نقاشي نمونه
سال ها پيش معاون يكي از مدرسه هاي شهرمان بودم. در يكي از روزها، مربي آمادگي به دليل بيماري به مدرسه نيامده بود كه من بعد از اطلاع از عدم حضور مربي در كلاس حاضر شدم. زنگ اول با بچه ها شعر خوانديم. زنگ دوم بچه ها گفتند كه بايد نقاشي بكشيم. من هم شروع به كشيدن تصويري از يك شير جنگلي روي تابلو كردم و بعد از آن با غرور خاصي كه از كشيدن نقاشي سراغم آمده بود، از بچه ها پرسيدم: خوب بچه ها! چه تصويري روي تابلو مي بينيد؟
بچه ها همگي جواب دادند: گوسفند!
علي شاهپوري
مدير دبيرستان فردوسي نجف آباد
جنگل سؤالات
مي دانستم كه امروز قرار است بچه ها زنگ بعد به اردو بروند و من شاد و خرم و سرشار از انرژي به كلاس وارد شدم. بچه ها در جنگل سؤالات گم شده بودند و شوق بازي در جنگل، اردو را از ياد آنها برده بود. راستي جنگل سؤالات چه بود؟
پيام هاي درس و سؤال هاي درسي را روي كاغذ رنگي در اندازه هاي گوناگون نوشتم و پس از مچاله كردن، به صورت توپ هاي كاغذي رنگي درآوردم. توپ هاي كاغذي را با كش و در اندازه هاي متفاوت از بالاي ميز تحرير دانش آموزان در ورودي، سقف كلاس و راهروهايي كه بچه ها بيشتر در آن جا رفت و آمد مي كردند، وصل كردم و از كلاس خارج شدم.
وقتي بچه ها وارد كلاس شدند، يك آن سر و صدا و هيجان همه جا را گرفت. از دور حس شادي بچه ها را مي شنيدم. به سمت كلاس حركت كردم. وقتي وارد كلاس شدم، درست مثل اين بود كه بچه ها در جنگل سؤال ها و پيام ها گم شده اند. هر يك مشغول بالا پريدن و كشف مطالب داخل توپ هاي كاغذي بودم. چه قدر زيبا بود. چشم هايشان از شادي برق مي زد و هيجان و عشق در كلاس موج مي زد. وارد كلاس كه شدم، در درياي شوق آنها غرقه شدم و متوجه نشدم كه زنگ چگونه سپري شد. راستي ما آموزگاران، چرا سعي نمي كنيم كلاس هاي شادي داشته باشيم؟
شادي عزيزي
آموزگار دبستان نوردانش، منطقه 2