جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۴
ديدار با سامان سالور فيلمساز جوان جشنواره
توقع ندارم برايم كف بزنند
001395.jpg
ياسر شيخ لو
امسال آفتاب بر گونه هاي جوانان تابيده است و اين شايد تنها تفاوت جشنواره بيست و دوم فيلم فجر نسبت به دوره هاي گذشته باشد. جرياني كه در ادامه مي تواند زمينه ساز ورود گسترد ه تر جوان ها به سينما باشد. سامان سالور هم يكي از همين جوان هاست كه عقيده دارد: از سينما سخت تر، ورود به سينماست.

خودت يك جوري شروع كن!
خب... قاعدتاً من سامان سالور خواهم بود كه ليسانس سينما دارد آن هم از دانشگاه سوره (مي خندد).
امكانش هست كه كمي بيشتر روي دانشگاه زوم كني؟ منظورم همدوره اي ها و همه چيز در مورد آنهاست؟
راستش در آن دوران من با خيلي ها همدوره اي بودم، مثلاً آقاي تورج اصلاني (فيلمبردار)،  آقاي معيري (كارگردان)، مسعود سلامي (فيلمبردار). گو اين كه جداي از اين كه با اين عده همدانشگاهي بوديم، همخانه اي هم بوديم و با هم زندگي مي كرديم. يعني قبل از اين كه همكار باشيم، همدل بوديم. البته با بچه هاي زيادي همدوره بوديم كه خيلي هايشان الان در كارشان موفق هم هستند. مثل عليرضا اميني كه البته تئاتر مي خواند، يا مثلاً داريوش ياري كه همكلاسي و همورودي من بود.
و احتمالاً شاهد احمدلو؟
شاهد در يك مقطع آمد و بعد انصراف داد و رفت. بهمن كيارستمي هم بعد از مدتي انصراف داد. ما هم اغلب بچه تنبل هاي دانشگاه بوديم. البته من خوب نمره مي گرفتم، با شيوه هاي خاص خودم. معمولاً يا شب امتحان همه درس ها را مي خواندم و قضيه حل مي شد و يا از شيوه هاي ناصواب استفاده مي كرديم و بالاخره نمره هم مي گرفتيم. راستي يكي ديگر از بچه هاي همدوره اي من مجيد برزگر بود كه الان يادم افتاد. ما بهمن ۷۴ وارد دانشگاه شديم.
بله مجيد برزگر كه فيلم كوتاه مي سازد و معمولاً آنونس جشنواره هم كار مي كند.
بله... و بچه هاي خيلي خوب ديگري كه اغلب هم اهل شهرستان بودند.
و شاگردي چه كساني را كرده اي؟
من سينما را مديون كساني هستم كه دوستانه در كنارم بودند و در حين تجربه واقعيات آن، مرا همراهي كردند. حتي نسبت به كساني كه يك روز زودتر از من وارد دنياي سينما شدند، هم احساس دين دارم. اما يكي از بزرگترين سعادت هاي زندگي من تجربه حضور ۲۰ روزه در پشت صحنه فيلم سگ كشي آقاي بيضايي بود. من در اين مدت به جز سينما،  انسان بودن را هم ياد گرفتم. در سينما خيلي وقت ها پيش مي آيد كه رابطه شاگردي و استادي خيلي غيرمستقيم بروز مي كند و گاهي اصلاً اين رابطه به وجود نمي آيد. يعني شما ممكن است يك فيلم خوب ببيني يا يك نقد خوب بخواني و كلي چيز ياد بگيري.
يعني وجه شاگردي و استادي مطلق نيست و مي تواند در هر مقطعي به گونه اي جلوه كند.
بله... البته من موثر بودن استادهايي كه داشته ام را انكار نمي كنم. اما نسبت به هيچ كدامشان احساس دين و لااقل شاگردي ندارم. يكي از استادان بزرگوار من آقاي هوشنگ مرادي كرماني بودند و استاد ديگري كه در خاطرم هست، دكتراحمد الستي است كه در مسايل تئوريك و زيبايي شناختي خيلي چيزها از او ياد گرفتيم.
همين؟!
001392.jpg

(مي خندد) راستش من زياد سر كلاس نمي رفتم. از كل دوران دانشجويي، همين دو استاد را يادم مي آيد چون همانطور كه گفتم، من درسهايم را شب امتحان مي خواندم. البته يك خانمي هم بود كه جزوه هايش را مي گرفتيم و براي خودمان كپي مي كرديم. و دست آخر نمره ما ۲۰ مي شد و نمره آن خانومه ۱۶. به همين دليل او هم ديگر به ما جزوه نداد و ما اجباراً به راه هاي ناصواب روآورديم. (مي خندد)
كمي هم از خانواده ات بگو؟ چندتا بچه ايد؟
ما دوتا خواهر بوديم و دوتا برادر. من چرا فعل ماضي استفاده مي كنم؟! (مي خندد) نه آقا ما هنوز هم هستيم. چهارتا بچه ايم...
و از خصوصيات خانواده اي كه در آن بزرگ شدي؟
خب من در يك خانواده معمولي بزرگ شدم كه در آن طرز فكري كاملاً گسترده وجود داشت و فضاي بازي هم براي حركت بچه ها به سوي آينده در نظر گرفته شده بود. نمونه اش خود من. اصلاً يكي از دلايل اين كه به راحتي توانستم به سينما بپردازم، خانواده ام بود. چون من قبلاً در يك دانشگاه ديگر رشته ديگري را مي خواندم، اما انصراف دادم. البته پدر و مادرم مخالف اين ماجرا بودند، اما به خواسته من احترام گذاشتند و من به تهران آمدم و مشغول تحصيل در رشته مورد علاقه ام يعني سينما شدم.
اولين تصويري كه با نگاه به گذشته در ذهنت تداعي مي شود را مي تواني تعريف كني؟
بله... روز اول مهر سال ۱۳۶۲... يك خيابان باران زده، آن روزهايي كه وقتي اول مهر مي شد، واقعاً پاييز هم مي آمد. برگ ها ريخته بودند و نم باراني هم زده بود. من دست در دست مادربزرگم به دبستان مي رفتم. دبستان ناصرخسرو در شهرستان بروجرد. يادش بخير.
پس اهل بروجرد هستيد؟
بله... در اولين نگاهم به گذشته، تصاوير خاطرات آن روزها در ذهنم تداعي مي شود.
برگرديم به حال... چطور جواني مي كني؟
مثل بقيه. البته ما كه جواني نكرده ايم و بلد هم نيستيم چطور جواني كنيم. چون بخش زيادي از زندگي را با مشكلات كارمان گذرانده ايم و مي گذرانيم. آن هم كار سختي مثل سينما كه بسيار انرژي مي برد. ما بخش عمده انرژي و جواني خودمان را صرف اثبات حقانيت جوان ها و گفتن حر ف هاي نگفته مي كنيم. منظورم همه جوان هاي ايروني است. حال هر كس در حرفه خودش.
توانستيد اين كار را بكنيد؟
من يك جاي ديگر هم گفته ام كه فكر مي كنم بدون كمك و همدلي اين نسل، امكان ندارد كه سينما در حال حاضر به حيات خود ادامه دهد يا نفس بكشد. من خودم از لطف و همدلي خيلي از دوستان در همين فيلم (ساكنين سرزمين سكوت) بهره بردم. مثل آقاي عليرضا اميني، مسعود سلامي، مهرداد نصرتي، برادرم ساسان سالور و عليرضا بيات كه دستيار من بود. جالب است بدانيد كه ميانگين سني همه بچه هاي گروه ما در اين پروژه حول وحوش ۲۴ و ۲۵ سال است. مسن ترين ما آقاي روح ا... جعفر بيگ لو بودند كه حدود ۳۵ سالشان است.
به هرحال ما داريم تلاش خودمان را مي كنيم. اميدواريم كه جوان ها بتوانند بعد از اين جاي ويژه اي براي خود در سينما باز كنند و اعتمادها را به خود جلب كنند.
شما ازدواج كردي؟
نه... راستش قرار هم نيست ازدواج كنم.
فكر مي كني اگر دختر بودي با خودت ازدواج مي كردي؟
نه... چون مي دانستم كه سامان سالور هيچ وقت مال خودم نيست. اين مشكل در كار ما وجود دارد. اصلاً جور در نمي آيد. فكر كن، مثلاً براي ساخت يك كار قرار باشد دو ماه تمام در مرز كردستان باشي. خب اگر منطقي باشيم و البته مشكلات اقتصادي سينما را هم كنار اين مشكل بگذاريم، مي بينيم اصلاً با هم جور در نمي آيد.
حالا كه صحبت به اين جا كشيده  شد، از بازار كار سينما هم بگو. اين همه دانشجويي كه در اين رشته فارغ التحصيل مي شوند، جذب كجا مي شوند؟
ببين سينماي ما اصولاً درگير مسايل و جرياناتي، غير از مسايل شايسته سالاري است.
001389.jpg

يعني خيلي از آدم هايي كه حق ساختن فيلم و لياقت ورود به سينما را دارند، تنها به اين دليل كه روابط درست و حسابي ندارند يا مشكلات مالي بر سر راهشان است، از اين حق طبيعي خود محروم مي شوند. حالا نقطه مقابل اين هم وجود دارد. اصلاً سينما خيلي حرفه سختي است و ورود به آن هم به مراتب سخت تر. خاصيت حيات در اين حيطه، پوست كلفت بودن است. يعني اگر مي خواهي باقي بماني، بايد وقتي از در بيرون افتادي از پنجره وارد شوي. حداقل براي جوانان و فارغ التحصيلان اين رشته كه اينگونه است.
كمي هم از تم اصلي فيلمت بگو... اسمش چه بود؟ آها... ساكنين سرزمين خورشيد. به نظر مي رسد فيلم خيلي بعد تصويري داشته باشد.
دغدغه خود من راجع به سينماي مستند و سينماي تجربي است. و در واقع راجع به داستان زندگي سه انسان در يك منطقه كويري و مسكوت است. فيلم پرسوناژ (عوامل) كمي دارد و تقريباً در يك لوكيشن انجام مي شود.
فكر مي كنم بشود گفت كه فيلم غيرمتعارفي است و همان طور كه حدس زدي يكي از تلاش هاي ما در اين فيلم تصويرسازي و پيش بردن خط تجربي و خط داستاني با استفاده از تصاوير است. سعي كرده ايم روند پيشبرد داستان، معرفي شخصيت ها و لوكيشن هايمان هم با استفاده از بيشترين تصاوير و كمترين ديالوگ باشد.
نظر منتقدان را چه طور پيش بيني مي كني؟
نمي توان پيش بيني كرد. چون ما در مسيري قرار داريم كه براي پيشرفت احتياج به تجربه داريم و قطعاً الان توقع اين را ندارم كه همه برايم كف بزنند. بلكه در انتظار فهميدن ضعف هاي خودم در نقدهاي منتقدان خواهم بود. چون سينما، خصوصاً براي امثال من با آزمون و خطا همراه است. من قبلاً تجربه فيلم كوتاه داشته ام. من فكر مي كنم سينما دو وجه دارد. يكي مربوط به تلاش، جسارت، علم و پايداري من و ديگري كه در واقع همان بستر كار است، نمايش فيلم و برخورد مخاطب عام و خاص با فيلم است.
به هرحال من اين تجربه را كاملتر و با جزئيات بيشترش دوست دارم. يعني همان نقد منتقدان اما اميدوارم مخاطب عام خودم را راضي كنم.
تصاويري از فيلم «ساكنان سرزمين سكوت» اولين فيلم بلند سامان سالور

ديدار با ابوالحسن داوودي داور جشنواره
جواني«آب زيركاه» بودم
001380.jpg
محمد تاجيك
تعداد تماس هايي كه در طول روز با ابوالحسن داوودي عضو هيات داوري جشنواره فجر براي مصاحبه مي گرفتم بيش از انگشتان يك دست بود.
و بعد از دوهفته درست در يك روز كه او به شدت درگير ديدن فيلم هاي جشنواره فجر است با او قرار مصاحبه را در دفتر جشنواره گذاشتم. در روز مصاحبه، تنها ۲۰ دقيقه براي صحبت كردن، فرصت به وجود آمد و من مي ترسيدم و هنوز هم مي ترسم كه مصاحبه با داوودي مثل مصاحبه با كامبيز روشن روان شود؛ مصاحبه اي كه عليرضا محمودي مي گفت از يك كاسه ماست، يك دريا دوغ درست كرده اي. در طول مصاحبه كوتاه با داوودي، اعضاي هيات داوري از راه مي رسيدند و بازار سلام عليك با داوودي پررونق بود. علي نصيريان، محمد بزرگ نيا، مجتبي راعي و...
داوودي مي گفت تا زماني كه خانم فرشچي نيامده وقت داري سؤالاتت را بپرسي، بعد از آن بايد بروم فيلم ببينيم، دعا كن خانم فرشچي دير بيايد! وقتي مينو فرشچي رسيد زنگ پايان مصاحبه ما هم به صدا درآمد و كارگردان «نان، عشق و موتور هزار» به تماشاي فيلم هاي جشنواره فجر رفت.

جواني ابوالحسن داوودي مصادف با چه دوراني بود؟
جواني من مصادف با سال هاي آخر تغيير رژيم پهلوي بود. من در سال ۵۲ كه دبيرستان را تمام كردم از نيشابور به تهران آمدم و وارد دانشگاه شدم و رشته سينما را شروع كردم.
آن چهار، پنج سالي را كه تا دوران انقلاب باقي بود، درواقع مي توان شروع دوران جواني من به حساب آورد.
آيا انقلاب، در دوران جواني توانسته بود روي شما تاثير بگذارد؟
در زمان انقلاب، به دليل ارتباط حرفه اي ام و بيشتر به دليل فعال بودن در زمينه عكاسي، بيشتر با انقلاب درگير بودم و در مراسم  مختلف شركت داشتم و عكس هاي بسياري از وقايع آن زمان ثبت كردم كه حتي بعضي از آنها در نمايشگاهي كه در همان دوران برگزار شد به نمايش گذاشته شد. اما انقلاب باعث شد دوره دوم تحصيل من كه در رشته جامعه شناسي بود شروع شود. من رشته سينما تلويزيون را تمام كرده بودم و بعد از آن در رشته جامعه شناسي در دانشگاه ملي، ادامه تحصيل دادم.
آيا انقلاب، تاثيري روي جواني شما داشت؟
خوشبختانه، از اين لحاظ يعني جواني كردن، تجربه ناموفقي نداشتم يعني من يك دوران دانشجويي را قبل از انقلاب تجربه كردم و بعد از آن مثل همه كسان ديگري كه در انقلاب بودند مسايل و مصايب و شيريني هاي بعد از انقلاب را در دوران جواني، تجربه كردم ولي تصور مي كنم در اين زمينه خيلي بدهكار جواني نيستم.
اشاره كرديد كه در نيشابور ساكن بوديد...
من اصلاً متولد نيشابور هستم و طبعاً شرايط آشنايي من در سينما، در اين جا فراهم شد. اولين خاطره اي كه از سينما دارم بسيار جالب است و مربوط به چهارسالگي مي شود. در آن زمان به شدت از سينما ترسيدم و بعد از آن به شدت در ذهنم ماند. روزي همراه با پدرم براي يك ماموريت اداري به يكي از شهرستان ها رفته بوديم در آن جا به سينمايي رفتيم كه فيلمي نشان داد كه بعدها از صحنه هايي كه از آن به خاطرم مانده بود متوجه شدم فيلمي آموزشي درباره جلوگيري از حريق در جنگل ها بود اما اين فيلم آتش سوزي نشان داد كه به شدت مرا به وحشت انداخت و اين باعث شد كه بعد از آن تا مدت ها از سينما تصوير بدي داشته باشم.
اما اولين تصوير جذاب از سينما كه باعث شد آن تصوير وحشتناك از گذشته را فراموش كنم مربوط به دوران دبستان من بود، كلاس اول يا دوم دبستان بود كه دسته جمعي به تماشاي فيلم «تارزان» رفتيم و آن جا اولين برخورد با شگفتي سينما بود كه به شدت مرا جذب اين پديده كرد و اين ترس و واهمه را از سينما در من از بين برد.
بعد از آن و در سال هاي دبيرستان، به دليل جو و فضاي فرهنگي در خانواده و فاميل ما باعث شد كه من جذب كتابخواني شدم و با آل احمد و شريعتي و خيلي هاي ديگر، آشنا شدم. من در آن زمان بسياري از كتاب هاي پنهاني را كه به صورت جلد سفيد عرضه مي شد مي خواندم و خود به خود فضاي فكري من يك فضاي روشنفكرانه بود و همين امر باعث شده بود علاقه ام به سينما شكل خاص خودش را بگيرد. از ميان مجله هايي كه در آن زمان بود من بيشتر از همه مجله فردوسي را مي خواندم و آن صفحه آخرش به شدت برايم جذاب بود و معمولاً پرويز دوايي و همين جمال امير خودمان در آن نقد فيلم مي نوشتند. طبعاً از همان زمان راغب شدم كه در مورد فيلم ها بنويسم و من از كلاس دوم و سوم دبيرستان بود كه شروع به نوشتن درباره فيلم ها كردم و حتي زماني كه مي شنيدم فيلم هاي خوبي را در مشهد اكران كردند به آن جا مي رفتم. از همان زمان، سينما يك جذابيت ويژه اي براي من داشت.
001383.jpg

اما طبعاً تا زماني كه در مدرسه عالي تلويزيون و سينما پذيرفته نشده بودم به سينما به عنوان يك حرفه نگاه نمي كردم و ورود به دوران تحصيلي بالاتر بود كه سينما به عنوان يك حرفه جذاب شكل و شمايل خودش را پيدا كرد.
اشاره كرديد كه هم در فضايي فرهنگي و روشنفكري قرار داشتيد و هم در هنگام انقلاب، دور از اين فضا نبوديد در عين اين كه خود را محروم از دوران جواني نمي بينيد، اين امر چگونه امكان پذير شده بود؟
البته خود من هيچگاه تلاش زيادي در زمينه مسايل سياسي نكردم و نه به طور جدي وارد جبهه بندي هاي سياسي شدم، اما از آن جايي كه در حاشيه اين جريانات قرار داشتم يعني در فاميل ما افراد بسياري بودند كه اين فعاليت ها و دغدغه هاي آن دوران را داشتند، طبعاً باعث مي شدند به نسبت جذابيتي كه اين شخصيت ها داشتند ذهنيت آنها را با مطالعه آثاري كه توصيه مي كردند دنبال كنم. به همين خاطر اولين بار بود كه با كتابهاي شريعتي آشنا شدم.
يعني بيشتر به خاطر علاقه مندي به اقوامتان، با شخصيت هايي چون شريعتي و آل احمد آشنا شديد؟
بله. من در دوره هاي بعدي نيز در جلساتي كه بيشتر در دانشگاه تشكيل مي شد شركت مي كردم و يادم هست كه مقداري از بحث و جدل ها كه در دانشگاه برگزار مي شد بسيار برايم جذاب بود.
به همين دليل يك جور ادبيات نمايشي متعلق به آن دوره مثل آثار ساعدي، كامو و سارتر برايم خيلي جذاب بود و تقريباً تمام آثار آنها را تعقيب مي كردم و بعضي از كارهاي آنان را به شكل نمايشي يا به شكل آزمايشي، كار مي كردم.
در آن زمان جوان شلوغي بوديد يا جواني سر به زير؟
من بيشتر در دوران جواني آدم توداري بودم و خيلي شلوغي ظاهري نداشتم ولي طبعاً شلوغي پنهاني در درون من وجود داشت كه فقط نزديك ترين آدم هاي فاميل از آن آگاه بودند و البته از آن دلخور. مثل پدر و مادرم اما شخصيت بيروني من در ظاهر، شخصيت  آرام و تودار و بيشتر متمايل به تنهايي بود. البته من از كلاس دوم دبستان، مجله اطلاعات كودكان را مي خواندم و تا دوران دبيرستان، تمام زندگي ام با مطالعه اين مجله كه مجله پرباري بود مي گذراندم و طبعاً خيلي از نوشته هاي سريالي آن مجله و داستان ها و قهرمان هاي آن، همچنان برايم قهرمانان جذاب و خاطره برانگيزي بودند.
يك مقدار درباره اين «شلوغي پنهان» توضيح مي دهيد؟
وا...، خاصيتي كه شايد به زبان عام مي توان نام «آب زيركاه» روي آن نهاد، در من به شدت وجود داشت يعني تظاهر به آرام بودن و سر به زير بودن و كار خود را پيش بردن. من در دوران جواني چهار پسرعموي همسن و سال داشتم كه تمام تابستان را باهم مي گذرانديم، آنها درواقع خيلي خوب شخصيت مرا مي شناختند به همين دليل مي دانستند زير آن آرامش ظاهري، شرارتي نهفته است كه خيلي وقت ها، آتش اين شرارت، گريبان آنها را نيز گرفته است.
با توجه به وضعيت فعلي جوانان امروز، فكر مي كنيد آيا شما جواني كرده ايد؟
من هم اكنون به نسبت وضعيت فعلي فرزندانم و براساس امكاناتي كه در آن شرايط بود، خيلي از جواني خودم ناراضي نيستم براي اين كه شرايط اقتصادي، آن زمان به گونه اي بود كه به من اجازه مي داد
001386.jpg

كه در مدتي كه در تابستان در دوران دانشجويي در تهران زندگي مي كردم يك خانه جداگانه اي داشته باشم و با چند تا از دوستان و همكلاسي و همشهريانم زندگي كنم و طبعاً در آن خانه توانستيم زندگي كنيم چيزي را كه در خيلي از مواقع هم اكنون مي بينيم نسل حاضر ما به دليل شرايط اقتصادي حاكم بر جامعه و هم به دليل شرايط فرهنگي اجتماعي امكان اين كه بتوان شرايط فعلي آنها را با زمان ما مقايسه كرد وجود ندارد.
من خيلي خاطرات خوبي از دوران دانشجويي دارم و ما تفريحات و فعاليت هاي بسياري در آن دوران داشتيم. البته منظور من تفريحات ناسالم نيست. بدون رودربايستي بايد بگويم كه منظور من از تفريحات سالم، عيش و عشرت نيست. ولي فضاي اقتصادي در آن زمان وجود داشت كه مي توانست ما را كاملاً از زندگي منتفع كند و بتواند براي ما فضايي به وجود آورد كه هم بتوانيم تفريحات خود را داشته باشيم و هم بتوانيم از زندگي خود لذت ببريم و من متاسفانه مي بينم كه هم اكنون به جز شرايط ويژه اي كه براي بعضي از جوانان وجود دارد، بقيه را خيلي اهل جواني كردن نمي توان محسوب كرد.

داستان
ادبيات
ايران
تكنيك
جامعه
دهكده جهاني
عكس
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  داستان  |  دهكده جهاني  |  عكس  |  علم  |
|  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |