شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۸۹
گفت و گو با تهمينه ميلاني كارگردان سينما
آتش بس نمي دهم
007254.jpg
ليلي نيكونظر
تا چند ساعت ديگر عازم سفر است. اين گفتگو در فضايي كه تهمينه ميلاني مي دود و چمدان مي بندد و ريزه كاري هاي سفرش را جفت و جور مي كند اتفاق افتاده است. بهانه گفت و گوي ما با او فيلم آتش بس آخرين ساخته اين كارگردان است.
* بعد از ديگه چه خبر يعني از سال 70 به بعد فيلم طنز نساخته ايد. چه شد كه ناگهان نگاه جدي فمينيستي و كمي تلخ تبديل شد به يك نگاه شوخ طبع با يك فيلم طنز؟
- اول اينكه فيلمهاي بعدي من همانند دو زن، نيمه پنهان، واكنش پنجم و زن زيادي تلخ نيستند، بلكه جدي هستند، چرا كه من هميشه اميد را در فيلمهايم حفظ مي كنم و هر يك از اين فيلمها را هم مرور كنيد رگه هايي از طنز را در آنها مي بينيد، به ويژه در واكنش پنجم كه رابطه حاج صفدر و عروسش به يك بازي موش و گربه شبيه است هرچند كه موضوع فيلم بسيار جدي و مربوط به حضانت فرزند بعد از مرگ پدر است همچنين در فيلم زن زيادي. ولي علت اينكه در فيلم نهم من مجدداً به طنز رو كرده ام، دليلش موضوع آن است. من ابتدا به موضوع كودك درون   علاقه مند شدم و بعد براي آن قالب تعيين كردم. چرا كه فكر مي كنم اين قالب براي بيان اينكه ما اغلب فرمان زندگيمان را به دست يك كودك كوچك رشد نيافته داده ايم قالب درستي است.
* گفتيد موش و گربه ياد سايه (مهناز افشار) و يوسف (محمدرضا گلزار) در فيلم جديدتان آتش بس افتادم. چرا تام و جري؟
- معمولا كارتونهاي معروفي چون تام وجري  از روانشناسي درست و دقيقي برخوردارند. رابطه اين دو موجود يعني يك گربه و موش به نظر من بسيار شبيه روابط زن و شوهرهاي امروزي بود، هم همديگر را دوست دارند و اساسا تام بدون جري و جري بدون تام معني ندارد و هم از صبح تا شب مشغول توطئه و تفريح با همديگرند و به قول بچه هاي امروز رو كم كني! قبول كنيد اين قالب براي نشان دادن زندگي سايه و يوسف بسيار مناسب بود.
* كدام يك تام است كدام يك جري!
- فرقي نمي كند جاي آنها لحظه به لحظه در قصه فيلم عوض مي شود ولي در مجموع سايه را جري ديدم و يوسف را تام. تام در كارتون تام و جري ساده تر و بچه تر از جري است.
* قبلا كه قرار بود آقاي پرستويي و خانم تهراني بازي كنند هم فيلمنامه به اين شكل بود؟
- صحبت بازي اين دو بازيگر تنها در حد حرف بود و فيلمنامه هم آن وقت شكل ديگري داشت و كمي متفاوت تر از اين فيلمنامه بود، بويژه سن اين زوج كمي بيشتر بود و مسائلشان و درگيري و كلا شوخي هاي فيلم شكل ديگري داشت، اما با كمي مطالعه بيشتر بر روي زوج ها متوجه شدم كه اگر سن اين زوج كمي پايين بيايد بنا به خصلت هاي فرهنگي جوانان جامعه مسئله كودك درون نمود بيشتري خواهدداشت. خانم تهراني اصلا موضوع فيلمنامه را هم نمي دانست. و من فقط روي ايشان فكر كردم ولي وقتي ساخت فيلم جدي شد ميان جوانان حائز شرايط ايفاي اين نقش ها به خانم افشار و آقاي گلزار رسيديم.
* منظور شما از سكانس آخر فيلم چي  بود؟ آيا اين يك جور شوخي با مخاطب است؟
- به نوعي بله، بعد از همه حرف و حديثهاي گفته شده در فيلم به اين نتيجه رسيدم كه بايد به تماشاچي بگوييم كه به اين راحتي نمي شود كودك درون را شناخت مثلا در ده روز! اين سكانس پايان بسيار خوبي بود كه هم لج و لجبازي اين زوج يعني تو تو من من نشان داده شود و هم پايان خوبي براي فيلم بود يعني داستان ادامه دارد.
* به نظر مي رسد در اين سكانس خنده خانم افشار و آقاي گلزار حقيقي است؟
- بله همينطوره وقتي اين سكانس را تمرين مي كرديم مهناز افشار خيلي مي خنديد، به همين دليل من از هر دوي آنها خواهش كردم حتي اگر در اين 3 دقيقه خنده شان گرفت تا من كات ندادم به بازي خودشان ادامه دهند و حتي بخندند، چون به موضوع كمك زيادي مي كرد... اين پلان فقط يك بار گرفته شد و من از نتيجه آن آنقدر راضي بودم كه تكرار هم نكردم.
* گاهي به نظر مي رسد كه فيلم جنبه آموزشي دارد و از ريتم مي افتد آيا اين مسئله را قبول داريد.
- جنبه آموزشي را قبول دارم، چون هدف من همين بود و به اين نتيجه رسيدم كه در بخشي از فيلم بايد با تماشاچي مستقيم برخورد شود ولي قبول ندارم كه از ريتم مي افتد، در اين مورد دقت كافي شده است.
* بخش دعواي اين زن و شوهر خيلي به زندگي امروزي نزديك است، حس اين دعوا را چطور بوجود آورديد؟
- با تمركز روي فيلمنامه و بعد از آن با تمرين بالاي بازيگران اصلي كه خيلي خوب شخصيت خود را در فيلم درك كرده بودند و با استفاده از بازوهايي كه مدير فيلمبرداري آقاي زرين دست ساخته بودند، كل آن دعوا 3 كات بيشتر ندارد ولي چند دقيقه است، اين نوع دكوپاژ و فيلمبرداري باعث مي شد تا بازيگران بتوانند وسط حرف هم بروند و يا حتي حرف مقابل را گوش ندهند و... كليه اين مسائل به باورپذيري آن صحنه كمك كرد...
* زمين خوردن آقاي گلزار چطور؟
- يكي از اهداف من براي ساخت اين فيلم آن بود كه به زوجها بگويم گاهي يك لج و لجبازي كودكانه در زندگي مي تواند به يك تراژدي يا فاجعه ختم شود به همين دليل سكانس پرتاب كادو از پنجره را گذاشته بودم كه به سر مردم و عابري بخورد و او را مجروح كند و وقتي ادامه سكانس را مي گرفتيم هنگام يورش يوسف و سايه آقاي گلزار واقعا زمين خورد، و آنقدر اين زمين خوردن در خدمت فيلم بود كه من دكوپاژم را براساس زمين خوردن ايشان تغيير دادم. به هر حال اين زمين خوردن يك زمين خوردن واقعي بود كه مي توانست به يك فاجعه ختم شود...
* فاجعه اي كه به نفع فيلم باشد!
- بله چون فاجعه نبود و حال آقاي گلزار خوب خوب بود و بعد از اطمينان از اينكه حال ايشان خوب است ما فيلمبرداري را ادامه داديم....
* برخي از تماشاگران مي گويند، خدا رو شكر اين فيلم فمنيستي نيست ولي برخي ديگر مي گويند كفه ترازوي دعواها به نفع زن قصه است، يعني باز زن است كه محق است...
- فكر مي كنم در فيلم اين مسئله صراحتاً  از طرف دكتر روانشناس (آتيلا پسياني) گفته مي شود كه مردها به دليل چند سال مرد سالاري نمي توانند يك شبه عوض شوند... فيلم در واقع به عقايد قبلي من وفادار است، يعني كودك درون هر دو نفر فعال است و در عين حال مسئله فرهنگي بين زن و مرد وجود دارد و در واقع باز هم مرد است كه بدليل قدرتي كه از سنت و قوانين مي گيرد فرا دست است و از زن نقش فرو دست و به قول خودش زن مطيع مي خواهد كه مطابق خواسته او لباس بپوشد... با همكاران مردش معاشرت نكند و...
* بعضي از آقاياني كه فيلم شما را ديده اند مي گويند مردهاي فيلم باز هم بد هستند، چرا؟!
- شما چي؟ شما هم همينطور فكر مي كنيد.
* نه. ولي از من خواستند اين سؤال را بپرسم...
- نه مردهاي فيلم بد نيستند، دكتر كه نقش مشاور دانا را دارد و به هيچ كدام حق نمي دهد فقط شرايط را درك مي كند... بقيه مردها مثل پدر يوسف، احمد و خود يوسف خب قابل انتقادند... نه؟
* قابل انتقاد كه هستند بگذريم، ... داراب يا بقولي دل آرام چي؟ او از كجا آمد توي قصه و چطور شد احمد مهرانفر را براي ايفاي اين نقش انتخاب كرديد؟
- احمد مهرانفر را در تئاتر فنز ديدم و خيلي بازي  ايشان را پسنديدم و حيفم آمد سينما از اين بازيگر محروم بماند و اما شخصيت داراب يا دل آرام. براي اينكه روحيه مهاجم يوسف را نشان بدهم كه حوصله نشستن در مطب دكتر را ندارد و فكر مي كند مي تواند با پول همه چيز را بخرد احتياج به شخصي داشتم كه هنگام رجوع يوسف به دفتر دكتر آنجا باشد، با چند مشاور در اين مورد صحبت كردم كه بيشترين مراجعين آنها چه كساني هستند و به اين نتيجه رسيدم كه از ميان اين مراجعين دوجنسي ها بهترين انتخاب هستند، چرا كه هم هر دو وجه مرد و زن (يعني يوسف و سايه) را در خود دارند و هم انسانهاي بيگناهي هستند كه به دليل عدم شناخت جامعه برخورد نادرستي با ايشان مي شود، شايد به نوعي جامعه را با اين شخصيت تست زدم... چه بسا موضوع يكي از فيلمهاي من اين شخصيت باشد.
* فكر مي كنيد تماشاچي از آتش بس، آن دريافتي را كه ميل شما بود دارد؟
- خوشبختانه بله... هر كسي به اندازه ذوق و توان خود... عده اي مي خندند عده اي با شخصيتها همذات پنداري مي كنند و عده اي به اين نتيجه رسيده اند كه در اين فيلم چه خوب نقش مشاور جا افتاده است كه حضور آن در يك زندگي مدرن و امروزي بسيار ضروري است.
* عده اي مي گويند تهمينه ميلاني با اين فيلم به ادعاهاي فمنيستي خود آتش بس داده است؟
- شما كه چند دقيقه پيش چيز ديگري مي گفتيد، مي گفتيد همكاران مرد شما مي گويند...
* مي دانم.... ولي عده اي ديگر نظر ديگري دارند.
- هميشه اين عده ها وجود دارند.... من راه خودم را مي روم و تا روزي كه زنده ام كمك خواهم كرد تا چشم جامعه به روي واقعيات باز شود، به ويژه در مورد احقاق حقوق زنان تلاش خواهم كرد.
* خانم ميلاني خود شما هم مشكلات زناني را كه در فيلمهايتان نشان مي دهيد، داريد؟
- در خانه و خانواده نه... چون من نقش خودم را در مرحله گذار اجتماعي پذيرفته ام... يعني هم وظيفه سنتي مادر و همسر بودن را و هم سختي فعاليت اجتماعي را... من، دخترم و همسرم را در اولويت قرار داده ام و به همين دليل با تعادل و حال خوب فيلم مي سازم... و البته همسر بسيار دانايي دارم كه با من هم فكر است و با من در جهت ارائه كارهاي هنري همكاري مي كند، اما مشكلات من در جامعه فرقي با زنان ديگر ندارد. خب من هم يك زنم در جامعه اي كه هنوز عده اي آن را جنس دوم مي دانند.
* تهمينه ميلاني اين روزها چه مي كند.
- چند ساعت ديگر به آنكارا مي روم تا در مراسم بزرگداشتي كه در فستيوال بين المللي جاروي پرنده براي من گرفته اند شركت كنم. بعد برمي گردم تا بعد از امتحان ثلث سوم دخترم مونتاژ فيلم كوتاهي را كه در مورد دروغگويي بچه ها براي يونيسف ساخته ام تمام كنم و بعد بايد براي اكران فيلم به امريكا و كانادا بروم و بعد و بعد و بعد...

هدف:  ساخت فيلم پرفروش
مسعود پويا در اين سال ها هر وقت منتقدان قصد كوبيدنش را داشتند، فيلم هايش را كمدي ناخواسته مي خواندند؛ ماجرايي كه به صورت كمرنگ از نيمه پنهان آغاز شد و بعد با واكنش پنجم و زن زيادي شدت گرفت. در تمام آن نقدهاي منفي البته يك فصل مشترك وجود داشت؛ اينكه ميلاني سال ها پيش با ديگه چه خبر نشان داده كه از قريحه طنز برخوردار است و اينكه چرا فيلمسازي كه متبحر در ساخت كمدي است، اصرار به ساخت فيلم هاي جدي دارد. فيلم هايي كه البته منتقدان آنها را در ظاهر جدي و در واقع كمدي ناخواسته ارزيابي مي كردند. اينكه اين قضاوت تا چه اندازه اصولي و درست بود و تا چه حد از غرض ورزي هاي شخصي ناشي مي شد، خب يك بحث است. نكته مهم اما بازگشت ميلاني به سينماي كمدي است. آتش بس به عنوان يك كمدي شهري، در كنار اينكه حرف هاي هميشگي ميلاني را در پي  دارد، كمتر از آنها حساسيت ها را برانگيخته است. اين هم خود به ذات كمدي باز مي گردد كه هر حرف تند و تيزي را تعديل مي كند. آتش بس بيش از هر چيز از كوشش ميلاني براي حرفه اي بودن حكايت مي كند. كوشش براي بقا و دوام در سينماي ايران و ساخت فيلم پرفروش، در عين وفاداري به خويشتن. فيلم، حاصل چنين كوششي است و استقبال مردم از آن نشان مي دهد كه ميلاني به بخشي از اهدافش دست پيدا كرده است.

نگاه
ورود فيلمسازان جوان و قانون امنيت شغلي
شهاب مهدوي- ايران يكي از جوان ترين كشورهاي دنياست؛ نسل جواني كه در عرصه هاي مختلف به اميد بالندگي حضور مي يابد. اين حضور شوق آفرين را قاعدتاً بايد مغتنم شمرد. در حوزه كارگرداني، شاهد ميل گسترده فيلمسازان جوان براي ورود به سينماي حرفه اي هستيم. ورود فيلم اولي  ها هم در اين سال ها محل بحث و مناقشه فراوان بوده است. تا دو سال پيش كانون كارگردانان متولي ورود فيلمسازان جوان بود. كانون هر سال با بررسي درخواست هاي رسيده، شش نفر را واجد شرايط براي ورود به عرصه سينماي حرفه اي مي دانست. جالب اينكه گاهي اوقات از شش فيلمسازي كه مجوز فيلمسازي دريافت مي كردند، فقط دو نفر امكان فيلمسازي مي يافتند و بقيه به دلايل مختلف كه گويا مهم ترينش پيدانكردن تهيه كننده بود، نمي توانستند فيلم اولشان را بسازند. شيوه اتخاذ شده از سوي كانون كارگردانان باعث شد تا انتقادات گسترده اي از سوي فيلمسازان جوان و منتقدان و نويسندگان سينمايي صورت گيرد. منتقدان مي گفتند كه عده اي به بهانه قانون امنيت شغلي، نمي گذارند فيلمسازان جوان به سينماي حرفه اي بيايند. هر سال در خوشبينانه ترين حالت، 60 الي 70 فيلم مقابل دوربين مي رود؛ در حالي كه تعداد كارگرداناني كه در سال هاي پس از انقلاب فعاليت داشته اند، بيش از 200 نفر است. در چنين شرايطي به طور متوسط، هر فيلمساز سه سال يك بار مي تواند فيلم بسازد و با بالارفتن آمار كارگردانان ممكن است برخي از فيلمسازان هر پنج سال يك بار هم نتوانند فيلمي را مقابل دوربين ببرند.
به همين خاطر گفته مي شد كه جرياني در دل سينما، با ايجاد مانع در برابر ورود فيلمسازان جوان سعي در حراست از امنيت شغلي دارد. شايد همين حرف و حديث ها باعث شد تا كانون، عطاي احراز صلاحيت فيلمسازان جوان را به لقايش بدهد و مجدداً معاونت سينمايي متولي اين امر شود. اخيراً رئيس اداره كل نظارت و ارزشيابي معاونت سينمايي اعلام كرد كه اگر فيلمسازان جوان قصد اكران فيلم اولشان را نداشته باشند، بدون هيچ مانعي مي توانند فيلم بسازند.
پارادوكسي در اين اظهار نظر وجود دارد كه جالب توجه است. از سويي درها براي ورود استعدادهاي تازه باز شده و هر سينماگر جواني مي تواند فيلم بلند سينمايي بسازد كه اين مي تواند يك موقعيت جالب توجه براي سينماگران جوان محسوب شود، منتها از سوي ديگر اين تجربه ها امكاني براي نمايش عمومي ندارند و در چنين شرايطي امكان مجاب كردن تهيه كننده براي سرمايه گذاري روي فيلمي كه قرار نيست اكران شود، قدري دشوار مي شود. به خصوص براي آن دسته از فيلمسازاني كه قصدشان ورود به سينماي حرفه اي است و علاقه اي به ساخت فيلم هاي جشنواره پسند ندارند.
در چنين شرايطي به نظر مي رسد كه قانون فوق الذكر نيازمند قدري تجديد نظر است. اگر همچنان عده اي نگران امنيت شغلي سينماگران هستند، بايد اجازه دهند همه چيز شكل طبيعي اش را طي كند. كما اينكه در اين سال ها تا حدودي اين اتفاق افتاده است. يعني برخي از كارگرداناني كه فيلم هايشان با استقبال مواجه نشده و آثارشان نه واجد ارزش هاي سينمايي بوده و نه توانايي جذب مخاطب را داشته، كنار رفته اند يا در عرصه هاي ديگري به فعاليت مشغول شده اند. اين روزها فيلمسازان زيادي در تلويزيون مشغول ساخت سريال هستند كه روزگاري از كارگردانان پركار سينما بوده اند. تعدادي از اين فيلمسازان، كارگردانان برجسته اي هستند كه به صورت توأمان در سينما و تلويزيون مشغول فعاليت اند و عده اي ديگر به خاطر عدم تطبيق با شرايط روز سينما، ناچار به فعاليت در تلويزيون شده اند.
بهتر است همه- چه فيلمسازان جوان و چه كارگردانان باسابقه- در شرايطي برابر به فعاليت بپردازند و هر كس تواناتر است در اين عرصه بماند. در اين صورت ديگر نيازي نيست براي ورود جوان ها به سينما هر روز قانون و تبصره اي تازه ابداع كنيم.

يادداشت
خنده و فراموشي
سعيد مروتي
تماشاگران در سالن نشسته اند. در سكوت و گاهي در حال پچ پچ با يكديگر. فقط گاهي اوقات به تكيه كلام هاي يك بازيگر طنزهاي شبانه مي خندند. دوستي مي گويد: مي بيني! مردم زياد نمي خندند. اين فيلم كار نخواهد كرد. آمار فروش روزانه كه مي آيد مي بينيم حرف آن دوست، زياد هم بيراه نبوده است. يك فروش زير متوسط كه انتظارات را از فيلم برآورده نكرده است. تهيه كننده به خاطر روي آنتن بردن طنز شبانه اي با حضور بازيگر فيلم، روي فتح گيشه حساب خاصي باز كرده بود. انتظارش خيلي هم بي جا نبود. چون همين چند سال پيش وقتي طنز شبانه پاورچين روي آنتن بود؛ توكيو بدون توقف كه مديري در آن حضور داشت؛ به فروش قابل توجهي رسيد. همان موقع خيلي ها گفتند و نوشتند كه پخش پاورچين حكم يك تبليغ مجاني و بسيار كاربردي را براي توكيو... داشته است. اصلا يكي از دلايل حضور بازيگران طنزهاي شبانه تلويزيون در سينما همين بوده است؛ اينكه از شهرت و محبوبيت آنها در سينما بهره برداري شود. ولي خب، هميشه هم حساب ها درست از كار درنمي آيد. به خصوص وقتي كه پخش كننده با طراحي غلط پوستر و سردر سينما، تماشاگر را گمراه كرده و با توقعي ديگر او را راهي سالن سينما مي كند. تبليغاتي كه سال گذشته در مورد يك كمدي نازل جواب داده بود و جالب اينكه استفاده مجدد از آن خيلي ها را به ياد آن فيلم مي انداخت. اتفاقي كه شايد يكي از دلايل شكست تجاري فيلم باشد.
جداي از اينها، مهمترين دليل عدم توفيق فيلم را بايد در همان كم خنديدن تماشاگران دانست. در نقطه مقابل مي توان يك كمدي  رومانتيك را مثال زد كه اين روزها روي پرده است و اتفاقاً فراتر از پيش بيني ها هم با استقبال مواجه شده است. دست كم در نيمي از زمان فيلم، تماشاگران به شوخي هاي روي پرده مي خندند و اين احتمالاً مهم ترين دليل توفيق تجاري فيلم است.
در واقع هم فيلم قابليت جذب مخاطب را دارد و هم اينكه پخش كننده تبحر لازم را براي تبليغ درست محصولش. اين دو لازم و ملزوم اند و البته قابليت هاي خود فيلم بيش از هر چيزي اهميت دارد.
شناختن ذائقه تماشاگر و فهم سليقه عمومي كه اصلا كار ساده اي نيست؛ يكي از مهم ترين ويژگي هايي است كه يك فيلمساز سينماي موسوم به بدنه بايد دارا باشد.
چند سالي است كه سينماروها اغلب ترجيح داده اند به تماشاي فيلمي بنشينند كه خنده بر لب هايشان بياورد. در اين ميان هر فيلمي كه بيشتر در اين زمينه به توفيق رسيده، بيشتر هم فروخته است. استثناهايي هم البته بوده اند كه با فضاي تلخ و جدي هم تماشاگر را جلب كرده اند؛ مثل خيلي دور، خيلي نزديك ، حكم و چهارشنبه سوري ولي اگر بخواهيم به زبان آمار سخن بگوييم، بايد اذعان كنيم كه كفه كمدي ها سنگين تر بوده است. تماشاگر خسته و دلزده اين سال ها ترجيح مي دهد در اوقات فراغتش بخندد و براي ساعتي هم كه شده، واقعيت نه چندان دلچسبي كه بيرون از سينما در انتظارش است را فراموش كند. تماشاگري كه با انواع فشارهاي اقتصادي و استرس هاي روحي و رواني روبه روست و گويا خنده بر هر درد بي درمان دواست؛ يا حداقل حكم مسكني هرچند كوتاه مدت را دارد.
دو سال پيش وقتي كمدي مبتذلي چون بله برون ، پا به پاي فيلم عظيم و پرهزينه دوئل مي فروخت؛ خيلي ها اين را نشانه يك بحران ناميدند. اينكه چطور مي شود فيلمي تا اين اندازه پيش پا افتاده، با شوخي هاي جلف و سبك در دل تهران با استقبال مواجه شود كه اگر در دهه۶۰ طبقه متوسط از كمدي چون اجاره نشين ها ي مهرجويي استقبال مي كرد؛ حالا كار به بله برون و شارلاتان رسيده باشد.
فيلمساز سينماي تجاري هم كه نه وظيفه حل چنين معضلي را دارد و نه چنين چيزي از توانش برمي آيد. كار او فقط كوشش براي درك سليقه روز مخاطب است و تلاش براي ساختن فيلمي كه تماشاگر را به خود جذب كند. اينكه اين فرآيند با چه كيفيتي بايد صورت بگيرد خود مي تواند موضوع نوشته اي ديگر باشد. فعلا نكته مهم خنده هايي است كه يك فيلم توانايي گرفتنش را از مخاطب دارد و ديگري ندارد.

شهر تماشا
آرمانشهر
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |