يكشنبه ۲۵ تير ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۰۳۵ - Jul 16, 2006
نگاهي به جام جهاني فوتبال ۲۰۰۶ از منظر فرهنگ
فرهنگ فوتبال در عصر نوين
عليرضا توكلي سانيج
006441.jpg
006444.jpg
در كشور ما و در عصر نوين بيشتر مردم به فكر چاره اي هستند تا از پس گراني ها برآيند در همين عصر است كه مي شنويم با پيچاندن گوش يك مغازه دار مشكل گراني حل خواهد شد
فوتبال در ايران به خيلي چيزهاي ديگر ما بستگي دارد كه با چمن و داور و مربي مطرح و رئيس فدراسيون حل نمي شود
از طريق فوتبال است كه مي فهميم چه مشكلات جدي بر سر مسائل فرهنگي، مديريتي و برنامه ريزي كشور وجود دارد. اگر خيلي از مراكز تصميم گيري و مديريتي در اين كشور به مانند فوتبال در معرض قضاوت و نمايش درمي آمد، آن موقع معلوم مي شد كه ما به كجا مي رويم

براي عصر پست مدرن چند ويژگي كلي تعيين كرده اند كه از آن جمله لغو روايت هاي برتر، عدم قطعيت، اصالت يافتن فرهنگ عامه و نقش رسانه هاي جمعي بخصوص تلويزيون را مي توان به عنوان مهمترين آنها برشمرد. البته فرآيند جهاني شدن به سرعت اين عصر، شتاب بيشتري داده و ويژگي هاي دوره پست مدرن تقريباً تمامي عرصه هاي زندگي بشر امروز در هر كجاي جهان كه باشد را دربرمي گيرد.
فوتبال از جمله وقايع بسيار مهم زمانه ماست كه امروزه تقريباً همه ويژگي هاي عصر پست مدرن و اصالت فرهنگ و بخصوص آنچه را كه ذكر شد، دربرمي گيرد. جام جهاني ۲۰۰۶ را از اين منظر ديدن، ادبيات و فرهنگ ديگري مي طلبد و البته آموزه هاي و عبرت هايي كه براي متوليان امور هم خالي از لطف نيست.
فوتبال اين دوره خيلي پست مدرني شده بود. اولاً اينكه روايت هاي برتر فوتبال و كساني كه حرف اول فوتبال و شانس هاي اول قهرماني به حساب مي آمدند، مثل برزيل، آرژانتين و هلند خيلي زود از دور مسابقات كنار رفتند. عملاً افول قدرت هاي بزرگ فوتبال را در همان ابتداي بازي ها با تساوي فرانسه در برابر سوئيس و كره ديديم. كره كه تا ۳۰ سال قبل گرفتار فقر و بيكاري بود و چند سالي است كه از آن نجات يافته است را مشاهده كرديم و بعد هم شكست هلند، برزيل، انگلستان، آرژانتين و اسپانيا توسط مدعيان ديگر. مثل دوران پست مدرن، روايت هاي برتر از فوتبال روبه افول نهاد، چنان كه صالح ترين كارشناس فوتبال يعني پله از همان آغاز در مورد شايستگي هاي قهرماني آرژانتين اشتباه كرده بود.
مسأله دوم، عدم قطعيت بود. در اين دوره از بازي ها به ندرت مي شد حدس زد كه چه تيمي برنده ميدان خواهد بود. بعد از شكست هاي اوليه قهرمانان، تازه كارشناسان به پست مدرن بودن فوتبال اين دوره پي برده و هرگز با قطعيت حتي از پيروزي آلمان در برابر كارستاريكا سخن نمي گفتند و چه بسا هر لحظه انتظار مي رفت آلمان هم حذف شود. برخلاف جام هاي جهاني قبل، كمتر كسي مي توانست با جرأت بگويد در بازي هاي رده بندي آلمان پيروز خواهد شد يا تيم پرتغال. اين عدم قطعيت كه از ويژگي هاي دوران نوين است، دامن داوران را هم گرفته بود و آنان با اشتباهات مكرر و مصرح براين امر اذعان كردند كه بسياري از امور قطعيت ندارد. حتي اگر گل زده باشي و بخواهي رقص شادي آن را بكني و بعد در يك لحظه اين تصور شما از طرف داور باطل شود. در اين دوره از بازي ها، حتي گلزنان از گلهاي خود مطمئن نبودند. بعد از گل حتماً لحظه اي داور را نگاه مي كردند كه آيا گل را مي پذيرد يا خير و بعد واكنش نشان مي دادند. حتي هواشناسي هم كه اعلام كرده بود دو روز قبل از مسابقه فينال هوا باراني نخواهد بود، دچار عدم قطعيت شد و درست قبل از مسابقه ايتاليا و فرانسه هوا باراني شد.
مسأله يا ويژگي سوم امروزه فوتبال به فرهنگ عامه تبديل شده. از زماني كه ورزش امري شخصي و در جهت تندرستي و سلامت جسم و روان تلقي مي شد به سرعت فاصله گرفته و هر چه بيشتر در عرصه عمومي و در زندگي اجتماعي مردم حضور يافته و مهمتر از همه قواعد و قانون بازار بر آن حاكم گرديده است. بازاري كه همه ساحت زندگي بشري از جمله، لياقت، ثروت و عدالت و... را در خود دارد. هر آن كس و هر آن حكومتي كه در مناسبات بازار «سالم» موفق نباشد، نبايد گفت كه دولت كارآمدي است. امروزه فوتبال اين قدر عاميانه و مردمي شده است كه به راحتي با مخاطبان خود ارتباط برقرار مي كند. آنها را تا سر حد مرگ و فراتر سر حد آن، به وجد مي آورد. آنان را مي گرياند، مي خنداند، وحدت و همبستگي آنان را به نمايش گذاشته و يا آنان را به شورش فرا مي خواند!
عجيب است كه امروزه هر نوجوان ايراني به قراردادهاي ميلياردي كساني كه چون زيدان، فيگو، رونالدو، بكهام و ديگران فكر مي كند و آن را با امكانات اطرافيان خود مقايسه كرده و سوتي از سر حيرت مي كشد. عجيب نيست اگر اكثر نوجوانان ما بخواهند مثل دايي، مهدوي كيا، نكونام، كريمي و ديگران وارد دنيا و بازار فوتبال شوند تا يك شبه ره صدساله بپيمايند و الگوي برتر آنان در زندگي، اين گونه افراد باشند. همان تعريفي كه نگرش پست مدرنيستي از فرهنگ عامه و محبوبيت مايكل جكسون ها در برابر فرهنگ رسمي و عالي پاپ و دانشگاه و كليسا ارائه مي كند.
در عصر نوين است كه ريموند دومنك سرمربي تيم ملي فرانسه پس از باخت تيمش به ايتاليا، تا مدت ها پس از پايان بازي در كنار زمين مي ايستد و با حسرت، شادي بازيكنان ايتاليا را نگاه مي كند و در مصاحبه مطبوعاتي به خبرنگاران مي گويد: نمي توانم بازيكنان را سرزنش كنم، آنها بهترين نمايش خود را نشان دادند، اما متاسفانه اين كافي نبود.
در همين عصر است كه وقتي زيدان با آن حركت دور از انتظار تا حدودي مانع موفقيت فرانسه مي شود، به جاي برخورد با وي، او را ستايش مي كنند و كار به جايي مي رسد كه ژاك شيراك رئيس جمهوري فرانسه در پذيرايي از وي در كاخ اليزه مي گويد: زيدان عزيز! شما نابغه بزرگ فوتبال، انساني فداكار و از خود گذشته هستيد و در قلب ما جاي داريد و به همين خاطر، همه فرانسه به شما عشق مي ورزد.
اما در كشور ما كه مردم عادي زياد دنبال عصر نوين نيستند و بيشتر به فكر چاره اي هستند تا از پس مشكلات برآيند. در عصر نوين اگر همراه و همگام نباشيم چاره اي جز اين نيست كه بپذيريم گراني ها توسط يك مغازه دار انجام شده است. و راه حل رفع گراني پيچاندن گوش يك مغازه دار گران فروش است!!! در اين عصر است كه وقتي همراه نمي شوي يار دوازدهم به يكبار رجزخوان مي شود و كار به جايي مي رسد كه فردي در جلوي دوربين تلويزيون به ميليونها بيننده مي گويد علي دايي به خاتمي گفت: رئيس فدراسيون را عوض كن! و علي دايي چنان است و چنين و.... وقتي در اين عصر عقب بيفتي، اگر رئيس فدراسيون موفق هم كه باشي، يك شبه از ريشه  خشك ات مي كنند. با خواندن روضه پوپوليستي چنان وانمود مي كنند كه گويي دادكان دشمن شماره يك فوتبال ايران بوده است. نگارنده با توجه به اينكه قصد هيچ گونه دفاع و حمله اي به هيچكس ندارد، معتقد است ريشه اين گونه ناكامي ها و برخوردها در فرهنگ است كه متاسفانه با وجود تاكيدهاي بسياري براي فرهنگ سازي از سوي مسئولين ارشد هنوز هم اين مهم انجام نشده است.
امروزه بحثي است به نام «اقتصاد فوتبال» كه بعضي از كارشناسان ايراني هم در همين دوره جام جهاني بر روي آن بحث كردند و نقش پول در فوتبال و اقتصاد و فوتبال و مديريت و فوتبال را متذكر شدند. در آن مباحث گفته شد كه فوتبال جداي از ساير نهادها و سيستم هاي اجتماعي نمي تواند رشد داشته باشد.
فوتبال به اقتصاد، به مديريت، به صنعت و فرهنگ و سياست تعلق و وابستگي ويژه دارد. پيشرفت كره، ژاپن، تركيه، توگو، آنگولا، ساحل عاج و... در فوتبال اتفاقي نيست. همانطور كه افت و زوال فوتبال در ايران هم ربطي به شانس و يك واقعه ندارد. هرگز نمي توان فوتبال را در ايران بدون توجه به ساير عناصر مديريتي و حكومتي مورد ارزيابي قرار داد. فوتبال اگر در ايران سير قهقرايي خود را طي مي كند، به خيلي چيزهاي ديگر ما بستگي دارد كه با چمن ، داور و مربي مطرح و رئيس فدراسيون و غيره حل نمي شود. فقط فرق فوتبال ما با ساير عرصه هاي مديريتي آن است كه اين فوتبال هر از چند گاهي مجبور است تا توسط مردم و آن هم عوام الناس مورد ارزيابي و قضاوت قرار گيرد. همان مردمي كه پست مدرنيست ها آنان را اصل مي دانند. اگر مي شد فوتبال را هم از ارزيابي مردمي پنهان كرد، به اين زودي ها نمي شد فهميد كه بر سر آن چه آمده است كه ما امروزه از طريق فوتبال است كه مي فهميم چه مشكلات جدي بر سر مسائل فرهنگي، مديريتي و برنامه ريزي كشور وجود دارد. اگر خيلي از مراكز تصميم گيري و مديريتي در اين كشور به مانند فوتبال در معرض قضاوت و نمايش درمي آمد، آن موقع معلوم مي شد كه ما به كجا مي رويم.
از فوتبال در دوره پست مدرن خيلي چيزها مي شود آموخت. مردمي آرام و پرهيجان از آلمان كه در طي تمام دوره و بازي ها، كشور خود را تشويق كردند و در روز باخت به ايتاليا همراه بازيكنان پرافتخار ملي خود گريستند، بدون اينكه شورشي و هيجان غيرقابل كنترلي از آنان سرزند و مهمتر از همه در ژاپن، كره و فرانسه در حالي كه تيم هاي آنان به رقيبان خود باخته بودند انفجاري از شادي و شور و غوغا بود.
تساوي ايران در برابر استراليا در سال ۱۳۷۶ براي كشور ما كه بعد از يك پيروزي نه چندان مهم بر يك كشور عربي تبديل به شورش و ويرانگري و سركوب مي شد، مي توانست يك فاجعه باشد، آنچنان كه هنوز در افكار عمومي اين شايعه وجود دارد كه از ترس شورش ها گفته شده بود تا تيم ايران در سال ۱۳۸۰ بر بحرين پيروز نشود! اما در همان دوره اي كه ايران نتوانست حضور پيدا كند، تركيه با كسب مقام سومي اين افتخار را هم مثل ساير افتخارات طي اين سالها در عرصه صنعت، اقتصاد، توريسم، سياست و فرهنگ با وحدت و انسجام ملي جشن گرفت، بدون آنكه پليس اين كشور مجبور به دخالت و سركوب شود، دولت، متولي برپايي شادي ها و مردم هم شادي همراه با رعايت نظم و قانون را برپاداشتند. حتماً به ياد داريم كه ژاپن ديگر كشور آسيايي در دوره قبل چگونه بر روسيه غلبه كرد.
يكي از دلايل انقلاب ماركسيستي در شوروي را شكست اين كشور توسط همسايه عقب مانده خود ژاپن مي دانند. روسها و تزارهاي آن در خواب غفلت بودند و متوجه پيشرفت هاي سريع ژاپن طي دهه هاي اخير و توقف و زوال روسيه نشده بودند كه در اولين آزمون، آخرين آگاهي خود را بازيافتند كه البته خيلي دير شده بود. مردم روسيه غرورشان جريحه دار شده بود كه همسايه نه چندان پرمدعاي سابق اينك اين چنين آنان را تحقير مي كرد. حتي انقلاب مشروطه در ايران هم تابع تحولات جدي و جديد در همسايگان خود، يعني شكست از روسيه، انگليس و واگذاري امتيازات متعدد به آنان بود. به طوري كه هم اكنون توصيه مي شود بايد از آن درس بگيريم!
آن موقع اين گونه اطلاعات از عقب ماندگي كشور سال ها طول مي كشيد تا به گوش مردم عادي برسد، اما امروزه با ويژگي  ديگر پست مدرنيستي، اخبار و تصاوير پيشرفت همسايگان و عقب ماندگي ما ايرانيان به طور زنده به سمع و نظر مردم مي رسد و اين است كه در عصر پست مدرنيسم و عصر غلبه رسانه ها ديگر نمي توان به فوتبال به عنوان يك واقعه و حادثه نگاه كرد كه گاهي مي خنداند و گاهي مي گرياند. فوتبال ماكت كوچكي از مديريت، درايت، اقتصاد، فرهنگ و سياست ماست كه همه روزه در معرض قضاوت و همه پرسي قرار مي گيرد. مردم از طريق آن كفايت و لياقت ما را مورد ارزيابي قرار مي دهند. اميد به آن كه در مورد سياستمداران و مسئولين نيز مردم بتوانند به همين راحتي آنان را مورد ارزيابي قرار دهند.

نكته ها
هديه
نوشته: ماري.م.ژل نيك
ترجمه: پروين قائمي
***
«نشانه هاي روح در سكوت متجلي مي شوند؛ همان گونه كه نور در تاريكي»
ضرب المثل تبتي
006447.jpg
من و دخترم سارا، دوستان بسيار خوبي بوديم. او در شهري نزديك خانه مان به دانشگاه مي رفت و در فاصله اي كه به خانه مي آمد، با تلفن از هم خبر مي گرفتيم. او وقتي كه به من تلفن مي زد، مي گفت:
«سلام مامان! منم!» .
گاهي هم اگر نامه اي مي فرستاد، خيلي ساده به جاي امضا مي نوشت: «من!» . گاهي اوقات كه سر به سرش مي گذاشتم، «من» صدايش مي زدم و مي گفتم:
«سلام! راستي» منم «امروز چه طوري؟»
يك روز ساراي بينواي من، بدون هيچ سابقه قبلي دچار تومور مغزي شد و در مدت كوتاهي مرد. گفتن ندارد كه چه طور روحيه ام را باختم. براي يك پدر و مادر، هيچ دردي بدتر از اين نيست كه فرزند دلبندشان را از دست بدهند. لازم بود همه ايمانم را به كمك بطلبم تا بتوانم به زندگي ادامه بدهم.
من و شوهرم تصميم گرفتيم اعضاي بدن سارا را به كساني كه نياز داشتند بدهيم، فقط به اين شرط كه اسم ما را به هديه گيرندگان نگويند.
يك سال بعد، مرد جواني كه لوزالمعده و كليه هاي سارا را به او پيوند زده بودند، براي من و شوهرم نامه اي فرستاد و گفت كه با اين هدايا، عمر دوباره پيدا كرده است. خدا را شكر! ما گفته بوديم كه نمي خواهيم نام ما را به آنها بگويند و نمي دانم چگونه نام ما را پيدا كرده بود، اما نكته جالب چيز ديگري است؛ حدس بزنيد اين مرد جوان، پايين نامه چه نوشته بود؟! او به جاي نام، امضا كرده بود: «من!» . جوابم را از خدايم گرفته بودم!

فرهنگ و آموزش
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
سياسي
شهر تماشا
سلامت
شهري
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  فرهنگ و آموزش   |   سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |