نيما رسول زاده
نام من باند است، جيمز باند.
جمله ساده اي است، فقط يك نفر سعي مي كند خودش را اينطوري معرفي كند؛ اما باور كنيد تا حالا ميليون ها نفر با روياي گفتن اين جمله به خواب رفته اند، بس كه در اين چند سال، بيشتر از ۴۰ سال، شخصيت مامور مخفي سرويس اطلاعاتي بريتانيا كه اجازه كشتن دارد و خونسرد و آرام از پس هر ماموريتي برآمده و درست در آخرين لحظات توانسته دنيا را نجات بدهد.
و حالا بعد از ۴۰ سال و اندي اين بار نوبت اريك بانا است كه روياي باندبودن را بعد از برازنان تجربه كند.
بانا هنرپيشه ۳۵ ساله اي است كه شهرت در سينما را با بازي در نقش هالك تجربه كرده و سازندگان باند بعدي متقاعد شده اند كه اين استراليايي ساكن هاليوود، بهتر از رقبايش، جود لاو، ايون مك گرگور و كليو ايون مي تواند ادامه دهنده راهي باشد كه با شون كانري آغاز شد...
باند متولد مي شود
ايان فيليمينگ مامور سابق ارتش انگليس، بعد از بازنشستگي دست به خلق قصه اي زد كه بعدها جان گرفتن آن روي پرده نقره اي سينما آن را تبديل به ژانري منحصر به فرد كرد و شخصيتش، دابل او سون، مامور دوصفر هفت، به يكي از محبوب ترين شخصيت هاي داستاني ـ سينمايي چند دهه اخير شد.
«دكتر نو» سرآغاز اين مجموعه در ۱۹۶۲ با بازي شون كانري در نقش جيمز باند آغاز شد، آغازي آبرومند براي مجموعه فيلم هاي باند. مردم دنيا خسته از جنگ جهاني دوم كه روزي با استقبال از فيلم هايي مثل مطب دكتر كاليگاري يا وصيت نامه دكتر مابوزه نشان دادند كه يك قهرمان ديوانه مي خواهند كه دنيا را فتح كند، حتي به قيمت نابودي آن. حالا دنبال قهرماني بودند كه آنها را نابود كند و آرامش و صلح را به زمين بازگرداند و درست در سال هاي آغازين جنگ سرد، كي بهتر از جيمز باند؟ قهرماني كه در آن واحد، هم فوق بشري بود و هم بشر ـ آدمي با تمام نقطه ضعف هايش؛ او براي پوشاندن نقطه ضعف هايش از ابزارآلات و تجهيزات فوق مدرني استفاده مي كرد كه هيجان روي پرده را دهها برابر مي كردند، اين وسايل را مقايسه كنيد با سلاح هايي كه آن روزها قهرمانان روي پرده به دست مي گرفتند، كار آنها در مقايسه با آنچه در فيلم هاي ۰۰۷ اتفاق مي افتاد يك كيو كيو بنگ بنگ بچگانه بود...
و خب طبيعي است كه حالا بعد از اين همه سال انتخاب شون كانري ۳۲ساله، براي نقش مامور مخفي جنتلمن كه در حساس ترين لحظات مبارزه، همزمان حواسش به پاپيون و اتوي شلوارش هم بود، بهترين انتخاب به نظر مي رسد.
بازي دقيق كانري در نقش ۰۰۷، نه فقط به خاطر چهره جذاب و مردانه اش بلكه به خاطر طنز موجز و تلخي كه در كلامش بود، او را به مدلي بدل براي اين نقش تبديل كرد، آنقدر كه بعد از دكتر نو، «از روسيه با عشق»، «گلد فينگر» و «تاندر بال» او به محبوبيت باورنكردني اي در سراسر دنيا رسيد. از پاپاراتزي ها بگيريد تا مردم عادي همه و همه مي خواستند بدانند كه اين آدم خوش شانس كه مي تواند جذابيت طعم باندبودن را بچشد، چه جور آدمي است، چيكار مي كند، چه جوري زندگي مي كند و هزار تا سؤال ديگر؛ و با تمام لذتي كه شهرت دارد، كانري نتوانست بين كاريزماي ذاتي و زندگي خانواده اش، تعادل مناسبي با آن همه هجوم و توجه برقرار كند. براي همين هم بود كه پايش را كرد توي يك كفش و گفت « فقط دوبار زندگي مي كنيد» آخرين نقش آفريني اش به جاي جيمزباند خواهد بود.
و خب كابي ( نامي كه دوستان آلبرت بروكولي تهيه كننده هميشگي باند به او داده اند) از چند وقت پيش مي دانست كه دير يا زود حتي بالاترين دستمزد هاي هاليوود هم نمي تواند شون را براي بازي راضي كند، براي همين هم هر از چند گاهي با راه انداختن يك شايعه سعي مي كرد بازخورد مردم را براي جايگزين هاي كانري ببيند. نتيجه ترسناك بود، مردم هيچ كس را جاي او نمي پسنديدند، حالا ديگر تنها شرط باندبودن، قد و قواره مناسب و لهجه سليس و شمرده انگليسي بريتانيايي نبود، كانري شده بود شمايل باند...آنقدر كه حتي در طرح هاي روي جلد كتابهاي جديدتر ايان فيلمينگ هم از چهره و فيگورهاي او استفاده مي شد.
باند خوب باند كانري است
اما خب كابي و دوستانش در يونايتد آرتيست و مترو گلدين مير كه نمي توانستند دست روي دست بگذارند، كل درآمد باند تا آن روز چيزي بالغ بر پانصد ميليون دلار شده بود و تازه به رسم هميشه، آخر فيلم فقط دوبار زندگي مي كنيد، نوشته بودند: پايان...اما مامور دو صفر هفت، با « در خدمت سرويس مخفي ملكه» بر مي گردد...
بعد از نزديك به سه ماه بحث و جنگ و جدل رسانه اي ـ استوديويي و تست گرفتن از بازيگرهاي آن روزگار بالاخره جورج لازنبي، هنرپيشه نه چندان مطرح استراليايي كه بعد از بازي در آگهي هاي تبليغاتي تنها توانسته بود در سريال هاي علمي ـ تخيلي كودكان بازي كند به عنوان جايگزين كانري انتخاب شد.
كابي معتقد بود از بازيگرهاي درجه اول هاليوود نمي شود استفاده كرد، چون آنها در نقش هاي ديگري براي مردم كليشه شده اند و نمي شود ذهنيت آدم ها را به هم ريخت و آنها را مجبور كرد يكي ديگر را جاي يكي ديگر قبول كنند!
لازنبي به خوش سيمايي كانري نبود و طبيعتاً در القاي حس يك ابرقهرمان هم ناموفق بود، در حالي كه تمام تلاشش را مي كرد؛ براي همين هم در خدمت سرويس مخفي ملكه با آن قصه معركه اش ـ كه جيمز باند خسته از ماجراهايي كه از سر گذرانده با كوچكترين كنايه اي از سوي M رئيس اش دلخور مي شود و استعفا مي دهد؛ اما استعفاي او تبديل به مرخصي دوهفته اي مي شود كه با عاشق شدن باند و وارد شدن به ماجراي پر زد و خورد ديگر، خود به معركه و مهلكه اي سراسر دردسر بدل مي شود ـ يا با كارگرداني معركه اش ـ كه كار پيتر هانت، تدوينگر فيلم هاي قبلي سري باند بود ـ و با تمام تلاشي كه در بدل كاري ها و جلوه هاي ويژه اش مي شود به يك شكست تمام عيار بدل شد؛ فيلم نصف باندهاي قبلي و فقط اندكي بيشتر از دكتر نو فروخت...فيلم با تمام فروشش در دنيا به زور دخل و خرج كرد و اين موضوع چنان لرزه اي بر تن بروكولي و سالتزمن ( شريك كابي) انداخت كه آنها بدون ترديد عذر لازنبي را خواستند و تنها به يك چيز فكر كردند: شون بايد برگردد، به هر قيمتي!
بازگشت كانري
پيش توليد «الماس ها ابدي اند» پروژه بعدي باند، با دنيايي از شك و دو دلي آغاز مي شود. همه در ظاهر دنبال يك جيمز باند جديد هستند، اما وكلاي بروكولي با وكلاي كانري و خود آنها چانه مي زنند بلكه شون راضي شود و دوباره برگردد...تا اين كه كابي بالاخره چنان پيشنهاد وسوسه انگيز و باورنكردني به كانري مي دهد كه او حتي فكر رد كردنش را هم نمي تواند بكند.
يك ميليون و۲۵۰ هزار دلار دستمزد، كه در سال ۱۹۷۱ دستمزد باوركردني اي در هاليوود بود؛ درصدي از سود فيلم و حتي توافق بر سر تهيه دو فيلم كه كانري مي توانست بازيگر يا كارگردان آنها باشد. شما بوديد قبول نمي كرديد؟ بله قبول مي كرديد، او هم قبول كرد و الماس ها ابدي اند دوباره براي همه موفقيتي عظيم بود، اين را مي شد از فروش ۱۱۶ ميليون دلاري فيلم و لبخند كابي فهميد.
بازي كن تا باند زنده بماند
وقتي قرار شد «بكش تا زنده بماني» به اكران سال ۱۹۷۳ برسد، كابي و سالتزمن كشف جديدي براي جايگزين كانري كرده بودند كه خيلي خيلي از لازنبي منطقي تر به نظر مي رسيد، راجر مور.
او بريتانيايي تر از كانري به نظر مي رسيد، در قواره يك جنتلمن كاملاً برازنده بود و چشمانش، اگر نه مثل كانري، ولي به سبك خودش نافذ بودند و تازه او توانست رگه جديدي از طنز ـ به زعم برخي لودگي ـ را به شخصيت ۰۰۷ اضافه كند... خيلي ها جلوي بازي او در نقش اين مامور مخفي زبده موضع گرفتند و سر تكان دادند و نچ نچ كردند اما همه شرايط دست به دست هم داده بود تا باور كنيم مور بهترين انتخاب ممكن است.
در آنونس فيلم استفاده جالبي هم از نام وي شد، مور ( كه تلفظش خيلي شبيه كلمه More به معناي بيشتر است) تهيه كنندگان تيزرها را به فكر جملاتي با اين مضمون انداخت:
باند بر مي گردد، با هيجان بيشتر، با بزن بكوب بيشتر، با شگفتي بيشتر و با مور! راجر مور...
مور بعد از بكش تا زنده بماني در «مرد تپانچه طلايي»، «جاسوسي كه دوستم داشت»، «مون ريكر»، «فقط براي چشمانت» و سپس با وقفه يك فيلمي در« اختاپوس» و «قصد يك قتل» بازي كرد. راستي فكر مي كنيد كي مي توانست به اندازه يك فيلم در بازي مور وقفه ايجاد كند؟ فقط شون كانري توان اين كار را دارد.
كانري ابدي است
هيچ كس نفهميد چطور شد كانري دوباره بعد از ۱۲ سال از آخرين نقش آفريني اش در قالب ۰۰۷ به صحنه باند برگشت و دومين فيلمي كه قرارش را با بروكولي بعد از الماس ها ابدي اند گذاشته بود، يك باند ديگر انتخاب كرد. بهترين تعبير را شايد راجر ابرت در نقدي كه بر فيلم «هرگز نگو هرگز» نوشت كرده:
«كدام غرايز پيچيده سبب شده است كه او يك بار ديگر نقش را قبول كند؟ از توان حدس و گمان من خارج است اما... شايد يك روز صبح بود كه جلوي آينه وقتي شكمش را تو مي داد، ديد كه اندامش براي مردي بالاي ۵۰ سال حسابي رو فرم است، بعد با تعظيمي به دوست قديمي اش راجر مور كه جاي پاي خود را در جيمزباندي متفاوت محكم كرده است، دوباره سر كارخود بازگشت...»
بله... واقعاً شايد كانري همين طوري برگشت تا دوباره باند شود و كابي چه هوشمندانه براي فيلم نام بي ربط هرگز نگو هرگز را برگزيد، كنايه اي به شون كه ۱۲ سال قبل گفته بود ديگر هرگز جيمز باند بازي نمي كنم.
روشنايي هاي نه چندان پايدار روز
براي «روشنايي هاي پايدار روز» تغيير بازيگر باند ضروري به نظر مي رسيد، خود مور ديگر فهميده بود كه مسن تر از آن است كه دوباره از ديوار راست بالا برود و تازه اواخر دهه ۸۰ با آمدن قهرمان هايي مثل راكي و رمبو، ۰۰۷ بايد تغيير چهره مي داد.
تيموتي دالتن اينگونه به جمع بازيگران خوشبخت باند پيوست و با چهره زمخت و سبزه رويش كه كمي افسرده مي نمود، به اقتدار خونسردانه باند جلوه ديگري بخشيد... به نظر مي رسيد، باند او، انساني تر و تلخ تر از شون كانري بازيگوش و راجر مور شوخ است.
بروكولي آن روزها آنقدر نگران شخصيت دوست داشتني اش بود كه نمي دانست تحليل منتقدان راجع به اين كه دالتن باند را نفهميده باور كند يا فروش خوب فيلم را. اما به هر حال او ريسك نكرد و قرارداد بعدي را با پديده خوش چهره سريال هاي تلويزيوني آن روزگار يعني پيرس برازنان بست؛ اما آغاز قرارداد برازنان در سريالي ديگر، خوش شانسي معركه اي براي دالتن بود تا بار ديگر در «جواز يك قتل» بگويد: نام من باند است، جيمز باند.
چشم طلايي
پيرس برازنان، جواز يك قتل را ازدست داد، اما آنقدر براي نقش مامور ۰۰۷ موجه بود كه بالاخره در «چشم طلايي» به بازي گرفته شد. او قبلاً هم در نقش ويلي فاگ، اشراف زاده انگليسي كه دور دنيا را در ۸۰ روز مي گردد، توانايي خود را براي نمايش برازندگي و مبادي آداب بودن باند نشان داده بود و با چشم طلايي يادآور مهم ترين مشخصه بازيگران قبل از خود بود. خونسردي مثال زدني كانري در حين ماموريت (نگاه كنيد به صحنه اي كه پشت رل يك تانك بعد از خراب كردن يكي از ديوارهاي بزرگ مسكو، گره پاپيونش را درست مي كند)، شوخ طبعي راجر مور و مدرن بودن تيموتي دالتن همه را با هم داشت.
او ستاره اي بود هم قامت ستاره هاي سينماي پر از اسپشيال افكت امروز دنيا، براي همين هم بلافاصله بعد از چشم طلايي در فيلم هاي بعدي باند يعني «فردا هرگز نمي ميرد»، «دنيا كافي نيست» و «روز ديگر بمير» بازي كرد... او در فيلم بعدي باند كه در سال ۲۰۰۵ پخش مي شود هم بازي مي كند اما يادتان باشد اگر الماس ها ابدي اند، نقش ها ابدي نيستند، حتي برازنان هم ديگر براي باند بودن پير شده...
براي همين هم بالاخره بعد از يك سال سر و صدا، مترو گلدين مير، اريك بانا را به عنوان بازيگر بعدي باند انتخاب كرد. جيمز باند، نقشي كه روزي كانري گفته بود بازي كردن در آن به دشواري بازي كردن در نقش هملت است، حالا ديگر بايد با اسپايدرمن و ماتريكس مبارزه كند.
راستي انتظار نداريد كه پيتر سلرز بازيگر نقش باند در فيلم مسخره كازينو رويال را هم يك جيمز باند واقعي به حساب بياوريم؟