در آغاز قرن ۲۱ به نظر مي رسد بار ديگر عوامل چالش زا بين تمدن غرب و اسلام پا به عرصه حيات نهاده اند. بي شك دليل آن را در اين واقعيت مي توان جست كه هر دو تمدن مدعي ارائه تصويري جهان شمول از حيات بشري هستند كه اشكال ديگر نگرش هاي بشري مي توانند و يا بايد در دل آن جاي بگيرند.
البته بسياري از ايدئولوژي هاي رايج در دنيا مدعي هستند كه نگرش جهان شمولي نسبت به حيات بشري دارند اما در حال حاضر و بالاخص پس از سقوط ديوار برلين ، اين مسئله پرواضح است كه اسلام به عنوان مذهب ، فرهنگ و تمدن،مهمترين عنصر مقاومت در برابر ايدئولوژي غرب ، خود را در سطح دنيا مطرح ساخته است. يعني ايدئولوژيي كه به عنوان نظم نوين جهاني معرفي مي شود.
برخي از وجوه مقاومت اسلام در برابر جهان غرب به سال ۱۹۲۳ يعني سقوط و نابودي رسمي امپراطوري عثماني برمي گردد. اين مقاومت،حاصل شرايط چالشي مربوط به گذشته است: بين اسلام و غرب مسيحي در زمان وقوع جنگهاي صليبي ، بين اسلام و غرب لائيك كه فلسفه روشنگري در آن نفوذ كرده بود،در عصر استعمار و سرانجام بين ايدئولوژي غربي كنوني و آنچه كه غرب آن را بيداري اسلام و تحكيم مواضع و حضور آن در عرصه روابط بين المللي مي داند.
رسانه هاي واسطه ، روزنامه نگاران ، محققان و يا نويسندگاني كه بي هيچ ترديدي به اشكال مختلف در آنچه كه آن را تعارض سازش ناپذير ارزش ها ، مضامين و فرهنگها مي دانند درگير مي شوند ، به شكل مضحكي اين رابطه را نشان مي دهند.
در اين مجادله خشن ، هر يك از طرفين سعي دارد ديگري را به شكلي محدود و با توجه به تعداد اندكي از عناصر تشكيل دهنده آن معرفي كند و اين مسئله موجب گسترش و تشديد ذهنيت ها نسبت به يكديگر مي شود. آيا چالش غرب و اسلام را مي توان در دنياي معاصر چنين پنداشت؟
با وجود آن كه به نظر مي رسد هنوز گفت وگوهايي بين تمدن غرب و اسلام در جريان است ، اما شكاف بين آنها و خطرات ناشي از آن عامل مهمي در ناكامي گفت وگوي بين آنها شده است. بايد بپذيريم كه واقعيتهاي جهان اسلام جدا از آنكه به يك بيان انعطاف ناپذير محدود شده است ، در عين پيچيدگي ، متنوع مي باشند و به صورت هاي مختلف نمود مي يابند و برخي جنگ طلبي ها و وقايع دردناك ناشي از انديشه هاي انحرافي مذهبيون افراطي ، بيش از هر چيزي در همان گام نخست ، بيشترين ضربه را به مسلمانان وارد مي سازد. اشتباهي كه امروزه مشاهده مي شود اين است كه برخي اسلام را به يك ايدئولوژي ساده محدود ساخته اند كه با ارزشهاي غربي نظير دموكراسي ، حقوق بشر و حقوق زنان در تعارض است. چنين اشتباهي همزمان از سوي نظريه پردازان افراطي هر دو جبهه صورت مي گيرد.
حال اين سؤال مطرح است كه آيا بهتر اين نيست كه به جاي درگير شدن در نبردي اعتقادي كه خطرات بسياري نيز به دنبال دارد و حوزه عمل و انديشه ها را هم محدود مي سازد ، زمينه مناسب و گستره تحقيق و پژوهش را باز كنيم تا در همان ابتدا بسياري از ذهنيت ها و پيش فرض هاي متعددي كه ممكن است هرگونه تبادل فكري و فرهنگي بين دو تمدن را منحرف سازد ، شناسايي كنيم و قبل از هرگونه موضع گيري سعي كنيم با كسب آگاهي و دانش و ارزيابي واقعي و عيني از طرف مقابل ، پايه اي محكم براي نظريات خود تدوين كنيم؟
وان گرونبوم Van Grunbowm شرق شناس در كتابي كه به سال ۱۹۷۳تحت عنوان «هويت فرهنگي اسلام» منتشر ساخت ، معتقد است كه« اسلام را به طور مشخص ، به عنوان يك مذهب و يا يك نظم اجتماعي در نظر نمي گيرند». اگر چنين مسئله اي در سطح دنيا حقيقت داشته باشد و گواهي براي واقعيتي متفاوت از جدايي كليسا و دولت باشد كه از آغاز عصر مدرن ، جوامع غربي بر آن استوار شده اند مي توان آن را كليتي دانست كه بر اساس تاريخ ملت ها اشكال مختلفي در حوزه هاي فرهنگي ، سياسي و اجتماعي جوامع مسلمانان پيدا مي كند.
چنين تفكري كه دليل رشد اقتصادي در جامعه را پذيرش فرآيند غربي شدن مي داند ، حتي در كشورهايي نظير تركيه كه نمونه بارزي از اين طرز تلقي بود ، با ترديد روبه رو شده است. موفقيت و پيروزي اجتماعي و سياسي حزب رفاه در تركيه نشان مي دهد كه تلقي اجتناب ناپذير بودن غربي شدن و گسترش انديشه هاي لاييك در حوزه هاي سياسي و فرهنگي جامعه همراه با آغاز فرآيند صنعتي شدن و توسعه شهري كه۷۰ سال پيش مصطفي كمال آتاتورك با تصور دولت- شهروند مدرن (غربي) بنا نهاده بود ، با مشكل رو به رو شده است.
مثال تركيه تنها نمونه موجود در اين زمينه نمي باشد. در كشورهايي نظير مالزي كه بخش قابل ملاحظه اي از جمعيت آن را مسلمانان تشكيل مي دهند و يا سنگاپور كه فرهنگ غيرغربي دارد ، مي توان ملاحظات مشابهي را بررسي كرد. در اين كشورها نرخ رشد اقتصادي برابر است با نرخ رشد اقتصادي كشورهاي اروپاي غربي بي آنكه سعي كرده باشند براي رسيدن به اين نرخ رشد ، سيستم هاي سياسي و اجتماعي آنها را بپذيرند.
انديشه غربي كردن ، نوسازي و گسترش قديمي انديشه هاي لاييك در دنيا كه در بطن ديپلماسي و سياست غالب كشورهاي غربي قرار دارد ، چنان توهم برانگيز است كه تنها از چند كشور اروپايي برمي خيزد. زماني كه مي خواهيم آن را به كشوري نظير ايالات متحده كه در آن صنايع و تكنولوژي هاي مدرن همواره ، همراه با اشكال موروثي فرهنگ مذهبي بوده است ، اطلاق كنيم ، بسيار ناكارآمد نشان مي دهد.
به هر حال در تمامي جوامع موضوع رابطه قدرت سياسي با مذهب به شكل خاصي مطرح شده است و به اين مسئله پاسخ متناسبي داده شده است. در سالهاي پاياني قرن بيستم ظهور اين پديده يعني نفوذ مذهب به حوزه سياست و پيامدهاي پر سروصداي آن توجه انديشمندان را از تحليل جدي رابطه بنيادين مذهب و سياست دور ساخته است.
جوامع مختلف در دنيا خواه مسلمان يا غيرمسلمان و با توجه به تاريخ گذشته خود ، راه حل هاي متفاوتي نسبت به اين موضوع ارائه داده اند. در مقايسه جوامع غربي با مسلمانان موضع گيري هاي نظري و عملي در دو نقطه مقابل هم قرار دارند. در جوامع غربي ، طرفداران ليبراليسم لاييك معتقدند كه هرگونه حساسيت مذهبي در حوزه مسائل جاري و عمومي كشور بايد به كناري نهاده شوند در حالي كه جوامع مسلمان خواهان وحدت مذهب و حكومت (تئوكراتيك) هستند. البته بين اين دو نگرش كه در منتهي اليه يك خط به حالت آشتي ناپذير با هم قرار دارند ، الگوهاي متنوع ديگري نيز وجود دارند. زيرا اگر بتوان نسبت به خطرات و مشكلات مربوط به ورود مذهب به حوزه سياست به توافق جمعي رسيد ، آنچه كه باقي مي ماند اين است كه چگونه مي توان در بخشهاي عمومي حيات جامعه كه سياست را نيز در بر مي گيرد ، انديشه هاي اخلاقي را ترويج و گسترش داد. البته اين مسئله نيز بيشتر در جوامع مسلمانان مطرح است تا جوامع غربي.
موضوع ارزش و نيز تلاش براي يافتن معناي حيات يكي از مسائل اساسي انسان امروزي است كه بيانگر بيداري و آگاهي در بطن جامعه براي توجه نمودن به مسائل مذهبي و معنوي است.
امروزه حتي در غرب ،فرهنگ فردگرايي كه حاصل سياست هاي ليبراليسم حاكم بر جامعه غربي است ، به دليل واقعيات انكارناپذير بحرانهاي اقتصادي و افزايش نرخ بيكاري در حال فرو ريختن است. چگونه مي توان ليبراليسم را با الزامات ضروري شيوه هاي جديد زندگي و ارزش هاي مسئوليت پذيري مشترك در جامعه هماهنگ ساخت؟
در كشورهاي مسلمان مسئله اساسي ، جايگاه مذهب در جامعه است. پاسخ اين سؤال بسيار روشن است. زيرا از زمانهاي قبل ، در جوامع مسلمانان، فرهنگ رفتار معنوي و اخلاق اجتماعي وجود داشت كه آن را فتوت مي ناميدند كه اساس و پايه قوانين مربوط به شرافت در مجامع صنفي به شمار مي رود و اخيراً نيز اشكال جديد و ساختارمندي از آن پديدار شده است.
امروزي ساختن اين نگرش در عصر حاضر امري بجاست كه در آن اغلب از لزوم قرارداد اخلاقي در كار سخن گفته مي شود. اين مسئله را نبايد صرفاً به نقش سياسي آن محدود ساخت اما بايد اين موضوع را نيز در نظر گرفت كه چگونه يك فرهنگ مذهبي قادر خواهد بود در ارتقاي ارزشهايي كه زمينه واقعي رشد و شكوفايي جوامع را فراهم مي آورند ، نقش مؤثري ايفا كند. اين سؤالات،امروز بحث رايج در كشورهاي مسلمان هستند كه همانند مالزي و اندونزي به رشد اقتصادي قابل ملاحظه اي دست يافته اند و يا همانند مراكش توانسته اند پس از قرنها رابطه اي با ثبات بين ۲ بعد معنوي و مادي در جامعه برقرار سازند.
براي گشودن اين راههاي ممكن ، آنچه كه به نظر ضروري و لازم مي رسد اين است كه جامعه مسلمانان بتوانند پاي به مرحله سازنده «خود انتقادي» بگذارند. حركت نرم و تدريجي به سوي اين هدف ، زمينه را براي عبور از مرحله حمايت از «ايدئولوژي هاي مبارزه» به ظهور ارزشهاي ذاتي واقعي كه بتوانند در تحول واقعي جامعه مشاركت داشته باشند ، فراهم مي آورد.
خود انتقادي مستلزم اين است كه جامعه ذهنيت هاي حاكم و پيش فرض هاي تاريخي و فرهنگي خود را بررسي كند و قرائتي معرفت شناختي از تاريخ خود داشته باشد. به نظر مي رسد كه جوامع مسلمانان تنها با اين روش مي توانند از خطراتي كه آنها را تهديد مي كند ، دوري گزينند.
اصل «واقع بيني» يعني تطبيق شرايط با زمان حال بايد جوامع مسلمانان و جامعه غربي را به اين نكته رهنمون سازد تا به طور دقيق گفتمان بين المللي كنوني و فرآيند جهاني شدن را كه در آن فرهنگ هاي متنوع در كنار هم زندگي مي كنند و خواسته يا ناخواسته به طور دائمي بر همديگر تأثير مي گذارند مورد توجه قرار دهند. براي اين منظور لازم است راهبردي فرهنگي و يا به طور دقيق تر بينا فرهنگي به طور ارادي به كار گرفته شود.
فواد ذكريا فيلسوف معاصر مصري معتقد است: «ميراث فرهنگي همانند ميراث اقتصادي عمل مي كند. نمي توان تا زماني كه سرمايه گذاري صورت نگرفته است ، انتظار داشت كه سودي عايد شود. متأسفانه به نظر مي رسد كه اعراب ميراث فرهنگي خود را همانند صندوق پس انداز خود مي دانند ، نه به عنوان سرمايه گذاري هاي توليدي. پارادوكسي كه مشاهده مي شود اين است كه اروپاييان توانسته اند به خوبي سود پايداري از ميراث اعراب را به دست آورند. چگونه؟ بسيار واضح است آنها با نقد و اصلاح آن ، حيات جديدي به آن بخشيده اند.»
بهتر است از تاريخ عبرت بگيريم و اين عامل مهم ديگري است كه ما را در تشكيل راهبرد بنياد فرهنگي لازم ياري مي رساند. در عصر شكوه و عظمت تمدن اسلام ، قدرت آن در قابليت تمدن اسلام براي تحليل و ادغام علوم و فرهنگهاي عصر خود يعني ميراث يونان بود. آثار ترجمه شده آثاري بودند كه در فضاي ادبيات زبان مبدأ ترجمه نشده بودند بلكه تمامي اين آثار تفسير و نقد مي شد و مفاهيم جديدي به آن اضافه مي شد.
مشابه اين پديده قبل از آغاز دوره رنسانس اسپانيا و ايتاليا ديده مي شد كه در آن دوره شهرهايي نظير تولدو،قرطبه ،غرناطه و پالرم مراكزي بودند كه در آنها فرهنگ به ارث مانده از تمدن اسلامي و دوران شكوه فرهنگ جديد بازيافت مي شد. يكي از چالش هاي اصلي عصر ما همگرايي متقابل فرهنگها و تمدن هاست. اين مسئله به دليل تاريخ معاصر استعمار پيچيدگي بازتابهاي آن و تحول سريع جهان پيرامون ما به نظر مشكل مي رسد. سرعت گسترش صورت پست مدرن فرهنگ غربي را مي توان تهاجمي دائمي دانست كه واكنش هايي براي دفع ، رد و مسدود ساختن مرزها برانگيخته است و اين يكي از انگيزه هاي بنيادگرايي است.
تنها راه خروج از اين بن بست را بي شك مي توان تعيين فضاي واقعي و شرايط ارتباط فرهنگي در جهان امروزي دانست. سين مك بريد در گزارش خود كه به سال ۱۹۸۰ به يونسكو ارائه داد چنين آورده است: «انفجار فناوري در حوزه ارتباطات امكانات بسياري را پيش روي انسان امروزي گسترده است اما همين مسئله خود خطرات بزرگي را با خود به دنبال آورده است. همه چيز به نوع تصميم ها ، محل تصميم گيري ها و تصميم گيرنده ها بستگي دارد. همچنين بايد سازماندهي فرآيند تصميم گيري را به مشاركت و درك عميق تأثيرات اجتماعي گزينه هاي مختلف اولويت داد.»
به طور خلاصه ، تا به امروز شكاف بين كشورهاي جنوب و شمال در توليد فن آوري هاي آموزشي و ارتباطي حيرت آور است. كشورهاي شمال ۸۵ درصد فعاليتهاي جاري در اين بخشها را در اختيار دارند.
مهدي مانجرا محقق مراكشي در سال ۱۹۸۰ چنين اظهار نظر كرده است: انقلاب اطلاع رساني،جهان را با معمايي روبه رو ساخته است: از يك سو هيچ فرآيند توسعه در هيچ كشوري بدون تكيه بر فن آوري هاي اطلاع رساني و ارتباطات صورت نمي گيرد ، از سوي ديگر اين فن آوري ها حاصل ارزش هايي هستند كه الگوهاي توسعه را در هم مي ريزد و محيط زيست اجتماعي- فرهنگي را در كشورهاي صنعتي و كشورهاي در حال توسعه با چالش روبه رو مي سازد. بسياري از غربيان اسلام را واقعيتي برون زا مي دانند. در گذشته در اسپانيا موج مهاجران مسلمان بالاخص مهاجران نسل دوم و سوم ، شبيه كساني بودند كه آنها را مي ناميدند يعني كساني كه در بين فرهنگهاي مختلف زندگي مي كردند. چنين شرايطي براي هر كسي بحراني و دردناك خواهد بود.
اينگمار كارلسون سفير سوئد در اسپانيا كه همايش اروپا- اسلام را در ژوئن ۱۹۹۵ در استكهلم برگزار كرد در اين باره چنين مي نويسد: «اتحاديه اروپا را نمي توان به طور مستقل از اسلام تصور كرد. اينكه امروزه بدانيم آيا خانه هاي اروپايي را مي توانيم بر طبق الگوي الحمراء بسازيم براي آينده اروپا بيشتر از رونق بازار داخلي و ايجاد بانك مركزي اروپا اهميت دارد. اينك وقت آن فرا رسيده است كه راهبردهايي فرهنگي را توسعه دهيم كه از واپس زدگي هاي گذشته فراتر مي رود و در بطن جامعه غربي سكولار زمينه لازم را براي فرهنگ اسلام فراهم مي آورد تا ثروت و نبوغ خود را در كنار ابعاد فرهنگي يهوديان و مسيحيان و ساير سنتهاي مذهبي و معنوي كه غرب در دهه هاي اخير آنها را پذيرفته است ، قرار دهد.
توسعه راهبرد بينا فرهنگي ارادي امري ضروري و انكارناپذير براي تمامي كساني است كه نمي خواهند منافع حزبي روند ظهور فرهنگي در خود مانده را تشديد كند. كساني كه همواره دم از آشتي ناپذيري فرهنگمان مي زنند ، واقعيتهاي تاريخي اسپانيا و سيسيل مثال بارزي براي اثبات اين ادعا است كه اگر چيزي يك بار امكان عمل داشت براي هميشه امكان تكرار آن وجود خواهد داشت. به همين ترتيب ، در چند دهه اخير حساسيت نسبت به مسايل محيط زيست جهاني و درك مشكلات زيست محيطي بيش از پيش به چشم مي خورد و به بخش جدايي ناپذير فرهنگها تبديل شده اند. از سوي ديگر مسئله ارتباط بينافرهنگي بي شك در آغاز قرن ۲۱ چالشي اساسي و حياتي خواهد بود.
يكي از معضلات اين ارتباطات ، كه موضوعي ناچيز نيز نمي باشد ، مسئله هنر به طور عام و هنرهاي مقدس به طور خاص است. هنرها ، به عنوان گفتمان پيچيده ، از حساسيت هاي عميق فرهنگي به شكل كامل و مستقيم گواهي مي دهند و شاهدي هستند كه فرهنگهاي ديگر بازتابي از خود را در آن به دنبال ارتباط و تماس با يكديگر مي يابند. گفتگوهاي بين مذهبي نيز مي تواند در چنين راهي ادامه يابد ، به گونه اي كه در نتيجه آن مي توانيم با توجه به مظاهر فرهنگي آن به شناخت كامل از مذاهب ديگر دست يابيم.
فائوزي اسكالي
ترجمه از: رضا مصطفي زادگان