چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۰۰۳ - Jun 7, 2006
ترور، وحشت و خيانت زن رئيس جمهوري آمريكا در فيلم هاي امروز هاليوود
جستجوي دشمن موهوم
سعيد مستغاثي
محافظ؛ جدي ترين فيلمي كه اخيراً درباب ترور رئيس جمهوري آمريكا ساخته شده است
000213.jpg
مايكل مور نويسنده، محقق و فيلمساز آمريكايي، در فيلم بولينگ براي كلمباين (2001) با يك تحقيق و بررسي عميق و جامعه شناسانه، به اين نتيجه مي رسد كه علت رخداد سالانه بيش از 11 هزار قتل با اسلحه در آمريكا، فضاي وحشت و هراسي است كه رسانه هاي اين كشور در جامعه ايجاد مي كنند؛ رسانه هايي كه همواره در حال دشمن تراشي موهوم و خلق منابع ترس و وحشت فرضي براي مردم هستند. حدود نيم قرن دامن زدن به جنگ سرد و ترساندن از كمونيسم اينك جاي خود را به هراس از تروريسم داده و سرمايه داران آمريكايي با استفاده از صنعت دوم خود (پس از اسلحه) يعني سينما، براي فعال ماندن صنعت اول، همچنان به زمينه سازي مشغولند.
گونترگراس نويسنده سرشناس آلماني و دارنده جايزه نوبل ادبيات هفته گذشته در روز سه شنبه 2 خرداد ماه (23 ماه مه) و در هفتاد و دومين كنگره جهاني انجمن قلم (پن) در حضور حدود 450 نماينده از 80 كشور جهان، دولت هاي آمريكا و انگلستان را به رياكاري متهم كرد و آنها را در مظان اين اتهام قرار داد كه با سياست هاي خود در پي يافتن دشمن جديد بوده اند. ابرقدرتي كه مي خواهد به تروريسمي خودپرورانده- نگاه كنيد به اسامه بن لادن- با ابزار اسلحه غلبه كند. ولي جنگي با زير پا نهادن قوانين جهان متمدن به راه افتاد كه نه تنها پايان نيافته، بلكه بر گستره معضل نيز افزوده است.
جوزف مك برايد، نويسنده، منتقد و محقق آمريكايي بر اين باور است كه بسياري از آنچه در داستان ها و فيلم هاي تخيلي درباره آينده تاريك بشر پيش بيني شده بود، در آمريكا و سياست هاي دولتمردانش اتفاق افتاد، مانند: 1984 جرج اورول كه مايكل رادفورد به فيلم برگرداند (مك برايد مي نويسد: به نظر مي رسد كابينه جرج واكر بوش نوول كلاسيك اورول را دزديده و آن را به راه و رسم زندگي تبديل كرده است)، گزارش اقليت فيليپ دي ديك كه استيون اسپيلبرگ بر اساسش فيلمي ساخت، فارنهايت 451 ري براد بري كه فرانسواتروفو فيلمش را ساخت و نوول هاي ديگري مثل مي تواند اينجا اتفاق بيفتد سنكلر لوييس.
بنابه نوشته فرانسيس ساندرس در كتاب جنگ سرد فرهنگي ؛ سيا و جهان هنر و ادب كه براساس خاطرات كورت مه ير ، رئيس بخش عمليات بين المللي سيا و دوست او، آرتور شلزينگر (پسر)، همچنين ملوين لاسكي از اعضاي بالاي سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) تنظيم شده، سازمان سيا با حدود 34 ميليون دلار شبكه رسانه اي عظيمي براي تبليغات بلوك شرق راه اندازي مي كند و از جكسن پولاك گرفته تا آرتور كوستلر، سيدني هوك، دينا تسيو سيلونه و جرج ارول و... همه را عليه به اصطلاح خطر كمونيسم به خدمت مي گيرد.
اينك باز هم سينماي هاليوود به كمك سياستمداران آمريكايي آمده تا براي آنچه خود اشاعه دموكراسي و حقوق بشر در دنيا مي دانند، بهانه بتراشد. همان گونه كه با انهدام 2 برج نيويوركي، دو كشور را به تصرف خود درآورد.
راستي يادتان هست در چند ماه و حتي يك سال قبل از 11 سپتامبر 2001، چه فيلم هايي از هاليوود، سالن هاي سينماي جهان را به تسخير درمي آورد؟ قسمت دوم مأموريت غيرممكن و آن ويروس خطرناك كه گويا قرار بود همه دنيا را آلوده كند را به خاطر مي آوريد؟ فيلم گلادياتور را چه طور؟ كه با وجود تمام شايستگي ها و حتي جوايزي كه رقيبش قاچاق به خود اختصاص داد، ناگهان فيلم برگزيده مراسم اسكار لقب گرفت؟! بعد از 11 سپتامبر 2001 و قبل از حمله به افغانستان، اكران وسيع آثاري همچون سقوط بلك هاوك ، پشت جبهه دشمن ، بازي جاسوسي و آخرين قلعه را فراموش كرده ايد كه در همه آنها براي دخالت هاي نظامي آمريكا در سرزمين هاي ديگر، بهانه هاي آزاديبخش و انسان دوستانه تراشيده مي شد و سربازان آمريكايي همچون فرشتگان نجات  به ياري ملل جهان سوم مي شتافتند؟!
و يا قبل از هجوم به عراق در مارس 2003 فيلم هايي از سينماي هاليوود را شاهد بوديم همچون ما سرباز بوديم (رندال والاس) كه اصلاً دخالت يانكي ها در ويتنام و ريختن هزاران تن انواع بمب هاي ناپالم و خوشه اي و ميكروبي بر سر مردم ويت مينه، امري الهي و مقدس براي آمريكائيان تصوير شد. مل گيبسن در اين فيلم به نقش فرمانده گروهي از نظاميان آمريكايي كه در نخستين درگيري با ويت كنگ ها در نوامبر 1965 حضور داشته، پيش از اعزام به ويتنام، در كليسا ساعت ها با خدا و مسيح راز و نياز مي كند و از اين كه وظيفه مقدس سركوب مردم ويتنام كه از نظر او دشمنان آزادي و بشريت هستند، بر عهده اش گذارده شده، شكر مي كند! مثل جرج بوش كه گويا در يك سخنراني، خود را فرستاده خدا خوانده و گفته كه تسخير افغانستان و عراق، مأموريتي بوده كه از سوي خداوند بر عهده اش گذاشته شده است!
اينك نيز اغلب فيلم ها و سريال هاي تبليغاتي كه از آن طرف آب مي آيد، مملو از نمايش توطئه هاي تروريستي عليه ملت و رئيس جمهور آمريكاست كه مأموران وظيفه شناس اف بي  آي و سرويس مخفي و سيا براي نجات دنيا جان فشاني مي كنند و تروريست هاي خبيث را ناكار مي سازند!
در همين ماه اخير چند فيلم به همين مسئله پرداخته و حتي ترور رئيس جمهوري آمريكا را در كادر دوربين قرار داده اند! چه خبر است؟ آيا همان طور كه ماههاست برخي كارشناسان سياسي دنيا مطرح مي كنند، بهانه بعدي براي حمله نظامي به كشور سوم، ترور جرج دبليو بوش است؟ وقتي براي سرمايه داران حاكم بر آمريكا و لابي هاي يهود همدستشان، نابودي 3-4 هزار انسان در برج هاي تجارت جهاني و به هم ريختن كلان شهري همچون نيويورك اهميتي ندارد، قرباني كردن كسي همچون جرج دبليو بوش، به نظر نمي آيد مسئله مهمي باشد.
حتماً فيلم كانديداي منچوري را در سال 1962 به خاطر داريد كه درباره ترور كانديداي رياست جمهوري آمريكا بود و يك سال پس از نمايش آن، جان. اف، كندي به قتل رسيد؟!
محافظ
اين جدي ترين فيلمي است كه اخيراً درباب ترور رئيس جمهوري آمريكا ساخته شده و در آن يك مأمور سرويس مخفي محافظ رئيس جمهوري به نام پيت گريسن (با بازي مايكل داگلاس كه خودش نيز زماني نقش رئيس جمهوري را بازي مي كرد) متهم به توطئه ترور مي شود. ماجرا باز هم از آنجا آب مي خورد كه عكس هايي از روابط غيراخلاقي وي با زن رئيس جمهوري يا به قول خودشان سارا بلنتاين (كيم بزينگر) پرده برمي دارد و قرار مي شود براي نوعي حق السكوت، با نماينده توطئه گران ديدار كند كه همين قضيه اف.بي.آي و كارآگاهش مأمور بريكن ريج (با ايفاي نقش كيفرساترلند كه انگار مستقيماً از دل سريال تلويزيوني 24 آمده با همان فيگورها و افه هاي پليسي) كه از شاگردان سابق گريسن است را مشكوك كرده تا مانند ستوان جرالد سريال فراري به دنبال دكتر كمبلي باشد كه اينك در واقع از يك طرف از خودش و رسوايي رابطه اش با زن رئيس جمهوري آمريكا مي ترسد و از طرف ديگر به دنبال تروريست هايي است كه نقشه قتل مستر پرزيدنت را در سر دارند. حالا توجه كنيد كه گويا رهبر اين تروريست ها(كه هويتشان هيچ گاه در فيلم به طور كامل مشخص نمي شود) يك مريد آريايي نئونازيست هايي است كه مي خواهند در كاخ سفيد نفوذ كنند!(توجه مي فرماييد با چه ظرافتي طرف، هم نئونازيست است كه از دشمنان يهوديان به شمار مي آيد و هم از نژاد آريايي است كه يك جوري با ايراني ها مرتبط شود!؟) خصوصاً كه گويا جناب پرزيدنت هم ملاقاتي با نمايندگان اسرائيل در محلي مثل كمپ ديويد دارد كه در همانجا هم هليكوپترش مورد اصابت موشك تروريست ها قرار مي گيرد. خلاصه جنس جور جور است و همه چيزها براي محكوميت مخالفان مستر پرزيدنت آماده! فقط اينكه آقاي كلارك جانسن با تجربياتش از كارگرداني سريال هاي تلويزيوني نتوانسته از پس ساخت فيلم برآيد و فيلم محافظ اثري گل و گشاد، بي در و پيكر و به قول دوستان خيلي هندي از آب درآمده است و حيف از مايكل داگلاس و كيم بيزينگر كه سابقه خود را با چنين هجوياتي خراب مي كنند. خصوصاً صحنه اي كه مامور بريكن ريج تقريبا تا نصف فيلم را دنبال گريسن دويده و حالا كه به او مي رسد و حتي گلوله اي هم نصيب شانه اش مي كند، با دو كلمه مظلوم نمايي جذاب گريسن كه من نبودم و بي تقصيرم و خودم به دنبال تروريست هاي واقعي هستم ، دستش شل مي شود و در يك لحظه از اين رو به آن رو مي شود. بعد از آن هم ديگر خود First Lady وارد گود شده و به قول معروف مي گويد: با ما بود! .البته اوايل فيلم پيت گريسن تا حدودي مي خواهد اداي جيم گريسن فيلم جي اف كي را دربياورد(شايد شباهت فاميلي شان هم از همين روست) و با يادآوري ترور ريگان به خود مي لرزد و مرتباً كابوس ترور رئيس جمهور را مي بيند، اما با پيشروي داستان متوجه مي شويم كه اين آقاي گريسن نه تنها در كاراكتر، شباهتي به جيم گريسون با آن تعصب ميهني و غيروطن پرستي ندارد كه در بازي هم مايكل داگلاس فرسنگ ها از كوين كاستنر عقب مانده است.بعد از آن، فيلم كمي تا قسمتي شبيه فيلم در خط آتش ولفگانگ پترسون مي شود كه در آن هم كلينت ايستوود فكر و خيال هايي مثل پيت گريسن داشت.
بازي آخر
در اين فيلم كه ساخته فيلمساز تايواني الاصل، اندي چانگ است(اين روزها تعداد زيادي از اين دست تايواني ها و چيني ها بخشي از سينماي هاليوود را قرق كرده اند)، در همان اوايل كار دخل مستر پرزيدنت را مي آورد و قهرمان داستان كه او هم از ماموران سرويس مخفي رئيس جمهوري است به نام الكس تامس (با بازي كوبا كودينگ جونيور) انگشت به دهان مي ماند! (تقريباً به ياد نمي آورم به جز آثاري كه به نحوي روايتگر داستاني مستند بوده اند مثل قضيه ترور كندي يا آبراهام لينكن، در فيلم ديگري پرزيدنت ايالات متحده را بدون تعارف به قتل برسانند. حتي در فيلم فانتزي مريخ حمله مي كند تيم برتون نيز تا جايي كه به ياد دارم، رئيس جمهوري را به هر كلكي بود از دست مهاجمان خشن فضايي دور نگه داشتند). به نظرم بار عاطفي نمايش عمومي قتل رئيس جمهوري آمريكا در سينما يا تلويزيون از نظر عامه مردم آن كشور، بالا باشد كه اين چنين تا كنون از نشان دادنش در انبوه فيلم هاي تروريستي و غيرتروريستي پرهيز شده است، اما نمايش بي پرواي آن در فيلم بازي آخر خيلي حرف دارد. شايد از همين لحاظ باشد كه فيلم با وجود نقاط قوتش و هزينه بالايي كه براي 6 كمپاني مستقل از جمله ميلينيوم فيلمز داشته و حتي قرار بوده در سال 2005 توسط سوني پيكچرز به نمايش عمومي دربيايد، بنا به دلايل نامشخصي پخش كنندگان فيلم از جمله كمپاني مترو گلدوين مه ير، كلمبيا تري استار و سوني پيكچرز ترجيح دادند كه فيلم بازي آخر بدون هرگونه اكران عمومي، مستقيماً روي دي وي دي پخش شود!
به هر حال بعد از قتل رئيس جمهوري جناب الكس تامس يعني همان مامور محافظ سرويس مخفي، حسابي به قول معروف دپرس شده و عزلت نشيني پيشه مي كند كه خبرنگار فوق فضولي به نام كيت ترافورد (با بازي انجي هارمون) ول كن ماجرا نبوده و بنا به توصيه همكارانش و به خاطر دلايلي كه تماشاگر هيچ گاه از آنها سردرنمي آورد، وارد ماجراهاي خطرناكي مي شود كه پس زمينه هاي قتل رئيس جمهوري را در خود دارند. از همين رو با هر كسي كه خانم ترافورد ديدار مي كند موجب قتل فجيعش مي شود تا اينكه به جناب تامس مي رسد و از اينجا به بعد با كمك او پيگير ماجرا مي شود. اگرچه رئيس الكس تامس، ون استيونز (با ايفاي نقش جيمز وود) مخالف داستان است، اما پايان داستان هم تابوشكنانه است. بعد از آن خيانت عشقي كه زن پرزيدنت ايالات متحده در فيلم محافظ در حق همسرش كرد و با محافظ شوهرش مناسبات عاشقانه به هم زد، در فيلم بازي آخر سركار خانم رئيس جمهوري آمريكا يعني همان First Lady معروف (با ايفاي نقش آن آرچر) شريك قتل مستر پرزيدنت مي شود و حتي در مقابل حيرت الكس مي گويد كه او هيچ مدركي عليه همسر پرزيدنت ايالات متحده نمي تواند ارائه دهد و جناب مامور سرويس مخفي هم مثل بچه آدم سرش را زير مي اندازد.
به نظر مي آيد با اينگونه تصاوير ناهنجار از همسران روساي جمهور آمريكا، يك هدف مشخص هم سركار خانم هيلاري كلينتون باشد كه اين روزها بدجوري در عرصه سياست فعال است و از حالا وي را نامزد دموكرات ها براي انتخابات رياست جمهوري 2008 مي دانند. به هر حال ضايع كردن زنان رئيس جمهوري، براي خراب كردن آراي اين خانم رئيس جمهوري سابق ايالات متحده يعني بيل كلينتون براي محافظه كاران چندان بيراه نيست!
يونايتد 93
يك فيلم پروپاگانداي خالص براي يادآوري ماجراي هنوز در ابهام 11 سپتامبر 2001 و قضيه يكي ديگر از هواپيماهاي ربوده شده كه تا چندي پيش سخني از اين در ميان نبود و به رغم اينكه در روز 11 سپتامبر 2001 همه خبرگزاري ها به نقل از منابع آمريكايي از ربوده شدن 8 هواپيما خبر دادند، ولي تنها سرنوشت 3 تاي آنها روشن شد.
در حالي كه به جز دو هواپيمايي كه به دو برج تجارت جهاني نيويورك برخورد كردند، از هواپيماي سوم كه ادعا شد به ساختمان پنتاگون برخورد كرده، هيچ گونه نشانه اي حتي گوشه اي از ملخ موتورش يا قطعه اي ولو كوچك از بدنه اش ارائه نشد. بعداً برخي سايت هاي خارجي با استناد به شواهد موجود ادعا كردند به جاي هواپيماي سوم يك موشك به ساختمان پنتاگون برخورد كرده و اخيراً هم فيلم هايي كه پس از 5 سال توسط خود پنتاگون انتشار يافت، باز هم گره اي از ماجرا نگشود و همچنان راز هواپيماي سوم در محاق ماند.اما داستان هواپيماي چهارم به فيلمي از پال گرين گرس كشيده شد تا دوباره در آستانه ادعاهاي به اصطلاح ضدتروريستي سردمداران كاخ سفيد، فضاسازي لازم شده باشد كه نكند كسي ماجراي مبهم و مشكوك 11 سپتامبر را فراموش كرده باشد!! اين در حالي است كه بسياري از مسافران همان هواپيما، چه در طول ساخته شدن فيلم و چه بعد از اكران آن به سازندگان فيلم معترض بودند كه واقعيت قضيه بيان نشده و اغلب آنها كه شاهدان واقعي ماجرا بوده اند در جريان قرار نگرفته اند.
به هر حال فيلم يونايتد 93 به شدت منتقدان و كارشناسان سينما را در دنيا شوكه كرده كه در اين دوران غوغاي رسانه ها بر سر آزادي و دموكراسي، اينگونه فيلم هاي تبليغاتي تابلو، ديگر چه صيغه اي هستند؟!
***
اين فيلم ها را به اضافه قسمت سوم ماموريت غيرممكن  كه باز هم به توطئه شرقي هاي جهان سوم در دستگاه اطلاعاتي و امنيتي آمريكا براي خرابكاري تروريستي در دنيا اشاره دارد كه آقاي تام كروز به همراه همسرشان به رغم اتهام خيانت از سوي سازمان سيا (مثل اينكه اين روزها خيانت ماموران سازمان سيا به يكديگر و خود سازمان به آنها سكه روز شده است؛ فيلمي هم با شركت استيون سيگال به نام مزدور عدالت كه همين روزها نمايش داده شد، در همين زمينه بود) همه اين توطئه ها را نقش بر آب مي كنند!
حالا اين فيلم ها را مقايسه كنيد با آثاري كه پس از رسوايي كلينتون در كاخ سفيد توليد شد؛ مثل رنگ هاي اصلي (مايك نيكولز)، بولورث (وارن بيتي)، دم سگ را بجنبان (بري لوينسن) و... كه خيلي ظريف و هوشمندانه به گاف هاي اخلاقي- سياسي كاخ سفيد و همراهي رسانه ها با آنها مي پرداختند. به نظر مي آيد حاكميت سرمايه هاي كمپاني ها، هر چه پيش مي رويم تاثيرشان در هنر امروز به خصوص سينما بيشتر و بيشتر مي شود. گويا اين روزها لابي هاي يهود فعال تر شده اند و سياست هاي كاخ سفيد بيش از آنچه منافع خود آمريكاييان را در نظر بگيرد به منافع اسرائيليان توجه دارد.
از همين روست كه اخيراً رابرت فيسك نويسنده معروف نشريه اينديپندنت لندن، مقاله اي انتقادي در نشريه اينترنتي كانتر پانچ منتشر كرد به عنوان ايالات متحده اسرائيل .او در اين مقاله ضمن اشاره به دفاع افراطي محافل آمريكايي از منافع اسرائيل تا حدي كه منافع خود آمريكا را قرباني مي كنند، به لغو اجراي نمايش اسم من راشل كوري است اشاره كرد كه بر اساس نوشته هاي يك دختر جوان آمريكايي تهيه شده است؛ دختري كه در نوار غزه توسط يك بولدوزر اسرائيلي در سال 2003 كشته شد. آقاي فيسك مي گويد كه لغو اجراي اين نمايشنامه، آمريكايي ها را متعجب كرد و ادامه مي دهد كه شكايت هاي آمريكايي هاي يهودي تبار باعث لغو اين نمايش شد!

يادداشت
فيلم فرهنگي و معضل اكران
آسمان باز، چشمان بسته
سعيد مروتي
از روزهايي كه بازيكنان معروف تيم ملي براي ترغيب مردم به ديدن فيلم گاو مقابل سينما كاپري (بهمن فعلي) رفتند، زمان زيادي مي گذرد؛ فيلمي كه با اين تمهيدات و البته قابليت هاي خودش با وجود اكران در تنها يك سينما به فروش قابل قبولي دست يافت.
تجربه موفق گاو باعث شد تا اين شيوه اكران ادامه يابد. چنان كه فيلم هاي ديگري از جريان سينماي متفاوت در سينمايي مجهز واقع در ضلع شمالي ميدان انقلاب اكران شدند.
سينما كاپري به عنوان سينمايي كه فيلم متفاوت اكران مي كرد، جايگاهي تقريباً تثبيت شده را ميان دوستداران جدي سينما كسب كرد. فيلم هايي چون پستچي و گزارش در اين سينما به نمايش درآمدند و اتفاقاً به فروش جالب توجهي هم رسيدند. اين فيلم ها گرچه تنها يك سالن در اختيار داشتند ولي در عوض زمان زيادي بر پرده مي ماندند.
در سال هاي پس از انقلاب و بخصوص در دوران مديريت سيدمحمد بهشتي بر بنياد سينمايي فارابي، شرايطي به وجود آمد كه فيلم هاي هنري امكان اكران گسترده يافتند. اين روند به گونه اي دنبال شد كه گاهي اوقات شاهد بوديم كه يك فيلم جشنواره اي در بهترين سالن هاي تهران به نمايش درآمده و با وجود فروش پايين از پرده هم برداشته نمي شد. در عوض برخي از فيلم هايي كه امكان جذب مخاطب عام را داشتند، در شرايطي نامطلوب در سالن هاي نه چندان خوب و در فرصتي محدود به نمايش در مي آمدند.
در آن سال ها درجه بندي فيلم ها باب بود و فيلم ها به رده هاي الف، ب، ج و د به لحاظ كيفي تقسيم بندي مي شدند. بهترين شرايط اكران براي فيلم هاي رده الف مهيا بود. فيلم هايي كه برخي از آنها اصلاً قابليت جذب مخاطب را نداشتند ولي چنان كه در بالا آمد در بهترين سينماها و با بهترين امكان تبليغ اكران مي شدند؛ نوعي اكران حمايتي كه پاداش ساختن فيلم فرهنگي بود. فيلم هاي درجه كيفي ب قدري كمتر از اين حمايت ها برخوردار بودند و فيلم هاي ج و د هم كه اساساً در شرايطي نامطلوب اكران مي شدند. هر چند برخي از اين فيلم ها با وجود اكران در سالن هاي محدود و نامطلوب، گاهي اوقات بيشتر از فيلم هايي كه در بهترين شرايط ممكن به نمايش درآمده بودند، مي فروختند.
سياستي كه در آن سال ها مديران سينمايي دنبال مي كردند، حمايت از فيلم هاي فرهنگي بود. در آن دوران نه تنها قرار نبود هيچ باجي به تماشاگر داده شود كه بنا بود اساساً با سياستگذاري فرهنگي، تماشاگر فرهنگي تربيت شود. سيد محمد بهشتي در اوايل شكل گيري بنياد سينمايي فارابي صراحتاً از تربيت تماشاگر فرهيخته به عنوان يكي از برنامه هاي مديريت سينما نام برد. او گفت: سينماي فرهنگي پس از انقلاب ديگر نياز به تماشاگري ندارد كه پس از خروج از سينما، خروارها پوست تخمه از خود به جا بگذارد.
به اين ترتيب كوشيده شد تا تماشاگر تخمه شكن كنار گذاشته شود و در حد امكان ديگر براي سليقه اش فيلمي توليد نشود. در دهه شصت كه آن را دوران كارگردان سالاري ناميده اند، شخصيت كارگردان (به عنوان خالق فيلم) بيشتر از تهيه كننده (به عنوان مالك فيلم) مورد توجه قرار مي گرفت.
در خصوص جذب مخاطب فرهيخته، اتفاقي كه در سال هاي قبل از انقلاب در سينما كاپري رخ مي داد، در دهه شصت درباره سينما عصر جديد تكرار شد. سينمايي كه به عنوان سالن نمايش دهنده فيلم هاي متفاوت شمرده شده بود و تماشاگران ثابتي داشت. در سال هايي كه فيلم هاي فرهنگي مورد حمايت قرار مي گرفتند، اين سالن پرمخاطب همواره در اختيار اين جريان قرار داشت.
هرچند با گذر ايام و تغييرات سياسي، اجتماعي گسترده اي كه در دهه هفتاد پيش آمد و با كمرنگ شدن حمايت هاي دولتي از سينما، شرايط براي فيلم هاي متفاوت قدري سخت تر شد. منظور از سخت شدن شرايط براي اين دسته از فيلم ها، البته نه در مرحله توليد كه بيشتر در زمان اكران، پيش مي آمد. اين روند در نهايت به جايي رسيده كه در سال هاي اخير كمتر پيش آمده سازنده يك فيلم فرهنگي از اكران فيلمش رضايت داشته باشد.
سينما عصر جديد كه در دهه شصت، فقط فيلم هاي فرهنگي پخش مي كرد، حالا سال هاست كه به نمايش فيلم هاي تجاري مي پردازد. محيط سينما و مخاطبانش همه با اين تغييرات عوض شده است. اگر روزگاري تيپ دانشجو براي ديدن فيلم مورد علاقه اش عصر جديد را انتخاب مي كرد حالا بيشتر خانواده ها و نوجوانان هستند كه به اين سينما مي آيند. يعني مهم ترين محل نمايش فيلم فرهنگي در دهه شصت، حالا در اختيار سينماي بدنه قرار گرفته است. اين البته تنها يك نمونه است. ذهنيتي كه هم در ميان اهالي سينما و هم در ميان مديران سينمايي از فيلم هاي متفاوت وجود دارد، كم مخاطب بودن آنهاست. به همين خاطر از اين فيلم ها به عنوان مخاطب خاص نام برده مي شود. هر چند در بسياري از اوقات، فيلم هاي فرهنگي پتانسيل جذب تماشاگر را دارند.
درست مثل همه جاي دنيا، تماشاگر طبقه متوسط شهري مخاطب بالقوه اين فيلم هاست. كساني كه علاقه اي به ديدن توليدات نازل تجاري ندارند، كافي است اين فيلم ها امكاني براي اكران مناسب يابند تا مخاطب خود را بيابند. در اين رابطه مي شود از تجربه طرح شكست خورده آسمان باز هم درس هاي زيادي را آموخت.

نگاهي به سايه يك شك به بهانه پخش از سينماچهار
همزادي گناهكار و بي گناه
احسان ميلاني- سايه يك شك محصول دوراني است كه هيچكاك قصد تثبيت خود را در هاليوود داشت. سال هايي كه او تحت قرارداد با ديويد اُ.سلزيك تهيه كننده مقتدر آن زمان قرار داشت. هيچكاك در نيمه اول دهه چهل به عنوان كارگرداني تحت قرارداد سلزيك به استوديوهاي مختلفي اجاره داده مي شد و از اين راه سلزيك به سود سرشاري مي رسيد. سلزيك مي كوشيد تا فيلم هايي كه امكان موفقيت آنها را بالا مي بيند، خود تهيه كند و در پروژه هاي كم اهميت تر هيچكاك را تحت اختيار استوديوهاي ديگر قرار مي داد. اين چنين بود كه فيلم هاي پرسر و صدايي مثل ربه كا و طلسم شده توسط سلزيك تهيه مي شدند و پروژه هاي نه چندان مهمي مثل ماجراي مالگاش و قايق نجات به وسيله تهيه كنندگان ديگر. در آن سال ها البته هيچكاك دو شاهكار ساخت كه سلزيك تصور نمي كرد فيلم هاي موفقي از كار درآيند و به همين خاطر خودش آنها را تهيه نكرد. بدنام و سايه يك شك به عنوان كامل ترين فيلم هاي هيچكاك در دهه چهل خارج از نظارت سلزيك ساخته شدند. هيچكاك در آمريكا با ربه كا به شهرت زيادي رسيد؛ فيلمي كه چندين اسكار را از آن خود كرد. (از جمله اسكار بهترين فيلم) ولي با سايه يك شك بود كه موفق شد در هاليوود اولين فيلم كاملاً هيچكاكي اش را بسازد؛ فيلمي كه حاصل تثبيت جايگاه هيچكاك به عنوان كارگرداني صاحب سبك و جا افتادن او در هاليوود است.
چيزي كه عده اي از آن به عنوان بالا رفتن اعتماد به نفس هيچكاك ياد كرده اند. هيچكاك در سايه يك شك   همان تسلطي را بر مجموعه عناصر فيلم دارد كه در دوره فعاليتش در انگلستان از آن برخوردار بود.
او فيلمنامه را به همراه تورنتن وايلدر نوشت كه در آن مقطع يكي از بهترين فيلمنامه نويسان هاليوود بود. البته در نگارش فيلمنامه سالي بنسن و آلمارويل (همسر هيچكاك) هم سهيم بودند؛ فيلمنامه اي كه بر اساس داستاني از جك.اچ.اسكربال نوشته شد.
حضور چهره هايي چون ديميتري تيومكين (آهنگساز) و جوزف اي.ولنتاين (فيلمبردار) نشان دهنده اين نكته بود كه هيچكاك تكنسين هاي برجسته اي را به خدمت گرفته است.
سايه يك شك مثل خيلي از فيلم هاي ديگر هيچكاك با مايه گناه و يافتن فرد گناهكار سر و كار دارد. دو مرد چارلي را تعقيب مي كنند، او تصميم مي گيرد كه براي گريز به ديدن خواهرش در سانتا رزا برود. دختر خواهرش كه او هم چارلي نام دارد، از يكنواختي زندگي اش ناراحت است. درست در زماني كه دايي چارلي در راه سانتارزاست، خواستار حضور او مي شود. دايي چارلي با استقبال گرم خانواده خواهرش مواجه مي شود، هرچند رفتارهايش خيلي به مذاق شوهرخواهرش خوش نمي آيد. با ورود دو خبرنگاري كه بعداً مشخص مي شود كارآگاهند و درباره دايي چارلي تحقيق مي كنند، ماجرا رنگ ديگري به خود مي گيرد.
چارلي متوجه مي شود كه دايي اش قاتل است و فقط براي ملاحظه حال مادرش اين نكته را عنوان نمي كند. هرچند دايي چارلي متوجه ماجرا مي شود و دوباره سعي مي كند او را بكشد. در نهايت اما اين دايي چارلي است كه وقتي قصد دارد خواهرزاده اش را از قطار در حال حركت بيرون بيندازد، خودش سقوط مي كند و كشته مي شود.
هيچكاك در سايه يك شك هيچ شخصيتي را به حال خود رها نكرده است. از دايي چارلي و خواهرزاده اش گرفته تا شخصيت مادر كه گفته مي شود هيچكاك او را براساس مادر خودش پرورانده است. به روايت پل دانكن در كتاب هيچكاك هنگام ساخت فيلم، مادر هيچكاك بيمار بود، ولي او نتوانست به انگلستان برود. هيچكاك كه معمولاً آدم توداري بود، شروع كرد به تعريف اوايل زندگي اش و جزئيات فراواني از آن به فيلمنامه راه يافت. احتمالاً تصوير نيك خواهانه مادر در اين فيلم را عطوفت و دل رحمي هيچكاك نسبت به مادرش توجيه مي كند كه اين مورد يكي از آخرين موارد نمايش چنين تصويري در فيلم هايش بود. نام مادر اما است؛ يعني نام مادر هيچكاك. حادثه دوچرخه سواري زمان كودكي دايي چارلي براي هيچكاك اتفاق افتاده بود. او رانندگي نمي كرد مثل جوزف. آن آيوانهو مي خواند، كتابي كه هيچكاك در كودكي از حفظ بود.
در سايه يك شك انتخاب جوزف كاتن در نقش دايي چارلي و ترزا رايت در نقش چارلي فوق العاده به نظر مي رسد؛ دايي و خواهرزاده اي كه همنام هستند. چارلي ابتدا تحت تاثير دايي اش است و به شدت شيفته اوست، ولي سايه يك شك درست از جايي كه با يكي از كارآگاه ها رابطه عاطفي پيدا مي كند، در دل او ايجاد مي شود.
سايه يك شك گرچه فاقد شهرت بدنام ، سرگيجه و رواني است، ولي يكي از كامل ترين و خوش پرداخت ترين فيلم هاي هيچكاك به شمار مي آيد؛ فيلمي كه با گذشت 63 سال از ساختش دور از گزند زمانه همچنان ارزش هايش را حفظ كرده است.

شهر تماشا
اجتماعي
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
خارجي
فرهنگ و آموزش
سياسي
سلامت
شهري
علمي فرهنگي
راهنما
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   خارجي   |   فرهنگ و آموزش   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   راهنما   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |