مضمون مهمان مامان همبستگي اجتماعي طبقات محروم و حاشيه نشين در مواجهه با شرايط سخت زندگي در چارچوبي كميك است. البته مضمون كمدي هميشه خلق حسي مسلط از پيوستگي اجتماعي از خلال هرج و مرج و بي نظمي است مثلاً اگر به كمدي هاي شكسپير نگاه كنيم آنها هميشه با حسي از آشفتگي و درهم ريختگي شروع مي شوند و بعد در ازدواج و پيوند اجتماعي پايان مي يابند
در حالي كه اكران تهران فيلم مهمان مامان آخرين ساخته داريوش مهرجويي به پايان رسيد، اما همچنان بحث انگيزترين است. عده اي از دوستان باتوجه به جذابيت پنهان مخالف بودن قصد دارند كه با مخالف خواني براي اين فيلم پرموافق براي خود جذابيت ديگر گونه اي دست و پا كنند. البته برخي هم بر اين مخالفت براساس دلايل خود پافشاري مي كنند و محق نيز هستند كه چنين باشند. با آن دسته اول كاري نداريم و اين مطلب شايد پاسخي به گروه دوم باشد.
«مهمان مامان»، آخرين فيلم مهرجويي، پاسخي نيرومند به يك بحران عميق اجتماعي است. مهرجويي همواره به سهولت ميان فضاهاي بورژوايي حركت كرده، به مشكلات و بن بست هاي زنان در جامعه ايران علاقه نشان داده و جوهر از خودبيگانگي را تيزبينانه ثبت كرده است. مهرجويي هر وقت درونمايه اي فلسفي را به يك زمينه ملموس اجتماعي پيوند زده بهترين فيلم هاي خود را ساخته است. دقيقاً به همين دليل «پري» فيلم بدي است، زيرا به درونمايه «از خود بيگانگي» ابعادي انتزاعي مي دهد و نهايتاً شكل تعمقي متافيزيكي را به خود مي گيرد.
در عوض، فيلمي همچون «هامون»، با وجودي كه تماماً در ذهنيت شخصيت اصلي خود غوطه مي خورد، اين ذهنيت را در بطن حوادث اجتماعي بس ملموسي بازنمايي مي كند. ما به خوبي حس مي كنيم كه لجام گسيختگي فلسفي هامون (خسرو شكيبايي) برآيند ازدواجي هولناك و يك محيط كاري دهشتناك است كه بيشتر شبيه يك ماشين هويت كشي است. تاثير فلسفي بر هامون كاملاً محسوس است.
سوررئاليسم مهرجويي در اين صحنه ربطي به آنچه كه آندره برتون و پل الوار به عنوان «نوشتار اتوماتيك» تئوريزه كرده اند،ندارد. آنها اعتقاد داشتند كه فراگشت نوشتن يك شعر بايد در روال كاركرد ذهني باشد كه از كنترل خرد، زيباشناسي و ملاحظات اخلاقي خارج شده است. برعكس، در هامون يك نقد عميق اجتماعي از خلال يك كنش سوررئال پديدار مي شود و عمل هامون چيزي جز عصيان در مقابل يك نظم اجتماعي غيرانساني نيست كه در قالب برداشتي سنتي از نهاد ازدواج و بوروكراسي خردكننده سرمايه در محيط كار قد برافراشته است. در پايان، هنگامي كه ماهيگيران، هامون نيمه جان را از دريا مي گيرند، پس از آن كه او جرعه اي از آبي را كه فرو خورده بيرون مي ريزد، لبخندي كه تقريباً غيرقابل رويت است بر لبانش نقش مي بندد، لبخندي كه شباهت زيادي به لبخند نامحسوس ليلا حاتمي در پايان ليلا دارد كه در قالبي سرشار از ابهام، تراژدي و اميد را درهم مي تند. اين نمادي متعادل از رهايي است. هامون كه يكي از معاني نامش بيابان يا كوير است، با فرورفتن در آب غسل تعميدي تمثيلي را تجربه مي كند كه به او نام و هويتي تازه مي دهد و تشنگي فلسفي او را سيراب مي كند. او بايد مرگ را تجربه كند تا زندگي را بيابد.
«بانو» نيز در زمره فيلم هاي خوب مهرجويي است كه متاسفانه توجه زيادي به آن نشده است. مريم بانو، (بيتا فرهي) كه شوهرش او را ترك كرده، براي گريز از تنهايي به خانواده اي فقير در خانه خود پناه مي دهد. طي يك مهماني كه هسته روايي بانو محسوب مي شود، او در ميان خوشحالي و سرور مهمانان تنگدست خود به حس كاذبي از خوشبختي يا رستگاري دست مي يابد و تنهايي خود را به فراموشي مي سپارد. اما اين لحظه تعالي توهمي بيش نيست، چرا كه مهمانان تنگدست او به زودي همه اشياي عتيقه اي را كه در خانه بورژوايي بانو انباشته شده به سرقت مي برند. بازگشت دوباره به يك تنهايي غيرقابل تحمل كه خيانت مكرر آدم ها رقم زده، بانو را تا سر حد خودكشي و مرگ مي راند. تنها در پايان است كه در آستانه سفري به دوردست، بانو با پذيرش تنهايي فلسفي خود به شناخت مي رسد. اما چون اين شناخت در حوزه اي فردي تجسم مي يابد، ماهيتي بورژوايي به خود مي گيرد.
|
|
مهمان مامان سير روايي بانو را وارونه مي كند، زيرا در اين فيلم شناخت و رستگاري ديگر پديده فردي نيست، بلكه روحي جمعي دارد. به همين دليل ما از قلمرو يك درك بورژوايي وارد يك حوزه همبستگي پرولتاريايي مي شويم. برخلاف بانو، مهمان مامان با حسي از تجزيه اجتماعي شروع مي شود و فقط در پايان است كه چيزي همچون «روح مطلق» هگلي بر سر سفره اي گسترده به وحدتي تجسم مي بخشد كه همه تضادهاي اجتماعي را حل مي كند.
مهمان مامان در برگيرنده كاراكترهايي است كه هركدام درگير درام شخصي خود هستند: يوسف (پارسا پيروزفر) و صديقه (نسرين مقانلو) در يك رابطه عشق و نفرت هم كتك كاري مي كنند و هم به يكديگر عشق مي ورزند؛ دل مش مريم(فريده سپاه منصور)، پس از مرگ شوهر و بچه هايش در طي جنگ، در اعماق يك تنهايي تراژيك تنها به مرغ و جوجه هايش خوش است و يدا... (حسن پورشيرازي)، يك عاشق سينه چاك سينما، داستان شهادت بار ايثار زندگي خود را در راه سينما بازگو مي كند.
همه اين بحران ها در عين حال بعدي اجتماعي دارند، اما تنها در لحظه اتوپيايي مهمان به عنوان تبلور متعالي يك وجدان پر از شفقت است كه اين بحران ها حل مي شوند. بدين سان، در حالي كه قهرمانان «دايره مينا»، «هامون» و «بانو» شايد به نوعي رستگاري فردي دست يابند، رستگاري انسان در مهماني مامان به مقوله اي بس فراگيرتر بدل مي شود و مقياسي عميقاً جمعي مي يابد.
داريوش مهرجويي ثابت كرده است كه در همه ژانرهاي سينمايي (درام دروني، درام تمثيلي، نقد اجتماعي و كمدي) تبحر دارد. بعضي فيلم هاي او مثل هامون يا بانو تركيبي از كمدي، نقد اجتماعي و درام دروني هستند، برخي مثل پري مداقه فلسفي و برخي مثل «اجاره نشين ها» نقد اجتماعي كميك. مهرجويي، همچون رابرت آلتمن، در عين حال استاد بازي گرفتن از تعداد زيادي شخصيت در آن واحد است.
مضمون مهمان مامان همبستگي اجتماعي طبقات محروم و حاشيه نشين در مواجهه با شرايط سخت زندگي در چارچوبي كميك است. البته، مضمون كمدي هميشه خلق حسي مسلط از پيوستگي اجتماعي از خلال هرج و مرج و بي نظمي است. مثلاً اگر به كمدي هاي شكسپير نگاه كنيم، آنها هميشه با حسي از آشفتگي و درهم ريختگي شروع مي شوند و بعد در ازدواج و پيوند اجتماعي پايان مي يابند.
در هرحال، ظرافت كمدي مهرجويي در اين است كه، با وجودي كه او با شفقت به شخصيت هاي خود مي نگرد، هرگز فاصله انتقادي با آنها را از دست نمي دهد. مثلاً يوسف (پارسا پيروزفر)، هم معتاد است و هم در يك مورد همسر خود را كتك مي زند، كنشي كه مهرجويي با هوشمندي آن را به نقد مي كشد و ريشه اش را در بطن شرايط اجتماعي مي يابد. مهرجويي، برخلاف برخي كه تصورشان از فمينيسم به تصويركشيدن يكسويه همه چيز است، مشتاق است كه به هر دو طرف گوش بدهد. اين تنها راهي است كه مي تواند به برقراري ديالوگي سازنده بينجامد.
به گفته كريستوا، يك فرد دايماً در جدال ميان دو لحظه، كه او آنها را سمبوليك و سمياتيك (Semiotic) مي خواند، بازتوليد مي شود.
برعكس، شخصيتي مثل يوسف، كه وارث فرهنگ پدرسالارانه است، در عين حال از يك وجدان عميق اجتماعي برخوردار است كه او را به همدلي با همسايه هايش بر مي انگيزد. مهرجويي، نه به عنوان يك موجود تجريدي، بلكه به عنوان يك پديده اجتماعي به يوسف نگاه مي كند.
در حقيقت، گردهم آمدن شخصيت هاي مهمان مامان كه در قالبي كميك تركيب پيچيده اي از خوبي و بدي، خودخواهي و از خودگذشتگي هستند، پديده اي را خلق مي كند كه باختين، با توصيف آن به عنوان دموكراتيك ترين شكل كنش ميان افراد، «كارناوال» مي نامد. به گفته باختين، كارناوال كه در قرون وسطي با جمع شدن افراد بر سر يك سفره غذا آغاز مي شد، در قالبي تمثيلي در حكم بزرگداشت نوعي آزادي موقت از قيد و بندهاي كليسا و درهم شكستن نظم تثبيت شده و واژگون كردن سلسله مراتب اجتماعي بود. بر همين منوال، دورهم نشستن همسايه ها بر سر سفره مامان، كه هسته اصلي روايت مهمان مامان محسوب مي شود به فراگشتي بدل مي شود كه ساز و كارهاي يك جامعه طبقاتي استبدادي را دموكراتيزه مي كند. اين جا همه فاصله هاي تحميل شده درهم ريخته مي شوند.
مهرجويي، برخلاف كساني كه ادعاي شكستن كليشه هاي مسلط را دارند و به همان سبك و سياق كليشه به وجود مي آورند، يعني با همان گفتمان حرف مي زنند، يعني به قول ميشل فوكو قادر به گسست با گفتمان دوران خود نيستند، زيرا از نقد خود روي برمي تابند و تاويل هاي خود را به زير علامت سؤال نمي برند.
شايد بد نباشد گفته اي از ولاديمير ماياكوفسكي را به ياد بياوريم:«هنرمند براي آن كه امر اجتماعي را بفهمد بايد در ميان چيزها و حوادث باشد. دانش تئوريك از اقتصاد، آگاهي از واقعيت هاي روزمره، غوطه ور شدن در مطالعه علمي تاريخ سنگ بناي كار هنرمند هستند.»