جمعه ۱ آبان ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۳۳
ديدار
Friday.htm

گفت وگو با عباس سليمي نمين
از سبز وار تا انگليس
007524.jpg
عكس ها: محمدرضا شاهرخي نژاد
عليرضا صلواتي
نام: عباس
نام خانوادگي: سليمي نمين
نام پدر: رحيم
تاريخ تولد: ۳ بهمن ۱۳۳۳
صادره از: سبزوار
ميزان تحصيلات: ليسانس مهندسي الكترونيك از انگلستان
شغل پدر: پزشك
شغل مادر: خانه دار
همسر: فوق ليسانس فلسفه، تهيه كننده صدا و سيما
فرزندان: ۳ دختر و ۲ پسر، دانشجوي زبان خارجي، دانشجوي علوم اجتماعي، دانشجوي مديريت بازرگاني، دانشجوي كارگرداني سيما، دانشجوي منابع طبيعي

پسوند فاميل شما به آذربايجان برمي گردد. درحالي كه متولد سبزوار هستيد! چگونه ممكن است؟!
همان طور كه از پسوند فاميلمان پيداست، اصالتاً خانواده ما آذربايجاني است. مادرم اهل تبريز و پدرم از حاشيه هاي اردبيل، نمين، كه شهري نزديك اردبيل است. اما فقط دو تا از برادرها و خواهرهايم متولد آن جا هستند. بقيه ما در شهرهاي متعددي كه پدرم به آن جاها تبعيد مي شد، به دنيا آمديم.
فعاليت سياسي داشتند؟
اعتراضاتي حكومت پهلوي داشت...
مگر پزشك نبودند؟ پزشك سياسي؟!
چرا بيشتر در رشته تخصصي خودش درباره مسايل اداري و اينها مشكل داشت. مشكلي كه داشتيم اين بود كه مادرم اصلاً فارسي بلد نبود و ما هميشه با زبان فارسي صحبت مي كرديم كه با تبعيد پدر به مناطق فارس زبان مشكلي پيش نيايد. اواخر عمر پدرم در مشهد مقيم شديم. اواخر عمر ايشان، مي خواستند ايشان را به خواف تبعيد كنند كه ايشان سكته مغزي و به دنبال اين سكته فوت كرد. من آن موقع اول دبيرستان بودم.
تا چند سالگي در سبزوار بوديد؟
تا شش سالگي و بعد از آن به مشهد رفتيم. دوران دبستان و دبيرستان را در مشهد گذراندم. در سبزوار كه بوديم، خانه مان روبه روي مدرسه بود. قبل از اين كه به سن پيش دبستاني برسم، مي رفتم مدرسه و در كلاس اول شركت مي كردم.
مستمع آزاد بوديد!
آره. ولي خب جايزه هم از معلم گرفتم. در كلاس برادرم كه يك سال از من بزرگتر بود شركت مي كردم. از آن سال ها حضور پررنگ آمريكايي ها را به خاطر دارم...
حساسيتي داشتيد؟
نه. حساسيت سياسي نداشتم. ولي آنها با جيپ هاي خاص خودشان و زندگي لوكسي كه داشتند در شهر مستضعف و محروم سبزوار، تصوير نامانوسي داشتند. عمدتاً مردم با درشكه نقل مكان مي كردند. خيابان آسفالتي در شهر وجود نداشت، ولي آمريكايي ها زندگي مجللي داشتند.
در آن سن و سال چه نگاهي به آنها داشتيد؟
نگاه  بچه هاي همسن و سال من يك نگاه حسرت آلود بود. مثلاً در ماشين هاي آنها شيريني زياد بود. زندگي ما، زندگي متوسط رو به بالا بود، ولي غالب شهر يك نگاه حسرت وار داشتند. نگاه، نگاه خيلي خوبي نبود. تعجب انگيز هم بود.
چرا؟
چون من قواي نظامي خودمان را خيلي در سبزوار نمي ديدم، ولي حضور ارتش آمريكا و تردد آنها در شهر دورافتاده اي مثل سبزوار بسيار مشهود بود، تفريحمان هم رفتن به روستاها در روزهاي تعطيل بود. قدمگاهي بود. تا پنج سالگي من در سبزوار بوديم و سپس رفتيم به مشهد. دبستان و دبيرستان را در مشهد گذراندم. به مشهد كه رفتيم، چندماهي را مستاجر بوديم تا اين كه خانه اي را پيدا كرديم. دبستان را در همان محله خودمان رفتم. خانواده  ما يك خانواده مذهبي بود كه بعد از آمدن  ما به مشهد، فعاليت مذهبي خانواده بيشتر شد.
در سبزوار هم فعاليت مذهبي داشتيد؟
خيلي پررنگ نبود. ولي در مشهد مادرم جلسات قرآني را برقرار كرد و برادرانم هم برنامه هايي را براي همسن و سالانشان برپا كرده بودند. آن فعاليت ها اگرچه سياسي نبود، اما خود به خود مرزبندي هايي را با رژيم پهلوي در خانواده ما ايجاد كرد.
اين مرزبندي در كجا تبلور يافت؟
يك مثال اين بود كه در خانواده ما با اين كه همه تحصيلات دانشگاهي داشتند، تا پيروزي انقلاب، هرگز تلويزيون نداشتيم.
چرا؟
به دليل همان مرزبندي.
خود شما مي گوييد خانواده ما كه تحصيلات دانشگاهي داشت...
به دليل مخالفت با فعاليت هاي رژيم پهلوي كه در جهت تخريب فرهنگ اسلامي بود و در اعتراض به آن تلويزيون نخريديم.
شما نخواستيد يا خانواده نخواستند؟
كل خانواده. يادم نمي آيد عضوي از خانواده با اين تصميم جمع معترض بوده باشد. خب، فضاي اعتقادي در خانواده هم پررنگ شده بود.
پس چگونه از حوادث و رويدادها مطلع مي شديد؟
از راديو.
خب راديو هم كه همان حال و هواي تلويزيون را داشت، ليكن تنها تصوير نداشت. با صدا مشكلي نداشتيد؟
خير. تلويزيون براساس شنيده ها فضاي فرهنگي خيلي خوبي نداشت. طبيعتاً تلويزيون با يك رسانه صوتي تفاوت فراواني داشت. تاثيرات بسيار مخرب تصوير غيرقابل انكار بود. نداشتن تلويزيون يكي از همان مرزبندي هاي ما با رژيم پهلوي بود. به همين ترتيب در مبارزات اسلامي، خانواده ما از فعاليت هاي امام(ره) حمايت مي كردند. يادم مي آيد هميشه تصويري از حضرت امام را كه روي يك ظرف سنگي كنده كاري شده بود، داشتم. در آن فضاي خفقان خيلي سخت بود. بعدها به تدريج موج خفقان و ارعاب موجب شد كه از فعاليت سياسي خانواده مان كاسته شود اما به لحاظ مذهبي نه. مسير عوض نشد. به دنبال آن خانواده ها با اسلام بدون نگراني آشنا شدند. من دانش آموز دبستان بودم كه خواهرم با يكي از فعالان انجمن حجتيه ازدواج كرد.
آن ازدواج، تشكيلاتي بود؟
خير. ما كه آن موقع با انجمن حجتيه ارتباطي نداشتيم. ازدواج ايشان موجب شد كه برادران من به فعاليت هاي اسلامي بي خطر گرايش پيدا كنند.
شما هم گرايش پيدا كرديد؟
من هم چند سالي به دليل همين ارتباط ها، جذب انجمن حجتيه شدم.
چند سال؟
از اول دبيرستان تا چهارم دبيرستان.
چرا تا چهارم دبيرستان؟
چون درگير شدم و بعد از انجمن حجتيه اخراج شدم.
چرا؟
خب آن ايام، در كشور و مشهد دو فعاليت بود. يكي فعاليت مرحوم دكتر شريعتي بود كه من شروع به خواندن كتابهاي ايشان كردم. تاثير كتابهاي ايشان، يك نگرش وسيع تري نسبت به مسايل اسلامي در من به وجود آورد و يكي هم فعاليت آيت ا... خامنه اي. اينها با هم مقارن بود. خواندن كتابهاي دكتر شريعتي و حضور در جلسات آيت ا... خامنه اي. اين دو موضوع موجب شد كه بحث هايي را وارد انجمن كنيم و ابهاماتمان را مطرح كنيم. مطرح كردن اين ابهامات، ابهامات ديگري را در ذهن ديگر بچه ها هم ايجاد مي كرد. يك درگيري هايي در آن قشري كه با ما همسن و سال بود، در انجمن ايجاد كرد كه انجمن مجبور شد تعداد قابل توجهي را اخراج كند. برخورد تندي هم با من كردند.
مگر رانت دامادتان نبود؟
چرا. دامادمان مسئول انجمن مشهد بود. خودم هم در انجمن جايگاه خوبي داشتم. ولي اين مسئله از آن برخورد تند جلوگيري نكرد. آن برخورد تند باعث قطع ارتباط من با انجمن شد. اما يكي از برادرانم ارتباطش را حفظ كرد. خانواده ما بين اسلام مبارز و اسلام رفاه طلب در نوسان بود. يك طرفش من بودم و طرف ديگر دامادمان.
كداميك پيروز شديد؟
مقطعي در نوسان بود. در يك ايام فشار خانواده بر من خيلي زياد شد. يادم مي آيد يك بار فكر مي كردم كه فشار بر من را كم كنند. با هر ترفندي بود مادر و خواهرم را به مسجد كرامت بردم كه حاج آقا خامنه اي نماز مي خواندند.
خانواده تان با نماز جماعت كه مشكلي نداشتند. پس چه نيازي به فكر و ترفند بود؟
نه. مي خواستم آنها را با اين مسجد مرتبط كنم. مي خواستم با آيت ا... خامنه اي آشنا شوند. يك جلسه حضور ايشان در نماز جماعت با صداي تاثيرگذار آقاي خامنه اي، فضاي خانواده را خيلي تعديل كرد. قبل از اين كه به خارج از كشور بروم فعاليت هاي سياسي من اوج گرفته بود. قبل از اين كه بروم مسئول كتابخانه انستيتو تكنولوژي مشهد شدم. در اين كتابخانه فعاليت ها گسترده بود. آن ايام، ايام بسيار سختي بود. بعد از سال ۵۰ كه مبارزه مسلحانه گروه هاي اسلامي و ماركسيستي آغاز شد، فضاي پليسي بر شهر حاكم گرديد و بالطبع فعاليت هاي سياسي سخت شد.
چه شد كه به انستيتو تكنولوژي مشهد رفتيد؟
يكي از معلمانم دعوت كرد. تابستان را آن جا بودم. نكته جالب توجه حضور نيروهاي آمريكايي در انستيتو بود. تحت عنوان گروه سبز بودند. شاهد بودم كه استادان ايراني به آنها درس مي دادند و از فرهنگ و هنر و ادبيات ايران مي گفتند. فرهنگ ايران را لمس مي كردند هر روز براي آنها يك ضرب المثل ايراني مي گفتند. آن زمان آمريكايي ها فعاليت فرهنگي خيلي عميقي داشتند. يكي از دوستان صميمي ام هم بازداشت شد و اطلاعاتي راجع به من داده بود. سال ۵۳ در امتحان اعزام دانشجو شركت كردم و قبول شدم. قبل از اين كه فعاليت هاي سياسي خيلي محدود شود، رفتم. اما دو سال آخر دبيرستان را در تقابل با انجمن صرف كردم. البته ما داعيه تقابل نداشتيم، آنها خيلي تلاش مي كردند ما را تخطئه كنند. فعاليت هاي ما عمدتاً متمركز بود به دعوت بچه هاي دانشجو به جلسات تفسير آقاي خامنه اي. البته تفسير ايشان منحصر بود به وقت بين دو نماز. مبحث مختصري بود و همين مبحث براي جذب بچه ها كافي بود، مسافت زيادي را هم بايد طي مي كرديم. فعاليت هاي ما در آن ايام متمركز بود به كار كردن در هسته هاي دانشجويي و عمدتاً در مسايل فرهنگي.
درس هم مي خوانديد؟
بله.
اصلاً فرصتي براي درس باقي مي ماند؟
من آن ايام كار هم مي كردم. ولي كاركردن در كتابخانه منافاتي با درس نداشت.
غير از فعاليت هاي فرهنگي و مذهبي، فعاليت ديگري داشتيد؟
مثلاً؟
تفريح.
نه. آن موقع فرصتي براي تفريح نبود.
ناراضي نبوديد؟
نمي شود گفت ناراضي نبوديم. ولي در اين زمينه ها افراط زياد داشتيم كه بعدها تاثيرات سوئي داشت ولي در عين حال ناگزير بوديم. فضا، فضايي بود كه بايد از هر لحظه اش استفاده مي كرديم. در آن زمان آمريكايي ها با تمام توان كار مي كردند. ما هم بايد از لحظه ها استفاده مي كرديم. هيچ تفريحي غير از اين نداشتيم. حتي درس خواندن هم حداقلي بود. ما تلاش مي كرديم كه روند موجود در جامعه را كه در جهت به فساد كشاندن جوانان بود، تغيير دهيم بنابراين وقت خودمان را با مطالعه و حضور در محافل فرهنگي و مذهبي سپري مي كرديم. براي خودمان هم خيلي نشاط آور بود و انرژي دهنده.
اشاره كرديد كه در امتحان اعزام شركت كرديد و قبول شديد...
بله. در امتحان اعزام دانشجو قبول شدم.
اعزام دولتي؟
بله. بعد از دوران دبيرستان مانند كنكور امروز امتحاني مي داديد براي اعزام. قبول شدم. اول قرار بود بروم هند و بعد ديدم كه به لحاظ هزينه با انگليس تفاوتي نمي كند، انگليس را انتخاب كردم.
از نظر شما مشكلي نبود كه شما از طرف رژيمي كه با آن مخالف هستيد و مبارزه مي كنيد، به خارج از كشور اعزام شويد؟
اعزام همراه با بورس نبود. آن موقع به همان تعدادي كه در كنكور قبول مي شدند، مي رفتند خارج. امتيازي كه اين امتحان داشت اين بود كه شما به سربازي نمي رفتيد. خودمان كه نمي توانستيم. وقتي در امتحان اعزام قبول مي شديم به عنوان دانشجو به خارج مي رفتيم.
و رفتيد انگليس.
بله.
۱۹ - ۱۸ سالتان بود؟
در همين حدود. انگليس كه رفتم در سال ،۵۳ فضا، فضاي خيلي بسته اي بود. تصوير ما از خارج از كشور، تصوير آلمان يا كشور مشابه بود كه دانشجويان امكان فعاليت سياسي زيادي دارند. اما در انگليس به گونه اي بود كه دانشجويان، ساواكي ها را مي شناختند و مي گفتند مواظب باشيد جلوي اين ساواكي ها فعاليت سياسي انجام ندهيد.
در غير اين صورت هنگام بازگشت به ايران در تابستان مشكل خواهيد داشت. اصلاً تفاوت دانشجويان آلمان با انگليس در اين بود كه در انگليس امكان اشتغال دانشجويان نبود...
امكان اشتغال نبود يا حق اشتغال؟
امكانش نبود. آن جا بيكاري زياد بود و ركود اقتصاد انگليس در اوج خودش. لذا دانشجويان عمدتاً در ايام تابستان به ايران برمي گشتند. آن چهار سال دبيرستان در انجمن اسلامي بودم. فعاليت هايم به مطالعه راجع به بهائيت و نقد آن اختصاص داشت. جلسات بحث داشتيم، سخنراني داشتيم و تمرين مباحثه. بعد در خيابان در مقابل جلسات بهائيان حضور پيدا مي كرديم و منتظر مي شديم تا جلسه تمام شود و بيرون بيايند و بعد بحث مي كرديم.
فقط بحث مي كرديد؟
گاهي وقت ها كتك هم مي خورديم.
جداً كتك مي خورديد؟
دو بار كتك خوردم.
در خود جلسات هم مي رفتيد؟ مثلاً صلوات بفرستيد !
نه. اصولي داشتيم. منتظر مي مانديم تا جلسه تمام شود و بيرون بيايند.
پس دموكراتيك برخورد مي كرديد!
كاملاً. البته چون حاكميت از بهائيت حمايت مي كرد مجبور بوديم. دوبار كتك خوردم. يك بار يكي از شبگردها را اجير كردند و ما را حسابي خونين و مالين كرد. يك بار هم يك دبير زبان بهائي داشتيم كه مرا مي شناخت. به محض اين كه مرا ديد يك سيلي محكمي به من زد. بعد رفتم شكايت كردم و تا نصف شب در كلانتري بوديم. ايشان با سپرده آزاد شد. فردايش رفتيم دادگاه. قاضي پرسيد: حالا ايشان زده. مي خواهيد چكار كنيد؟ گفتم: بايد قصاص كنم. گفت: نمي شود. قابل انجام نيست.
چندسالتان بود؟
۱۵ سال. اين خاطره را چون جالب بود در ميان خاطرات دانشگاه تعريف كردم. بالاخره قاضي حكم صادر نكرد و اين پرونده هيچ موقع، منجر به صدور حكمي نشد و بايگاني شد.
الان كه به درون دبيرستان بازگشتيد، بيشتر راجع به فعاليت هايتان در انجمن حجتيه بپردازيم. غير از آن «به هم ريختن ها» و به قول شما «كتك خوردن ها» فعاليت هاي شما در انجمن چه بود؟
علاوه بر اينها تمرين سخنراني بود. كتب خاصي را مطالعه مي كرديم و بعد از آنها سخنراني ارايه مي داديم منتها آن زمان چيزي كه براي ما مشهود شد اين بود كه انجمن به شدت نسبت به رشد و آگاهي نيروها حساس است. يعني از اين كه نيروها مطالعه كنند و حرف هاي ديگران را بشنوند، به شدت نگران مي شد. يكي از بچه هايي كه جذب فعاليت هاي سياسي شده بود، انجمن شروع به جوسازي عجيبي عليه او كرد. كه از بچه هاي خوب انجمن بود. بعد كه از انجمن كناره گيري كرد به شدت به تخريب او پرداختند. اينها براي ما ابهام ايجاد مي كرد. با آن كه من در طول آن چهار سال خيلي رشد كرده بودم، سخنراني مي كردم و ...
رانت هم كه داشتيد!
بله! رانت هم داشتم. ولي به محض اين كه با برخي از واقعيت ها در انجمن مواجه شدم و آنها را ديدم، با دامادمان درگير شدم، چند جلسه اي بحث كرديم كه منجر به كدورت و فاصله هايي شد. با تهران هم ارتباط داشتم. با آقاي حلبي هم كه بزرگ انجمن بود
رفت و آمد داشتم. خاطرات زيادي هم از ايشان دارم.
ادامه دارد

در باره اين گفت و گو
آقاي جسارت
007521.jpg
عباس سليمي نمين روزنامه نگار باسابقه اي است. در روزنامه هاي مختلف، سردبيري و مديرمسئولي را عهده دار بوده. هم انگليسي، هم فارسي. در روزنامه هايش   تلاش كرد تا بي طرفي پيشه كند، اما هر از گاهي عهدش را شكسته است. با جسارت است و همين جسارت باعث شد كه در يازدهمين جشنواره مطبوعات كه بسياري از همفكرانش آن را تحريم كرده بودند شركت كند و اتفاقاً «برنده» هم شود. جسارت هم از آن لحاظ كه يك «مدير مسئول» در جشنواره اي كه بسياري از خبرنگاران شركت مي كنند حضور يافت و هم در يك جشنواره تحريم شده.
اكنون رئيس مركز مطالعات و تدوين تاريخ ايران است. خودش مي گويد به هيچ نهاد دولتي وابسته نيست و يك NGO، به معناي حقيقي كلمه است. رئيس مركز مطالعات «تاريخ» قاعدتاً بايد از حافظه خوبي برخوردار باشد كه نقل خاطراتش با ذكر جزييات كامل بيانگر اين مدعاست.
عباس سليمي نمين شفاف سخن مي گويد، عقايدش را بيان مي كند و از بيان آن بيمي ندارد. اين ثمره همان جسارت است. جسارتي كه او را واداشت تا پس از جشنواره مطبوعات به دعوت «عيسي سحرخيز» به انجمن صنفي روزنامه نگاران رفته و در ميان متحصنين به بيان نظراتش پرداخت و همين بيان نظرات اعتراض بسياري را نسبت به حضور او برانگيخت. او حتي با «دامادشان» هم به دليل اختلاف عقيده بر سر انجمن حجتيه ترك رابطه كرد. اصلاً هم ناراحت نيست. اين هم دليل ديگري بر جسارت.
اين گفت وگو در دو بخش عرضه مي شود. خواندن دوران جواني عباس سليمي نمين كه گاه و بيگاه «تحولات دروني انجمن «حجتيه» را نشانه مي رود خالي از لطف نيست.

براي بي حوصله ها
007530.jpg
007527.jpg
مي خواستم آنها را با اين مسجد مرتبط كنم. مي خواستم با آيت ا... خامنه اي آشنا شونديك جلسه حضور ايشان در نماز جماعت با صداي تاثيرگذار آقاي خامنه اي فضاي خانواده را خيلي تعديل كرد


فضايي بود كه بايد از هر لحظه اش استفاده مي كرديم در آن زمان آمريكايي ها با تمام توان كار مي كردند ما هم بايد از لحظه ها استفاده مي كرديم هيچ تفريحي غير از اين نداشتيم حتي درس خواندن هم حداقلي بود

ديداري ديگر
آخرين نماز
در طول تاريخ انقلاب اسلامي مفاهيم زيادي شكل گرفته و برخي مفاهيم نيز معنايي خاص يافته اند. «شهيد محراب» تعبيري است كه پيش تر از اين به اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام نسبت داده مي شد اما با پيروزي انقلاب اسلامي و ترور بسياري از علما و روحانيون توسط منافقان اين تعبير رنگي سياسي به خود گرفت كه با مفهوم مذهبي آن تفاوت داشت. در اين بستر شهيد محراب به روحانيون بزرگي اطلاق مي شد كه همچون مولاي متقيان امير مومنان در محراب عبادت و هنگام نماز به شهادت مي رسيدند و به طور خاص بزرگاني چون آيت ا... قاضي طباطبايي، آيت ا... مدني، آيت ا... صدوقي، آيت ا... اشرفي اصفهاني و آيت ا... دستغيب.

عطاءا... اشرفي در سال ۱۳۲۲ هجري قمري - ۱۲۸۱ شمسي - در خميني شهر به دنيا آمد. پس از دوران تحصيلات مقدماتي و ابتدايي در خميني شهر جهت ادامه تحصيل و كسب معارف اسلامي عازم شهر اصفهان شد و مدت ۱۰ سال در حوزه علميه اصفهان نزد علما و اساتيدي چون آيت ا... سيدمحمد نجف آبادي و آيت ا... سيدمهدي درچه اي و آيت ا... فشاركي علوم فقه و اصول و اخلاق را آموخت. سپس جهت ادامه تحصيلات عاليه اصول و فقه و فلسفه عازم حوزه علميه قم گشت و مدت ۲۳ سال در آن جا نزد علماي بزرگ و مراجع تقليد - مرحوم آيت ا... حائري موسس حوزه علميه قم و مرحوم آيت ا... حاج سيدمحمد تقي خوانساري و مرحوم آيت ا... العظمي صدر - و سپس از محضر آيت ا... العظمي بروجردي ۱۲ سال كسب علم نمود و اسفار و فلسفه را نزد امام خميني آموخت. عطاءا... جوان، در مدت ۲۳ سال اقامت در حوزه علميه قم مورد توجه خاص استادان و بزرگان و علما قرار گرفت و در سن ۴۰ سالگي از سوي مرحوم آيت ا... العظمي خوانساري اجازه اجتهاد دريافت كرد و در سال ۱۳۳۰ به اتفاق چندتن از علما و مدرسان از سوي مرحوم آيت ا... العظمي بروجردي مامور انجام امتحان طلاب و فضلاي حوزه علميه قم شده و به عنوان ممتحن مدت چهار سال از طلاب و محصلان امتحان به عمل آورد.
آيت ا... اشرفي اصفهاني، نه تنها در جهت مقامات علمي مورد توجه حوزه هاي علميه قم، نجف، اصفهان، مشهد و مراجع تقليد بود بلكه از جهات اخلاقي و معنوي و خودسازي در عهد و عصر خود كم نظير بود. در سال ۱۳۳۵ شمسي از طرف مرحوم آيت ا... بروجردي جهت اداره حوزه علميه باختران و تدريس و اقامه نماز جماعت رهسپار باختران شد و در زمان مرحوم آيت ا... بروجردي به عنوان نماينده ايشان مسايل اجتماعي و مذهبي مردم را حل وفصل مي كرد و در سال ۱۳۴۲ پس از قيام ۱۵ خرداد از سوي رهبر كبير انقلاب به عنوان نماينده و وكيل ايشان برگزيده شد.
آيت ا... اشرفي در مدت اقامتش در باختران ضمن ارشاد و تبليغ مردم و تربيت و تدريس طلاب حوزه علميه باختران در زمان رژيم طاغوت و نهضت روحانيت و قيام ملت ايران عليه رژيم استبداد پهلوي، به مبارزه عليه رژيم پرداخت و از سوي ساواك و مزدوران جنايتكار پهلوي مكرر تحت تعقيب و بازداشت قرار گرفت و در اوج انقلاب، شبانه دستگير و در زندان كميته شهرباني تهران بازداشت شد.
پس از پيروزي انقلاب در بسياري از مسايل مهم همراه با شهدا ديگر محراب همچون آيت ا... مدني، آيت ا... دستغيب و آيت ا... صدوقي و همچنين آيت ا... طاهري امام جمعه اصفهان اعلاميه هاي مشتركي دادند كه ضمن هشدار به ملت مسلمان ايران و پيروان خط امام و معرفي خطوط انحرافي،  توطئه هاي استكبار جهاني به سركردگي آمريكا و مزدوران داخلي اش منافقان را خنثي كردند.
آيت ا... اشرفي كه در انقلاب اسلامي نقش رهبري و بسيج كننده نيروهاي خط امامي منطقه باختران را برعهده داشت، هميشه با زبان و قلم به وسيله مصاحبه ها و خطبه هاي پربار و آتشين خود از حريم مقدس ولايت فقيه و خط امام و مرجعيت او و اهميت جنگ و وظيفه مردم در برابر متجاوز سخن مي گفت و مردم را از انحرافات و توطئه هاي ضدانقلاب آگاهي و هشدار مي داد.
نماز جمعه باختران نيز به فرمان رهبر انقلاب در سال ۱۳۵۸ به امامت نماينده حضرت امام آيت ا... اشرفي اصفهاني برگزار شد. آيت ا... اشرفي به مدت سه سال و دوماه متوالي، امامت جمعه را به عهده داشت كه ضمن دعوت مردم به تقوا و خودسازي، مسايل مهم اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي را با تحليل كامل و با الهام گرفتن از قرآن كريم و آيات مربوط به آن عنوان مي كرد و عمده ترين و اساسي ترين مطالب خطبه هاي ايشان مسئله ولايت فقيه و موضوع جنگ بود تا جايي كه در اكثر بلكه در تمام خطبه ها عنوان فرموده و در اطراف اين دو موضوع مهم، هر هفته بحث و توصيه فراوان مي كرده است.
آيت ا... اشرفي اصفهاني در طول امامت جمعه به جز چند هفته معدود، بقيه ايام را خود اقامه نماز مي فرمود به طوري كه اين امر را بسيار مهم و هيچ چيزي را مانع برگزاري آن نمي دانست حتي گاهي با تب و كسالت شديد نيز آن را انجام مي داد و اين در حالي است كه تا قبل از آن ستاد نماز جمعه در باختران داراي تشكيلات منظمي نبود.
فعاليت هاي گسترده آيت ا... اشرفي در باختران موجب شد دشمنان انقلاب و منافقان كه هميشه درصدد ضربه زدن به انقلاب بودند تصور كنند با از ميان برداشتن ايشان مي توانند به اهداف خود دست يابند. لذا آيت ا... اشرفي سه بار مورد حمله و سوءقصد منافقان قرار گرفت كه در دو نوبت او جان سالم به در برده ولي در سومين توطئه منافقان آيت ا... اشرفي اصفهاني در ظهر روز جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱ به وسيله انفجار نارنجك يك منافق در نماز جمعه مسجد جامع باختران در سن هشتاد سالگي به شهادت رسيد تا بدين گونه تقدير يكي ديگر از شهداي محراب انقلاب اسلامي نيز رقم بخورد و «شهيد محراب» مفهومي متفاوت تر از قبل پيدا كند.

|  ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |
|  پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |