در آثار حسين آقا(قوللر) ساختار منطقي و تنظيم عقلايي و هندسي فضا در درجه نخست قرار دارد و مضمون، از پي آن مي آيد
اشاره : ديگر دوران تعريف و تمجيدهاي احساسي و شخصي از نقاشي هاي خيالي سازي يا به اصطلاح پرده هاي قهوه خانه اي گذشته است و استادان و كارشناسان هنر نقاشي سعي دارند با استناد به اصول نقد و تعاريف زيبايي شناسي هنر غربي اين آثار را تحليل كنند.
در فصلنامه هنر شماره پنجاه و پنج، مجموعه مطالبي در اين خصوص به چاپ رسيده كه در اين صفحه، گزيده يكي از آنها درج شده است.
باشد تا اين گونه تحليل هاي ساختاري و اصولي سرآغاز نگرشي علمي بر نقاشي «دلي و عشقي» ايران زمين باشد.
مهدي حسيني
بنابر تعريفي علمي از فضا، ضروري است سه بعد در اختيار داشته باشيم تا «فضا» محسوس و قابل درك باشد. از نظر لغوي، فضا به مفهوم مكان است و شامل مكاني مي شود كه اجرام مادي آن را اشغال كرده، محيط پيرامون آن را تعريف و از طريق روابط بين آنها فضا تبيين و قابل انتقال مفاهيم بصري باشد. در طراحي خطوط كناره نما، در نقاشي روابط ميان سطوح، در مجسمه سازي شكل فيزيكي حجم، تداخل آن با يكديگر و ارتباط بين فضاي پر و تهي، درون و برون و در مورد معماري عملكرد و حركت انسان در ميان آن فضا را تعريف مي كند. در تجربه روزمره فضا ظرف محدود يا نامحدود احجام و اشياء است كه از طريق آن فرهنگ، سليقه، جهان بيني، شناخت، احساس، انديشه و نهايتاً بيان(خواه به صورت دو بعدي و يا به صورت سه بعدي) طرح و تبيين مي شود. از طريق تنظيم «فضا» در هنرهاي تجسمي تركيب بندي يا كمپوزيسيون ايجاد مي شود. تركيب بندي مهم ترين گام در ايجاد فضا است كه توسط آن آفريننده اثر با دريافت كننده پيام بصري ارتباط برقرار مي كند. در هنرهاي تجسمي انواع بيرون از شماري از تركيب بندي ايجاد و يا تنظيم شده است كه هر كدام لازمه نياز هنرمند براي انتقال انديشه و يا احساس بوده است. ولي براي ورود به بحث ضروري است به انواع دوازده گانه تركيب بندي اشاره اي داشته باشيم. انواع دوازده گانه تركيب، عبارتند از:
۱- متمركز: اغلب تركيب بندي هاي حماسي و يا مذهبي دوره رنسانس و يا دوره كلاسيك: ژاك لويي داويد.
۲- دايره: تركيب بندي مجلس هفدهم، «ملاقات رستم و اسفنديار» در شاهنامه بايسنغري و يا تركيب بندي خرسنگ ها(Stone henge) در جلگه سالزبري، انگلستان.
۳- متقاطع: اغلب آثار پيت موندريان و فريتز كلارنر.
۴- مثلث: آثار مذهبي لئوناردو داوينچي.
۵- اريب: اثر مشهور مارسل دوشان به نام «اندام در حال پايين آمدن از پله ها» آثار جان مارين و جوزف استلا.
۶- متقارن: آثار سنتي ايران، باستاني مصر و سرخ پوستان شمال و جنوب آمريكا.
۷- حلزوني: «معراج حضرت رسول اكرم(ص)» اثر سلطان محمد نقاش، «اسكله حلزوني» اثر رابرت اسميت سول.
۸- عمودي: آثار مصر باستان، آكام
۹- مقامي: نقاشي قهوه خانه اي، شمايل هاي مذهبي روسيه.
۱۰- مواج: «شب پرستاره»، اثر ونسان وان گوگ، «مربع هاي لغزنده»، اثر بريژيت رايلي. «موج»، اثر هوكوسايي.
۱۱- افقي: آثار جك بوش و بسياري از آثار ريچارد لوزي.
۱۲- منتشر: نگارگري سنتي ايران، نقاشي قهوه خانه اي.
ولي همان طور كه اشاره شد دنياي تصوير و تركيب بندي فراتر از آن است كه در محدوديت ها بگنجد. به طور قطع نمونه هاي تصويري درخشان بسياري را مي توان يافت كه بيرون از اين قالب ها شكل گرفته، به ثمر رسيده و در تاريخ هنرهاي تجسمي به ثبت آمده اند. ولي با توجه به ساختار آثار نقاشان عاميانه مذهبي، مي توان چنين استنتاج كرد كه غالب تركيب هاي آثار هنرمندان خيالي ساز عاميانه مذهبي در قالب تركيب هاي «مقامي» و يا «منتشر» قرار مي گيرند.
در تركيب هاي «مقامي» كه اغلب شامل پرده هاي درويشي مي شود، شخصيت حضرت علي(ع) و يا امام حسين(ع) درخشان تر و بزرگ تر از ساير شخصيت ها طرح ريزي و رنگ آميزي مي شود و ساير پرسوناژها و عوامل تصوير در اطراف آن قرار مي گيرند.
ولي صلاح نيست اين قبيل تركيب ها را با تركيب هاي «متمركز» يكي دانست. زيرا در تركيب هاي «متمركز» كليه عوامل تصوير: خطوط هندسي، حركت دست و اندام، چين و چروك پارچه و لباس همه در جهت هدايت نگاه بيننده به موضوع يا شخصيت مورد نظر به كار مي آيند. در صورتي كه در تركيب هاي «مقامي»، حضرت امام حسين(ع) و يا در پرده «جنگ تاريخي خيبر»، رقم عباس بلوكي فر، محفوظ در موزه سعدآباد، شخصيت حضرت علي(ع)، بزرگ تر از ديگر عناصر نقاشي شده و ديگر عوامل در اطراف آن قرار مي گيرند.
نوع ديگر تركيب بندي كه نمونه هاي درخشان بسياري از آن در آثار نقاشان عاميانه مذهبي فراوان ديده مي شود، نوعي از تركيب بندي است كه به آن تركيب هاي منتشر (يا پوشيده allover) گفته مي شود. در تركيب هاي «پوشيده» مانند نقاشي هاي سريال (serial) غربي، بر خلاف تركيب هاي «متمركز» يا «مقامي»، چشم در نقطه مشخصي از تصوير قرار نمي گيرد، بلكه در جاي جاي تصوير حركت كرده و از هر لحظه آن تجربه سرمدي كسب و به سمت روايت يا مجلس ديگري حركت مي كند. از جمله مشهورترين اين پرده ها «روايت عزيمت حضرت مسلم به كوفه» عمل محمد مدبر، به ابعاد ۲۰۴۰*۲۵۳۰م م (محفوظ در موزه رضا عباسي) و يا «گودال قتلگاه» اثر محمد مدبر ۱۹۸۰*۲۵۱۰ م م (محفوظ در موزه رضا عباسي) است.
از موضوع هاي ديگري كه لازم است اشاره اي به آن داشته باشيم، روحيه حاكم بر ذهن آفرينندگان اين آثار است. معمولاً در بيان تصويري از روحيه «آپولوني» و «ديونوسي» صحبت به ميان مي آيد كه نخستين بار در سده نوزدهم توسط فيلسوف آلماني فردريك نيچه در زايش تراژدي(۱۸۷۲) از آن ياد شده است. فردريك نيچه در زايش تراژدي اشاره مي كند كه توسعه هنر نتيجه تقابل دو عنصر متضاد در زندگي خلاق بشر شده است: آپولوني و ديونوسي. اگرچه ممكن است اين ايراد بسيار ظريف وارد آيد كه به كار آوردن واژه هايي از اساطير يوناني و يا فرهنگ هلني در متني پيوسته با نقاشي خيالي سازي در ايران، چندان مرتبط و به صلاح نيست. ولي با توضيحي كه در پي خواهد آمد، شايد تا حدودي اين ايراد مرتفع شود. در هنر «آپولوني» مسائلي از قبيل اطمينان، ساختار و عقلانيت حاكم است. در حالي كه در هنر «ديونوسي» عنصر غريزه، شوريدگي و روحيه پرآشوب و افراطي نقش غالب دارد. در هنر «آپولوني» عنصر عقل و منطق غالب است. در حالي كه در هنر «ديونوسي» احساس و دل حرف اول را مي زند. هنرمند تابع نيروهاي «آپولوني» زماني احساس آزادي مي كند كه تأمين باشد. دقيقاً، بر عكس، هنرمند تابع نيروهاي «ديونوسي» زماني احساس آسايش مي كند كه آزاد باشد.
زماني كه به زندگي و آثار دو هنرمند برجسته مضمون هاي مذهبي قهوه خانه اي ايران، عميق بنگريم، متوجه اين دو خصيصه در هر دوي اين عزيزان مي شويم. در آثار حسين آقا(قوللر) ساختار منطقي و تنظيم عقلايي و هندسي فضا در درجه نخست قرار دارد و مضمون از پي آن مي آيد. حسين آقا از نقاشي روي كاشي و دورگيري خطي آن به نقاشي عاميانه مذهبي نزديك مي شود و آثارش كيفيتي خطي دارد. در هنر تابع نظم و در زندگي از عقل متابعت مي كند. هميشه سفره اش گسترده است، ازدواج مي كند. فرزندان از خود به جا مي گذارد و حتي فتح الله را به پسر خواندگي مي پذيرد و هر گاه كه از بد زمانه نقاشي هاي عاميانه مذهبي كمتر مورد عنايت قرار مي گيرد، از آوردن رنگ روي كاشي، پرداخت و دورگيري خطي آن ابايي ندارد و به آن رو مي آورد. حسين آقا به خاطر مي آورد:
|
|
«... يك روز با استاد محمد [مدبر]بر سر همين نقش ها حرفمان شد. استاد محمد مي گفت اين همه ظرافت و تزئين و نقش، به كار لطمه مي زند. آخر يك پهلوان كي اين لباس هاي قشنگ پرنقش و نگار را مي پوشيده و به جنگ مي رفته است.»(۱) اين عبارت نشان از روحيه و طرز كار خطي حسين آقا و به عوض طرز برخورد عاطفي محمد مدبر با موضوع و فضاسازي دارد. در آثار استاد محمد مدبر، اين روحيه غريزي و عاطفي است كه بر فضاي تصوير استيلا مي يابد و از آن منظر با طالب ارتباط برقرار مي سازد.
روحيه استاد محمد مدبر، بهتر از هر مورد ديگري در نقل قول زير آشكار مي شود: «... من و حسين آقا در اصل اين نقاشي راه مان يكي بوده و هست. من هم حرمت و مظلوميت اين نقاشي را حفظ مي كنم. اگر من عمري مزه بدبختي را چشيده ام، اما طعم اطاعت را هرگز نمي خواهم بچشم. حتي اگر از جانب ولي نعمت و استاد خودم- حسين آقا- باشد. اين كه بيايم يك عده مرد كارزار را طناب پيچ كنم و دور تا دورشان را قلم گيري كنم و خط سياه بكشم، به سليقه من جور درنمي آيد.»(۲)
استاد محمد مدبر «هميشه عاشق» بود و هرگز پايبند زندگي زناشويي نشد. آزاد زيست و بدون هر گونه دلبستگي و وابستگي به دنياي تعينات، سر به تراب تيره فرو برد.
نقاشي نوين از ادبيات، حماسه و بازنمايي فريبنده دوري مي گزيند، ولي اين عزيزان براي ما مشخص نمي كنند كه چگونه هم از ادبيات (داستان هاي شاهنامه) و هم از حماسه(غزوات حضرت علي(ع) و مصيبت كربلا) استفاده مي برند و آثاري به وجود مي آورند كه اين چنين پاك، تأثيرگذار و بي زمان مي گردند. به نظر مي آيد كه تنها ذهن پاك و صميمي آفرينندگانشان و قدرت معنوي اين آثارند كه آنها را از ديگر آثاري كه صرفاً به بيان روايت اكتفا كرده اند متمايزشان مي سازد و تأثيرشان را هميشگي مي سازد.
«قصد من از تغييرات جزيي در طراحي و تقسيم بندي تابلويهايي از اين قبيل، بي وفايي به نقاشي قهوه خانه اي كه عمري مديون آن هستم نبود. من از روي صداقت و صفا، در راه تكامل اين نقاشي تلاش كردم. يحيي نصيري به من شيوه درست ديدن و از روي اصول و قاعده طراحي كردن را آموخت، نه آن كه نقاشان ما درست نمي ديدند و غلط طراحي مي كردند. به اين دليل من شيفته نقاشي هاي يحيي نصيري شدم. با اين حال هيچ وقت راهم را از راه نقاشي جدا نساختم و هميشه سايه استاد محمد را بالاي سرم داشته ام. نقاش قهوه خانه اي مانده ام، نقاش قهوه خانه اي هم خواهم ماند.»
پي نوشت ها:
۱- هادي سيف، نقاشي قهوه خانه اي، تهران، انتشارات ميراث فرهنگي، ۱۳۶۸، ص ۳۲.
۲- هادي سيف، همان مأخذ، ص ۴۷.