پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵
ماهيت انسان در قرآن
خدا ،خداي مهربان
004665.jpg
عبدالجواد فلاطوري ‎/ ترجمه: مهدي كهنداني
از جمله انديشمنداني كه نقش انكار ناپذيري در شناساندن درست اسلام به دنياي غرب داشته و در نهايت در جهت تحكيم مباني گفت و گو هاي بنيادين كوشيده است، مرحوم پرفسور عبد الجواد فلاطوري است.مرحوم فلاطوري در همين راستا به تاسيس مركزي در آلمان همت گماشت و هر ازچندي سخنراني هايي را در جهت معرفي بنيانهاي فرهنگ اسلامي و قرآني براي علاقمندان و پژوهشگران مقيم آلمان تدارك مي ديد. مطلب حاضر، متن ترجمه شده يكي از سخنراني هاي وي در باره انسان شناسي اسلامي از ديدگاه قرآن و مقايسه آن با مسيحيت است كه به زبان آلماني ايراد شده بود.
***
در اينجا تلاش مي كنم سخنانم را به پنج بخش تقسيم كنم: در بخش اول به ماهيت انسان مي پردازم. از منظر قرآن و ديگر منابع اسلامي، اين، يك پرسش انسان شناسانه است. اين تصوير از ماهيت انسان اساسي نكات ديگر است. رنج مطلب دوم خواهد بود. اين امر، تمايزي واقعي براي تقسيم اعضاي جامعه است. بخش سوم به هشدار، كيفر و امتحان مي پردازد. منظور اين است كه آيا رنج را، از منظر اسلام، كه به اين صورت هميشه هشدار هم دانسته مي شود، به عنوان كيفر يا به عنوان امتحان مدنظر قرار مي دهيم يا نه. چهارم: پرسش كلي درباره سرنوشت كه همه اديان سامي مطرح مي كنند. پنجم پرسش از معناي رنج.
سؤالي كه به طور اساسي براي من مطرح شد و موضوع اين نشست هم هست، پرسشي است كه بيشتر به اين صورت مطرح نشده و پاسخ آن را نمي توان در هيچ كتابي يافت. اين سؤال براي من هم تازه است؛ اما انسان به طور عجيبي هنگام پرداختن به پرسشهايي از اين دست پاسخهايي مي يابد كه او را يك گام جلوتر مي برند. در اين اثنا برايم روشن شد كه: تفاوت بين كتابهاي مقدس فارغ از نظم معمول در آثار بشري اند و به همين دليل نمي توان به قياس آثار بشري، براي آنها فهرست مندرجات تهيه كرد.. با اين حال مي توانيم در اين نوشته هاي غيرنظام مند  همواره پاسخ هاي جديدي براي پرسشهاي تازه اي كه براي انسانها مطرح مي شوند، بيابيم.
كتابهاي مقدس از اين طريق، اين همه تغيير را پشت سر گذاشتند وتوانستند دوام آورند. در آينده هم  چنين خواهد بود. اين كتابها ويژگي خاصي دارند: آنها واقعاً  از عمق جان انسانها برخاسته اند و همواره پرسشهاي حقيقي انسان موضوع آنها بوده است،ازاين رو گاه هنگام مطالعه داستان يكي از پيامبران در يك كتاب مقدس، در آغاز به نظرم مي رسيد كه اين داستان به موضوع مهمي اشاره نمي كند، اما انسان ناگهان با مسأله اي مواجه مي شود و به اين نتيجه مي رسد كه مي شد اينجا پاسخي يافت.
در باب ماهيت انسان
اساساً  قرآن به طور صريح عهد قديم و عهد جديد را تصديق مي كند. محمد (ص) اعراب را از همان آغاز به عهد قديم و عهد جديد سفارش كرد. او در آغاز دعوتش مي گفت: «آنچه من مي گويم همان چيزي است كه ابراهيم، موسي(ع) و عيسي(ع) گفته اند.»
تا اينجا محمد(ص) ترديدي ندارد كه قرآن پيوستگي كاملاً  عميقي با كتابهاي مقدس دارد. حال، اين پيوستگي، پيشرفت تاريخي به معناي مصطلح نيست، به اين معنا كه محمد(ص) عهد قديم و عهد جديد را خوانده و به اين يا آن شكل تغيير داده باشد، نه! اين پيوستگي به اين معناست كه وحي يك منبع واحد دارد و آن منبع خداست. اين منبع كه خداست هميشه يكي و همان باقي مي ماند. اين وحي معنا و پيوستگي عميقي با ديگر وحي ها دارد. اگر به اين صورت نگاه كنيم، پيدايش و خلقت انسان خيلي از آنچه كه ما از عهد قديم مي شناسيم دور نيست، اما در بعضي نقاط، كه براي ما خيلي مهم هستند، با آنها متفاوت است:  نخست سؤال از خلقت انسان كه من مي خواهم مفهوم آن و نه عين عبارت آن در قرآن را براي شما بيان كنم. هنگام خلقت انسان در قرآن، چنين به نظر مي رسد كه خدا جهت آماده سازي فرشتگان براي خلقت با آنها سخن مي گويد و به آنها اطلاع مي دهد كه مي خواهد يك «خليفه»، كه به معني «جانشين» يا «قائم مقام» است، يا يك نماينده، در زمين خلق كند. منظور انسان است. فرشتگان ابتدا اعتراض مي كنند: «آيا مي خواهي كسي را در زمين خلق كني كه خون جاري مي كند، باعث ناآرامي شود...؟» خدا به آنها مي  گويد: «من چيزي را مي دانم كه شما نمي  دانيد.»(بقره، آيه ۳۰) و اين گونه خدا انسان را خلق مي كند. انسان از همان هنگام خلقتش دو جنبه خواهد داشت: يك بعد، جنبه زميني است. او از گل رس آفريده مي شود، كه در عمل كاملاً  فاقد بعد خدايي است. چنين گفته شده كه بعد از آن كه انسان را به اين صورت كامل خلق كرد، از روح خود در او مي دمد؛ يعني انسان از دو بعد مهم تشكيل مي شود، آن هم دو عنصر متضاد: يكي خاك و ديگري بعد خدايي، كه مراقب روح است. به اين ترتيب مي توان گفت كه انسان هميشه حامل عنصري خدايي در خودش است. حال، تفاوت بين اين دو ضد آنقدر زياد است كه مي توان پرسيد، چگونه جنبه خدايي در روي زمين تحقق مي يابد؟ آنگاه بعد سوم اضافه مي شود و آن عبارت است از روح ، واژه اي كه در عربي براي روح به كار برده مي شود «نفس» است كه به معناي دم نيز هست روح نه تنها وظيفه اي نظري، بلكه همچنين وظيفه اي عملي دارد، كه شكل دادن به زندگي است. اين «نفس»، نمادي براي همه احساس ها، خواستها و اميال ما و نيز نمادي براي امكان نبرد با اين اميال محسوب مي شود. در عمل «نفس» لحظه اي است در انسان كه تازه به واسطه آن، زندگي، زندگي مي شود.
اين روح است كه بايد همه چيز را تحمل كند و بر همه چيز غالب شود. انسان يا به عبارت ديگر روح در معرض تأثيرات بيروني متفاوتي قرار دارد. گاهي تأثيراتي كه هيجانها و اميال را در انسان بيدار مي كنند. اين حالت خوب است و بايد هم در زندگي بشر اين احساسات و لحظات اين طور باشند، اما آنها نبايد بر جنبه روحاني و خدايي در انسان غلبه كنند. بنابراين ما بايد بين آنچه كه براي زندگي لازم است و آنچه كه جنبه خدايي مكرراً  از ما طلب مي كند، تعادل برقرار كنيم. اين مسأله مربوط به روح است. روح در قرآن حداقل به سه شيوه توصيف مي شود: يكي نيرو يا روحي كه هميشه ما را به طرف آنچه زميني و مادي است مي كشاند؛ به طرف هوي و هوس، در برابر از آنجا كه جنبه  خدايي وارد ميدان مي شود، جنبه ملامت گر آن هم وجود دارد. ملامت گر به اين معني است كه روح تأمل مي كند كه آيا آنچه انجام شده خوب بوده است يا بد و در صورتي كه كار بدي انجام شده، ما را سرزنش مي  كند، اين تقريباً  همان چيزي است كه در فلسفه يا الهيات غربي آن را وجدان مي ناميم.
اگر انسان از عهده توازن بين اين دو جنبه زميني و جنبه خدايي برآيد، در پايان نفس متوازن و مطمئن خوانده مي شود. چنين نفسي است كه در قرآن مورد اين خطاب قرار مي گيرد:«به سوي پروردگارت بازگرد، در حالي كه تو راضي هستي و خدا نيز از تو راضي است.» [«ارجعي الي ربك راضيه مرضيه»] اينها عملاً  منازلي هستند كه نفس بايد آنها را پشت سر بگذارد. مي بينيد كه همه چيز به صورت يك فرآيند اتفاق مي افتد. در مورد شيوه وقوع اين فرآيند الهيات اسلامي شباهت زيادي با اخلاق مسيحي، دارد. به اين ترتيب مثلاً  بين آنچه اسلام در اين باره مي گويد و ديدگاههاي فلسفي كانت در اين مورد، اصلاً  تناقض يا تفاوتي وجود ندارد، برعكس هر دو يك چيز را مي گويند. البته هر يك به شكل نظام خاص خويش كه متفاوت از هم هستند. آيا انسان به اين علت و به جهت اين قابليت، شايسته اين مي گردد كه جانشين خدا در روي زمين خوانده شود؟ نه هر انساني، بلكه انسان به طور بالقوه جانشين خداست، يعني [حتي ] انساني هم كه از خدا روي مي گرداند، قادر است جنبه خدايي را در خود داشته باشد.
او (انسان روي گردان از خدا) از اين جنبه خدايي استفاده نابه جا مي كند و از آن هيچ سودي نخواهد برد. پيوستگي جنبه خدايي با انسان تا اين حد روشن است.
دراينجا مطلبي مطرح مي شود كه اسلام را از مسيحيت جدا مي كند و ما بايد از اين اختلاف آگاه شويم، اين تفاوت اصلي به تصور اسلام و مسيحيت از انسان برمي گردد. در اسلام ما با انسان شناسي كاملاً  متفاوتي سروكار داريم. از آنچه گفته شد، مي توان برداشت كرد كه جنبه خدايي- كه نزد همه انسانها يكسان است- با خدا هم به همان شيوه ارتباط دارد. اين مطلب در سوره ۳۰ [روم]  آيه ۳۰ تأييد مي شود، در آنجا كه گفته مي شود؛ انسان مجهز به ديني است كه در طبيعت [يا فطرت]  او به او داده شده است. انسان در خود حامل ديني نخستين است. اين دين نخستين چيزي نيست مگر ارتباط مستقيم با خدا كه من آن را در تعاريفم «روبه سوي خدا داشتن» مي نامم. هر انساني به طور فطري و مادرزاد روبه سوي خدا دارد. معناي لفظي اسلام هم همين است. اسلام تعليم محمد(ص) به معناي مصطلح آن نيست، اسلام دين نخستين در هر انساني است، لذا اسلام ابراهيم(ع) را مسلمان مي نامد، موسي(ع)،  عيسي(ع) و مسيحيان هم مسلمان هستند، زيرا همه كساني كه دينشان را جدي مي گيرند، در خود حامل يك دين نخستين هستند و به اين معنا مسلمانند. نتيجه اين مطلب، آن است كه انسان در اسلام فطرتاً  به هيچ گناهي آلوده نيست. بنابراين گناهكار بودن امري ثانوي است نه اولي. انسان در ابتدا خوب است. او هنگامي كه از عهده تحقق بخشيدن به جنبه خدايي در خود برنيايد، يا در جهت خلاف آن گام بردارد، گناهكار مي شود، پس انسان فطرتاً  حاصل اين دين نخستين است.
اما از جانب خدا به انسان، كه او همواره رابطه مستقيمي با خدا دارد، كمك مي شود. به انسان ازطريق نيرويي بيروني، كه همان پيامها هستند، كمك مي شود، پيام خدايي از ازل. اين هم نظر اسلام است: آدم هم پيامبر دانسته مي شود، يعني هيچ لحظه اي در روي زمين نبوده كه انسان در آن تنها و به حال خود رها شده باشد. همواره اين كمك بيروني وجود داشته است. در اين لحظات بيروني و دروني در انسان مي بينيد كه اينها منجر به اين مي شوند كه انسان كه حامل جنبه خدايي در خود بوده و هست، اين امكان را دارد كه به آن تحقق بخشد. اين خيلي مهم است. به اين جهت خيلي مهم است كه ما در اينجا از انسان شناسي مسيحي جدا مي شويم. نتايج اين مطلب پيش از هر چيز معلول اين است كه در اسلام انسان از اول آلوده نيست و در نتيجه رهايي به شيوه مسيحي وجود ندارد، رهايي به معناي اسلامي آن را بايد اين طور فهميد كه انسان هيچ گاه نمي تواند [تنها]  به واسطه سعي خود، جنبه خدايي را در خود تحقق بخشد، بلكه همواره بايد با وجود تلاشهاي نامبرده، لطف خدا همراه آن باشد. مي خواهم سراغ يك اصل مسلم بروم، اصلي كه به من اين امكان را مي دهد كه وارد بخش دوم شوم: نزاع موجود در غرب بين انسان و خدا- آن گونه كه در يونان باستان وجود داشت- را نه اسلام مي شناسد و نه سنت پيش از اسلام در جهان اسلام. در غرب مسيحي اين اختلافات شناخته شده بودند و همان طور كه يك عالم مسيحي مي گويد غرب با الحاد مشخصي شروع كرده است كه در آن انسان همه جا حضور داشت و عليرغم كوشش هاي تعليم مسيحيت، به طور فزاينده ديده مي شود كه در غرب دوباره اين احساس وجود دارد كه انسان به جايي رسيده كه ديگر به خدا نيازي ندارد. انسان (Anthropos)دوباره در مركز جامعه قرار مي گيرد كه يكي از علل پديده هاي منفي زيادي است كه همه شما آنها را مي دانيد. من به اين وسيله تنها مي خواستم بگويم كه سنت اسلامي و نيز سنت پيش از اسلام اين جنگ ميان خدا و انسان را نمي شناخت. مقابل قراردادن «انسان» (Anthropos) و «خدا» (Theos) در قرآن، به علت خصيصه اي كه تاكنون داشته است، چنين حل مي شود:  انسان به عنوان مخلوق خدا بايد توجهش را منحصراً به خالق خويش معطوف كند، او را بپرستد و به او پناه آورد، تنها از او كمك و ياري بطلبد. رابطه مستقيم انسان با خدا، كه من مكرراً بر آن تاكيد كرده ام، آن چيزي است كه نظر اسلام را تشكيل مي دهد و همان چيزي است كه مسيحيان، هنگامي كه وارد گفت وگو با مسلمانان مي شوند، اصلاً در نمي يابند و نمي توانند آن را با احساسشان سازگار كنند، چرا كه مسلمانان مي گويند خود مسيح هم نمي تواند نقش واسطه بين انسان و خدا را بازي كند، چه برسد به كليسا.
004668.jpg
اگر انسان تلاش كند معناي تقدير را دريابد، اين سوال مطرح مي شود كه آيا در جايي كه به هر حال همه چيز از پيش تعيين شده، عمل ما معنايي دارد؟ در واقع تقدير بايد بيشتر به اين معنا گرفته شود كه در نهايت همه چيز به خدا برمي گردد.
خدا همچون خالق
رابطه انسان با خدا دو سويه دارد: از يك سو انتظار مي رود كه انسان به خدا به عنوان خالق خويش روي آورد. از سوي ديگر خدا به عنوان خالق كه به جهت رحمتش متعهد است كه مراقب انسان باشد و همه نيازهاي مهم او را تامين كند. خيلي جالب است كه گفته مي شود در قرآن صد نام براي خدا وجود دارد و صفات او از اين هم بيشتر است. با اين حال تنها صفتي كه خدا خود را متعهد به آن مي داند، رحمت است. بنابراين او كسي است كه مراقب انسان است، كسي كه به هر كسي چيزي را مي دهد كه آن را براي او بهترين مي داند. اين مطلب نه تنها در مورد زندگي انسان در اين دنيا، بلكه، در مورد وجود انسان به طور كلي، صادق است، يعني از تولد او تا زندگي نامحدود اخرويش. خدا در قرآن اظهار مي كند كه او به هيچ كس ظلم نخواهد كرد. اين در مورد مصيبت ها هم صادق است. اين سوال مطرح مي شود كه آيا در اينجا ظلمي صورت نگرفته است؟ چنين نيست. آنچه ما انسانها در مورد خلقت منفي مي ناميم، از منظر خدا بايد با معيارهاي ديگري سنجيده شود. بيماري، معلوليت، پيري، ضعف و غيره از منظر خدا به هيچ وجه منفي يا شر نيستند. اين اولين بخشي است كه رابطه انسان با خدا را به روشني بيان مي كند. قرآن بر اين مطلب پافشاري نمي كند و واقعيت زندگي انسان را دقيق تر مي پذيرد و شق ديگري را توصيف مي كند كه آن مي تواند علت پيدايش مصيبت باشد: صورت خاصي از تكبر اين شق ديگر به ويژه انساني را توصيف مي كند كه نمي خواهد چيزي درباره خدا بداند و معتقد است به خدا نيازي ندارد و هيچ دليلي براي كمك به انسانهاي ديگر وجود ندارد. اين منجر به نوعي تكبر نسبت به ديگر انسانها و ديگر موجودات مي شود. در اين صورت ديگران بيمار، ضعيف و معلول و غيره هستند. اكنون بايد معناي واژه «مستضعف» روشن شود. مستضعف كسي است كه ضعيف شده است. اين واژه بيان كننده چيزي كه به هر حال ضعيف است، بلكه صورتي از ضعف است كه ديگران در آن تقصير دارند و مسئول آن هستند. اگر اين طوري نگاه كنيم، جامعه روي هم رفته با دو مقوله سر و كار دارد. يكي كسي كه خود را از همه چيز بالاتر مي داند و نه به خدا توجه مي كند و نه به انسانهاي ديگر، گروه ديگر انسانها در برابر اين دسته هستند. آنها كساني اند كه مثلا به اين جهت كه مورد بي توجهي قرار گرفته اند متحمل اين مصائب شده اند. قرآن اين گروه دوم را كه زيان ديده اند مي شناساند، به همين علت ارزش انسان را در قدرت، ثروت و تمتعش نمي داند. ثروتمندان و انسانهاي بي ملاحظه اگر به وظايفي كه در اثر ثروت، تندرستي يا قدرت بر دوش انسان مي افتند، عمل نكنند، باعث دردسر انسانهاي ديگر مي شوند. بنابراين قبل از هر چيز بايد تصويري از اين دو گروه براي خود داشته باشيم. اكنون خود خدا وارد بازي مي شود. خدا خود را نماينده ضعفا و مصيبت ديدگان معرفي مي كند. از نظر حقوقي هم چنين است و اين فقط اخلاقي نيست. تنها حقوق خدا، حقوق انسانها و غيره وجود ندارد، بلكه جامعه هم حقوقي دارد. در نظام حقوقي اسلام حقوق اجتماع هميشه حقوق خدا خوانده مي شوند. يعني خدا نماينده جامعه است، او نماينده ضعيف ترها در برابر آنهايي است كه به جامعه آسيب مي رسانند. همه انسانها نزد خدا برابرند. برابري انسانها در جاي ديگري در قرآن هم با صراحت بيان مي شود. تفاوت در نزديكي به خدا تنها به واسطه تقوي است: آنكه با تقوي تر است از كسي كه تقواي كمتري دارد به خدا نزديكتر است. اين تنها فرقي است كه بين انسانها وجود دارد؛ اما اين تفاوت در ميان خود انسانها وجود ندارد. انسانها بين خودشان با هم برابرند، نزد خدا هم ما برابر هستيم. حال از قرآن خارج مي شوم و چند جمله از سنت برايتان نقل مي كنم. اگر خدا ملتي را دوست داشته باشد، آنها را با مصيبت، آزمايش توأم با خير و بركت مي كند. مصيبت نشانه اي از دوستي خداست. وظيفه ديگران در قبال مصيبت ديده اين است كه به او عاشقانه كمك كنند، همت گمارند تا مصيبتي به وجود نيايد و سپاسگزار باشند كه از مصيبت در امان مانده اند. اگر اينطور درك كنيم كساني كه به شدت معلول، بيمار و ضعيف  اند نشانه هاي خدا براي جامعه هستند. در واقع از طريق اين مصيبت ديدگان انسان به ياد خدا مي افتد. به واسطه اين مصائب كمي از تكبر زيان آور آدمي كاسته مي شود. انسانها آگاه مي شوند كه امكان دارد براي هر كسي و در هر زماني همين اتفاق بيفتد. همه از وابستگي به خدا آگاه مي شوند. از جانب خدا- در زبان قرآن يا سنت- مكرراً مصيبت ديدگان به صبر توصيه مي شوند. صبر همراه با اين تذكر كه زندگي اين جهاني تنها زندگي موجود نيست. هر چه صبر بيشتر باشد امكان اينكه مصيبت  پايان يابد بيشتر و امكان آماده شدن براي حيات ابدي بيشتر مي شود. كسي كه خدا زندگي اي توأم با مصيبت به او مي دهد و او با اين حال از خدا سپاسگزار است، مي تواند خيلي از او انتظار داشته باشد. اكنون به سراغ نكته سوم مي رويم سوال اين است كه آيا مصيبت به عنوان كيفر و هشدار ملاحظه مي شود يا به عنوان امتحان؟
مصيبت به عنوان كيفر
در قرآن هم دقيقا مثل عهد قديم ملت هاي گذشته اي توصيف مي شوند كه مجبور بودند فجايع معيني را به عنوان كيفر متحمل شوند. اما اين مستند به داستانهاي قديمي تر است. در هيچ جاي قرآن يا سنت گفته نمي شود كه كسي كه بايد مصيبتي را تحمل كند سزاوار آن بوده است يا اينكه اين مصيبت كيفر چيزي است. در قرآن بيش از هر چيز امتحان به واسطه مصيبت مورد تاكيد قرار مي گيرد. آياتي از قرآن نقل مي كنم: «ما آنچه را كه بر روي زمين موجود است براي انسانها زينت داده ايم، تا آنها را با آن امتحان كنيم كه كدام يك از ايشان به بهترين صورت عمل مي كند»، منظور از امتحان كردن اين است كه هم آنهايي را كه توانگرانند امتحان مي كنيم و هم ديگران را، بنابراين امتحان با معناي خلقت مرتبط است. مطالب ديگري نيز وجود دارد كه از لحاظ اجتماعي مهم است.» «خداست كه شما را نسلهاي متوالي بر روي زمين گردانيده است و در آنجا بعضي از شما را بر برخي ديگر برتري داده است. او به شما توانايي هاي خاصي داده تا شما را امتحان كند. خداي تو در مجازات سريع است و كاملا بخشاينده و مهربان است.»  اين در مورد انسانها كاملا عموميت دارد. نعمت هم مانند مصيبت امتحان است براي اين كه آيا انسان در اين امتحان موفق مي شود و يا چگونه موفق مي شود؟ هنگامي كه خدا او را مي آزمايد و كريمانه با او رفتار مي كند و زندگي مطلوبي به او مي دهد، مي گويد پروردگارم مرا اكرام مي كند، اما هنگامي كه او را امتحان مي كند و روزي او را محدود مي كند، مي گويد پروردگارم مرا مورد اهانت قرار مي دهد. اما نه، او با دانايان كريمانه تر از مصيبت ديدگان برخورد نمي كند. او اينجا چانه زني مي كند كه «شما به نيازمندان طعام نمي دهيد. ارث را بي وجه مي خوريد و به مال علاقه خيلي شديدي داريد. اين امتحاني براي هر گروهي است.» و حالا آخرين نقل قول: «و ما شما را با كمي ترس و گرسنگي، از دست دادن مال، اولاد و ثمرات خواهيم آزمود و به صابران بشارت نيكو بده. آنهايي كه اگر مصيبتي به آنها برسد مي گويند، ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم. سلام و صلوات بر دلهاي آنها وارد مي شود. آنها كساني اند كه از راه راست پيروي مي كنند.»
[ولنبلونك بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشرالصابرين *الذين اذآ اصابتهم مصيبه قالو انالله و انااليه راجعون* اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون» (بقره ۱۵۷ - ۱۵۵)]
تا اين حد امتحان در قرآن همچون يكي از مهمترين علل وجود مصيبت و مصيبت ديده دانسته مي شود.
تقدير
بايد از قضا و قدر هم سخن گفت. انسان مجبور است اين مسئله را بررسي كند. يك چيز مسلم است، اينكه در اسلام هم نظير مسيحيت، به اين مسئله به عنوان مسئله اي فلسفي پرداخته مي شود. اگر انسان تلاش كند معناي تقدير را دريابد، اين سوال مطرح مي شود كه آيا در جايي كه به هر حال همه چيز از پيش تعيين شده عمل ما معنايي دارد؟ در واقع تقدير بايد بيشتر به اين معنا گرفته شود كه در نهايت همه چيز به خدا برمي گردد. به كدام خدا؟ از نظر مسيحيت به خداي عاشق، از نظر اسلام به خدايي مهربان.
معناي مصيبت
اين آخرين بخش جستجوي معناي مصيبت است. سوال مي شود چرا انسان ها بايد از مصيبت رنج ببرند؟ نمونه هايي از سنت مي آوريم- «ما به كسي كه مصيبتي به او برسد پاداش بيشتري  خواهيم داد»؛ يعني اينكه - همينطور كه گفتم- مصيبت ديده قرب الهي بيشتري را تجربه مي كند تا كه كسي كه مصيبتي به او نرسيده و از آن بي بهره است. اگر شخص مصيبت ديده فرصت را مغتنم بشمارد، هم در اين دنيا و هم در آخرت، اين قرب الهي نصيب او خواهد شد. در اين خصوص روايات زيادي وجود دارد مثل: «هر گاه كسي دچار بيماري و گرفتاري شود، گناهانش جبران مي شود و او پاك مي شود.» در پايان حيات محمد (ص) از او سوال مي شود كه چه كسي بيش از همه رنج كشيده است؟ پاسخ او اين بود: پيامبران. در اينجا اشاره مي شود كه رنج و مصيبت نبايد تنها بدني باشد.

تازه هاي انديشه
هرمنوتيك و سياست
004671.jpg
هرمنوتيك و سياست، مروري بر نتايج سياسي هرمنوتيك فلسفي هانس گئورگ گادامر، مهدي رهبري. ۲۸۰ ص، ۱۱۰۰ نسخه، انتشارات كوير، ۱۳۸۵.
گروه انديشه - گزارش هرمنوتيكي از سياست در واقع بازگوكننده اين حقيقت است كه انسان چگونه به تقويم و تاسيس امكانات مختلف در عالم سياسي مي پردازد. اهميت بيان و نقد هرمنوتيكي يك موضوع مربوط به ساحت سياسي- اجتماعي در اين است كه آن تكوين و رشد و نمو بنيادهاي سياسي انسان را بازگو كرده و بسط مي دهد. بنابراين بايد گفت كه ارتباط ميان هرمنوتيك و سياست به پديدارشناسي قدرت سياسي بسيار نزديك تر است تا پرداختن به مباني تاريخي قدرت و آينده آن. هانس گئورگ گادامر در كاوش گسترده فلسفي اش به بيان ماهيت فهم هرمنوتيكي، از طريق تحليل نحوه تفسير متن مي پردازد. وي تلاش مي كند اصولي عام براي فهم بشر ارائه نمايد كه بدين وسيله مي توان از رابطه ميان معرفت و قدرت بر بنيان شناخت سؤال كرد؛ چرا كه تنها با درك اين نكته كه فهم بشري داراي چه ويژگي هاي هستي شناسانه اي است مي توان از كثرت سخن گفت.
گادامر در مباحثه با رنكه، دارايسن، هابرماس، ديلتاي، ريكور در خصوص كاربردي بودن نظريه اش يادآور مي شود كه عمل مانند ساير پديده هاي انساني به صورت هرمنوتيكي فهميده مي شود و مدل مورد نظر وي درباره تفسير متون در تحليل عمل نيز كاربرد دارد.
گادامر ضمن تاييد ديلتاي به اين گفته او استناد مي كند كه زندگي و تاريخ همچون حروف يك كلمه هستند. دومين نشانه اين پيش فرض در بحث سبك شناسي او ظاهر مي شود. او به هنگام طرح اين نكته كه سبك يك واحد بياني است در اين باره نيز بحث مي كند كه اعمال هم حاوي سبكي هستند كه در يك سري رويداد بيان شده است. منظور گادامر آن است كه نشان دهد تحليلش از سبك در مطالعه تاريخ سياسي نيز به كار مي رود. واضح ترين عبارت گادامر درباره ارتباط ميان اعمال و متون در گفت وگويي است با پل ريكور، آن جا كه مي گويد: با اين پيش فرض كه كشف رمز و فهم متن شباهت بسياري به مواجهه با امر واقع دارد، نتيجه اين كليت موضع گيري ما درباره خودمان در جهان، به وسيله متن - فهمي توجيه مي شود.
بدين سان به نظر مي رسد كه رويكرد هرمنوتيكي گادامر داراي نتايج سياسي خاص بوده و مي تواند پايه هاي معرفتي قدرت سياسي مبتني بر كثرت را فراهم سازد. مجموعه حاضر با هدف بررسي مسئله فوق و جهت ورود به مباحث هرمنوتيكي گادامر، ابتدا به نحوه پيدايش اين نحله و سير تحول هرمنوتيك به طور عام اشاره نموده و سرانجام ضمن بيان انديشه هاي گادامر نسبت آن را با كثرت گرايي سياسي بررسي مي نمايد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
كتاب
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |