نتيجه آزمايشات پزشكي قانوني اعلام شد:
متهمان قتل هاي سريالي مجنون نيستند
|
|
|
|
گروه حوادث- آزاده مختاري:اعظم معتقد است كه او نيز قرباني شده است. اعظم متهم رديف دوم قتل سه زن خانه دار در تهران، در بند نسوان زندان اوين به سر مي برد. او پس از تاييد سلامت رواني خود و همدستش بايد در انتظار صدور كيفرخواست بماند، هرچند تلاش وكلاي متهمان براي دفاع از موكلانشان مدت كوتاهي است كه آغاز شده است.
دختري از سالن ۴ بند نسوان
دختر با چادري مشكي رنگ در حالي كه آهسته گام برمي داشت وارد اتاق ملاقات شد. از چند دقيقه قبل مردي به انتظار وي نشسته بود، دختر با ديدن چهره مرد كمي دلش آرام گرفت. بعد از گذشت يك ماه فردي تنها به قصد كمك به ديدارش آمده بود.
دختر آرام روي صندلي جاي گرفت. چادر را روي سرش مرتب مي كرد كه چهره اش نمايان شد.
صورتش حتي كوچكتر از ۲۲ سال نشان مي داد.صدايش همچون نجوايي بود، شايد بعد از استقبال نه چندان گرمي كه هم بندي هايش از او كرده بودند ديگر مي ترسيد صدايش را كسي بشنود و با دانستن قسمتي ديگر از واقعيت ماجرا بيشتر او را بيازارند. زنان بند نسوان با ديدن او گويي مدتها به انتظارش بودند، با صدايي بلند او را كه با چادري سياه وارد بند شده بود به تمسخر گرفتند. وقتي دختر توضيح داد كه توبه كرده و به همين دليل ظاهرش را تغيير داده و چادر سر گذاشته است همه بار ديگر به او خنديدند، زنان زنداني او را كه همدست يك مرد براي كشتن زنان شده بود محكوم كردند و دختر حرفي براي گفتن نداشت.
اعظم ۲۲ ساله، دانشجوي رشته علوم تربيتي، فرزند دوم پدري معمار و مادري خانه دار، از طبقه متوسط جامعه و همدست آخرين قاتل سريالي زنان دستگير شده در ايران لب به سخن گشود و اينگونه از زندگيش و آشنايي با عليرضاگفت: «هميشه دلم مي خواست ادامه تحصيل بدهيم. فكر مي كردم با داشتن يك مدرك تحصيلي مناسب مي توانم در زندگي ام تغيير بسزايي ايجاد كنم. آرزويم اين بود كه يك زندگي مرفه داشته باشم. در خيابان وقتي هم سن و سالهايم را سوار خودروهاي آخرين مدل مي ديدم دلم مي گرفت من هم براي زندگي ام بسيار تلاش كرده بودم ولي پدرم استطاعت مالي براي خريد تلفن همراه و خودرو آخرين مدل نداشت. تمام تلاشم را كردم تا در كنكور قبول شوم. وقتي نامم را در روزنامه ديدم از خوشحالي دلم مي خواست پرواز كنم، آرزويم را محقق شده مي ديدم. ولي درست روز نام نويسي فهميدم كه مرحله جديد زندگي ام، مرحله بسيار سختي است. دو راه بيشتر نداشتم يا بايد به دليل مخارج سنگين دانشگاه تحصيل را رها مي كردم يا به هر زحمتي بود مشكل مالي را حل كرده و راه رسيدن به آرزوهايم را مي پيمودم. بعد از مدتي به اين نتيجه رسيدم كه راه دوم را پيشه كنم. به همين دليل براي يافتن يك كار مناسب در آگهي روزنامه ها به جست وجو پرداختم. حرفه خاصي بلد نبودم، يك روز در ميان آگهي هاي اشتغال به كار چشمم به آگهي آتليه عكاسي افتاد. يك منشي زن براي آتليه استخدام مي شد. خود را به آنجا رساندم تا شايد مرا قبول كنند و شروع به كار كنم. آتليه عكاسي ساختماني واقع در شرق تهران بود، به محض ورود چشمم به دختري خوش چهره افتاد كه پشت يكي از ميزها نشسته بود. در مدتي كه به انتظار صاحب آتليه بودم دختر چند سؤال از من پرسيد، وقتي حرف مي زد با خود فكر كردم چه قدر زيباست، ولي نمي دانستم همين دختر در آينده اي نه چندان دور زندگي مرا دگرگون خواهد كرد.
بعد از دقايقي انتظار، عليرضا وارد آتليه شد و اين اولين ديدارم با مردي بود كه همكاري با او مرا به زندان اوين كشاند. عليرضاقبول كرد كه در آتليه او كار كنم. روزها مي گذشت، من خوشحال بودم كه راه حلي براي تامين مخارج دانشگاهم پيدا كرده ام. همان روزهاي اول متوجه دقت خاص عليرضابه آن دختر خوش چهره شدم. دختر با شيطنت خاص خود قادر بود محبوب هر كس شود و رفتار عليرضانشانگر علاقه ويژه وي نسبت به آن دختر بود.
وقتي مي ديدم كه عليرضاهداياي گران قيمت براي دختر مي خرد، فكر كردم عليرضاقصد ازدواج با آن دختر را دارد، ولي بعد از مدتي فهميدم عليرضامتأهل است. عليرضامرد زبان بازي بود. هر از چندگاهي حرفهاي محبت آميزي به من مي زد و اين جملات براي من كه به دليل فرهنگ خانوادگي هيچ مردي در زندگي ام اجازه ورود نداشت، بسيار دلچسب بود و من به او دل بستم؛ غافل از اين كه تمام حركات و حرفهاي محبت آميز عليرضا به من تنها براي برانگيختن حس حسادت آن دختر بود و عليرضاهيچ حس خاصي نسبت به من نداشت. ولي من فريب او را خوردم و پس از رابطه اي كه بين من و عليرضابرقرار شد حتي نمي توانستم مقابل والدينم سر بلند كنم.
از اين اتفاق مدت زيادي نگذشته بود كه ناگهان آن دختر به دليلي نامعلوم آتليه را ترك كرد و پس از آن آرامش محيط كار به هم خورد. عليرضاديگر حوصله هيچ كاري را نداشت. در نهايت عليرضاورشكست شد و بي اعتنا به ضربه روحي كه به من وارد كرده بود به راحتي ختم كار آتليه را اعلام كرد. اعظم با چهره اي خيس از اشك ادامه داد: بيكار شدم. ناراحتي اينكه چگونه مخارج تحصيلم را تامين كنم از يك سو عذابم مي داد و دوري از مردي كه به او دل بسته بودم، از سوي ديگر به غم هايم مي افزود.بعد از گذشت چند ماه كار جديدي پيدا كردم. فكر عليرضانيز در ذهنم كمرنگ مي شد كه با يك تلفن همه چيز به گذشته بازگشت. پس از آن هر از چند گاهي عليرضابا من تماس مي گرفت و با هر تماس تلفني هزار فكر شيرين در ذهنم نقش مي بست، تا اين كه آن روز سياه رسيد؛ روزي كه عليرضااز من خواست براي ديدنش به مكاني در شهرك غرب بروم تا به قول او در مورد كاري جديد صحبت كنيم.
در محل قرار ،عليرضابا چهره اي آرام از كاري كه قصد انجامش را داشت گفت و من از شنيدن سخنان او بهت زده شدم. باورم نمي شد كه كار جديد اين باشد. او مي گفت پول زيادي درمي آوريم. عليرضاهر چه قدر بيشتر حرف مي زد، من متعجب تر مي شدم. مي دانستم او از خانواده اي مرفه است. حتي در روزهايي كه در آن آتليه كار مي كردم متوجه شدم تمام خرج و مخارج آتليه را پدرش تامين كرده است و همين مسئله باور اين كه او بخواهد مرتكب سرقت و قتل شود را برايم سخت مي كرد. ولي او مصمم بود. قاطع بودن را در چهره اش مي شد فهميد. آن روز چهره عليرضاغريب بود و من نمي دانستم در پس چهره آرام او چه مي گذرد. عليرضابا همان چهره بي تفاوت، گويي در حال بازگو كردن داستان يك فيلم است مي گفت: يك سال براي انجام اين كار نقشه كشيده ام. تمام جوانب كار را در نظر گرفته و مي دانم با روشي كه طراحي كرده ام هيچ وقت دستگير نمي شويم. پليس نمي تواند ما را شناسايي كند و بدون زحمت زياد پولدار خواهيم شد.
عليرضا وقتي ترديد مرا ديد با زبان بازي هميشگي اش حرفهايي زد كه موجب شد به خاطر علاقه اي كه به او داشتم، بدون چون و چرا پيشنهادش را قبول كنم. او آن روز به من قول داد تا پايان سال برايم خودرويي خريداري خواهد كرد.
اعظم نفس عميقي كشيد تا كمي بر خود مسلط شود و ادامه داد: عليرضاآن روز آن قدر در اجراي نقشه اش مصمم بود كه نمي خواست دقيقه اي را از دست بدهد. از من خواست در همان لحظه براي ديدن يك خانه كه آدرس آن را در شهرك غرب شناسايي كرده بود برويم. او مي گفت: «به عنوان زوجي جوان وارد خانه مي شويم و بدين ترتيب صاحبان منزل به ما مشكوك نخواهند شد. آن قدر دچار هيجان بودم كه نمي توانستم براي اجراي نقشه آن روز عليرضارا همراهي كنم به همين دليل ارتكاب اولين جرم را به روزهاي آتي موكول كرديم.
دو روز بعد طبق نقشه، من يك كارد آشپزخانه از منزلمان برداشتم و بعد از جاسازي در كيف دستي ام از منزل خارج شدم. عليرضا سوار بر خودرو پژو ۲۰۶ به انتظارم نشسته بود. بعد از آنكه در صندلي كنار راننده جاي گرفتم، با يكديگر به سوي يك سوپرماركت رفتيم. مقداري طناب به رنگ قرمز خريداري كرده و راهي اولين قتلگاه شديم» .
دستان اعظم مي لرزيد، چهره اش بي روح شده بود، با همان اضطراب ادامه داد: «به محل موردنظر كه رسيديم پاهايم سست شده بود. اولين بازديد، منزلي واقع در خيابان ميرداماد بود كه مي دانستم به زودي در آن جنايتي رخ خواهد داد. در اولين مرحله اجراي نقشه به عنوان بازديدكننده منزل كه آگهي آن در روزنامه چاپ شده بود با تظاهر به اينكه يك زوج جوان هستيم وارد خانه شديم؛ زن صاحبخانه در منزل تنها بود، خانه را مورد بازديد قرار داديم. زن براي پذيرايي چاي آورد.
عليرضا از همان پذيرايي كوچك استفاده كرد و به گفت وگو با صاحبخانه پرداخت تا با طرح سؤالاتش زمان تنهايي زن در خانه را پيدا كند، از زن صاحبخانه پرسيد:« چند بچه داريد؟ همسرتان چه كاره هستند و... » و سؤالاتي از اين قبيل آن روز وقتي عليرضا متوجه شد زن تنهاست، از من خواست در همان مرحله اول كار را تمام كنيم، او مي خواست زن را بكشد، ولي من آمادگي همراهي نداشتم، به سرعت خانه را ترك كردم. ترسيده بودم، ولي عليرضا بسيار خونسرد بود، هميشه خونسرد بود، ولي من فكر مي كردم در نهايت اضطراب مرا خواهد كشت.
وقتي عليرضا از خانه خارج شد، انگار هيچ كاري نكرده ام، بسيار آرام و مهربان گفت:«چرا همراهيم نكردي؟ ما مي توانيم تا عيد پولدار شويم، چرا مي ترسي؟ »
چند روز بعد در همان محل حاضر شديم، اين بار مصمم به اجراي نقشه وارد خانه كه شديم زن مثل قبل تنها بود. عليرضا بدون درنگ به سويش حمله كرد. زن را به روي زمين خواباند، زن قادر به تحرك نبود. سپس از من خواست تا با طناب دست ها و پاهايش را ببندم. يك دستمال در دهان زن فرو كرديم تا سر و صدايش جلب توجه همسايگان را نكند. عليرضا بعد از اطمينان از مناسب بودن اوضاع با چهره اي آرام و بدون هيچ هيجاني ،تمام خانه را مورد جست وجو قرار داد تا به قول خودش اموال باارزش را بيابد. هيچ عجله اي نداشت، در هر سه جنايت وقتي سرقت پايان مي يافت من كه تمام مدت كنار طعمه اي در حصار طناب قرمز رنگ ايستاده بودم، خانه را ترك مي كردم. قبل از خروج، چاقو را به عليرضا مي دادم تا جنايت خود را مرتكب شود. ۱۰ دقيقه بيشتر طول نمي كشيد كه عليرضا به من مي پيوست. بعد از ارتكاب جنايت عليرضا با چهره اي عادي و بي تفاوت قتلگاه را ترك مي كرد و يك جمله را تكرار مي كرد:«يك زن را كشتم، يك زن از صفحه روزگار حذف شد ».
اعظم با همان صداي آهسته ادامه داد:« در آن منازل فرش هاي گران قيمت و اجناس باارزش زيادي وجود داشت، ولي عليرضا با بهانه اينكه حمل آن اشيا سخت است از دزديدن آن اجناس امتناع مي كرد. او تمام خانه را مي گشت، بدون هيچ عجله اي، ولي من نمي دانستم به دنبال چيست، هيچ وقت نديدم چه وسيله اي را از صحنه جنايات سرقت مي كند. چند روز قبل از دستگيري ۲۵۰ هزار تومان از فروش اجناس سرقتي كه نمي دانم چه بود به عنوان سهم من پرداخت كرد ».
اين در حالي بود كه يك مرجع انتظامي مشرف بر پرونده، در پاسخ به سؤالي مبني بر اينكه اگر انگيزه عليرضا تنها سرقت بود، چرا اجناس باارزش خانه را كه كوچك و قابل حمل نيز بودند سرقت نمي كرد؟
پاسخ داد:«فرصت نداشت، مي ترسيد شايد كسي وارد خانه شود.»
اعظم دستانش را به هم گره كرد و كمي خود را به جلو كشاند، آرام نبود، يادآوري آن لحظات آشفته اش كرده بود، گفت:« بعد از ارتكاب قتل اول ديگر يك شب آرام نداشتم، كابوس رهايم نمي كرد، از شدت اضطراب يك دستم بي حس شده بود، تا حدي كه به دكتر مراجعه كردم و دارو مصرف مي كردم. يادآوري چهره قربانيان آرامش را از من گرفته بود. هيچ كدام از قربانيان تا زماني كه من خانه را ترك مي كردم تقلايي نمي كردند. آنقدر ترسيده بودند كه وقتي دست ها و پاهايشان را مي بستيم آرام مي ماندند. شايد فكر مي كردند اگر مقاومتي از خود نشان ندهند، اتفاق بدي نخواهد افتاد. فقط يكي از آنان آهسته التماس مي كرد كه هرچه مي خواهيم سرقت كنيم، ولي با او كاري نداشته باشيم، آن زن نيز بعد از خروج من از منزل كشته شد.بعد از هر قتل، تماس بعدي با عليرضا بود. او خانه هاي موردنظر را شناسايي مي كرد و بعد از هماهنگي با من به آن محل مراجعه مي كرديم و نقشه به اجرا گذاشته مي شد.آن روزها تنها چيزي كه برايم بسيار اهميت داشت، حضورم در كنار عليرضا بود. او را دوست داشتم و اين لحظات برايم شيرين بود. نمي دانستم به سوي نيستي مي روم».شايد به همين دليل بود كه پدر اعظم گفته بود: «ما نمي دانستيم كه دخترمان در حال انجام اين كار نادرست است، ولي در اين مدت رفتارش تغيير كرده بود. بسيار مهربان شده و خوشحال بود» .
عليرضا و ازدواج هايي ناموفق
وقتي قرار شد اعظم از عليرضا بگويد، چند دقيقه اي سكوت بر فضا حاكم شد. دختر سر به زير انداخت و با صدايي همچون نجوا گفت: «عليرضا از زنان دوري مي كرد، دليلش را نمي دانم. بعد از ناپديد شدن آن دختر، از زنان متنفر شده بودم. مي دانستم در منزل با همسرش دچار اختلافات شديد است. اصلاً همسرش را دوست نداشت. روزي كه فرزندشان متولد شد به او تبريك گفتم، ولي عليرضا با چهره اي عصبي و ناراحت مرا مجبور به سكوت كرد. از تولد كودكش نيز اصلاً خوشحال نشده بود» .اما بازپرس پرونده علت انتخاب زنان ، و نه مردان، توسط عليرضا را اينگونه توجيه كرده بود: «زنان داراي جثه اي ضعيف تر نسبت به مردان هستند و مقاومت كمتري از خود نشان مي دهند. در هر حال اين متهم تنها زنان را مي كشت» .
آن روز در برابر اظهارات بازپرس پرونده در پاسخ به سؤال خبرنگار همشهري ،عليرضا نيز سكوت كرد و مهر تاييدي زد بر انتقام گيري از زنان. انتقام گيري كه علت آن هنوز معلوم نيست.
اعظم كه هنوز برق علاقه به عليرضا در چشمانش مي درخشيد، افزود: «عليرضا مرد توداري است. دلش نمي خواست از زندگي و گذشته اش حرفي بزند، ولي يك بار برايم تعريف كرد كه در ۱۷ سالگي زماني كه در دانشگاه بم قبول شده بود، عاشق يك دختر جوان شده بود و پس از ازدواج با او، همسرش را به شهرستان بم انتقال داد. آن دختر نتوانست سختي زندگي در شهرستاني دورافتاده و كوچك را تحمل كند و در نهايت به بهانه اينكه عليرضا نمي تواند مخارج زندگي را تامين كند به دادگاه مراجعه كرده و درخواست طلاق كرده بود. سرانجام آن شكايت، جدايي عليرضا از همسر اولش بود. جدايي از آن دختر، اولين ضربه روحي بود كه از سوي يك زن به عليرضا وارد شده بود. بعد از گذشت يك سال به اصرار خانواده اش با دوست خواهرش كه علاقه زيادي بين آنان وجود نداشت ازدواج كرد، ولي من شاهد بودم كه آنان هميشه با هم مشكل داشتند. تنها زماني عاشقي عليرضا را ديدم كه در آتليه با همان دختر در ارتباط بود، عليرضا خرج زيادي براي آن دختر مي كرد، ولي نمي دانم آن دختر به چه دليلي عليرضا را ترك كرد، او بيشترين ضربه مالي و روحي را به عليرضا زد» .شنيده ها عنوان مي كند، اين دختر هم اكنون در خارج از كشور به سر مي برد و عليرضا نيز به اعظم گفته بود قصد خروج از ايران را دارد، حتي خانواده عليرضا نيز گفته بودند كه مسبب تمام اين فجايع آن دختر است!اعظم در ادامه صحبت هايش برخلاف اظهارات قبلي اش در اداره آگاهي كه گفته بود از اينكه عليرضا را نيز بكشد مي ترسيدم، گفت: «آنقدر دلبسته او بودم كه فكر نمي كردم روزي عليرضا مرا بكشد، او خيلي مهربان بود» .
عليرضا هميشه مي گفت، مسبب تمام بدبختي هاي زندگي اش زنان هستند» . اعظم در خاتمه درخصوص نحوه بازجويي ها از خود و عليرضا گفت: «من در شرايطي مناسب مورد تحقيق قرار گرفتم، ولي مي دانم شرايط عليرضا كاملا متفاوت بود» .
نتيجه پزشكي قانوني
عليرضا و اعظم اواخر هفته گذشته در پزشكي قانوني حضور يافتند، تا بعد از گذشت يك ماه از دستگيري آنان آزمايشات رواني از سوي تيم روانپزشكي پزشكي قانوني انجام گيرد. هرچند جرايد و رسانه ها تاكيد زيادي بر اهميت اين آزمايش داشتند، ولي آزمايش رواني اين دو متهم تنها يك ربع ساعت طول كشيد.يك منبع آگاه گفت: تيم پزشكي به چند سؤال كوتاه و مختصر اكتفا كردند و در نهايت روي يك ورقه نوشته شد: «متهمان كاملا سالم هستند و هيچ مشكل رواني ندارند.» بار ديگر عليرضا كه بسيار سخت آشفته و درمانده در پزشكي قانوني ظاهر شده بود به اداره دهم آگهي تهران بزرگ انتقال يافت و اعظم روانه زندان اوين شد.در پزشكي قانوني مادر اعظم كه گريه امانش نمي داد به محض ديدن عليرضا فرياد كشيد: «از امانتي كه به تو سپردم اينطور نگهداري كردي؟!» . زن مي گريست و عليرضا بي تفاوت به صداي ضجه هاي اين زن همراه مامور حفاظت خود سوار خودروي پليس شد.
|
|
شش سال حبس براي مادر قاتل
آسوشيتدپرس: دادگاه عالي ايالت اوهايو، روز گذشته، مادري را كه متهم به قتل نوزاد تازه متولد شده اش بود، به شش سال حبس محكوم كرد.
متهم - جسيكا ۲۲ ساله- نوامبر سال گذشته نوزاد تازه متولد شده خود را با ضربات چاقو به قتل رسانده و پس از پنهان كردن جسد وي در يك كيسه زباله، آن را در رودخانه انداخته بود. دادستان دادگاه متهم را با يك مورد اتهام قتل غيرعمد و مخدوش كردن مدارك روبه رو كرد. به گزارش بازپرس پرونده زمان تولد نوزاد مادر وي تنها ۱۵ سال سن داشت. وي در زمان بارداري اين مسئله را از خانواده و دوستان پنهان كرده بود.
جسيكا در اولين جلسه بازجويي انگيزه خود از اين امر را ترس از اعضاي خانواده اش بيان كرد. پدر نوزاد وي كه ۲۵ ساله است از سوي دادگاه با اتهام كمك به قتل روبه رو و به دو سال حبس محكوم شد.
پليس جسد نوزاد جسيكا را پنج ماه پس از قتل وي در سواحل رودخانه پيدا كرد.
|
|
برخورد هواپيما با ساختمان در كاليفرنيا
آسوشيتدپرس: به دنبال برخورد يك هواپيماي دو موتوره با يك آپارتمان مسكوني در ايالت كاليفرنياي آمريكا ديروز دست كم دو نفر كشته شدند.
براساس اين گزارش، پس از وقوع حادثه در حالي كه ساختمان آتش گرفته بود ماموران امداد آن را تخليه كردند، با اين وجود احتمال مي رود تعدادي در آتش سوخته باشند.تاكنون تنها جسد دو سرنشين هواپيما كشف شده و از پسر يكي از اهالي ساختمان هم خبري نيست.
به گفته همسايه ها والدين اين پسر براي گذراندن تعطيلات آخر هفته از شهر خارج شده بودند و او در خانه تنها بود اما از آنجا كه جسدش كشف نشده مشخص نيست هنگام وقوع حادثه در خانه حضور داشته يا خارج از آن بوده است.
شاهدان حادثه در اين رابطه گفتند: هواپيما در حال سقوط نبود، اما در ارتفاع كمي پرواز مي كرد، در همين حال وارد منطقه جنگلي شد و ديگر از نظر پنهان گشت.آنها در ادامه افزودند: پس از آن صداي دو انفجار به گوش رسيد و از داخل جنگل دود بلند شد.به گفته كارشناسان ،خلبان اين هواپيما به دليل نقص فني ارتفاع را كم كرده بود و قصد فرود داشت، اما به دليل ورود به منطقه جنگلي ، ساختمان را نديده و با آن برخورد كرده است.گفتني است، هنوز تحقيق و بررسي در مورد علت وقوع حادثه ادامه دارد.
|
|
پيرزن ۶۲ ساله بر اثر حمله گوساله اش جان باخت
هرالدسان: يك پيرزن ۶۲ ساله استراليايي به نام كريس كيتسون، ساكن ويكتوريا ديروز بر اثر حمله يكي از گوساله هايش دچار جراحات شديدي شد و جان باخت.
براساس اين گزارش، كيتسون كه از چندي پيش به گله داري مشغول است، روز گذشته حين بردن گاو و گوسفندان به داخل كاميون كه براي چرا آماده مي شدند، از ناحيه شكم مورد حمله يكي از گوساله هايش قرار گرفت و در جلوي ديد همسر و راننده كاميون جان باخت. اين درحالي است كه شاهدان حادثه، با مشاهده اين صحنه بلافاصله پليس را مطلع كردند، ولي كار از كار گذشته و پيرزن جان باخته بود.در حال حاضر پليس با بررسي موضوع، رسيدگي به اين پرونده را تحت پيگيري دارد.
|
|
اسكلت مرد استراليايي شش ماه روي تخت خوابيد
خبرگزاري استراليا: اسكلت يك مرد كهن سال استراليايي روز گذشته در حالي كه روي تخت اتاق خواب منزلش واقع در يك مجتمع مسكوني به خواب ابدي رفته بود به وسيله همسايگان كشف شد.
بنابراين گزارش، همسايگان پس از مشاهده وضعيت با پليس تماس گرفته و كارشناسان پس از حضور در محل حادثه و بررسي جسد اعلام داشتند اين فرد بيش از ۶ ماه پيش مرده است.كارشناسان در حال بررسي علت مرگ پيرمرد هستند.
|
|
دكتر داروساز سر پسر ۵/۳ ساله خود را بريد
ايسنا: پدري پس از مشاجره لفظي با همسرش، به اتهام بريدن سر كودك ۵/۳ ساله خود دستگير شد.
سرهنگ بابايي، رئيس كلانتري ۱۱ «رشت» در تشريح اين حادثه گفت: همسر جعفر در پي مشاجره لفظي با شوهرش، با ترك منزل خود در «منظريه» رشت به خانه خواهرش مي رود. وي افزود: در اين بين «جعفر» طي تماس هاي مكرر به منزل خواهر همسرش، تهديد مي كند در صورتي كه زنش به منزل بازنگردد، «اميرحسين» پسر ۵/۳ ساله خود را خواهد كشت.
سرهنگ بابايي گفت: سرانجام ساعت ۱۶ روز حادثه در پي عدم بازگشت مادر اميرحسين به خانه، جعفر در اقدامي جنون آميز، سر پسر ۵/۳ ساله خود را با چاقو بريد.
به گفته سرهنگ بابايي، جعفر در حالي كه دست و پاي اميرحسين را بسته بود، به التماس هاي فرزندش توجهي نكرده و مرتكب اين جنايت فجيع شده است.
رييس كلانتري ۱۱ رشت خاطرنشان كرد: ماموران پليس در پي تماس مادر اميرحسين كه خود نيز روانشناس است، با مركز فوريت هاي پليسي ،۱۱۰ بلافاصله در محل وقوع جرم حاضر و با جسد بي جان كودك خردسال مواجه شدند. بدين ترتيب جعفر متهم به فرزندكشي كه يكي از پزشكان داروساز شهر رشت است را دستگير كردند.
|
|
آن سوي حادثه
جنايت هاي باژگونه!
عبدالصمد خرمشاهي، وكيل پايه يك دادگستري
روزگاري شاعري مي گفت: زمنجنيق فلك سنگ فتنه مي بارد. در اين اوضاع و احوال كنوني بايد گفت: زمنجنيق فلك سنگ جنايت مي بارد، آن هم جنايت هاي باژگونه! بي معني، با انگيزه هاي آبكي يا پفكي، كرور كرور باندهاي آدم ربايي، قتل، سرقت، كيف قاپي با القابي مهيب و خوفناك. سردسته باند «شب پره» كه زنان و دختران را به باغ خرمالو مي كشاندند در پاسخ به سئوال يكي از خبرنگاران كه پرسيده بود هدف شما از اين كارها چه بوده، گفته است: هدف اصلي پاكسازي جامعه بود. (روزنامه اعتماد ملي شماره ۵ ص ۱۴) تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
چه بايد كرد؟ چه تمهيداتي بايد انديشيد؟ چرا جامعه اينگونه در محاصره جرائم قرار گرفته است؟ چه خواهد شد؟ اين سئوالات قطعاً پاسخ هاي مختلفي دارد و قطعاً سكانداران امنيت جامعه نيز دست روي دست نگذاشته اند و براي رفع مشكلات و پاسخ دادن به اين سئوالات در تكاپو هستند.
مسائل اقتصادي و مالي به همراه ساير مشكلات برخي از ناراحتي ها و ناكامي ها را براي تعدادي از افراد جامعه به ارمغان آورده است. به همين علت احساس كمبود و محروميت ظاهراً در ميان جوانان «خصوصاً» بيشتر مي شود. همين محروميت ها و كمبودها به خودي خود برخي «ناراحتي ها» و «عصبانيت ها» را به وجود مي آورند. مبناي اين ناراحتي ها و واقعيت هاي پوچ و بي اهميت زندگي و مبناي «عصبانيت ها» تضادهاي موجود در اجتماع است.عليرغم برخوردهاي قاطع با مجرمين توسط قوه قضائيه و مجازات هاي سنگين كه براي جنايتكاران باسابقه و حرفه اي و باندهاي رنگارنگ در نظر گرفته مي شود به نظر مي رسد رشد جنايات و سير صعودي آن در جامعه همچنان ادامه دارد.
اگر چه ترس از مجازات و خطر دستگيري، مهمترين مانعي است كه مرتكب را از ارتكاب جرم منع مي نمايد ولي در شرايط فعلي اين ترس و واهمه به مقدار بسيار زياد نقصان يافته و عوامل متعددي هم به اين نقصان كمك مي كنند كه در جاي خود و در فرصت ديگري به اين عوامل اشاره خواهم كرد.
اما آنچه به زعم نگارنده تازگي دارد اين است كه به نظر مي رسد در سال هاي اخير مجرمين حرفه اي و كهنه كار جاي خود را به مجرمين تازه وارد واگذار نموده اند. اين مجرمين تازه كار افراد عجول و پرخاشجو و سريع التصميمي مي باشند كه به اندك بهانه از انواع سلاح هاي سرد و گرم استفاده كرده و مرتكب قتل و انواع جرائم ديگر مي شوند. ماجراهاي جنايات اخير كه زينت بخش صفحات حوادث روزنامه هاست از چه چيزي حكايت مي كند؟ آيا اين خشونت ها و اينگونه جرائم عكس العملي است در قبال محروميت ها و كمبودها...؟ يا سرنخ را بايستي در جاي ديگري جستجو كرد... در اين رابطه باز هم حرف خواهم داشت.
|
|
نوزاد ۴۰ روزه گوشه نمازخانه ترمينال جنوب
گروه حوادث: صداي گريه هاي يك نوزاد، پليس را به ترمينال جنوب كشاند.
به گزارش همشهري، نوزاد داخل نمازخانه گريه مي كرد و حضار فكر مي كردند مادرش براي كاري چند دقيقه فرزندش را رها كرده است، ولي بعد از گذشت زمان طولاني، هيچ كس براي آرام كردن نوزاد به او نزديك نشد. يك ساعت گذشت، ولي باز خبري از والدين نوزاد پسر كه حدود ۴۰ روز از زندگي اش مي گذشت، نشد.
ديگر همه مطمئن شدند كه نوزاد در نمازخانه مسجد ترمينال جنوب تهران رها شده است.
مراتب به اطلاع كلانتري ۲۰۸ رسيد. كودك بعد از انجام مراحل قانوني، با دستور بازپرس پرونده به شيرخوارگاه انتقال يافت.
|
|
شكايتي ديگر بر روي پرونده تعرض به زنان تهران
گروه حوادث:تعداد شاكيان پرونده باند تعرض به زنان تهران به پنج نفر رسيد.
به گزارش همشهري اواخر هفته گذشته زن جواني به دادسراي امور جنايي تهران مراجعه كرد. اين زن مدعي بود چندي پيش طعمه باند تعرض به زنان كه سركردگي آن را «حسين- ر» بر عهده داشت قرار گرفته است. اين زن ضمن شكايت از اين باند هشت نفره به بازپرس حسين اصغرزاده گفت: «به عنوان مسافر در خيابان آزادي به انتظار خودرو مسافركش بودم كه يك اتومبيل پيكان مقابلم ايستاد. مسير خود را گفتم و راننده خودرو تظاهر كرد كه به سمت مقصد مورد نظر من مي رود. هنوز مسافتي را طي نكرده بودم كه ناگهان ديگر سرنشينان خودرو به سويم حمله ور شدند و قبل از آن كه بتوانم از كسي كمك بطلبم، سرم را زير صندلي كردند و زماني دوباره آسمان را ديدم كه اتومبيل داخل يك باغ خرمالو قرار داشت. هشت مرد وحشيانه مرا مورد آزار و اذيت قرار دادند و سپس بدن نيمه جانم كنار اتوبان رها شد. آنان تمام اموال با ارزش مرا نيز به سرقت برده بودند.
آن زمان به دليل ترس از آبروريزي به هيچ مرجع انتظامي يا پليس مراجعه نكردم ولي وقتي خبر دستگيري اين باند را شنيدم با ترديد و دودلي تصميم گرفتم به دادسرا مراجعه كنم.»
اين زن جوان كه در طول بازگويي سخنانش با يادآوري صحنه هجوم آن مردان رنگ از صورتش پريده بود و صدايش مي لرزيد، شكايت خود از باند تعرض به زنان پايتخت را به صورت كتبي تقديم بازپرس اصغرزاده كرد.
بدين ترتيب جمع شاكياني كه در اين پرونده به صورت كتبي شكايت كرده اند به پنج نفر رسيده است.
اين در حالي است كه متهم رديف اول اين پرونده به ۲۳ فقره تعرض و آدم ربايي اعتراف كرده است.
|