به ياد علي حاتمي، در دهمين سالگرد سفرش به ديار باقي
سينماي ملي
سعيد مستغاثي
|
|
سالهاست در عرصه هنر هفتم اين مرز و بوم، سخن از سينماي ملي است، اظهار نظرهاي مختلفي از ديدگاه هاي گوناگون درباره اين سينماي آشناي غريب انجام گرفته، جلسات گفت و گو، ميزگرد، همايش، كنفرانس و...انواع و اقسام برنامه ها درباره اش برگزار گرديده و حتي زماني از سوي عده اي از تهيه كنندگان، منشور آن نيز نوشته شد!
اما عليرغم همه اين بحث و بررسي ها، هيچگاه تعريف روشني از سينماي ملي ارائه نگرديد، مصداق روشني معرفي نشد و راهكارهاي عملي آن نامعلوم باقي ماند. به طوري كه حتي همان ها كه تئوري سينماي ملي مي بافتند، فيلم هاي تقليدي و كپي از آثار خارجي ساختند!!
اما عليرغم همه اين ها، اگر بخواهيم در تاريخ سينماي ايران، فيلمسازي شاخص معرفي نماييم كه سينمايش چه در محتوي و چه در ساختار، مصداق روشن سينماي ملي به نظر مي آيد، او كسي جز مرحوم علي حاتمي نيست. ولي به راستي چه عناصري سينماي حاتمي را به عنوان يك سينماي ملي شاخص مي گرداند؟
در سينماي علي حاتمي، باورهاي اعتقادي و ديني همواره در كنار سنت ها و ارزش هاي كهن ايراني، تركيبي واقعي و پذيرفتني از فرهنگ ملي را به تصوير كشيده است، همانگونه كه قرن هاست در آيين ها و روش هاي ايرانيان اين تلفيق شگفت به چشم مي خورد. چه در آيين هايي همچون نوروز ، ميهماني ها و جشن ، ازدواج و عروسي و عزاداري و ترحيم و چه در روش هاي زندگي اعم از مكان سكونت و خورد و خوراك و تفريح و بازي و....
قصه ها و مثل ها و متل هاي فولكلور ايراني در آميخته با فرهنگ كهن كوچه و بازار و معماري ديرپاي ايراني اسلامي در فيلم حسن كچل و بابا شمل ، عشق هاي اثيري و سوخته ايراني در طوقي و قلندر ، اسطوره ملي از نوع انقلابي اش در ستارخان و از نوع اصلاح طلبش در اميركبير (بخش هايي از سريال سلطان صاحبقران )، كمدي و طنز ناب ايراني در خواستگار ، زندگي خانواده ايراني همراه دغدغه ها و معضلات اجتماعي و علايق و عشق هايشان در سوته دلان و مادر ، مجموعه ارزشمندي از چالش هاي تاريخي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي فردي ايراني در هزاردستان ، دربار شاهان ايراني با همه پلشتي هاي درون و برونش در سلطان صاحبقران و كمال الملك و حاجي واشنگتن و بالاخره كلكسيوني از شعر و آواز و هنر ايراني در دل شدگان ، تنها بخش كوچكي است از آنچه حاتمي از فرهنگ و ارزش هاي فكري و عملي مردم اين سرزمين بر نوار سلولوييد نشانيد. ضمن اينكه علي حاتمي همانگونه كه شيوه يك هنرمند هوشمند است، دست و پا بسته (همچون برخي ديگر سينماگران كه ادعاي ثبت تاريخ فرهنگي و قومي دارند) به نمايش آن آيين ها و سنت ها نپرداخت و سعي كرد با نگاهي ژرف و كاوشگر، پيرايه هايي كه در طي قرون بر آنها بسته شده و آثار مثبت و منفي شان را به نقد بنشيند.
و اين براي علي حاتمي يك ادعا نبود، چرا كه او با تك تك سلول هايش گويي ويژگي هاي فرهنگي و آداب و سنن آييني اين آب و خاك را درك كرده بود. حاتمي پاي قصه هاي مادربزرگش، كودكي را تجربه كرد و در همه مجالس عزاداري و ختم و سفره ها و روضه هاي مذهبي و تكيه ها و... پاي كار بود. او سفرهاي متعددي به نقاط مختلف ايران كرد و ميراث نسل هاي مختلف آن در آثار برجاي مانده و يا زندگي جاري شان را با پوست و گوشتش حس كرده بود. حاتمي كلكسيون گسترده اي از ظرف و ظروف و گلدان و ديگر وسايل عتيقه ايراني داشت كه خودش يك به يك جمع آوري كرده بود و جمعي از آنها را در برخي فيلم هايش مورد استفاده قرار مي داد.
از همين رو بود كه همه آن بازي هاي كودكانه كوچه پس كوچه هاي فيلم حسن كچل ، پنبه زني فيلم طوقي يا زرگري بلغور كردن فيلم خواستگار ، همسفره نشدن ستار و باقر با يپرم خان ارمني (كه بعدا آنها را خلع سلاح مي كند) در ستارخان ، مراسم آشپزان كريم شيره اي در سلطان صاحبقران ، آن ليست طويل وسايل پخت و پز و خورد و خوراك حبيب آقا ظروفچي در فيلم سوته دلان ، قلم تراشي تيتراژ سريال هزار دستان و ساختن تار با هنرنمايي مرحوم علي اصغر گرمسيري در تيتراژ دل شدگان ، گفتن فهرست طولاني اطعمه و اشربه ايراني در حاجي واشنگتن و تدارك آن مراسم پر و پيمان ختم در فيلم مادر به دلمان مي نشست و به قولي حالا هم هر وقت دلمان از اين همه غوغا و سر و صداي زندگي روزمره مي گيرد، هوس مي كنيم صداي شهرفرنگي حسن كچل را دوباره گوش دهيم و پاي دل عاشق آسيد مرتضاي طوقي بنشينيم و به جر و بحث هاي شيرين وسواس الدوله و خاوري در خواستگار بخنديم يا آواي بيژن مفيد كه در آخر ستارخان ترانه خاطره انگيز مرغ سحر را مي خواند را بشنويم و فرفره بازي مجيد ظروفچي سوته دلان را سير كنيم و ماشين سواري خيالي غلامرضا و ماه منير در مادر و وداع زيباي ابوالفتح و جيران در هزار دستان آن هم به زبان آذري و صداي استاد شجريان در صحنه پاياني دل شدگان كه مي خواند: گلچهره بريز تو خون من بلبل نغمه گر را...
اين ها عناصر و پارامترهاي بلاواسطه همان سينماي ملي هستند كه در اين سالها ظاهرا بطور دائم ورد زبان اين و آن بوده است. به راستي در فيلم هاي كدام سينماگر ايراني مي توانيد اينچنين مجموعه اي چشم نواز و دلنشين از تمامي هنرهاي ايراني را به نظاره بنشينيد؟ هنرهايي كه هريك روايتگر بخشي از هويت و تاريخ و پيشينه و ريشه هاي اين سرزمين و مردمش هستند. از قصه گويي و حركات موزون در حسن كچل گرفته تا نمايش آن معماري بي نظير اسلامي ايراني در طوقي و شعر و عرفان در سريال مثنوي معنوي و حكايت رضا تفنگچي و رضا خوشنويس هزار دستان كه دو شخصيت از يك فرد بودند (همان قرابت شگفتي كه عرفان شرق بين هنر خطاطي و جنگجويي ايجاد مي كند، آنچنانكه ژانگ ييمو نيز به نوعي ديگر آن را در فيلم قهرمان تصوير كرد) و روايت حيرت انگيز نقاشي و مينياتور ايراني در كمال الملك كه به نوعي حديث رهايي و از بند نفس رستن است آنگاه كه نقاش، بر ديوار زندان تصوير آزادي اش را نقش كرده و يا آن شعر ژرف نگر حافظ كه در دستگاه موسيقي ايراني گويي سير و سلوكي ديگر در حال و هواي معرفت و طيران آدميت دارد:
گر زحال دل خبر داري بگو
ورنشاني مختصر داري بگو
مرگ را دانم گلي همتاي دوست
ولي تا كوي دوست، راه اگر نزديك تر داري بگو
راز و رمز ملي بودن سينماي حاتمي آن است كه هريك از ما با هر گرايش و ديدگاه و روش، مي توانيم بخشي از ديروز و امروز خودمان را در فيلم هايش ببينيم، به آنها ولو براي دقايقي دل بسپاريم و در لذتش غرق شويم و براي گذرش حسرت بخوريم.
مي شود اين نوع سينما را اصلا سينما ندانست (اگرچه امروز ديگر سينما از آن افراط گري برخي كارگردانان متكي به تصوير دهه هاي 60 و 70 اروپا گذشته است) اما به شدت ايراني است. چراكه ايرانيان از ديرباز مردمي روايتگر و شنونده بوده اند تا تصويرشناس و تصويرگر و در واقع با همان روايات در ذهن خود قوي ترين تصاوير را مي ساختند. آنچه كه فردوسي در شاهنامه با كلامش در حكايات رستم و سهراب و زال و سام و...انجام مي دهد در توان و ظرفيت هيچ تصوير و يا هنر ديگري احساس نمي شود. از همين رو ديالوگ هاي حاتمي در فيلم هايش هر يك نقش پررنگ و تصويري نافذ محسوب مي شوند.اما حاتمي در تركيب بندي تصاويرش نيز، روحيه و منش ايراني را فراموش نكرده، او برخلاف سينماي غرب كه در تركيب بندي كادرها و نماها (براساس نوشته شدن خط لاتين از چپ)، سنگيني تصوير را روي طرف چپ آنها قرار مي دهند، بنا بر ويژگي خط ايراني كه از راست تحرير مي شود، كمپوزيسيون تصاويرش را برپايه سنگيني سمت راست آنها طراحي مي كرد. طراحي صحنه و دكور ايراني برايش آنچنان اهميتي در خلق شخصيت ها داشت كه براي مقصودش، اولين شهرك سينمايي ايران را با دست هاي خود ساخت؛ شهركي آميخته از روزگار كهنه و نو اين مملكت با آن طاقي ها و خيابان ها و چهارسوق ها و بازارهايي كه بوي كباب و ريحان در و ديوارهايش را پر كرده و نانوايي كه بدون آرد و آب بايد هنر نان پختن مي دانست و آن قهوه خانه اي كه صداي قل قل سماورها و قليان هايش بلند بود تا مردانش براي لختي استراحت روي تخت هاي چوبي، سينه كش آفتاب دراز بكشند تا كسي در گوششان زمزمه كند كه تاكي شكار كبك و گوزن و آهو ؟ عزم شكار ناب كن!...تا كه فردا به امر خدا، دست مرتضي ساخته شود كه اگرچه هزار دستان بود و ابردست ولي غافل كه دست خداست بالاترين دست ها. اين، همه آن روحيه و منش و سيره ايراني است، اين تصوير ناب كليت باور و اعتقاد ايراني است، اين همان سينماي ملي است.
مصداق سينماي ملي
آثار مرحوم علي حاتمي از آن رو مي توانند مصداق سينماي ملي به شمار آيند كه همه اين ملت و سرزمين را يكجا در خود دارند، بي آنكه از درك ديگر سينماگران خودي و غيرخودي بهره گرفته باشند.
حتي اين ايراني بودن در ساختار و فرم اين آثار به نحو تفكيك ناپذيري رسوخ كرده، آنجا كه حاتمي بيشتر روايت گر است و با روايت هايش، در اذهان ما تصوير مي سازد. شخصيت ها و فضاها و رابطه هايش را پيش از تصوير با گفتار مي نماياند.
|