جمعه ۶ شهريور ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۷۹
index
موسيقي سياهپوستان
سياه تر از شب
005670.jpg
۱ - واژه بلوز -Blues- كه سابقه اي كهن در ادبيات دارد، به معناي شرايط عاطفي - احساسي غم انگيز است. به همين دليل آن نوع موسيقي كه در اواخر قرن نوزدهم در ميان سياهپوستان آمريكا رواج يافت و به بازنمايي مشكلات آنها همچون مهاجرت، فقر، تبعيض نژادي و... پرداخت، اين اصطلاح را بر خود گرفت. با اين حال اين موسيقي از كيفيت دوگانه غريبي برخوردار است كه پويايي و زنده بودن آن به شكل اجتناب ناپذيري حاصل اين كيفيت دوگانه است. يعني علي رغم بازگويي مشكلات سياهپوستان به نوعي پالايش دردها، غم ها و حرمان هاي آنها نيز هست و به همين دليل در ذاتش به رويكرد نيچه اي تاييد زندگي(۱) در تراژدي هاي يونان نزديك مي شود.
بلوز موسيقي خودجوشي بود و شايد به همين دليل مخاطبان گسترده اي نيز يافت. جايگاه ظهور آن محله هاي فقيرنشين، حاشيه ها و حومه هاي شهرهاي بزرگ بود و اصرار زيادي هم داشت تا به عبوسي و خشكي موسيقي كلاسيك غربي و مخاطبان آن بي اعتنا باشد و درست به همين دليل موسيقي كلاسيك و علمي غربي نيز اين موسيقي را خوار و حقير دانسته و مخاطب تحصيلكرده گوش دادن به اين نغمات را گناهي نابخشودني مي شمرد. رويكردي كه نابغه هاي سده بيستم همچنان پابرجا ماند.
خوانندگان بلوز چندان به قواعد و روش هاي مرسوم خوانندگي توجه نمي كردند. هنجارترين اين نوع موسيقي، يعني ويژگي كه همواره بلوز را زنده و جذاب نگه داشته است، نه تنها در فرم موسيقايي آن كه در اشعار آن نيز متبلور شده است. اشعار ترانه هاي بلوز، اشعار چندان ساده و همه فهمي نبودند. اين اشعار مملو از استعاره ها، كنايه ها و ابهامات معنايي بودند كه براي مخاطبان و شنوندگاني كه عادت به شنيدن ترانه هاي عاشقانه داشتند، تازگي و بداعت داشت. اشعار بلوز برخلاف خود موسيقي بلوز كه اعتراضي مستقيم به فرم هاي حاكم و رايج موجود در موسيقي بود، اعتراضات و مخالف  خواني هايش را به شكلي دروني و غيرمستقيم بيان مي كرد.
۲ - موسيقي بلوز در اواخر قرن نوزدهم در مي سي سي پي شكل گرفت، اندكي بعد در جنوب رواج يافت و براي مدتي نسبتاً طولاني در تگزاس، موسيقي مورد علاقه مردم شد. شيكاگو، مقصد بعدي بلوز بود، شهري كه بعدها خاستگاه بزرگترين خوانندگان و نوازندگان بلوز شد. در مورد نخستين قطعه بلوز توافق نظر كلي وجود ندارد، اما بسياري از كارشناسان معتقدند كه نخستين قطعه ضبط شده بلوز آوازي است به نام Crazy Blues كه پري برادفورد آن را ساخته و مامي اسميت آن را در ۱۰ آگوست ۱۹۲۰ خوانده است. البته بسياري ار كارشناسان معتقدند كه Crazy Blues يك قطعه كاملاً بلوز نيست. آنها اصطلاح (Titular Blues) را به آن نسبت مي دهند. Titular Blues از توناليته و ساختار دوازده ميزاني بلوز استفاده مي كند، اما در عين حال به لحاظ تعاريف بنيادي يك قطعه پاپ است. البته پري برادفورد اين قطعه را در سال ۱۹۱۳ تحت عنوان
«Nervous Blues» نوشته بود و به همين دليل اين قطعه را نخستين قطعه بلوز مي دانند وگرنه تا پيش از سال ۱۹۲۰ قطعات بلوز فراواني ضبط و پخش شده بودند كه از مهم ترين آنها مي توان به ممفيس بلوز ساخته دبليوسي هندي در سال ۱۹۱۳ و سن لوئيس بلوز ساخته همين آهنگساز در سال ۱۹۱۴ اشاره كرد. سن لوئيس بلوز يكي از مشهورترين و معتبرترين قطعات تاريخ موسيقي بلوز است كه از آن اجراهاي متعددي ضبط شده است. اما بدون ترديد يكي از زيباترين اجراهاي اوليه اين قطعه متعلق به ماريون هريس است كه تنها دو هفته پس از اجراي مامي اسميت از ترانه Crazy Blues ضبط و پخش شد. ماريون هريس يكي از مشهورترين و محبوب ترين خوانندگان زمانه اش است. در ماه اول ۷۵ هزار نسخه از Crazy Blues فروش رفت و همين امر باعث شد كه شركت هاي ضبط و پخش صفحه بر روي موسيقي بلوز سرمايه گذاري فراواني بكنند. تا آن زمان بازار صفحه نيز مانند بسياري از امور ديگر تحت تاثير فضاي تبعيض نژادي بود. كمتر شركتي حاضر بود بر روي خوانندگان سياهپوست سرمايه گذاري كند، اما موفقيت خيره كننده Crazy Blues اين سد چندين ساله را شكست.
پي نوشت: ۱ - كيفيتي كه نيچه براي تراژدي هاي يونان باستان قايل بود. يعني علي رغم فضاي دردآور و حزن آلود، اين آثار نوعي تاثير و ثبت زندگي در تاروپود آنها جاري است.

رگتايم
نواي بردگان
005676.jpg
بي بي كينگ
رگتايم نخستين موسيقي سياهپوستان بود كه در سرتاسر جهان از استقبال و موفقيت تجاري فراواني برخوردار شد. رگتايم نه تنها موسيقي آمريكايي، بلكه حتي موسيقي كلاسيك اروپايي را تحت تاثير قرار داد. شارل ايو - charles Iuos - در حد فاصل سال هاي ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۴ چندين قطعه رگتايم براي اركستر تنظيم كرد. كلود دبوسي - Claude Debussy- از رگتايم به عنوان بخشي از سوئيت Childrenشs Corner Suite استفاده كرد و بسياري ديگر از آهنگسازان بزرگ اروپايي همچون اريك  ساتي Erik Satie، ايگوراستراوينسكي Igor Stravinsky، آرتور هونگر Arthur Honegger و پل هيندميت Paul Hindemith براساس رگتايم، قطعات بسياري ساختند. در حد فاصل سال هاي ۱۸۹۵ تا ۱۹۱۵ رگتايم بيشتر توسط پيانو اجرا مي شد. همچنين رگتايم كلاسيك (كه بيشتر مي توان آنها را در رگ ها - Rags- هاي پيانو اسكات جاپلين Scott Japlin، جيمز اسكات James Scott، جوزف لمب Jocoph Lamb و ديگر همكارانشان مشاهده كرد، در بسياري از همنوازي هاي سازي و اجراهاي نمايشي صحنه مورد استفاده قرار گرفت و نام اسكات جاپلين و تام تورپين Tom Turpin همچون شمار ديگري از موسيقيدانان برجسته آن سال ها، بر سر زبان افتاد.
پيانو اساسي ترين ساز موسيقي رگتايم است. اما رگتايم مناسب سازهاي ديگر هم است. از آن جمله مي توان به سازهاي برنجي - Brass- ، تكنوازي بانجو، تك خواني و يا حتي تركيبي از اينها اشاره كرد.
رگتايم: قطعه اي جنوبي
پيش از شروع قرن بيستم، انواع مختلف موسيقي در ميان سياهپوستان جنوب آمريكا رواج داشت. اين رقص ها غالباً با سازهاي مختلفي همچون بانجو و ويولن و سازهايي كه از آفريقا به آمريكا آورده شده بودند، همراهي مي شد. به تدريج سازهاي ديگري نيز افزوده شد. گيتار جايگزين بانجو شد و آكاردئون نيز ساز ثابت موسيقي آنها شد.
سياهپوستان تنومند اغلب زمان خود را صرف كارهاي فيزيكي براي اربابان خود مي كردند. اگرچه مي توان استثنائاتي نيز يافت. اما در طول اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بيشتر آهنگسازان سياهپوست تنومند و قوي پيكر، آهنگسازاني آماتور و متوسط بودند. چرا كه بيشتر اين سياهپوستان به خاطر توانايي هاي بدني شان مجبور بودند تا بعدازظهر در مراتع و مزارع اربابانشان كار كنند و تنها از غروب به بعد اوقات فراغت و در نتيجه وقت پرداختن به موسيقي را داشتند. پس چندان عجيب نيست كه بزرگترين و بهترين نوازندگان و آهنگسازان سياهپوست آن دوره از ميان سياهپوستان داراي نقص عضو باشند. چرا كه اين دسته از سياهپوستان به خاطر عدم توانايي كارهاي فيزيكي از اوقات فراغت بيشتري براي پرداختن به موسيقي برخوردار بودند. در نتيجه آنها به نوازندگان و حتي خوانندگاني حرفه اي و صاحب سبك تبديل شدند كه از اين راه به امرار معاش نيز مي پرداختند. بسياري از بزرگان موسيقي محلي سياهپوستان در حد فاصل دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ (زماني كه اين موسيقي براي نخستين بار ضبط شد) كه در نوازندگي به مهارتي دست نيافتني رسيده بودند داراي نقص عضو بودند. بليندگري- Blind Gary ـ بليند سوني تري ـBlind Sony Terry -، بليندلمون -Blind Lemon ـ و بليند بوي فولر - Blind Boy Fuller- (كه همگي به خاطر نابينا بودن لقب Blind به معناي نابينا را گرفته بودند) از اين دسته اند. يكي از بزرگترين نوازندگان اين دهه كه نوازندگي گيتار رگتايم را به اوج تعالي رسانده و تاثيري شگرف بر موسيقي بلوز گذاشته بود، بليند بليك - Blind Blake- نام داشت.
بليند آرتور بليك - Blind Arthur Blake- كه احتمالاً در فلوريدا به دنيا آمده است، تمام زندگيش را در حال سفر به مناطق جنوبي همچون جورجيا، تنسي و كاروليناس گذراند. در سال ۱۹۲۷ شاهكارش Southern Rag را در شيكاگو ضبط كرد. برخلاف رگتايم هاي كلاسيك كه براي پيانو نوشته مي شدند اين موسيقي فاقد ساختار تركيبي ثابت و مشخص و در تضاد با key Levels بوده در عوض او بر مجموعه اي از عبارت هاي ۴ و ۸ ميزاني تاكيد مي كرد. به خاطر ناچيز بودن گرايش ملوديك، ما نيز بايد بيشتر به هارموني ها، ريتم رقص،سنكوپ - Syncopation- نوازندگي ماهرانه و تركيب مفرح شعر و رقص توجه كنيم. برخلاف سبك احساسي رابرت جانسن - Robert Johnson- در موسيقي بلوز كه حاوي الگوهاي بي قاعده و تغييرات ريتمي بود، بليك در اين سبك به اوج كمال رسيده بود. وقتي او از رگ جنوبي نام مي برد، به رقصي اشاره داشت كه تمام سياهپوستان از جورجيا تا كاروليناس آن را مي شناختند.
ويژگي هاي سبكي رگتايم
مهم ترين ويژگي سبك مدارانه رگتايم ميزان مضاعف - duple- ، هارموني دياتونيك كاركردي، تونيك تكيه دار - Stressing- ، دومينانت، سابدومينانت و دومينانت هاي به كار رفته در توناليته ماژور، شكل آوازي كه با ساختارشان از ميزان ۱۶ يا ۳۲ تشكيل شده است.
رگتايم زماني كه براي اجراي پيانو نوشته شده باشد، با تكنيك دست چپ نواخته مي شود، يعني اين كه نوازنده از دست چپش در وضعيت ضرب پايين (Down beat) و ضرب بالا - upbeat- (ريتم اوم - پا اوم - پا) استفاده مي كند كه در آن ضرب هاي ۱ و ۳ (درچهارچهارم) روي نت هاي منفرد، اكتاوها يا فاصله دهم در گام دياتونيك تكيه مي كند و ضرب هاي ۲ و ۴ تريادهاي - Triads- ناتكيه هستند.

اسكات  جاپلين، جيمز اسكات و جوزف.اف. لمب
مردان زنجيره اي ملودي
اسكات جاپلين در ۲۴ نوامبر ۱۸۶۸ در تكساركانا ـ Texarkana ـ تگزاس به دنيا آمد و در فضايي موسيقي بزرگ شد. پدرش، نوازنده ويلن بود، مادرش بانجو مي نواخت و گهگاهي هم مي خواند و برادرانش هم گيتاريست بودند. نخستين سازهاي چاپلين گيتار و بوگل (Bugle يك نوع ترومپت بلند و كشيده) اما در هشت سالگي به پيانوي همسايه شان علاقه مند شد و از همان زمان ساز اصلي اش شد. در ۱۱ سالگي چنان مهارتي در پيانو دست يافته بود كه مي توانست به راحتي بداهه نوازي كند به گونه اي كه در همان سنين نوجواني درس هاي موسيقي را آموخت. پس از مرگ مادرش در ۱۸۸۲ و اصرار پدرش براي ورود او به دنياي تجارت، جاپلين خانه را ترك كرد تا به عشق اصلي اش موسيقي بپردازد. او در سال ۱۸۸۵ با گروهي از پيشگامان رگتايم يعني تام تورپين و آرتور مارشال آشنا شد. نخستين اثرش Picture of Her Face and Please Say you Will را در سال ۱۸۹۵ به بازار عرضه كرد. اما نخستين قطعه رگتايمش Original Rags را در سال ۱۸۹۹ به بازار عرضه كرد. جاپلين در نيمه دوم دهه ۱۸۹۰ گروهي از نوازندگان رگتايم را تشكيل داد و با آنها به ايالت ها و شهرهاي مختلف آمريكا سفر كرد. در اين دهه بود كه رگتايم براي نخستين بار به شكلي فراگير مطرح شد و شنوندگان خاص خودش را يافت. اما مشهورترين اثر جاپلين The Maple Leaf Rag تنها چند ماهي پيش از پايان قرن ۱۹ به بازار عرضه شد، اثري كه موفقيت تجاري آن باعث شد تا جاپلين با فراغ بال بيشتري به   عنوان يك آهنگساز بر روي موسيقي رگتايم كار كند. بين سال هاي ۱۸۹۵ تا ۱۹۱۷ ، ۵۳ قطعه براي پيانو نوشت. او با بداهه پردازي در رگتايم مخالف بود. روياي او نگارش رگتايمي بود كه به لحاظ جديت و ساختار در اندازه آثار آهنگسازان برجسته اروپايي باشد و بتوان از آن اجرايي سمفونيك ارايه داد. در ۱۹۰۲ او اثري بيست دقيقه اي به نام Roqtime Dance نوشت كه باله اي بر اساس رقص هاي سياه پوستان آمريكا بود. اما اين اثر درخشان به خاطر مدت زمان طولاني اش با استقبال روبه رو نشد. جاپلين دچار ياس و سرخوردگي شد و تهيه كننده آثارش نيز ديگر حاضر نبود بر روي طرح هاي بلندپروازانه  و نامتعارف جاپلين سرمايه گذاري كند. به همين دليل حاضر به ضبط و پخش نخستين اپراي جاپلين Guest Honor نشد. از اين اثر جاپلين كه تنها در ۱۸ فوريه ۱۹۰۳ در سنت لوئيس اجرا شد هيچ نسخه ضبط شده اي موجود نيست.
رگ هاي جاپلين از ميزان هاي متعددي برخوردار بود ۴/۲ ، ۴/۴ ، ۸/۶ و ۴/۳ اگر چه تنوع زيادي در آثار جاپلين ديده مي شود، اما رگ هاي او غالباً از چهار تم و ۱۶ ميزان هستند. هر كدام با يك مقدمه و يك پاساژ Modulatory پيش از تم سوم تكرار مي شوند. گاهي اوقات تم اول پيش از تم سوم تكرار مي شود. اين فرم، همان فرمي است كه آهنگسازان مارش در آن زمان استفاده مي  كردند. قطعه The Maple Leaf Rag مشابه فرم مارش است: نخستين زنجيره (شانزده ميزان، تكراري)، زنجيره دوم (شانزده ميزان، تكراري) دوباره زنجيره اول، تريو يا زنجيره سوم (شانزده ميزان، تكراري) در زير نمايان ـ Subdeminantـ و زنجيره چهارم (شانزده ميزان، تكراري) در گام تونيك تريوهاي جاپلين معمولاً در زير نمايان ـ Subdominant ـ هستند اگر چه او گاهي اوقات از يك تم مينور متضاد هم استفاده مي كند.
در ۱۹۰۶ جاپلين سنت لويش را به قصد شيكاگو و سپس نيويورك ترك كرد. او به اجراي كنسرت هايش در شهرهاي مختلف ادامه داد و در سال ۱۹۰۹ در نيويورك ساكن شد تا به  آهنگسازي و تدريس بپردازد. او اپراي Treemonish را در همين سال نوشت. مضمون اپرا درباره طفلي سياه پوست به نام تري مونيشا است كه توسط زوجي به فرزندي پذيرفته مي شود. جاپلين نتوانست براي ضبط اين اپرا سه پرده اي، سرمايه گذار بيابد و تنها توانست يك بار آن را در سال ۱۹۱۵ اجرا كند. اپراي جاپلين آنقدر نامتعارف بود كه نتوانست مخاطب چنداني را جذب كند. دوران افسردگي جاپلين آغاز شد. او دچار اختلالات رواني و فيزيكي شده بود و به همين دليل در يكي از بيمارستان هاي منهتن نيويورك بستري شد و در همان جا در اول آوريل ۱۹۱۷ جان سپرد.
اسكات جاپلين بدون ترديد مهم ترين و مشهورترين چهره موسيقي رگتايم است. حوزه تاثير و نفوذ او تنها به موسيقي جاز و آمريكا محدود نشد و بسياري از  آهنگسازان و موسيقيدانان برجسته اروپايي نيز تحت تاثير سبك او بودند. او برخلاف موسيقيدانان بلوز و ديگر جازيست هاي آن دوره به آموزش موسيقي اعتقاد فراوان داشت. نخستين معلم موسيقي جاپلين، يك  آلماني بود، به همين دليل جاپلين به موسيقي كلاسيك اروپايي علاقه مند شد و بعدها هم سعي كرد تا به رگتايم همان جديت را ببخشد كه موسيقي كلاسيك اروپايي از آن برخوردار بود. جاپلين در جواني به كالج جورج اسميت رفت و در آن جا به تحصيل هارموني و آهنگسازي مشغول شد. توجه و علاقه فراوان جاپلين به موسيقي كلاسيك در فرم هاي موسيقايي او مشهور است براي مثال مي توان به قطعات زير اشاره كرد:
AA BB A CC DD Maple Leaf Rag
Aو B و D تونيك و C زير نمايان است.
IAA BB CC V A DD EF Original Rags
Bو A وE تونيك هستند و C در زير نمايان و D دمينانت
I AA BB A V CC DD The Easy Winners
A و B تونيك و C و D سابدو مينانت
I AA BB CC DD EE Reflecting Rag
Cو B و A تونيك و E و D سابدومينانت هستند.
ملودي هاي جاپلين نيز خيلي تحت تاثير موسيقي كلاسيك بود. الگويي كه در آن يك ملودي هشت ميزاني به دو نيمه مساوي تقسيم مي شد. نيمه اول مشابه دوم بود اما شنونده را در موقعيتي قرار مي داد كه به لحاظ موسيقايي، ملودي در آن به پايان نمي رسيد. نيمه دوم مصالح ملودي اولي را جذب مي كرد اما عبارت را راحت تر به پايان مي رساند. اگر رگ هاي كلاسيك جاپلين نوعاً چهار ملودي (Tunes) هستند، عبارت آغازين هر يك نيز دست كم چهاربار نواخته مي شود، تجربه موسيقايي خلق شده به گونه اي است كه حتي شنوندگان غيرحرفه اي موسيقي نيز آن را به خاطر مي سپارند.
اما اهداف ونيات جاپلين جاه طلبانه تر بودند. او قادر بود تا به دو نوع مختلف آهنگسازي بپردازد: نخست رگ هاي تجربي همچون Euphonic Sound و دوم آثار بلندپروازانه تري همچون اپراي سه  پرده اي Euphonic Sound treemonisha جاپلين و تناسب رمونيكي را به كار مي بندد كه چندان در موسيقي عاميانه زمانه او مرسوم نبوده.
زنجيره ملودي اول
در زنجيره ملودي دوم، جاپلين بدون مدولاسيون از كليد Bb به F و به B مينور حركت مي كند و با يك كورد هفتم اوج مي گيرد.
در زنجيره ملودي سوم او رگتايم كه با دست چپ مرسوم را ترك مي كند و از تمهيدات هارمونيكي استفاده مي كند كه در كار آهنگسازان كلاسيك اروپايي ديده مي شود.
درخصوص توانايي جاپلين در پيانونوازي توافق نظر وجود ندارد. با اين حال مي توان گفت كه درخصوص قدرت نوازندگي تا حدود زيادي اغراق شده است، هرچند كه اين واقعيت را هم نمي توان ناديده گرفت او به تمامي تكنيك ها و ويژگي هاي يك پيانيست حرفه اي مسلط بوده هم اينك ۳۰ صفحه با نام او موجود است اما پژوهش هاي جديد نشان داده است كه تنها دوصفحه اي كه در سال هاي ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶ باقي مانده است به او نسبت داده مي شود. مشخص شده كه بسياري از پيانونوازي از صفحاتي كه در دهه هاي گذشته به او نسبت داده مي شده متعلق به نوازندگاني ديگر بوده و خود جاپلين پيانوهاي آن را اجرا نكرده است. همچنين بعضي از  آثاري كه به نام او تمام شده حاصل همكاري او در زمينه آهنگسازي با آهنگسازان ديگري همچون هنري جكسون، لويي آرمسترانگ بريستول، سيدني براون و ديگران است.
جيمز اسكات
موسيقي جيمز اسكات (۱۹۳۸ـ۱۸۸۶) شباهت هاي فراواني به  آثار اسكات جاپلين دارد، با اين حال نام او در تاريخ موسيقي رگتايم از جايگاه بسيار برجسته اي برخوردار است. اسكات كه در ميسوري به دنيا آمد در ۱۳ سالگي به اوتاوا كانزاس عزيمت كرد. او موسيقيداني خود آموخته بود، با اين حال جان كولمن، در نوجواني به او درس پيانو داد. اسكات در ۱۷ سالگي نخستين صفحه اش با عنوان Sammer Breeze را منتشر كرد. در سال ۱۹۱۴ به سنت لويش رفت و در آن جا با اسكات جاپلين آشنا شد و با كمك و سفارش جاپلين توانست بعضي از آثارش را ضبط و به بازار عرضه كند. در ۱۹۱۹ به كانزاس بازگشت و آهنگسازي را در آن جا ادامه داد.
رگ هاي جيمز اسكات برخلاف جاپلين چندان نامتعارف و تجربه گرا نبودند او بيشتر نوازنده اي چيره دست بود كه تلاش مي كرد در غالب معيارهاي موجود رگتايم فعاليت كند. يكي از بهترين آثارش Frog Leqs Rag (۱۹۰۶) بود. توازن و تعادل ميان دست راست ملوديك و دست چپ در نوازندگي پيانو او منحصر به  فرد و فوق العاده بود. اسكات از اين كه در قالب محدود رگتايم كار كند راضي بود. غالباً او رگ هايش را در گام مينور آغاز مي كرد (براي مثال، تم افتتاحيه Raqsentanental (۱۹۱۸) اما او به سرعت در دومين تم به گام ماژور باز مي گشت پارالل ها سوم يكي از صداهاي مورد علاقه اسكات بود كه مي توان آنها را در آغاز Eveninq Raq شنيد و در زنجيره ملوديك دوم Kansascity Rag نيز ظاهر مي شوند.
شيوه ملوديك مورد علاقه اسكات در الگوي دست راستي كه هم سنكوپ و هم تناوب آكوردها را توليد مي كند، ديده مي شود.
مهارت در نوازندگي اسكات بسيار است. اگر چه او هميشه در سايه جاپلين بوده است، اما بدون ترديد نقشي اساسي در شكل گيري و تحول رگتايم ايفا كرده است. او برخلاف جاپلين كه رگتايم را به سمت موسيقي علمي پيش مي برد، قصد داشت تا پيوندي ميان رگتايم و موسيقي فولكلوريك برقرار كند.
جوزف.اف. لمب
واپسين پيانيست بزرگ رگتايم را جوزف.اف لمب مي دانند سفيد پوستي كه افتخار شاگردي جاپلين نصيبش شد و به همين دليل با فرهنگ سياه پوستي آشنا شد، لمب متولد سال ۱۸۸۷ در نيوجرسي است. او براي تحصيل در رشته موسيقي به برلين رفت. دو خواهرش نيز اهل موسيقي بودند و به همين دليل او نكات فراواني از آنها آموخت. نخستين قطعه رگتايم او كه ضبط و پخش شد Sensation Rag (۱۹۰۸) نام دارد. اين قطعه ساخته جان استارك است و جاپلين تنظيم آن را برعهده داشت.
لمب در تركيب بندي رگتايم هايش مصالح تركيب بندي هاي ديگر را وام مي گرفت و در عين حال متحول مي كرد و همزمان مصالح جديدي نيز ابداع مي كرد. براي مثال بسياري از قطعاتش همچون Sensation Rag و American beauty Rog تحت تاثير موفقيت ها و تركيب بندي هاي آثار جاپلين بودند. با اين حال لمب نيز همانند بسياري از آهنگسازان رگتايم كلاسيك از فرمول و قاعده خاصي پيروي مي كرد.

فرم بلوز
بلوز به سبكي از موسيقي، نوع خاصي از اجرا، فرمي موسيقايي و حتي وضعيت روحي خاصي اشاره دارد. به لحاظ ساختاري، ويژگي اصلي فرم موسيقايي بلوز يك الگوي هارمونيك تكرار شونده دوازده ميزاني در زمان چهارچهارم است. اين دوره دوازده ميزاني به سه عبارت مساوي چهار ميزاني تقسيم مي شود كه نخستين آن دو آهنگي (Tanic)، دومين آن آهنگي و Subdominant زير نمايان و سومين آن آهنگي و dominant نمايان است.
A
ميزان ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
هارموني I
B
ميزان ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
هارموني I I V7 I
C
ميزان ۱ ۲ ۳ ۴
هارموني B B6FM7
الگوي A ساده ترين طرح  هارمونيك را نشان مي دهد در حالي كه الگوي B و C از طرح هارمونيك پيچيده تري برخوردار است. بلوز آوازي غالباً از طرح AAB و ملودي آن از ساختار هارمونيك ABC پيروي مي كند. يعني اين كه نخستين عبارتي كه خواننده مي خواند تكرار مي شود اما هارموني بر حركت طبيعي خود ادامه مي دهد. در دوران اوليه بلوز كه به بلوز كلاسيك مشهور است، سازها موسيقي پس زمينه را در دو ميزان اوليه مي نوازد، در حالي كه خواننده متن و آهنگ را ادامه مي دهد. سازهايي كه ملودي اصلي را مي نوازند با يك گسست ( Break) در طول دو ميزان پر مي شود. اين الگوي «پرسش و پاسخي» ميان خواننده و نوازنده به شكل گرافيكي در طرح زير نمايش داده شده است:
ميزان ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
خواننده a ـــــــــــــ باقي a ــــــــــــ باقي b ـــــــــــــــــ باقي
سازها عقب ــ گسست ـــعقب ــ گسست ــ عقب ــــــــــ گسست
هارموني
اگرچه در نگاه اول به نظر مي رسد كه هارموني بلوز بر روي گام ماژور باشد، اما واقعيت امر به گونه اي ديگر است، يعني نه گام ماژور است و نه مينور. صداي بلوز از كاربرد همزمان توناليته هاي ماژور و مينور حاصل مي شود. گام بلوز، در كليد C غالباً Ab را همچون Eb و Bb به كار مي گيرد. در اجراي بلوز همه اين نت ها (Intonation) از درست خواني و كاركرد ناپايداري برخوردارند و اين كيفيت ويژگي يكي از مشخصه هاي مهم بلوز بود. اگرچه بلوز پيش از آن كه در موسيقي سازي ريشه داشته باشد حاصل موسيقي آوازي است، با اين حال پورتامنتو (پيوند ۲ زير و بمي صدا (تن) به وسيله نرم رفتن) ويبراتو-Vibrato- هاي غيراستاندارد و كوك نامعتدل - nontempered tuning- همه بخشي از سبك ملوديك هستند.
به لحاظ ريتم بلوز تضاد جالب و قابل توجهي با رگتايم دارد. خط ريتيمك قاعده مند رگتايم، تقابل استانداردي، كه يك ملودي ممكن است سنكوپ باشد (موسيقي جاري كه در آمريكا داراي منشا كاملاً آفريقايي باشد، موسيقي سكنوپ Syncopate ناميده مي شود. البته اين موسيقي بعدها تحت تاثير موسيقي علمي اروپايي تغييرات عمده اي پيدا كرد. اما به هر حال ويژگي هاي موسيقي آمريكايي مثل ريتم جادويي، خصلت هاي فولكوريك و بداهه نوازي را حفظ كرد.) نوسان ضرباهنگ هاي شديد و ضعيف باشد. خط ريتميك قاعده مندي بلوز جريان يكنواخت ضرباهنگ هاي شديد است.
دوران افول مامي اسميت همزمان با ظهور دو ستاره بزرگ موسيقي بلوز است. ماديني و بسي اسميت كه بدون ترديد بزرگترين خوانندگان زن هستند.
گرترود پريجت يكي از نخستين خوانندگاني است كه فرم كلاسيك بلوز را با گروه هاي جاز پيوند زد. او در سال ۱۸۸۶ در جرجيا به دنيا آمد و پس از ازدواج با ويل ديني نام خانوادگي ريني را بر خود گذاشت. نام كوچك ما به خاطر لقب مادر است كه بر او اعطا شد.
دوره اوج فعاليت هاي او ميان سال هاي ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۹ است. به خاطر تاثيرات فراواني كه بر موسيقي بلوز گذاشته است لقب «مادر بلوز» را به او داده اند. نخستين قطعات ضبط شده اش Bo weeuil Blues و Southern Blues (هر دو ۱۹۲۳) است كه به خصوص اين دومي تاثير فراواني بر موسيقي بلوز گذاشته است. او از جمله نخستين كساني است كه فرم كلاسيك بلوز را دچار تحول كرد و فرم ساختار دوازده ميزاني آن را بر شانزده ميزاني تغيير داد. قطعه Titanic Man Blues اثري انقلابي در بلوز شناخته مي شود. ساختار شانزده ميزاني اين قطعه از دو عبارت مساوي و مشابه تشكيل شده است. نخستين عبارت با يك كاوانس باز خاتمه (II7-V) مي يابد و دومي با يك كاوانس بسته (V7-I)
ماريني در طول فعاليت هنري اش با بزرگان موسيقي جاز همچون لويي آرمسترانگ، كيد اوري و دان ردمن همكاري كرده است. در گروه جرجيا كه او بسياري از آثارش را با آنها اجرا كرده است دو نوازنده جوان همكاري مي كردند كه بعدها از غول هاي موسيقي جاز شدند. كولمن هاوكينز (ساكسيفون) و فلچر هندرسن (پيانو).
ماريني علاقه فراواني به سفر داشت و به همين دليل در مناطق مختلف آمريكا و بسياري از كشورهاي جهان اجراهاي زنده داشت به همين دليل در زمانه خودش او شناخته شده ترين خواننده سياهپوست  درسراسر جهان بود. اشعاري كه او مي خواند ريشه در ادبيات فولكور سياهپوستان داشت و به همين دليل نفوذ او بر شنوندگان بي همتا بود.
اما بسي اسميت كه هشت سال جوان تر از ماريني بود، اين اقبال را داشت تا دوره اوج كاري اش گسترده تر و طولاني تر باشد. نخستين كارش را در سال ۱۹۲۳ ضبط كرد. كاشف او در واقع ماريني بود كسي كه به بسي كمك فراواني كرد تا سري ميان سرها بازكند. در آن دوره بازخواني ترانه هاي مشهور، مهم ترين فعاليت خوانندگان بود. اما بسي ترجيح مي داد تا آهنگ هاي تازه و بكر بخواند. ترانه  «Down Hearted Blues» او بيش از ۷۵۰ هزار نسخه فروش داشت. بسي تنها در سال ۱۹۷۴ او به خاطر علاقه اش، ماريني دو قطعه مشهور او يعني «Backwater Blues» و «Moonshine Blues» را بازخواني كرد. موفقيت بسي روز به رزو افزايش يافت تا اين كه در نيمه دوم دهه بيست به خواننده زن بي رقيب موسيقي بلوز تبديل شد. صداي او، زينت بخش كافه ها و هتل هاي آن دهه بود و كمتر كسي بود كه مسهور صداي جادويي او نباشد. در اواخر دهه ۱۹۲۰ پاي او به برادوي نيز كشيده شد و در چندين نمايش موزيكال بازي كرد. موفقيت اين نمايش ها پايش را به سينما نيز باز كرد و در تنها تجربه بازيگري اش در فيلم «St Louis Bluess» .
همچون الويس پريسلي و جي اف كي، بسي اسميت نيز به خاطر مرگ زودهنگام و ناگهاني اش به يكي از چهره هاي افسانه اي فرهنگ آمريكايي تبديل شد. بسي در سال ۱۹۳۷ و به خاطر تصادفي كه در يكي از خيابان هاي مي سي سي پي رخ داد دچار خونريزي شديد شد و به خاطر امتناع از پذيرش وي در بيمارستان هاي سفيد پوستان در خيابان هاي مي سي سي پي جان سپرد. يكي از قربانيان مشهور تبعيض نژادي است و مرگش در آن سال تاثير فراواني در سياهپوستان گذاشت.
مورخان و محققان موسيقي بلوز، بسي اسميت را امپراتور موسيقي بلوز ناميده اند. در اجراي درخشان او از ترانه St Louis Bluse درسال ۱۹۲۵ جوان تازه كار و گمنامي ترومپت مي نواخت: لويي آرمسترانگ. حجم صداي بسي فوق العاده و شگفت انگيز بود و شايد به همين دليل است كه صداي او در صفحات به جاي مانده از دهه ۱۹۲۰ همچنان شنيدني و متمايز هستند. با صداي جادويي و نحوه اداي واژگان موكدش كه تفسير و تاويل جديدي از شعرهايي كه مي خواند ارايه مي كرد. خوانندگي بسي بدون ترديد تحولي در خوانندگي بلوز بود. اجراي او از St Louis Bluse كه با صداي ترمپت جادويي آرمسترانگ همراه است يكي از قطعات كلاسيك بلوز شمرده مي شود. در دهه بيست و دهه سي، بلوز دوازده ميزاني، فرم غالب موسيقي بلوز بود. البته اين به معناي كنار رفتن ديگر فرم هاي بلوز نيست. قطعه هاي St Louis Bluse نمونه درخشاني از بلوز دوازده ميزان است.
اجراي بسي Lst your Head Blues كه با پيانوي درخشان فلچر هندرسن همراه است بدون ترديد رساترين و محكم ترين فرم موسيقي بلوز در آن زمان است. تكنيك نوازندگي بي همتاي هندرسن در اين قطعه كه سبك بوگي - ووگي Woogie-Boogie نام دارد. تكنيك خوانندگي بسي آميزه اي ظريف و زيبا از عناصر جاز و موسيقي كانتري بلوز است. بسي علاوه بر هندرسن و آرمسترانگ با بزرگان ديگري همچون بني گودمن، كولمن هاوكينز و دان ردمن كار كرده است.
بدون ترديد موسيقي جاز در دوران اوليه ظبط و پخشش تحت تاثير زنان سياهپوست بود. با اين حال تنها ماريني و بسي اسميت بودند كه شهرت و آوازه شان تا امروز همچنان باقي است. معاصران اين دو آنقدر خوش شانس نبودند تا شهرتشان بعد از گذشت ۷۰ سال همچنان پابرجا ماند. با اين حال خيل عظيم خوانندگان زن دهه ۲۰ كه شهرتي به اندازه بسي و ما نيافتند اما به هر حال خوانندگان مهم و محبوبي بودند مي توان به آيدا كاكس اشاره كرد. او چندان بر قواعد و فرم بلوز كلاسيك وفادار نبود به همين دليل در قطعه Ive got The Blues for Ramport Street از فرم هاي جار ديكسي لند و موسيقي رگتايم بهره جست.
اما چرا تنها زنان سياهپوست در دهه بيست توانستند به ستارگان موسيقي تبديل شوند. آيا واقعاً هيچ خواننده مردي در آن دوره توانايي رسيدن به مدارج ماريني يا بسي اسميت را نداشت؟ پاسخ قطعاً منفي است. نظام قدرتمند و نهادينه شده تبعيض نژادي ظهور ستارگان زن سياهپوست را چندان خطرناك نمي دانست. يعني اگر منافع شركت هاي ضبط و پخش صفحه ايجاب مي كرد، روي زني سياهپوست سرمايه گذاري مي شد.اما همين نظام اجازه رشد و پيشرفت بر مردان سياهپوست نمي داد. چرا كه شهرت و محبوبيت آنها را خطرناك مي دانست.

كانتري بلوز
ميراث نياكان
005673.jpg
مادي واترز
كانتري بلوز كه گاهي اوقات ساترن بلوز
-Sauthen Blues-دلتا بلوز - Delta Blues- و فولك بلوز ناميده مي شود، نوعي بيان محلي - روستايي است كه غالباً توسط يك خواننده مرد اجرا مي شود. خود خواننده نيز با سازي ساده مثلاً بانجو يا گيتار يا ويولن آواز خود را همراهي مي كند.
كانتري بلوز مطمئناً قدمتي فراتر از جاز دارد، اما ريشه هايش در گذشته مفقود شده است و به همين دليل صنعت ضبط هرگز قادر به حفظ و ارايه آن نشد. اما اين شكل موسيقي همچنان در زمان حاضر زنده و پويا است، با ريشه ها و شكل هاي اوليه و آغازينش تفاوت چنداني ندارد. تنها تعداد اندك شماري از خوانندگان بلوز روستايي از شهرت و آوازه جهاني و حتي ملي برخوردار شدند، كه البته بيشتر به اقبال آنها مربوط است تا توانايي شان.
سياهپوستاني همچون بليندلمون جفرسون، هودي لدبتر (ليدبلي) - Huddie Ledbetter - و اسليپي جان استز - Sleepy John Estes- از مشهورترين آنها بودند.
موسيقي فولك آن پيكره موسيقي سنتي و اخلاقي است كه در بخش خاصي از جهان ريشه دارد كه موسيقي كلاسيك، فرهيخته، حرفه اي و شهري در آن رشد و پرورش يافته است.
كانتري بلوز هم نوع خاصي از موسيقي فولك است چرا كه توسط سنت هاي شفاهي منتقل شده است. ترانه ها سينه به سينه نقل مي شوند و سنت اجراي موسيقي به وسيله ديدن و شنيدن آموخته مي شود. ترانه هاي بلوز جنبه كاركردي فرهنگ مردمي هستند كه هم از آن ارتزاق مي كنند و هم بينش و ارزش هاي آن را منتقل مي كنند. وقتي كه مردم تغيير مي كنند، موسيقي هم به تبع آن تغيير مي كند و اگر كانتري بلوز ماهيتاً همچنان ثابت و بدون تغيير از وراي اين تاريخ ۸۰ ساله به ما به ارث رسيده است به اين دليل است كه در آمريكا مناطق و سرزمين هايي وجود دارند كه در آن سياهپوستان همچنان براساس سنت ها و آداب و رسوم گذشته شان زندگي مي كنند. اگر ما نمي توانيم در تاريخ كانتري بلوز تحقيق و جست وجو كنيم، مي توانيم دست كم چهره ها و شخصيت هاي مهم آن را معرفي و بررسي كنيم.
پاپاچارلي جكسن
در جولاي ۱۹۲۴ كمپاني ضبط پارامونت در شيكاگو نخستين صفحه كانتري بلوز به نام
PaPaشs Lawdy lawdy Blues اثر پاپاچارلي جكسن را تهيه كرد. پاپاچارلي متولد ۱۸۹۰ در نيواورلئان در طول دوران فعاليتش كه تا سال ۱۹۳۵ ادامه داد. پاپاچارلي ۷۷ اثر روانه بازار موسيقي كرد. در سال ۱۹۲۸ او دو دوئت مشهور با فاريني
به نام هاي Ma and Pa Poorhouse Blues و Big Feeling Blues را ضبط كرد. در طول دوران فعاليتش با خوانندگان مشهور ديگري همچون آيدا كاكس نيز كار كرد.
پاپاچارلي جكسن سواد خواندن و نوشتن نداشت، با اين حال آثارش جزو پرفروش ترين صفحات بلوز آن زمان بود. به همين دليل هنگام ضبط موسيقي، شخصي پشت سر او مي نشست و اشعار را برايش زمزمه مي كرد.
بليندلمون جفرسن
شايد بزرگترين خواننده كانتري بلوز دهه ۱۹۲۰، بليندلمون جفرسن باشد. متولد ۱۸۹۷ تگزاس در ۱۹۱۷ به دالاس رفت و با ديگر خواننده بزرگ كانتري بلوز آن دوران هودي لدبتر آشنا شد كه غالب اوقاتش را در زندان مي گذراند! جفرسن سپس به شرق آمريكا رفت. در ۱۹۲۵ به شيكاگو رفت و نخستين صفحه اش را در سال ۱۹۲۶ ضبط كرد. دوران فعاليت حرفه اي او تنها چهار سال بود و جفرسن در سال ۱۹۳۰ چشم از جهان فرو بست. مشهورترين ترانه بليندلمون The Black Snake Moan نام دارد. نخستين اجراي اين قطعه كلاسيك از مضموني غيرجنسي برخوردار است و درباره دخترجواني است كه با ماري سياه مواجه مي شود. اما در اجراي دوم اين قطعه در ۱۹۲۷ بليندلمون مضموني جنسي وارد اشعار آن كرد كه امروزه شهرت اين قطعه بيشتر به خاطر اجراي دوم آن است. اين قطعه از معدود آثار بليندلمون است كه هم اينك نيز در دسترس است. اين قطعه از تمامي ويژگي هاي آثار بلوز به استثناي هارموني آن برخوردار است. ساختار ملوديك آن AAB است.
انعطاف پذيري و پيش بيني ناپذيري كانتري بلوز مهم ترين مشخصه آن بوده است. دليل اين امر نيز كاملاً روشن است. سياهپوستان در وضعيت نابسامان اجتماعي - رواني به سر مي بردند، كار سخت، تحقير و فشارهاي رواني - اجتماعي، مشكلات بي پايان سياهان در آن سال ها بودند، به همين دليل آنها براي رهايي رواني از قيد اين فشارها در ترانه هاي بلوز به نوعي بي قيدوبندي متوسل مي شدند. درواقع اين ترانه ها با مضامين بي وبندوبارشان به نوعي سوپاپ اطمينان براي تخليه فشارهاي رواني تبديل شده بودند.
اين نكته بسيار جالب است كه سفيدپوستان راديكال در واكنش به مسايل نژادي آثاري اجتماعي - سياسي خلق مي كردند، در حالي كه خود سياهپوستان ترجيح مي دهند در واكنش به تبعيض نژادي و سركوب، آزادي را در فرم هاي هنري تجربه كنند. به همين دليل بي خود نيست كه موسيقي جاز و بلوز از فرم موسيقايي آزاد برخوردار است، و بي خود نيست كه نهادهاي موسيقايي كه البته مهم ترين وظيفه شان نهادينه كردن هنر و حفظ اصول و قواعد كلاسيك آن است، جاز را تحقير مي كردند. چرا كه جاز و بلوز در جوهرشان آزاد و رها بودند و شنيدن آنها درواقع تجربه بي واسطه آزادي بود.
هودي لدبتر
متولد ۱۸۸۵، لوئيزيانا. در تگزاس بزرگ و در آن جا به خوانندگي و نوازندگي علاقه مند شد. به خاطر طبع خشن و رفتار خشونت آميزش بارها به زندان افتاد. در لوئيزيانا با جان و آلن لوماكس آشنا شد و آنها استعدادش را كشف كردند. با اين حال لدبتر همچنان طبعي رام نشدني داشت و ترجيح مي داد با گنگسترها دمخور باشد. تكنيك نوازندگي گيتارش شگفت انگيز بود و او با گيتار بيش از سيصد اثر به بازار عرضه كرد. در سال هاي آخر عمرش شهرت بيشتري يافت و توانست چندين كنسرت عظيم برگزار كند. مهم ترين آثار بلوز لدبتر The Bourgeois Blues و De Kalb Warnor بودند. همان گونه كه گفته شد نوازندگي گيتار او فوق العاده و تفاوت هاي زيادي با نوازندگي بليندلمون جفرسن داشت. جفرسن به سبك كانتري غربي علاقه مند بود و همخواني اش با گيتار شباهت زيادي بر تكنيك دست چپ پيانونوازي در رگتايم داشت. درحالي كه لدبتر به سبك گيتارنوازي بلوز علاقه داشت و به خاطر علاقه اش به سيم هاي باس در گيتار سبكي جديد در نوازندگي بلوز بنا نهاد كه بر روي نسل هاي بعدي تاثير شاياني گذاشت.
رابرت جانسن
يكي از تاثيرگذارترين نوازندگان و خوانندگان بلوز، رابرت جانسن است. هنوز پسربچه اي خردسال بود كه سازدهني مي نواخت و با دقت زياد به نوازندگي ديگران گوش مي داد.
جانسن يك موسيقيدان به  تمام معنا بود. استعدادي شگرف داشت و در عمر بسيار كوتاهش كه ۲۷ سال بيش نبود، توانست ۲۹ تا از ترانه هايش را ضبط كند. با اين حال تاثير او همچنان تا زمانه ما نيز باقي مانده است و نوازندگان و خوانندگان بزرگي همچون مودي واترز و حتي گروه رولينگ استونز را تحت تاثير قرار داده است. اگرچه آثار او به غايت شخصي و داراي سبكي منحصربه فرد بودند، اما محققان موسيقي جاز عمدتاً آثار او را منتسب به كانتري بلوز و بالاخص دلتابلوز مي دانند.
يكي از آثار ضبط شده اوليه او PreachinشBlues نام دارد كه برخلاف نامش ارتباط اندكي با كليسا و مذهب دارد. درواقع تمامي فرقه هاي مسيحي آفريقايي- آمريكايي از موسيقي بلوز و خوانندگان آن بيزار هم بودند و گاهي اوقات آن را «موسيقي شيطان» هم مي خواندند. جانسن در همين قطعه PreachirشBlues به مقابله با ديدگاه كليسا نسبت به بلوز مي پردازد.
جانسن گيتار را با خشونت و شدت مي نواخت و در صداي گيتارش نوعي اعتراض و طغيان نهفته بود. علي رغم فرم، اشعار و هارموني به ظاهر ساده جانسن، كليت موسيقي او به غايت پيچيده و نامتعارف بود.
رابرت جانسن را سلطان دلتابلوز مي نامند. اصطلاح دلتابلوز براي آن نوع از موسيقي كانتري بلوز به كار برده مي شود كه در نواحي دلتايي آمريكا يعني مي سي سي پي، يازوريور، ممفيس، تنسي و..... رواج داشته است. پس اصطلاح دلتابلوز بيش از آن كه اصطلاحي موسيقايي باشد اصطلاحي است جغرافيايي براي تمايز نوع خاصي از كانتري بلوز كه در نواحي دلتايي رواج داشته است.
رابرت جانسن متولد يكي از همين نواحي دلتايي يعني مي سي سي پي است. او در ۸ مه ۱۹۱۱ به دنيا آمد. سال هاي اوليه عمرش را در ممفيس گذراند سپس به تنسي و كامرس رفت. بيشتر عمر كوتاهش را در حال سفر بود.
در ۱۹ سالگي به گيتار علاقه مند شد و در مدتي كوتاه چنان نوازنده اي شد كه همان گونه كه شرحش رفت بر گيتارنوازان پس از خود تاثير گذاشت.
در مجموعه آثارش درونمايه هاي مشخص و مشتركي وجود داشت. اشعارش حاكي از ترس و اضطراب انساني، مرگ و نافرجامي عشق بود. مرگش حاصل يكي از همين درونمايه هاي علاقه اش بود. زني به اتفاق شوهر حسودش جانسن را مسموم كردند. جانسن از زمانه خودش بسيار جلوتر بود و شايد بتوان موسيقي او را سياه ترين و تلخ ترين بلوز آن زمان دانست. ريتم آثارش عصبي و حاد بود و ملودي هاي آثارش بي قاعده بودند.

بلوز در دوران جديد
روزهاي تازه صداهاي ديگر
005679.jpg
راجر واترز
در ميانه هاي دهه ۱۹۴۰ بيش از ۲۵۰ هزار نفر كارگر كه اغلب آنها سياهپوست بودند، به شيكاگو مهاجرت كردند. در ميان آنها جوان ۲۴ ساله اي بود كه شغل اصلي اش رانندگي تراكتور بود، اما به موسيقي و بخصوص گيتار علاقه فراواني داشت. جواني كه با ورود به شيكاگو و آشنايي با موسيقي دانان جاز مكتب شيكاگو همچون ساني بومي ويليامسون، به شكل پيگيري به موسيقي پرداخت و بعدها به عنوان عامل گذر گيتار آكوستيك به گيتار برقي شناخته شد: مودي واترز ـ Muddy Waters ـ مودي پا به كافه هاي شبانه شيكاگو گذاشت و آنچنان تحولي در گيتارنوازي به وجود آورد كه امروزه از او به  عنوان يكي از نقطه  عطف هاي انكارناپذير تاريخ موسيقي بلوز نام برده مي شود.
اما براي مشهورشدن بايد اثري را به بازار عرضه كني. اين جمله اي بود كه در آن سال ها ورد زبان مودي بود.  آشنايي مودي با بيگ بيل برونزي ـ Big Bill Broonzy ـ به او كمك كرد تا آرزوي چندين ساله اش را متحقق كند. در سال ۱۹۴۷ نخستين صفحه مودي به بازار عرضه شد. Union Man Blues نخستين اثر مودي بود كه با استقبال چنداني روبه رو نشد. فروش اين صفحه موفقيت آميز نبود اما شركت تهيه كننده اين صفحه، تصميم گرفت تا دو اثر بعدي واترز را بلافاصله ضبط و به بازار عرضه كند: «Little Anna May »و «Gypsy Woman» متاسفانه اين دو نيز شكستي واقعي بودند صداي گيتاربرقي واترز كه جنبه ها و سويه هاي جديدي بر موسيقي بلوز افزوده بود، چندان براي گوش خريداران مانوس نبود و شايد مهم ترين دليل شكست آثار واترز همين نكته باشد. فرصت لازم بود تا شنوندگان با سبك و سياق نامتعارف واترز آشنا شوند. ضمن اين كه آوازخواني واترز بسيار عجيب بود. صداي او به تعبير بيگ  كرافورد كه سال ها براي واترز گيتار باس مي نواخت، مبهم و گنگ بود. كرافورد اذعان مي كرد كه هيچگاه نتوانسته است كلماتي را كه مودي ادا مي كرد به راحتي تشخيص دهد.
شركت ضبط چس ـ Chessـ كه طرف قرارداد واترز بود، ديگر تمايلي به ضبط و پخش آثار واترز نداشت اما به اصرار واترز و ديگر دوستانش صفحه « I Canصt be Satisfied» را روانه بازار كرد. در حالي كه قيمت هر صفحه در آن سال ها ۷۹ سنت بود، استقبال از اين صفحه واترز به حدي بود كه قيمت آن تنها ۲۴ ساعت پس از پخش آن در بازارسياه به يك دلار و ۱۰ سنت رسيد. استقبال از صفحه Canصt be Satisfied Iبه حدي بود كه فروشندگان به هر خريدار تنها يك صفحه مي فروختند. پس از اين صفحه مودي وارد مرحله جديدي از زندگي حرفه اي اش شد. شهرت او كم كم به سرتاسر آمريكا سرايت كرد و سبك بلوز نامتعارف او سبك رايج و مورد علاقه بلوز آن دوران شد. پس از آن واترز ترانه هايي در سبك بلوز و كانتري بلوز خواند كه تا هنگام مرگش در سال ۱۹۸۴ پرفروش ترين و محبوب ترين ترانه هاي بلوز بودند ترانه هايي همچون Rolling Stone, Im Your Hoochie coochi man I Just Want To make love to you, Got My Mojo Workin.
نسخه اصلي، يعني نخستين اجراي Canصt be Satisfied Iهم اينك در دسترس نيست.
اما در دهه ۴۰ نوازندگان ديگري هم بودند كه اهميت و ارزش واترز را در تاريخ كانتري بلوز دارند. بيگ بيل برونزي يكي از آنان است كه گيتاريستي چيره دست و صاحب سبك بود. اگر چه حوزه كاري برونزي گسترده بود و تنها محدود به موسيقي بلوز نمي شد اما عمده شهرت او به خاطر ترانه هاي بلوزي است. خواننده برونزي كارش را از اواخر دهه ۲۰ شروع كرد اما در دهه ۱۹۴۰ بود كه به اوج پختگي دست يافت. برونزي تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۸ ترجيح داد همچنان از گيتار آكوستيك استفاده كند. حتي محبوبيت روزافزون گيتاربرقي در دهه ۱۹۵۰ نيز باعث علاقه او بر اين ساز شد. اشعار و آوازهاي برونزي به  گونه اي بود كه بيشتر موردتوجه مخاطبان سفيد پوست قرار مي گرفتند. او محبوب ترين خواننده و نوازنده سياه پوست دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ميان سفيد پوستان بود. ترانه معروف او Big Bill Blues، اتوبيوگرافي موجود و اشعار آن به زندگي شخصي او اشاره مي كرد. علاقه او به محيط دانشگاهي و زندگي در خوابگاه هاي دانشگاهي به حدي بود كه در هفت، هشت سال آخر زندگي اش به عنوان سرايدار در دانشگاه آيوا مشغول به كار بود.
اما در دهه ۱۹۵۰ نوازندگان و خوانندگان بزرگ ديگري ظهور كردند كه مي توان آنها را رقيبان اصلي مودي واترز ناميد. المور جيمز -Elmore James، جاني شاينز ـJohny Shines و رابرت لاكوود جونيور ـ Robert Lockwood Jor مهم ترين آنها بودند. سبك نوازندگي و خوانندگي آنها به خاطر تاثيرپذيري شان از رابرت جانسون، دلتا بلوز نام داشت البته اين گروه به خاطر تاثيرپذيري آشكارشان از جانسون زير سايه نام او ماندند و برخلاف واترز كه سبك نوازندگي اش انقلابي در بلوز بود، آنها هيچگاه به شخصيت تاريخي واترز دست نيافتند. عمده شهرت جيمز به خاطر اجراهاي مجدد از آثار جانسون به خصوص اجراي درخشان Dust My Broom است. با اين حال نوازندگي جيمز و صداي گيتار گستاخانه و نامتعارفش همچنان شنيدني و تاثيرگذار است. تنها رابرت لاكوود توانست در طول اين پنج دهه اهميتي قابل  توجه بيابد. لاكوود متولد ۱۹۱۵ آركانزاس است و دقيقاً سه هفته پيش از واترز به  دنيا آمد اما نسبت به نوازندگان و خوانندگان هم دوره اش (واترز، جيمز و شاينز) عمري طولاني تر داشت و به همين دليل فرصت بيشتري داشت تا توانايي ها و قابليت هايش را به اثبات رساند. لاكوود در دهه ۱۹۹۰ يعني در هشتمين دهه زندگي اش نيز نوازنده اي فعال و پركار است. در سال ۱۹۹۲ در بزرگداشت رابرت جانسون، از او تحليل و ستايش فراواني شد و باب ديلان او را بزرگترين گيتاريست زنده بلوز ناميد. در همان شب فراموش نشدني كه بي . بي . كينگ، اريك كلاپتن و جف بك نيز حضور داشتند لاكوود با دستان لرزان اما جادويي اش برخي از آثار جانسون را نواخت تا در همان مكان ادعاي بزرگ ديلان را اثبات كند.
اما اهميت مودي واترز تنها به خاطر تحول شگرف او در موسيقي بلوزو سبك گيتارش نبود. در دهه ۱۹۵۰ او بسياري از نوازندگان سياهپوست با استعداد اما فقير را حمايت كرد تا مارچ ترقي را طي كنند. او شاگردان زيادي داشت كه يا در زمينه نوازندگي گيتار و خوانندگي و يا در نوازندگي ديگر سازها به شهرت رسيدند. اوتيس اسپان Otis Span كه سال ها در گروه او پيانو مي نواخت يكي از آنها بود. اما بدون ترديد بزرگترين شاگردان وي كه زير بال و پر او به شهرت رسيدند، بادي گاي ـ Budy Guy ـ بود.
بادي گاي به گفته خودش وقتي كه در سال ۱۹۵۷ از لوئيزياتايد به شيكاگو آمد گرسنه و بي پول بود. او به باشگاه هاي شبانه زيادي سر زد تا در آنها به عنوان نوازنده شغلي بيابد. بالاخره با كوشش فراوان موفق شد در يكي از كافه هاي شبانه ارزانقيمت شيكاگو به عنوان نوازنده گيتار شغلي بيابد. اقبال بادي گاي آنقدر بود كه شبي واترز به آن باشگاه برود و در نحوه نوازندگي او چيزي خاص و منحصر به فرد ببيند. واترز او را به گروهش دعوت كرد، پيشنهادي كه براي بادي باورنكردني بود. استعداد بادي به حدي بود كه واترز از او خواست گروهي مستقل تشكيل دهند. واترز از گاي حمايت كرد و بادي توانست گروهي سه نفره بنياد نهد و از سال ۱۹۵۸ يعني تنها يك سال پس از ورودش به شيكاگو نخستين صفحه اش را روانه بازار كند. كم كم شهرت گاي رو به فزوني گذاشت به طوري كه در اوايل دهه ۱۹۶۰ او محبوب ترين خواننده بلوز بود اگر چه او به لحاظ نوازندگي به پاي واترز نمي رسيد، اما بدون ترديد او خواننده اي بزرگتر بود. صداي او جوان تر، شاداب تر و لطيف تر از واترز بود و به همين دليل طيف شنوندگان او نيز گسترده تر بود اما بي  بي كينگ چيز ديگري بود. نام اصلي او رايلي بي كينگ بود. در سال ۱۹۲۵ به دنيا آمد و اولين برنامه راديويي اش را در سال ۱۹۴۹ اجرا كرد. در همان برنامه راديويي خودش را بچه بلوز خيابان بيل
ـ -Beal Steet Blues Boy ناميد و به همين دليل عنوان مخفف كوتاه شده بي بي (B.B) را براي خود برگزيد. بي بي كينگ تا اواخر دهه ۱۹۵۰ نوازنده اي گمنام بود. بيشتر ساكن لاس و گاس بود اما پايش يك جا بند نمي شد و به همين دليل پيوسته در حال سفر بود. شهرت ديرهنگام او را كه از اوايل دهه ۱۹۶۰ آغاز شد به خاطر همين بي قيدي او مي دانند با اين حال شهرت او در دهه ۱۹۶۰ به خاط تغيير سليقه شنوندگان موسيقي بود. اگر تا پيش از بي بي كينگ نوازندگان بزرگ صاحب كليك خاصي بودند (مثلاًُ واترز به كليك شيكاگو تعلق داشت) اما بي بي كينگ تلفيقي از تمامي مكاتب شهري از مي سي سي پي و آوالون گرفته تا شيكاگو و ممنيس بود. به همين دليل سليقه شنونده اي كه در دهه ۱۹۶۰ تنوع طلب و تكثرطلب شده بود، به بي بي كينگ توجه خاصي نشان داد. كينگ در طول ۱۵ سال دوره سرگرداني اش در بسياري از ايالت هاي آمريكا نوازندگي كرد و خواند. او يك كولي به تمام معنا بود، به تعبير خودش پيش از آن كه ستاره بلوز شود ستاره كشاورزي بود چرا كه در مزارع زيادي زندگي كرده بود و با رمز و رموز كشاورزي آشنا شده بود. از اين جهت بي بي كينگ موسيقيدان منحصر به فردي بود؛ موسيقيداني كه مفهوم مكتب را در بلوز زير پا گذاشت. او عاشق به تما م معناي بلوز است و حتي هم اينك در سن بالاي ۷۰ سال نيز همچنان كنسرت و برنامه اجرا مي كند. در دهه ۱۹۷۰ او بلوز را به سمت موسيقي پاپ كشاند و بي خود نيست كه از او به عنوان مشهورترين موسيقيدان بلوز نام برده مي شود. ترانه معروف او در دهه ۱۹۷۰ كه در احياي صنعت بلوز نقش عمده اي داشت
«The Thrill is Gone» نام داشت كه بدون ترديد مشهورترين ترانه بي  بي كينگ و شايد موسيقي بلوز باشد. با اين حال كينگ مردي متواضع است او خود را تنها سفير موسيقي بلوز مي داند، كسي كه شنوندگان عامي را نيز به سمت اين موسيقي كشاند. خود كينگ اذعان مي كند كه در تاريخ بلوز موسيقيداناني به مراتب بزرگتر از او وجود دارند كه از يك دهم شهرت كينگ نيز برخوردار نيستند. شهرت كينگ در موسيقي بلوز معادل شهرت لويي  آرمسترانگ در جاز است، با بي بي كينگ ديگر لازم نبود تا شنوندگان بلوز آمريكايي هاي سياهپوست باشد. ترانه هاي او در سرتاسر جهان شنونده و طرفدار داشت.
اما از اواخر ۱۹۷۰ به بعد نيز گروه ديگري از نوازندگان و آهنگسازان بلوز به شهرت رسيدند. بدون ترديد مهم ترين چهره اين گروه جان لي هوكر است كه بسياري از آلبوم هايش در دهه ۱۹۸۰ جزو پرفروش ترين كاست هاي موسيقي بودند. مهم ترين و مشهورترين ترانه هوكر، The Hoalor است كه در سال ۱۹۸۹ جايزه گرامي را از آن خود كرد. هوكر متولد ۱۹۲۰ است، پيش از آن كه نخستين صفحه اش در سال ۱۹۴۸ به نام «Boogie Chillen» را به بازار عرضه كند مدت ها به عنوان دربان كارخانه  در ديترويت مشغول به كار بود اما در دهه ۱۹۵۰ موفقيت چنداني كسب كرد و عموماً به عنوان خواننده و نوازنده درجه دو زيرسايه بزرگان بلوز قرار داشت. در اواخر دهه ۱۹۶۰ بود كه به تدريج موردتوجه قرار گرفت. به طوري كه در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ پس از بي  بي  كينگ به عنوان مشهورترين خواننده بلوز شناخته شد.
در دهه ۱۹۶۰ چهره هاي جوان و عمدتاً سفيد پوستي پا به عرصه بلوز گذاشتند كه در گسترش و اشاعه آن نقش عمده اي داشتند. تفاوتي كه اين دسته از نوازندگان و آهنگسازان سفيد پوست با پيشينيان خود داشتند تحصيل موسيقي به شكل آكادميك و حرفه اي بود. اگر چه اين گروه از نوازندگان كه مشهورترينشان اريك كلاپتي، جف بك و جيمي پيج نام داشتند فاقد خلاقيت و نوآوري خارق العاده مثلاً مودي واترز يا رابرت لاك وود بودند، اما بدون ترديد نقش آنها در فراگيرشدن بلوز بيش از گذشتگان بود. با گذشت زمان اين نوازندگان پا به عرصه هاي ديگري از موسيقي گذاشتند مثلاً كلاپتون پس از يك دوره درخشان در بلوز كه بيشتر با گروه هاي Cream يا Yard bird همراهي مي شد به موسيقي راك روي آورد هر چند كه امروزه شهرت كلاپتون در آمريكا به عنوان يك نوازنده چيره دست و بي مثال به خاطر آثار راك وي است. اما بدون ترديد آثار اوليه  وي يعني دوراني كه به خلق آثار بلوز مشغول بود، از توان و شكوه بيشتري برخوردارند. كلاپتون پس از يك دوره فعاليت پيگيري در موسيقي راك در سال ۱۹۸۴ به عنوان نوازنده اصلي آلبوم استثنايي راجر واترز Pros & Consaf Hitch Hiking كه تركيبي از نغمه هاي كانتري بلوز، راك منحصر به فرد راجر واترز و موسيقي مدرن بود بازگشتي موفقيت آميز به سبك بلوزكانتري داشت.

پرونده
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |  ديدار  |
|  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |