سه شنبه ۱۰ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۹۳ - July . 1, 2003
انديشه
Front Page

اديان و بدعت هاي تروريستي
001850.jpg
اشاره: پس از حادثه يازدهم سپتامبر، رسانه هاي خبري و پاره اي از محافل صهيونيستي چنان اين حادثه را توصيف و تصوير كردند كه اسلام را مترادف با خشونت طلبي و تروريسم قلمداد كنند.
از نگاهي عميق تر و از چشم انداز جامعه شناسي دين اين مسئله مطرح مي شود كه چه عواملي موجب بروز تفسيرهاي خشونت طلبانه از دين مي شود؟ آيا اين نوع تفسير يك بدعت در سنتهاي ديني محسوب مي شد؟ آيا جوهره و سنت هاي ديني همه به گونه اي حاوي مفاهيم انسان دوستانه و صلح طلبانه نيستند؟
دكتر محمود صدري در مطلبي كه از پي مي آيد در گروه اديان «مركز بين المللي گفت  وگوي تمدن ها» از نگاهي جامعه شناسي به اين مسائل پرداخته است. آنچه كه از پي مي خوانيد متن سخنراني و پرسش و پاسخهايي است كه در اين جلسه مطرح شد.
دكتر محمود صدري
آنچه در اين مقال بدان پرداخته مي شود مقدمه اي توصيفي است بر بحثي تحليلي درباره پديده اجتماعي نويني كه هوادارانش، آن را عمليات استشهادي و مخالفانش، عمليات انتحاري و آدم كشي مي خوانند و به دليل اين كه اين پديده ،پديده بسيار پيچيده اي است من نام آن را خودكشي- ديگر كشي گذاشته ام. اين كلمه ،كلمه زيبايي نيست اما براي نشان دادن واقعيت اجتماعي پديده شايد مناسب باشد. تحليل اين واژه به مقدماتي نياز دارد كه از آنها مي گذرم و اين جا بخش توصيفي اين تحقق را ارائه مي كنم. يكي از محورهاي اصلي مطالعات اخير در جامعه شناسي ديني، نيروي بالقوه دين براي خشونت درون ديني و برون ديني و شرايطي است كه تحت آن يك باور مذهبي با يك سري جهش ها، موتاسيون ها و دگرديسي ها، به يك حركت تروريستي تبديل مي شود. در واقع، مي توان گفت هر جنبش اجتماعي پتانسل تبديل به حركت تروريستي را در خود دارد؛ حتي در مورد جنبش هاي غيرديني كه من در اينجا نمي توانم به آنها بپردازم، چون موضوع اين سخنراني تنها مقايسه نسبت دين و تروريسم است. ولي در زمينه جنبش هاي غيرديني و نحوه تبديل آنها به جنبش هاي تروريستي هم سخن زياد گفته اند و تنها به اجمال، مي توان گفت دو تئوري مهم در اين زمينه هست كه دگرديسي جريان هاي غيرديني يا بعضي وقت ها ضد ديني به تروريسم را مطرح مي كند: يكي از آنها را «آلن بيسن كن» مطرح كرده است. او معتقد است كه مدل انقلابي مي تواند از طريق تئوري هاي ماركس و امثال آن به مدل چريكي تبديل شود و مدل چريكي هم امكان دگرديسي به مدل تروريستي دارد؛ در اين حالت ديگر دين نيست، بلكه اين يك جنبش غيرديني است. تئوري ديگري مي آيد و همه جنبش هاي اجتماعي ( (Social movement را در نظر مي گيرد كه مي تواند به چيزي تبديل شود كه ما آن را قلب يا تبديل جنبش اجتماعي به چيزي مي گوييم كه ضد جنبش (Antimovemet) نام دارد. مي خواهم به طور كامل توضيح بدهم كه ضد جنبش چيست يا در چه مواقعي ايجاد مي شود. درواقع، همان اصول اساسي جنبش را مي گيرد و آنها را زير و رو مي كند و اين، باز هم امكان تبديل به مدل تروريستي دارد. مثلاً نهضت آزادي را درنظر بگيريد. حركتي در نهضت آزادي ايجاد شد و كساني از آن انشعاب كردند و در نهايت، آنها سازمان مجاهدين را درست كردند. مجاهدين، همان  تئوري ها را گرفتند و آنها را مقداري زير و رو كردند و به جنبشي تبديل كردند كه درواقع، بالاخره به مدل تروريستي تبديل شد. متأسفانه من نمي توانم زياد روي اين ها صحبت  كنم، چون وقت بسيار زيادي لازم دارد. منتهي اين ها تعاريف كاملاً مشخص دارد. ولي آن چيزي كه خيلي جالب است اين است كه كساني كه ارتباط دين با تروريسم را هم بررسي كرده اند آنها هم ناظر به اين امر هستند كه همه مذاهب جهاني پتانسيلي براي تبديل به جنبش هاي تروريستي در اختيار دارند. يكي از مهم ترين تئوري ها در اين زمينه اين است كه مادي گرايان جهاني مي توانند خرده فرهنگ هاي پشتيبان ايجاد كنند كه اين خرده فرهنگ پشتيبان به خرده فرهنگ خشونت يا همان حركت هاي تروريستي تبديل مي شود. ماحصل سخن اين است كه نه تنها باورهاي ديني، بلكه باورهاي غيرديني، باورهاي سياسي، فلسفي و غيره هم قابليت تبديل به تروريسم را دارند و آنچه كه در دين و ايدئولوژي هاي غيرديني مشترك است، اين است كه همواره گونه اي دگرديسي، جهش و موتاسيون لازم است كه تحت شرايط ويژه اي، اين جنبش را به حركت تروريستي تبديل كند.
بعضي از اين شرايط، براي دگرگوني ها لازم نيست و حقيقتي ندارد. اين دگرديسي ها تحت بعضي شرايط و بعضي فشارها عين موتاسيون هاي طبيعي صورت مي گيرد. مثلاً وقتي اين جنبش ها ازمجراهاي عادي سياسي نتوانند عمل كنند، تبديل به ضد جنبش مي شوند.يك علت ديگري كه هميشه در همه اين ها وجود دارد اين است كه يك سري نخبگان سرخورده و دلزده همواره وجود دارند كه اين ها، درواقع، از درون، سيستم و ايدئولوژي و دين را عوض مي كنند. اين ها هميشه براي وجود خود علتي دارند و درواقع كاتاليزور اين تغيير مي شوند. حالا با اين دو مقدمه، اجازه مي خواهم به اصل مطلب بپردازم كه دين چه نسبتي با تروريسم دارد و قبل از اين كه به اين موضوع بپردازم، اجازه بفرماييد هم دين و هم تروريسم را تعريف كنم. دين را من به تاسي از اميل دوركهايم، هر سيستمي از باورها ومناسك مي دانم كه ناظر به تفاوت ميان مقولات مقدس و نامقدس باشد و در هيأت جمعي اعمال شود. تروريسم را هم اين گونه تعريف كرده ام: «هر حمله مستقيم و متمركز به افراد غيرنظامي و غير مسلح». با اين دو تعريف، اجازه مي خواهم كه بحث را بر اين منوال كه كساني كه جنبش هاي تروريستي را مطالعه كردند، از گستردگي و شمول آن به همه اديان جهان خبر مي دهند و حتي در شگفت آمده اند كه يهوديت، مسيحيت و حتي آيين هاي هندو و بودايي، هر يك به نوبه خود گونه اي از تروريسم خونباري را ايجاد كرده اند يا به عبارت ديگر- چنان كه من در عنوان سخنراني ام گفته ام- بدعت هاي تروريستي ايجاد كرده اند. حال، اين دگرديسي، بحث مهمي است و در واقع، بحث اين است كه مخرج مشترك همه اين اديان چيست؟ يعني صرف نظر از اين كه چه دين خاصي را ما در نظر داشته باشيم، چه چيزي باعث مي شود كه يك قرابت انتخابي ميان تروريسم از يك سو و دين از سوي ديگر ايجاد شود. بعد توصيفي اين بحث، بعدي است كه در واقع، مارك يورگنس ماير، استاد جامعه شناسي دانشگاه سانتاباربارا از سال ۱۹۹۳ به آن توجه كرد.
۱۹۹۳ سالي است كه دو برج تجارت جهاني، براي اولين بار مورد حمله قرار گرفت: دفعه اول وانتي را پر از مواد منفجره كردند و بردند در زيرزمين برج تجارت جهاني منفجر كردند كه در اين حادثه حدود ۱۰ تا ۲۰ نفر كشته شدند و برج فرو نريخت. اين آقاي مارك يورگنس ماير، به اين فكر افتاد كه ما جامعه شناسان بايد با خود اين تروريست ها صبحت كنيم و ببينيم كه نظر خود اين ها چيست؟ البته رسانه ها، طبق معمول كار خودشان را مي كنند و اصلاً كارشان همين است كه يك صورت شيطاني و يك صورت فرشته اي و درواقع، الهي، درست كنند و بگويند دنيا، محل مبارزه اين دو چهره است. يك جامعه شناس لزوماً اين را قبول ندارد. مارك يورگنس ماير تصميم گرفت كه با خود تروريست ها مصاحبه كند. اولين كساني كه او با آنها مصاحبه كرد، دو نفر از كساني بودند كه براي بار اول به برج تجارت جهاني حمله كردند. چهار نفر از اين مهاجمان در آمريكا در زندان ابد به سر مي برند. او  توانست با دو نفر از آنها مصاحبه طولاني اي انجام بدهد و اين مصاحبه او را به اين فكر انداخت كه بررسي كند بقيه تروريست ها چگونه فكر مي كنند. حدود ۲ سال طول كشيد تا اين كار را تمام كرد. در اين فاصله او سعي كرد با آقاي ايگال امير از نزديكان آقاي باروخ گلدستين در اسراييل مصاحبه كند. ايگال امير، نخست وزير اسراييل را به قتل رساند و آقاي باروخ گلدستين هم با يك مسلسل يوزي رفت در مقبره ابراهيم و در آنجا در حدود ۲۵ نفر مسلمان در حال عبادت را به قتل رساند كه البته، خودش را هم گرفتند و كشتند. اين جامعه شناس سعي كرد با ايگال امير مصاحبه كند كه اجازه ندادند. با اطرافيان او، مربيان او و نيز با شاگردان آقاي گلدستين كه در اسراييل هستند، مصاحبه كرد. در همين اثنا، ساختمان اوكلاهاماسيتي را در ۱۹۹۵ منفجر كردند. حدود ۲۶۰ يا ۲۵۸ نفر در آنجا كشته شدند. اين حادثه نخستين سو ءظن به مسلمانان و اعراب را سبب شد. از قضاي روزگار، آن روز، هواپيمايي كه من با آن از بوستون به دالاس مي آمدم به علت اين كه برخلاف جريان باد حركت مي كرد، بنزينش تمام شد و در همان شهر فرود آمد كه من به دوستانم مي گفتم اين ديگر غيرقابل توجيه است كه من همان روز در آن شهر فرود آمدم. اتفاقاً فرد مهاجم را كه تيموتي مك وي نام داشت گرفتند و معلوم شد آدم مذهبي متعلق به يكي از فرقه هاي مسيحيت به اسم Christian Identity يعني «هويت مسيحي» است. مركز اين ها شهري است به نام «الوهيم سيتي» كه در اوكلاهاماست. «الوهيم» كلمه  اي عبري است. اين جامعه شناس چون غيرممكن بود با خود تيموتي مك  وي مصاحبه كند، با اطرافيان و همكاران او مصاحبه هاي طولاني اي ترتيب داد. با اين مصاحبه ها، در واقع، الگويي شروع به شكل گرفتن كرد. در همين اثنا خبر آمد كه يك فرقه مذهبي در متروي توكيو، گاز سارين پخش كرده است. تروريست ها بودايي بودند. آقاي يورگنس ماير رفت اطرافيان مذهبي «آم شين ريكيو» را پيدا كرد و با آنها مصاحبه كرد. مصاحبه هايي هم با سيك هايي كه عاملان تروريسم هستند ترتيب داد. چون گونه اي از مذهب سيك هست كه در كار تروريسم يد طولايي دارد؛ هندوها هم همين طور، در واقع، اولين عمليات انتحاري گسترده و توده اي را هندوها در سريلانكا عليه بودايي ها انجام دادند و هنوز هم انجام مي دهند. پس مخرج مشترك همه اديان چيست؟ آيا اين است كه همه آنها به خدا اعتقاد دارند؟ نه! چون بودايي ها چنين اعتقادي ندارند. آيا اين است كه همه آنها ابراهيمي هستند؟ نه! چون تنها سه دين ابراهيمي وجود دارد. پس مخرج مشترك اين ها چيست؟ اين، ما را به بحث تحليلي اين قضيه مي رساند. اولين چيزي كه وي متوجه شد، اين بود كه اين يك اسطوره است كه بگويند كسي به سرش زد و يك كار تروريستي كرد. همه اعمال تروريستي در چارچوب يك فرهنگ پشتيبان تروريسم صورت مي گيرد. يعني هميشه يك خرده فرهنگي در كار است. خرده فرهنگي كه مي توانيد اسمش را خرده فرهنگ دگرانديشي يا بزهكار بگذاريد. در اين خرده فرهنگ ضد جنبش ها و مدل هاي چريكي، تغييراتي در ايدئولوژي اوليه صورت مي دهند؛ يعني با توجه به اعتقادات مسلمانان، يهوديان، مسيحيان، سيك ها و بودايي ها كه اين عمليات تروريستي را ترتيب دادند، معلوم شد كه خود دين نيست كه سبب برداشت هاي تروريستي مي شود بلكه تفسير خاصي از دين و در واقع فرقه كوچكي از دين است كه اين فرقه به دليل عواملي كه عرض كردم، اصول دين را آن قدر زير و رو مي كند كه تفسيري همساز با خشونت از آن درمي آورند. مثلاً يك نمونه بسيار جالب، همين بوديسم است كه از همه عجيب و غريب تر به ذهن ما مي آيد. بالاخره، در عهد عتيق و نيز در قرآن آياتي هست كه بالاخره جنبش هاي تروريستي با تفسيري كه خود خواسته اند از آنها استفاده كرده اند. ولي در بودائيت ممكن است چه چيز باشد كه از آن براي توجيه تروريسم استفاده كرد. داستانش اين طور است: پيروان فرقه «آم شين ريكيو» كه فرقه بودايي در ژاپن است يك نوشتار ديني پيدا مي كنند- در بودائيت نوشتارهاي ديني بسيار زياد است و اين يك Text تبتي بوده است- كه نوع خاصي از بوديسم است. در اين نوشته ديني يك تئوري عنوان شده است. در بودائيسم و هندوئيسم، ما با يك «كارمايي» به دنيا مي آييم. در واقع، مثل اين است كه يك دفترچه بانكي از تمام اعمالي كه در زندگي هاي قبلي انجام داده ايم به همراه داريم؛ براي اين كه براساس تئوري تناسخ ارواح همه ما زندگي هاي بسيار زيادي قبل از اين كرده ايم و حال وارد اين زندگي شده ايم. وقتي كه وارد مي شويم، اين دفترچه يك بالانس دارد. پايين آن يك چيزي نوشته است. اين «كارما» است. آن وقت ما در زندگي كنوني يا كارهاي خوبمان را بيشتر مي كنيم يا كارهاي بدمان را. طبق تئوري بودا اگر كارهاي خوبمان را بيشتر كنيم، زحمتمان در زندگي عادي كمتر مي شود. تا اين كه بالاخره به آن حدي مي رسيم كه از اين چرخ فلك يا چرخ «سامسارا» آزاد شويم و برويم به نيروانا، به خواب بدون رؤيا كه در واقع بهشت بودائيت است. محتواي اين نوشتار، اين طور است كه بياييد جمع و تفريق كنيم و ببينيم آيا اكثر مردم در زندگي، شرشان را بيشتر مي كنند يا خيرشان را و اگر آخرش را حساب كنيد آيا ما بيشتر اهل شرور هستيم يا خيرات؟ اكثر مردم «كالانعام» هستند. خلاصه اين طور است، كره خر مي آيند و الاغ مي روند و انسان ها بيشتر شرور هستند؛ اين تئوري در بوديسم- لااقل در اين متن تبتي- هم هست كه اكثريت، افراد، مگر اين كه بودا و روشنگري بودا به دادشان برسد وگرنه در واقع در اين چرخ گير كرده اند و مرتب، مي آيند و برمي گردند و هر دفعه هم كه وارد اين دنيا مي شوند شرورشان را بيشتر مي كنند. در اين متن آمده است كه كشتن اين آدم ها چه اشكالي دارد؟ كساني كه كاري جز شر نمي كنند، كشتنشان چه اشكالي دارد؟ وقتي شما اين ها را مي كشيد خدمتي به آنها كرده ايد، زيرا از ارتكاب شر بيشتر، آنها را نجات داده ايد. ولي در اين متن نگفته كه اين كار را بكنيد و تروريسم خوب است و بنابراين برويد افراد ديگر را بكشيد. اما اين ها آمدند اين استفاده را از آن كردند، يعني بالاخره از بودائيت يك چيزي بيرون كشيدند كه اين عمل تروريستي را توجيه مي كرد. بنابراين، درواقع حالت متحد المركزي پيدا مي شود، كه هر جا دين است، خرده فرهنگ پشتيباني هم هست كه اين خرده فرهنگ خشونت در واقع، به فرهنگ تروريستي منتهي مي شود. اين ما را به يك امر جامعه شناسانه بازمي  گرداند و آن اين كه بزهكاري يك امر فردي نيست. بزهكاري هميشه در يك خرده فرهنگ بزهكاري اتفاق مي افتد.
ادامه دارد

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سخنگاه آزاد    |
|   سياسي    |    شهر    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |    معلولين    |    موسيقي    |
|   ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |