پيگير احوال او هستند.
محبوب ترين بازيكن آنجا كيست؟
همه سعي مي كنند طوري رفتار كنند كه مقبول تيم و طرفداران باشند. من هم مثل بقيه. دقيقاً نمي توانم بگويم چه كسي محبوب تر است.
منفورترين؟
(مي خندد) سؤال سختي است. نمي توانم بگويم.
نه به معناي واقعي منفور. كسي كه كمتر با بقيه ارتباط دارد.
همه آنجا پرجنب وجوش اند. اگر كسي هم بخواهد در خودش باشد ديگران نمي گذارند. آنقدر سرو كله هم مي زنند كه اين اتفاق نمي افتد.
خودت آدم درون گرايي نيستي؟
نه به آن صورت. آدم شايد خيلي از مسايل را نتواند با يك فرد خارجي مطرح كند ولي من سعي مي كنم با شرايط و جو تيم خودم را تطبيق دهم. اگر بچه ها بخواهند كاري انجام دهند من به عنوان يك نفر مخالفت نمي كنم كه بقيه از دستم ناراحت شوند. شايد كاري از نظر من درست نباشد ولي وقتي كل تيم انجام مي دهد سعي مي كنم طوري رفتار كنم كه بقيه را ناراحت نكنم. كاري نمي كنم كه آنها خودشان را از من جدا كنند.
اگر مشكل عاطفي برايت پيش آمد با چه كسي صحبت مي كني؟
خانواده ام خيلي كمكم مي كنند.
غير از خانواده ات؟
يكي از رموز موفقيت من، مدير برنامه هايم بود. با توجه به اين كه سنش زياد نيست ولي به لحاظ تجربه زندگي در آلمان، خيلي كمكم كرد. گاهي اوقات مسايلي براي من در تيم به وجود مي آمد، راهنمايي هاي او كه با آلماني ها چطور بايد برخورد كنم يا در فلان مسئله چه كار كنم، راهگشاي بسياري از مشكلاتم بود.
خصوصيتي از آلماني ها كه خيلي سخت با آن كنار آمده باشي سراغ داري؟
خيلي مسايل آنجا وجود دارد كه متفاوت از جامعه و فرهنگ ماست. با توجه به اين كه مسلمان هستم، گاهي اوقات آنجا با من شوخي مي كنند. مثلاً آنها مي دانند كه من گوشت خوك نمي خورم ولي با يك بازيكن دانماركي شوخي داشتيم كه وقتي گوشت مرغ هم مي ديد مي گفت اين گوشت خوك است و تو نبايد بخوري. من سعي مي كنم با صحبت ها و توضيحاتي كه به آنها مي دهم، جا بيندازم كه دلايل هركدام از اينها چيست.
تبليغات سوء كه در مورد ايرانيان در خارج كشور وجود دارد روي ذهن آنها نيز تاثير داشته؟
بازيكناني كه با من كار مي كنند اغلب، سنشان به بعد از انقلاب ما مربوط مي شود. به خاطر همين ذهنيت آنها از ايران بيشتر جنگ و صدام و اين جور چيزهاست. وقتي صدام را دستگير كرده بودند مدام از من مي پرسيدند كه «خوشحالي؟»، «مردم ايران چه كار مي كنند؟»، «آنها چه احساسي دارند؟» و ... من هم مي گفتم كه ما
۸ سال جنگيديم، خيلي از جوانان ما شهيد شدند، به آنها توضيح مي دادم. خيلي در اين موارد ذهن پيگيري دارند. نسبت به اتفاقاتي كه در كشور ما مي افتد خيلي حساس هستند. البته سعي مي كنند كه مسايل را تا حدي پيش نبرند كه باعث ناراحتي شود.
تو به عنوان محبوب ترين بازيكن بين طرفداران هامبورگ مخالفي هم داري؟
صددرصد، هر بازيكني يكسري موافق دارد، يكسري مخالف. خوشبختانه در تيم هامبورگ براي من وضعيت بسيار مطلوبي وجود دارد. وقتي من پا به توپ مي شوم كل استاديوم تشويقم مي كنند. خيلي كم پيش آمده كه غير از اين باشد. سعي كرده ام كاري كنم كه همه از من خوششان بيايد.
چه كار كرده اي؟
خوب بازي كنم. سعي مي كنم رفتارم با تماشاگران مناسب باشد. آنجا هم مثل اينجاست. به دور بودن از حاشيه خيلي تاثيرگذار است.
هنوز هم مثل سابق كم خرجي؟
هر كس خرج هاي خودش را دارد. براي من هم طبيعي است. وقتي شما بين آدم هايي زندگي مي كنيد كه مثلاً به لباس خوب خيلي اهميت مي دهند، حتماً بايد رعايت كنيد.
لباس خوب در آنجا چه تعريفي دارد؟
بيشتر برخي مارك هاي معروف را مي پسندند.
تو خودت طرفدار مارك خاصي هستي؟
بيشتر فوتباليست ها سعي مي كنند لباس هاي راحت و اسپرت بپوشند. من هم همين طور. مگر اين كه بخواهم در ميهماني شركت كنم كه لباس كاملاً رسمي بپوشم.