جمعه ۱ آبان ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۳۳
index
روزي روزگاري سوپرمن
ژانگ ييمو
با نگاتيوهايي به رنگ خون
007407.jpg
در اواخر دهه هفتاد ميلادي زماني كه توليد نسخه زنده سوپرمن براي كمپاني برادران وارنر شكل جدي تري به خود گرفت، مسئولان و كارگزاران استوديو يك مشكل بزرگ پيش رويشان داشتند. بازيگري كه بتواند به شمايل شكل گرفته روي كاغذهاي كتابهاي منتشر شده انتشارات مارول جان دهد. آن زمان كساني كه ماموريت يافتند سوپرمن سينما را بيابند يك جمله ملكه ذهنشان بود: «او بايد يك كري گرانت مدرن باشد. همان قدر موقر و البته همان قدر هم به روز.» حاصل اين جست وجو پنج نام بود: كرك آلن، جورج ريوز، دين كين، تام وينگت و كريستوفرريو. ميان اين پنج نفر اما يك نفر به سرعت وارنري ها را متقاعد كرد كه به سوپرمن چراغ سبز توليد نشان دهند. جوان ۲۵ ساله اي كه حدود ۱۹۳ سانتي متر قدش بود و اندام متناسبش كاملاً بر آبي و قرمز لباس چهره محبوب آن روزگار مي نشست. اينگونه شد كه عكس كريستوفرريو تنها يك سال بعد بر سردر سينماهاي سراسر جهان جاي گرفت. او سوپرمن بود. مردي كه از افسانه ها مي آمد...

ريو پيش از بازي در سوپرمن، تنها تجربه دو كار را پشت سر داشت. يكي مجموعه تلويزيوني به نام «به عشق زندگي» كه در حد فاصل سال هاي ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ روي آنتن مي رفت و كار ديگر هم «سقوط بانوي خاكستري» بود كه دقيقاً از سر همان كار، ريو به سر صحنه سوپرمن رفت. درست بلافاصله پس از پايان فيلمبرداري نخستين قسمت فيلم بود كه ريو تبديل به يك چهره شد. اما گام بعدي اش در سينما قسمت دوم خود سوپرمن بود. او به راحتي و با تكيه بر محبوبيتش پيشنهادهايي را رد كرد كه خيلي هايشان مي توانست موقعيت آينده اش را عوض كند. از اين جمله بود نقش نخست فيلمي چون ژيگولوي آمريكايي يا گرماي تن كه حداقل خود فيلم ها آثار مهم ابتداي دهه هشتاد به حساب مي آيند.
كريستوفرريو متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۲ در نيويورك سيتي بود. پدر و مادرش يكي روزنامه نگار و ديگري پروفسور و نويسنده رمان هاي بلند، در چهارسالگي او از هم جدا شدند و سرپرستي كريستوفر به مادرش سپرده شد. آنها به نيوجرسي رفتند و مادر تنها چند سال بعد ازدواج كرد. پس از دبيرستان، به دانشگاه كورنل رفت؛ به جايي كه همكلاسي اش رابين ويليامز بود و اتفاقاً هر دو نفر آنها بين چند نفري قرار گرفتند كه از سوي كورنل به دانشگاه هنرهاي نمايشي مشاهير نيويورك معرفي شدند.
وقتي كريستوفر براي نقش سوپرمن برگزيده شد، علت اصلي اش را هاليوودي ها كاريزما و قدرت منحصر به فرد او در جذب طرف مقابل عنوان كردند و همين سبب شد مخاطبان اين آثار هم او را در حد يك ستاره دوست داشته باشند. اين يعني همان كري گرانت مدرني كه وارنري ها مدنظر داشتند.

همه چيز اما در زندگي ريو آنقدرها هم شيرين نبود. در ۲۷ مه سال ۱۹۹۵ و در زماني كه او در اوج به سر مي برد سقوطش از اسب سبب شد همه چيز از دست برود. سواركاري جزو تفريحات و سرگرمي هاي هميشگي ريو بود و همين باعث مي شد كه او بخش عمده اي از اوقاتش را به اين ورزش اختصاص دهد اما اسب چموش آن روز، ريو را از همه تفريحاتش دور كرد. در واقع اين سقوط يك كنايه تلخ هم بود. مرد برتري كه مي توانست در فيلم هايش همه چيز را جابه جا كند، به پرواز درآيد يا در ثانيه اي تغيير كند، در واقعيت تبديل به موجود فلجي شد كه هيچ كاري از دستش برنمي آمد. زندگي روي ويلچر براي ريو آسان نبود؛ مردي كه ۴۳ سال از عمرش را سپري كرده بود.
گفت وگوي تكان دهنده ريو چندماه پس از سانحه را هنوز خيلي ها به ياد دارند. زماني كه او در پاسخ به مصاحبه كننده نيويورك تايمز گفته بود تصميم داشته در همان روزهاي اول خودش را خلاص كند: «مي توانستم احساس كنم بچه هايم چقدر به من احتياج دارند. آنها مرا دوست داشتند و مرا مي خواستند. حالا هم خوش شانس ترين آدم روي زمينم كه مي توانم در كنار زن و فرزندم باشم. حالا مغزم سالم تر از هميشه كار مي كند.» اين جمله ها بخشي از آن حرف ها در مصاحبه جنجالي ريو با نيويورك تايمز بود. او همان زمان بود كه اعلام كرد مي خواهد به كارش ادامه دهد.

يك اقتباس مدرن از پنجره عقبي آلفرد هيچكاك، نشان داد ريو مي تواند هنوز زندگي كند. او همان كسي بود كه از پشت پنجره شاهد قتل است و البته ايفاي نقش روي ويلچر تنها يكي از مواردي بود كه دست و پاي ريو را براي ايفاي نقش مي بست: «هيچ كاري نمي شد انجام داد به جز تكان دادن اجزاي صورت. فقط آنهايي مي فهمند بازي با اجزاي صورت چقدر سخت است كه مجبور شده باشند تنها در همين شرايط قرار بگيرند.» اين نقش آفريني يك جايزه بازيگري هم براي ريو به ارمغان آورد. مردي كه روزگاري پيشنهاد بازي در فيلمي چون «يادآوري مطلق» را هم رد مي كرد تا آرنولد شوارتزينگر جايگزينش شود، حالا بايد براي خودش در فيلم ها نقشي دست وپا مي كرد.

در ابتداي هزاره تازه بود كه بخشي از حواس اندام هاي ريو بازگشت. او كه به ياري همسرش دانا موروسيني حالا به شرايط بهتري رسيده بود، بخشي از زمان طولاني روز را صرف فعاليت هاي عام المنفعه و خيريه مي كرد تا وجهه سوپرمن باز هم حفظ شود. وقتي استوديوي برادران وارنر اعلام كرد باز هم قصد دارد نسخه تازه اي از سوپرمن را جلوي دوربين ببرد، قرار شد ريو يكي از نقش هاي فرعي را به صورت افتخاري روي ويلچر ايفا كند اما توليد آن نسخه آنقدر عقب و جلو افتاد كه مرگ مجالي به ريو نداد.
در اين سال ها ريو سعي زيادي نكرد تا در سينما حضور داشته باشد. يك نقش آفريني كوتاه در فيلمي مستقل كه قرار است امسال به نمايش عمومي درآيد همه كار سينمايي او پس از پنجره عقبي بود. او البته به تصويرش نزد عامه اهميت فراواني هم مي داد. براي همين پيشنهاد رايدلي اسكات براي بازي در نقش ميسون ورگر در فيلم «هانيبال» را نپذيرفت. نقشي كه به لحاظ وضع جسماني كاملاً مشابه وضع جسماني ريو بود اما وجه منفي و شيطاني كاراكتر، ريو را از پذيرش آن منصرف كرد تا گري اولدمن ايفاگر نقش اين كاراكتر باشد.

كريستوفر ريو در ۵۲ سالگي درگذشت. پزشكان علت مرگ را در يك شنبه اوايل اكتبر، حمله قلبي اعلام كردند. حمله اي ناشي از فشارهايي كه فعاليت هاي فراوان او پس از سانحه برايش به همراه داشت. در واقع ريو تصميم گرفته بود فعال تر و بهتر سال هاي كمتري را زندگي كند تا اين كه به عنوان يك خانه نشين همه ايامش را روي تخت بگذراند. در اين دوره همسرش دانا پشتيبان و همراهش بود. حضور فعال اين دو در مجامع سينمايي نشان از همين موضوع داشت.
از شاخص ترين كارهاي كارنامه او مي توان به چهار قسمت سوپرمن، جايي در زمان (۱۹۸۰)، هوانورد و آنا كارنينا (۱۹۸۵)،  تولد زمين (۱۹۹۰) و دهكده نفرين شده (۱۹۹۵) اشاره كرد. ريو همچنين كارگرداني دو فيلم تلويزيوني، تهيه يك برنامه درباره خودش و فيلم پنجره عقبي و نوشتن داستان سوپرمن ۴ : در جست وجوي صلح را هم در كارنامه اش دارد.

بازي تلخ تقدير ادامه دارد.
مرد شكست ناپذير سينما در ۵۲ سالگي بر اثر حمله قلبي مي ميرد تا ثابت شود زندگي تفاوت هاي زيادي با آن چيزي دارد كه بر پرده نقره اي نقش مي بندد و به روياهاي مردم يك دنيا شكل مي دهد. مرگ كريستوفر ريو يك مرگ ساده نيست. مرگ يك اسطوره در نهايت بدفرجامي است. او هنوز هم تصوير سوپرمن نزد همه مخاطبان و حتي بچه هايي است كه كتابهاي بعدي او را با چهره هاي شبيه تر به ريو خوانده اند. آنها باور نخواهند كرد كه روزي روزگاري يك اسب سوپرمن را به زمين بزند و موجبات مرگ زودهنگام او را فراهم كند.

از ميان حرف هاي كريستوفرريو
007410.jpg
آنچه به سوپرمن وجهه يك اسطوره را بخشيد قدرت بي حدش نبود بلكه نحوه و شيوه استفاده از آن بود. از نقطه نظر بازيگر اين نقش مي توانم بگويم بخشي از وجود خودم را به اين كاراكتر بخشيدم.
روزي از شون كانري پرسيدم چگونه مي شود در يك نقش حفظ شد و بازي در آن را ادامه داد. او فقط يك جمله گفت. بايد آنقدر خوب باشي كه آنها از تو بخواهند دوباره آن نقش را تكرار و بازآفريني كني.
وقتي شما يك دنباله را مي سازيد آنچه اهميت دارد زمان است و پول. در سوپرمن ۲ صحنه اي داشتيم كه در برنامه ريزي توليد قرار بود برايش به جزاير سنت لوسيا در درياي كارائيب برويم. حاصل اما سفري كوتاه به نروژ و گرفتن همان صحنه ها در فضايي برفي بود. در سوپرمن ۴ وقتي خودم تهيه كننده كار شدم فقط به اين فكر مي كردم كه چه زماني كار به پايان خواهد رسيد.
زمان بازي در سوپرمن اول، فكر مي كردم تناسب اندام خوبي دارم اما به من گفتند كه بايد به وزنت اضافه شود. وقتي اين اضافه وزن به پايان رسيد، فكر مي كردم فقط براي بازي در نقش محمدعلي كلي مناسبم.
بدن همه چيز را نمي سازد. فكر و روحيه و روان است كه به زندگي شكل مي دهد.
(در روزهاي آخر) احساس مي كنم پيرتر شده ام و زمان هم به سهولت مي گذرد. بيشتر وقت ها احساس مي كنم چيزهايي در زندگي هست كه دوست داشتم انجامشان دهم و ديگر نمي توانم.
هاليوود نياز دارد كه كارهاي بيشتري انجام دهد. آنها بايد تحمل ريسكشان را بالا ببرند. در خيلي از فيلم هاي ما گروه ها مي توانند شكل بهتري از آنچه كه دارند را به خود بگيرند.

چهره روز
چهره هاي ماندگار قساوت و خشونت
007419.jpg
سينا قنبرپور
هنوز هيچ نظرسنجي دقيقي نشده است تا به دقت اعلام كند در شهريور و مهرماه سال ۱۳۸۳ چهره برجسته ايران چه كسي بوده است اما آنچه كه از حرف و حديث هاي رد و بدل شده ميان مردم مي توان حس كرد اين كه دونام مستعار از دو جوان حاشيه نشين پايتخت بارها و بارها تصويري مخوف را در ذهن راويان مجسم كرده است. نام هاي «بيجه» و «باغي» دو نام مستعار از جواناني هستند كه نه تنها هيچ كس از آنها تقدير و تشكر نخواهد كرد كه حتي تلاش مي كنند شديدترين مجازات ها نيز برايشان به اجرا درآيد.
تصوير «محمد بيجه» ۲۳ ساله كه به بيجه معروف است به همراه «علي غلامپور» ۳۱ ساله معروف به باغي بارها در روزهاي گذشته حجم قابل توجهي از تيراژ مطبوعات را به خود اختصاص داد.
صفحات حوادث روزنامه ها در ۴۱ روز گذشته متمركز بر اعمال اين دو جوان رقم خورده است و حتي اين دو توانستند بخشي از اخبار و تصاوير زنده تلويزيوني را هم به خود اختصاص دهند!
شايد در حالت عادي هيچ جواني نمي توانست به اين سادگي توجه افكار عمومي يا اصحاب رسانه  هاي جمعي را به خود جلب كند.
در اين مدت حتي آنان كه حوادث را كاري مبتذل مي پندارند نيز ناخواسته و خواسته به صحبت درباره اين دو جوان و اعمالشان در حاشيه پايتخت پرداختند. در حالي كه شايد اگر هر جوان ديگري در همين مدت طرحي ابتكاري براي ساماندهي ترافيك يا طرحي براي توليد در كشور مي داد تا اين حد موردتوجه قرار نمي گرفت. گرچه هنوز نظرسنجي قابل توجهي انجام نشده اما در همين مدت خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران (ايرنا) دست كم ۶۰ عنوان خبري مستقل درباره ماجراي پاكدشت مخابره كرده است. «ايسنا» يا همان خبرگزاري دانشجويان ايران در اين مدت ۱۵۰ خبر و گزارش درباره ماجراي پاكدشت تهيه و مخابره كرده است.
موضوع به همين جا ختم نمي شود، سايت اطلاع رساني پليس كه نخستين خبر درباره ماجراي پاكدشت را مخابره كرده بود نيز در اين مدت دست كم ۲۰ عنوان خبري و گزارش تهيه كرده است. اين پايگاه اطلاع رساني جدولي از تعداد و مشخصات قربانيان و گزارشي از خصوصيات دو عامل جنايت تهيه كرد. خبرگزاري ايسنا نيز علاوه بر تحليل موضوع و كسب نظرات حقوقدانان و آسيب شناسان به طرح ميزگردي در اين باره و گفت و گو با دست اندركاران حقوق كودكان از جمله دكتر علي نجفي توانا يا ليلا ارشد پرداخت.
ايلنا يا خبرگزاري كار ايران حدود ۵۰ عنوان خبر و گزارش تهيه و در اختيار كاربران سايت خود قرار داده بود. خبرگزاري مهر با ۷۶ گزارش و خبر به موضوع پرداخت و خبرگزاري فارس نيز با ۴۵ عنوان خبري. در اين ميان بيجه و باغي دست خبرگزاري هاي خارجي را هم خالي نگذاشتند اين دو سبب شدند تا حداقل راديو بي بي سي و بخش فارس خبرگزاري گزارش ها و تحليل هايي در اين باره تهيه كند.
007416.jpg
بدين ترتيب است كه مي توان بدون دستيابي به آمار حاصل از يك افكارسنجي و يا تحليل محتوا دوچهره آرام دادگاه و دو جوان مخوف ساكن در حاشيه پايتخت را خبرسازترين افراد شهريور و مهر ۸۳ نام گذاشت.
آنها حتي جذبه استيضاح احمد خرم وزير راه  و ترابري دولت خاتمي را هم تا اندازه اي كاستند و در همان روزها كه اهميت خبري به موضوع استيضاح خرم توجه داشت باز هم بيجه و باغي يك پاي اخبار يك و تيترهاي اول بودند.
اما آنها در شرايطي به چهره سال ايران تبديل خواهند شد كه شايد تا سال ها بعد ديگر چنين چهره هايي در تاريخ خود به ويژه تاريخ جنايي نداشته باشيم. آنها و به ويژه بيجه توانست واقعيت افسانه گون اصغر قاتل كه ۷۱ سال بر اذهان همه حكومت كرده بود را به حاشيه براند و اينك سوژه داستان ها و قصه هاي ترسناك باشد.
شايد ديگر مادران قصه «لولو خرخره» و «بچه برك» را متاثر از بيجه براي فرزندانشان نقل كنند و نه آن اصغر بروجردي كه ۳۵ كودك و نوجوان را در بغداد و تهران به همين شيوه به قتل رساند.
اما شايد ورق به گونه اي ديگر هم برگشته باشد و شرايط و بسترهاي موجود در جامعه كه اين دو چهره مخوف را رقم زده است به بازتوليد چهره هاي مشابهي در اين زمينه مشغول باشد.
قرار نيست شما را بترسانيم ولي اگر باز هم كساني باشند كه در اطراف پايتخت و در شرايطي مشابه چنين كنند ممكن است آرامش ما را به هم بزنند ولي مطمئن باشيد تا اين حد چهره نمي شوند مگر آن كه خشونت و قساوت قلب را از بيجه و باغي به اوج ديگري بكشانند!

لانگ شات
پير سالينجر
يكي از مردان رئيس جمهور
007413.jpg
مرگ پير سالينجر در هفته گذشته خاطرات خيلي ها را در سراسر جهان زنده كرد. مرگ سخنگوي يكي از محبوب ترين روساي جمهور آمريكا يعني كندي. مردي كه در تمام روزهاي خوب و بد كندي كنارش بود و البته از اولين كساني هم بود كه هنگام ترور او مجبور شد مقابل رسانه ها بايستد و از مرگ رئيسش بگويد.

سالينجر در اين سال هاي آخر عمر در پاريس زندگي مي كرد. در شهر زيبايي كه خاطرات تلخ آمريكا را از ذهنش مي زدود و البته اين محل سكونت، حاصل عهدي بود كه او با خودش و اطرافيان بسته بود. دقيقاً چهار سال قبل او رو در روي خبرنگاران ايستاد و اعلام كرد كه اگر جورج بوش به رياست جمهوري برسد كشور و زادگاهش را ترك خواهد كرد و چنين كاري را هم انجام داد: «بوش نالايق ترين و نامناسب ترين فردي است كه مي تواند رئيس جمهور آمريكا شود.» اين اظهارنظر تند، پس از پيروزي بوش عامل اصلي سفر سالينجر شد. مردي كه البته در اين سال هاي آخر هميشه با مشكلات قلبي هم دست به گريبان بود.
او روزهاي اقامت در كاخ سفيد را اينگونه به ياد مي آورد: «كندي آنقدر خاص بود كه مثل ديگر رئيس جمهورهاي ايالات متحده عمل نكند. او اطراف خودش را از مشاوراني پر كرده بود كه همگي مورد اعتماد يكديگر بودند. اينگونه بود كه در اتاق رئيس جمهور هميشه به روي كاركنان باز بود و هر وقت هركس اراده مي كرد، مي توانست به دفتر او برود و با كندي صحبت كند.»

سالينجر در يك سال اخير چندباري به دليل ناراحتي قلبي در بيمارستان بستري شده بود اما هفته گذشته سرانجام زير تيغ جراحان رفت تا دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب روي بدنش نصب شود. همين جراحي هم سبب شد كه به فاصله چند روز او بر اثر عارضه قلبي درگذرد. سالينجر در روزهاي آخر عمرش در گفت وگو با يكي دو روزنامه فرانسوي بار ديگر نوك پيكان انتقاداتش را متوجه رئيس جمهور فعلي ايالات متحده كرده بود و او را با همان صفاتي كه چهار سال قبل درباره اش به كار برده بود، مورد خطاب قرار داد.

چهره ها
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |