نكته ها
هديه
نوشته: ماري.م.ژل نيك
ترجمه: پروين قائمي
***
«نشانه هاي روح در سكوت متجلي مي شوند؛ همان گونه كه نور در تاريكي»
ضرب المثل تبتي
|
|
من و دخترم سارا، دوستان بسيار خوبي بوديم. او در شهري نزديك خانه مان به دانشگاه مي رفت و در فاصله اي كه به خانه مي آمد، با تلفن از هم خبر مي گرفتيم. او وقتي كه به من تلفن مي زد، مي گفت:
«سلام مامان! منم!» .
گاهي هم اگر نامه اي مي فرستاد، خيلي ساده به جاي امضا مي نوشت: «من!» . گاهي اوقات كه سر به سرش مي گذاشتم، «من» صدايش مي زدم و مي گفتم:
«سلام! راستي» منم «امروز چه طوري؟»
يك روز ساراي بينواي من، بدون هيچ سابقه قبلي دچار تومور مغزي شد و در مدت كوتاهي مرد. گفتن ندارد كه چه طور روحيه ام را باختم. براي يك پدر و مادر، هيچ دردي بدتر از اين نيست كه فرزند دلبندشان را از دست بدهند. لازم بود همه ايمانم را به كمك بطلبم تا بتوانم به زندگي ادامه بدهم.
من و شوهرم تصميم گرفتيم اعضاي بدن سارا را به كساني كه نياز داشتند بدهيم، فقط به اين شرط كه اسم ما را به هديه گيرندگان نگويند.
يك سال بعد، مرد جواني كه لوزالمعده و كليه هاي سارا را به او پيوند زده بودند، براي من و شوهرم نامه اي فرستاد و گفت كه با اين هدايا، عمر دوباره پيدا كرده است. خدا را شكر! ما گفته بوديم كه نمي خواهيم نام ما را به آنها بگويند و نمي دانم چگونه نام ما را پيدا كرده بود، اما نكته جالب چيز ديگري است؛ حدس بزنيد اين مرد جوان، پايين نامه چه نوشته بود؟! او به جاي نام، امضا كرده بود: «من!» . جوابم را از خدايم گرفته بودم!
|