ندا و اعظم قربانيان بي گناه
گفت وگو با آخرين مجروح جنايت
مهديه مصطفايي- دختر ۲۳ ساله روي تخت اتاق ۲۰۷ در طبقه سوم بيمارستان تهرانپارس بي حال و بي رمق با همشهري به گفت وگو مي نشيند. يادآوري خاطرات آن روز تلخ باعث مي شود اشك تمام چهره اش را بپوشاند. الهام كه دانشجوي سال دوم رشته زبان است از فرط خوشحالي دستگيري اين پسر جنايتكار دائم خدا را شكر مي كند.
***
*از روز حادثه بگو؟
- ساعت ۴ بعدازظهر سه شنبه ۱۶ خرداد بود كه از كلاس زبان در فلكه اول تهرانپارس خارج شدم، سمت خانه حركت كردم، نرسيده به خيابان ۱۰۵ تهرانپارس بودم كه در يك لحظه متوجه حضور يك نفر در پشت سرم شدم. هنوز اين فرصت را پيدا نكرده بودم كه پشت سرم را نگاه كنم كه ناگهان احساس كردم مرد ناشناسي به من ضرباتي وارد آورد. نمي دانستم كه چاقو خورده ام اما همين كه برگشتم كيف و تلفن همراهم را از دستم قاپيد و فرار كرد. وقتي به سمت عقب برگشتم با ديدن مانتويم كه خوني شده بود، موضوع را فهميدم و بعد بي حال شدم.
* در لحظه درگيري با اين مرد، چهره ضارب را ديدي؟
-نه، اينقدر بي حال بودم كه متوجه هيچ چيز نشدم. فقط ديدم كه يك مرد قد بلند و لاغراندام با موهاي كم پشت در حال فرار است.
* بعد چيكار كردي؟
-خودم را رساندم به منزل دو نفر از اهالي محل، زنگ خانه شان را فشار دادم. يكي از آنها آيفون را جواب داد و فقط صداي ناله هاي من را شنيد. سريع به جلوي در آمد و من بي حال روي زمين افتادم. قبل از آن كه اورژانس برسد مأموران كلانتري ۱۴۷ به آنجا آمدند و درباره قيافه ضارب از من سئوال كردند، ولي من قادر به پاسخگويي نبودم.
* وقتي خبر دستگيري متهم را شنيدي چه احساسي داشتي؟
-خيلي خوشحال شدم.
* كي متوجه شدي او بازداشت شده است؟
- عصر روز جمعه از طريق خواهرم.
* مي داني دوستت افسانه هم به خطر افتاده بود و از طريق او قاتل سريالي زنان دستگير شد.
- من قدردان خيلي ها هستم _ دوستم و از همه بيشتر مأموران كلانتري ۱۴۷ گلبرگ، اما بيش از همه از خدا سپاسگزارم كه به من با آن جراحت شديد زندگي دوباره داد.
گروه حوادث-آزاده مختاري: جنايتكار زنجيره اي شرق تهران روز گذشته در حالي كه از فاش شدن راز جنايتهايش بسيار شوكه شده بود، با يك مامور همراه به دفتر سرهنگ حسين خوئيني معاون اداره آگاهي تهران بزرگ انتقال داده شد تا به گفتگو با خبرنگار همشهري بپردازد.
متهم ۲۱ ساله كه دپيلم الكترونيك است، هنوز هم باناباوري از دستگير شدنش حرف مي زند، او چندين بار در بين حرف زدن گفت كه از مرگ مي ترسد...
وضعيت خانوادگي ات چطوري است؟
پدرم بازنشسته است، من چهارمين فرزند بودم، يك خواهر و سه برادر دارم.
رفتار ديگران با توچه طور بود؟
دائماً تحقير مي شدم فكر مي كنم كه من هيچ اهميتي برايشان نداشتم، هميشه همينطور بود هيچكس حتي جوانهاي هم سن و سال خودم هم براي من اهميتي قايل نبودند.
چه طور شد كه به فكر اين جنايتها افتادي؟
نمي دانم همه چيز يكباره اتفاق افتاد، اولين بار چاقويي را از يكي از دوستانم گرفتم و دست به جنايت زدم
اولين قرباني، ندا بود ،چه طور شد كه به او حمله كردي؟
از وقتي كه دستگير شده ام همه اش به اين فكر مي كنم كه چطور اولين جنايت را مرتكب شدم اما تا جايي كه يادم مي آيد، يكدفعه اين فكر پليد به سرم زد. او در حال وارد شدن به خانه اشان بود كه يكدفعه به سويش حمله كردم، وقتي كه او فرياد كشيد فرار كردم.
چيزي هم سرقت كردي؟
نه، بار اول هيچ انگيزه اي نداشتم.
مگر مي شود بدون هيچ انگيزه اي به كسي حمله كني؟
دست خودم نبود.
بعد از زخمي كردن زنان و يا قتل آنها عذاب وجدان هم داشتي؟
بله تا صبح خوابم نمي برد .به خودم قول مي دادم كه ديگر هيچوقت اين كار را نكنم اما افكار پليد دست از سرم برنمي داشت. هر بار كه ماموران پليس را در خيابان مي ديدم فكر مي كردم كه براي دستگيري من آمده اند، اما نتوانستم خودم را كنترل كنم.
مي دانستي كه ندا را به قتل رسانده اي؟
نه اوايل نمي دانستم، اما به نزديكي خانه شان رفتم تا ببينم كه آنجا پارچه سياه زده اند يا خير.
در بعضي از جنايتها سرقت هم انجام داده اي، چه اجناسي سرقت كردي؟
كيف دستي و تلفن همراه.
دومين قرباني اعظم بود، او را چطور به قتل رساندي؟
اسمش را نمي دانستم يعني اصلا هيچوقت نديده بودمش، در حال صحبت كردن تلفني درداخل يك تلفن همگاني بودم كه يك خودروي پرايد در نزديكي آنجا متوقف شد، راننده كه دختر جواني بود داشت با موبايلش صحبت مي كرد و براي همين توقف كرده بود، يكدفعه وسوسه شدم به او حمله كنم، به سرعت به سوي خودروي او دويدم و داخل خودرو نشستم دختر جوان كه شوكه شده بود سعي كرد مقاومت كند، اما من عصباني شدم و با چاقو به او ضربه زدم و بعد به سرعت كيف پولي را كه روي داشبورد بود برداشته و فرار كردم، اما اين بار هم دنبال سرقت نبودم.
بعد از قتل دو دختر جوان بدون آنكه مبلغ زيادي از سرقت وسايل همراه آنها به دست آوري چرا دوباره دست به جنايت زدي؟
برايم عادت شده بود، ضمن آنكه نمي دانستم آنها جان باخته اند. اما به هر حال همه چيز به خاطر جنون بود ،انگيزه خاصي نداشتم.
اما تو ديروز گفتي كه مي دانستي كه آنها جان باخته اند؟
نه اگر مي دانستم حتماً خودم را به پليس معرفي مي كردم!
يعني از خواندن روزنامه ها هم متوجه قتل طعمه هايت نشدي؟
نه، اصلا اهل مطالعه نيستم.
موبايل هاي سرقتي را چه كار مي كردي؟
مي فروختم، يكي از آنها را پشت شهرداري به مردي ۵ هزار تومان فروختم.
بعد از ارتكاب اين جرايم در رفتارت تغييري حاصل شده بود؟
ساكت و گوشه گير شده بودم ،تا صبح خواب آرام نداشتم.
تو گفته اي كه دختران را به خاطر شباهت به نامزدت مورد حمله قرار مي دادي، ماجراي اين دختر چه بود؟
در دوران دبيرستان دختري را دوست داشتم ولي او هرگز به من اهميت نمي داد و بعد از آن از دخترها متنفر شدم و به فكر زورگيري از آنها افتادم.
شغل هم داشتي؟
بعداز گرفتن ديپلم، مدتي به عنوان كارگر تاسيساتي كار مي كردم ولي بعداً بيكار شدم، هر جا رفتم قبولم نكردند.
چطور دستگير شدي؟
چند روز قبل از دستگيري ام شماره دختري را از گوشي تلفن يكي از قربانيانم انتخاب كردم به او زنگ زدم و از او خواستم با يكديگر قرار بگذاريم، دختر هم موضوع را به پليس اطلاع داد و به جاي او پليس سر قرار حاضر شد و بعد از چند دقيقه تعقيب و گريز از سوي ماموران كلانتري ۱۴۷ گلبرگ دستگير شدم، در كلانتري به ۷ مورد زورگيري اعتراف كردم كه پس از تحقيقات ماموران كلانتري متوجه شدند كه دو مورد از زورگيري ها منجر به قتل شده است.
چرا جنايتها را در حوالي اتوبان حقاني مرتكب مي شدي؟
دليل خاصي نداشت، به هر جا كه مي رفتم از مسير اتوبان حقاني بازمي گشتم، خلوت بود و من پياده روي در آنجا را دوست داشتم.
براي انجام جنايتها از قبل طراحي مي كردي؟
نه هميشه، همه چيز يكباره اتفاق مي افتاد.
به نظر خودت چطور آدمي هستي؟
يك آدم گوشه گير كه هيچ دوستي در دنيا ندارد
حكمي كه برايت صادر خواهد شد را مي داني؟
اعدام (و سرش را پايين مي اندازد)
هيچ وقت به التماسهاي قربانيانت فكر كردي؟
هيچكدام التماس نكردند، چون من اصلا فرصت اين كار را نمي دادم، همه اشان غافلگير شدند.