پنجشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره۴۱۸۰ - Jan 11, 2007
آخر هفته با تلويزيون
رفاقت  آدم هاي پاك باخته
رعايت اصل تنوع
009822.jpg
تلويزيون طيف قابل توجهي از مخاطبان را تحت پوشش قرار مي دهد؛ رسانه اي كه بايد پاسخگوي سليقه هايي باشد كه بعضاً  در نقطه مقابل يكديگر قرار دارند. به همين خاطر است كه در فيلم ها و برنامه هايي كه روي آنتن مي روند، لحاظ كردن سلايق متفاوت بايد در دستور كار قرار گيرد.اين گونه است كه مثلاً  در كنار فيلمي عامه پسند از سينماي هند، يكي از آثار متفاوت دهه 70 پخش مي شود.مروري بر فيلم هاي تلويزيون در آخر هفته جاري، مؤيد رعايت اصل تنوع است.
مترسك ساخته درخشان شاتزبرگ، با بده  بستان  فوق العاده دو بازيگر برجسته اش جين هاكمن و آل پاچينو و سبك بصري غني اش با فيلمبرداري ويلموس زيگموند؛ توجه علاقه مندان جدي سينما را به خود معطوف خواهد كرد.همچنان كه علاقه مندان سينماي هند با تماشاي مجدد فيلم معروف شعله و فيلم باليوودي معاصر چون احساس احتمالاً  آخر هفته دلچسبي را خواهند داشت.
در كنار اين فيلم هاي آمريكايي و هندي، پخش فيلم فرانسوي لاله هاي آتشين هم مي تواند مورد توجه قرارگرفته و به نوعي همه سليقه ها را راضي نگه دارد. فيلم برگزيده منتقدان فرانسه هم از ارزش  هاي هنري بالايي برخوردار است و از اين منظر اثري قابل تأمل براي علاقه مندان هنر هفتم محسوب مي  شود. ضمن اينكه رمانس عاشقانه فيلم در كنار داستاني پرتعليق مي تواند توجه تماشاگري كه مي خواهد با تماشاي يك فيلم مفرح، در آخر هفته تمدد اعصابي بكند را نيز به خود جلب كند.
گروه ادب و هنر- تلويزيون براي آخر هفته، چهار فيلم سينمايي را در نظر گرفته است؛ لاله هاي آتشين ساخته جرالد كروزيك امروز از شبكه دو روي آنتن مي رود.
مترسك كار شاخص جري شاتزبرگ ديگر فيلمي است كه روز پنج شنبه پخش مي شود. اين فيلم كه قرار بود هفته گذشته روي آنتن برود، با يك هفته تأخير در برنامه سينما يك نمايش داده مي شود.
روز جمعه اما يكسره به فيلم هاي هندي اختصاص داده شده است.
شبكه تهران احساس ساخته ماهش مانجي كار را پخش مي كند و شبكه دو سيما هم فيلم معروف شعله را روي آنتن مي برد. آن چه مي خوانيد مرور كوتاهي است بر اين فيلم ها.
مترسك
مترسك يكي از شاخص ترين فيلم هاي اجتماعي دهه۷۰ ميلادي است. جري شاتزبرگ در سال 1973 اين فيلم را بر اساس فيلمنامه اي از گري مايل وايت مقابل دوربين برد. شاتزبرگ اين فيلم را بعد از توفيق فيلم وحشت در فيدل پارك كارگرداني كرد.
آل پاچينو و جين هاكمن نقش هاي محوري فيلم را بازي كردند و اين فيلم از بهترين كارهاي اين دو بازيگر برجسته محسوب مي شود. در دهه،۷۰ سينماگران تازه نفسي به ميدان آمدند و بنيان يك سينماي معترض را گذاشتند. جري شاتزبرگ با مترسك يكي از شاخص ترين فيلمسازان اين جريان محسوب مي شود. فيلم، ماجراي ماكس (جين هاكمن) و ليون (آل پاچينو) است. ماكس كه به تازگي از زندان آزاد شده، با پولي كه در زندان پس انداز كرده مي خواهد كارواشي را راه اندازي كند.
او با ليون همراه مي شود. ليون ماهيگيري است كه در راه بازگشت به خانه اش است. آنها در مسير جاده كاليفرنيا با يكديگر رفيق مي شوند.
قرار مي شود كه آن دو با مشاركت هم، كارواش را راه اندازي كنند. ماكس از ليون چيزهاي زيادي ياد مي گيرد. ليون در مورد مترسك  ها عقيده جالبي دارد؛ او مي گويد با اين كه مترسك براي ترساندن پرنده ها در مزرعه قرار داده مي شود ولي هيچ پرنده اي از مترسك نمي ترسد بلكه اين موجود پوشالي باعث خنده و تفريح پرنده هاست. دست آخر ايده راه اندازي كارواش بر اثر اتفاقي كه مي افتد به جايي نمي رسد.
مترسك جدا از كنايه اي كه هم در نامش نهفته است و هم تعبيري كه ليون از مترسك ها ارائه مي كند، به واسطه نوع نگاه نويسنده و كارگردان به پيرامون شان، يكي از آثار ضدسيستم سينماي آمريكا در دهه۷۰ به شمار مي آيد؛ منتها چيزي كه باعث ماندگاري فيلم شده نه شعارهاي سياسي و كنايه هاي اجتماعي اش كه رفاقت بي غل وغش دو كاراكتر محوري آن است. همين مسأله موجب شده تا با گذشت بيش از سه دهه، مترسك همچنان فيلمي تماشايي باشد. جين هاكمن و آل پاچينو در نقش دو مرد پاك باخته، فوق العاده اند.
مترسك در جشنواره كن برنده نخل طلا شد و منتقدان از آن به عنوان اثري درخشان ياد كردند. نمايش مترسك از سينما يك را مي توان يك اتفاق مهم ارزيابي كرد؛ فيلمي كه قرار بود هفته گذشته روي آنتن برود ولي به پخش نرسيد. مترسك بهترين فيلمي است كه اين هفته از تلويزيون پخش مي شود.
شعله
شعله را مي توان يكي از آثار كلاسيك سينماي هند دانست؛ فيلمي كه رامش سيلپي آن را در سال ۱۹۷۵ كارگرداني كرد. شعله موفق ترين فيلم باليوود در دهه۷۰ است؛ فيلمي كه ركورد فروش را در داخل هند شكست و سال ها بر پرده سينماها دوام آورد. فروش جهاني شعله هم خيره كننده بود. اين فيلم پيش از پيروزي انقلاب براي نمايش در ايران خريداري و دوبله شد، منتها فيلم در سال هاي پس از انقلاب اكران شد كه مثل ديگر كشورهاي آسيايي در اينجا هم مورد توجه قرار گرفت. شعله نقش مهمي در تثبيت جايگاه آميتاب باچان به عنوان ستاره سينماي هند داشت. باچان عاشق پيشه و ماجراجو، بسنتي دختري كه باچان به او علاقه مند است و جبار سينگ مرد خلافكار و بدجنس را مي توان جزو ماندگارترين كاراكترهاي سينماي هند دانست. شعله به عنوان يك اثر نمونه اي باليوود، عصاره تمام چيزهايي را كه يك فيلم هندي بايد از آن برخوردار باشد را در خود دارد. حادثه و هيجان، احساسات گرايي و حركات موزون در قالب داستاني پر فرازونشيب، معجوني را فراهم آوردند كه به مثابه يك پديده شگرف، سينماي هند را تحت تاثير خود قرار داد. فيلم كه در ميانه دهه ۷۰ ساخته شد، تا آغاز دهه ۸۰ همچنان در سينماهاي هند اكران مي شد و مورد استقبال تماشاگر قرار مي گرفت. شعله چندي پيش براي اولين بار از تلويزيون پخش شد.
احساس
احساس ديگر فيلم هندي است كه تلويزيون در آخر هفته روي آنتن مي برد. برخلاف شعله ، اين يكي از جمله آثار معاصر سينماي هند است. احساس در سال ۲۰۰۱ توسط ماهش مانجي كار كارگرداني شد. راج آناد، ماندي چاهان، شاكتي كاپور و خود ماهش مانجي كار، بازيگران اصلي فيلم احساس هستند.
احساس يك ملودرام خانوادگي است؛ فيلمي مبتني بر رابطه يك پدر با پسر هشت ساله اش. روهان پسربچه اي هشت ساله است كه پدرش به او زيادي سخت مي گيرد؛ چيزي كه باعث انتقاد همه مي شود.
احساس يك فيلم كاملا معمولي هندي است كه در زمان اكرانش هم خيلي با استقبال مواجه نشد. زمان فيلم مثل بقيه محصولات باليوود بالاي دو ساعت است كه البته نسخه اي كه از سيما پخش خواهد شد، قدري موجزتر و جمع وجورتر خواهد بود.
لاله هاي آتشين
فيلم فرانسوي لاله هاي آتشين ساخته جرالد كروزيك و محصول سال،۲۰۰۳ در واقع بازسازي فيلمي به همين نام است كه در دهه۵۰ ميلادي مقابل دوربين رفته بود؛ هرچند خود اين فيلم هم بازسازي فيلمي صامت به شمار مي آيد. لاله هاي آتشين يكي از داستان هاي كلاسيك ادبيات فرانسه است و تاكنون بارها دستمايه سينما و تئاتر قرار گرفته است.
لاله هاي آتشين كه در قرن نوزدهم توسط پل موريس نوشته شده ماجراي مردي از طبقه فرودست جامعه به نام سان سان است كه پس از نجات دختر پادشاه مورد توجه قرار گرفته و حتي به مقام ژنرالي مي رسد؛ منتها سير اتفاقات به گونه اي پيش مي رود كه سان سان دچار دردسر مي شود. نكته جالب توجه در تازه ترين نسخه لاله هاي آتشين همكاري لوك بسون -كارگردان شاخص فرانسوي- در نگارش فيلمنامه است. در اين فيلم، وينسنت پرز نقش سان سان و پنه لوپه كروز نقش دختر پادشاه را ايفا مي كنند. كروز براي اين فيلم جوايزي را از چند جشنواره معتبر اروپايي دريافت كرد. معمولا فيلم هايي كه بازسازي آثار موفق  قديمي هستند نمره قبولي از منتقدان نمي گيرند ولي لاله هاي آتشين در زمان اكرانش بيشتر نقدهاي مثبت و جانبدارانه دريافت كرد؛ عده اي حتي آن را بهترين اقتباسي ناميدند كه تاكنون از اين اثر كلاسيك صورت گرفته است.

نگاهي به فيلم گارد ساحلي
خود ويرانگري جاهلي
009759.jpg
پوران رفيعي- زماني بود (عمدتا قبل از دهه 50 و شكست مك كارتيسم) كه بنا به شرايط روز ، از جمله حضور آمريكا در جنگ دوم جهاني ، آثار سينماي هاليوود مشحون از قهرمان پروري ها و تعصبات خشك ميهن پرستانه بود (حتي به هنگام اشغال سرزمين ديگران و كشتار دسته جمعي اشغال شده ها)؛ همان دوراني كه موزيكال هاي رويايي ، مردم را به خواب مي بردند تا بحران هاي اقتصادي و سياسي را درك نكنند و فيلم هايي مانند "گروهبان يورك" و "نيروي هوايي" (هر دو از هاوارد هاكس) و "كشتي كه در آن خدمت مي كنيم" (مايكل پاول و امريك پرسبرگر) ساخته مي شد تا صرف نظر از خوب و بد بودن جنگ يا حق و ناحق بودن دخالت سربازان آمريكايي هزاران مايل دور از سرزمين شان و يا فجايعي كه اشغال متفقين در كشورهاي درگير جنگ به وجود آورد ، تنها پروپاگاندي در كنار عصبيت هاي قومي و نژادي باشد تا ميزان فداكاري و از خود گذشتگي ارتش آمريكا را به رخ جهانيان و البته ملت خود بكشاند. حتي در سالهاي پس از جنگ هم آثاري مثل "شن هاي ايووجيما "(آلن دوان) كه وحشيانه ترين قتل عام ژاپني ها توسط آمريكاييان را دلاوري و قهرماني جلوه داد (همان موضوعي كه اينك پس از گذشت بيش از 60 سال از دو نگاه متفاوت و در قالب دو فيلم مختلف "پرچم هاي پدران ما" و "نامه هايي از ايووجيما" در مقابل دوربين كلينت ايستوود قرار گرفته) و "طولاني ترين روز" كه پياده شدن سربازان آمريكايي در"اوماها" و سواحل نرماندي در اواخر جنگ دوم (كه منجر به كشتار فجيعي گرديد) را فتحي شادمانه و سرخوشانه تصوير مي نمود (برخلاف آن تصاوير تكان دهنده استيون اسپيلبرگ از همين واقعه كه ترس و وحشت و سلاخي شدن سربازان را همزمان در مقابل چشمان تماشاگرش قرار مي داد)، همچنان ديدگاه تك بعدي تقديس تعصبات كور به اصطلاح وطن پرستانه در سينماي آمريكا غالب بود.
اما از اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 ، همراه با افتضاحاتي كه آمريكا در ويتنام به بار آورد ، فيلمسازان نوگراي آمريكايي مثل اليور استون، براين دي پالما ، فرانسيس فورد كاپولا و استنلي كوبريك در آثاري مانند متولد چهارم ژوييه ، ضايعات جنگ ، و اينك آخرالزمان و غلاف تمام فلزي ، ميهن پرستي مورد ادعاي دولتمردان آمريكايي در سرزمين هاي اشغالي مانند ويتنام را برابر با خشك مغزي و تعصبات جاهلي دانستند كه منجر به جنايت و قساوت تحت عنوان دفاع از ميهن و آزادي مي شود. در آن زمان حتي مايكل چيمينو هم كه شكارچي گوزن را براي تقديس شجاعت آمريكاييان در قصابي ويت كنگ ها ساخت و در آن به دروغ، مردم ويتنام را وحشي نشان داد (كه در كمال قساوت، اسيران آمريكايي را به بازي رولت روسي وادار مي نمودند) اما نتوانست در مورد شعارهاي فريبنده دفاع از وطن در جبهه  آن سوي دنيا، دروغ بگويد.
ولي پس از واقعه 11 سپتامبر، بازهم سردمداران رسانه اي و كمپاني هاي فيلمسازي هاليوود ، فيلشان ياد هندوستان كرد و اين بار آنچنان گستاخ شدند كه براي اولين دفعه در تاريخ سينماي آمريكا ، فيلمي در ستايش تجاوز به ويتنام ساختند به نام "ما سرباز بوديم " (رندال والاس) كه در آن جنگ غيرانساني و ددمنشانه ارتش آمريكا عليه ويتنام ، نبردي ملي و ديني تلقي شده بود!! همچنين در تجليل از ساير عمليات تروريستي سازمان سيا در ديگر نقاط جهان مانند لبنان و چين و بوسني و... فيلم هايي همچون "جاسوس بازي" و "پشت جبهه دشمن" و ... را برپرده سينماها بردند.
سال گذشته نيز آثاري مثل "يونايتد 93" (پال گرين گرس) و "مركز تجارت جهاني"(اليور استون) آشكارا تبليغ همان نوع تعصبات خشك و نگرش هاي دگم چند دهه قبل در تعبير وطن پرستي و ميهن دوستي آمريكايي بود، گويا كه سينماي آمريكا پس از سالها مجددا چرخشي به عقب داشته تا بتواند پاسخگوي انتظارات محافظه كارانه سياستمداران خود باشد؛ نوعي وطن پرستي كه تحت عنوان "عمليات ميهن پرستانه" علاوه بر زير ذره بين بردن همه ابعاد زندگي خصوصي مردم از طريق شنودهاي تلفني و كنترل كتابخواني در كتابخانه ها و بازرسي هاي توهين آميز و تحقيركننده در فرودگاهها و اماكن ديگر، در واقع سهمگين ترين فضاي امنيتي تاريخ ايالات متحده را برآن كشور حاكم ساخت ، به طوري كه حتي صداي امثال استيون اسپيلبرگ هم درآمد.
تازه ترين فيلم از اين دست، "گارد ساحلي" ساخته اندرو ديويس است كه در آن كوين كاستنر و اشتون كوچر ايفاي نقش كرده اند. فيلم درباره افراد گارد ساحلي آمريكاست كه در دفاع از مرزهاي آبي اين كشور ، مسئوليت اول را دارا هستند. البته گويا اين فيلم بدنبال سخنان جرج دبليو بوش جلوي دوربين رفت كه از گارد ساحلي آمريكا تجليل كرده و آنان را منجيان آمريكا و دمكراسي لقب داد و خواستار تقويت بنيه نظامي شان گرديد تا بتوانند به خوبي ، به قول خودش ، يكي از گذرگاههاي تروريست ها ، يعني سواحل صخره اي آمريكا را تحت كنترل خود درآورند.
قهرمان فيلم ، يكي از نيروهاي كهنه كار گارد ساحلي است به نام "بن رندال" (كوين كاستنر) كه پس از كشته شدن تمامي افراد تيمش در يك عمليات نجات ، آنچنان افسرده شده كه ديگر قادر به اجراي عمليات ديگري نبوده و براي مدتي به مرخصي مي رود. سپس به عنوان استاد آموزشي كارآموزان تازه وارد در آموزشگاه گارد ساحلي مشغول به كار مي شود. او در ميان هنرآموزانش ، با جواني به اسم "جيك فيشر"(اشتون كوچر) مواجه مي گردد كه از توانايي بالايي در تحركات دفاعي برخوردار است ولي نظم و انضباط و ديسيپلين نظامي را برنمي تابد. بن سعي مي كند با تقويت عرق وطن پرستي در جيك او را به عنوان جانشين شايسته خود در نيروي گارد ساحلي تربيت كند.
در فيلم به وضوح نشان داده مي شود كه بن به خاطر حرفه خطيرش يعني پاسداشت مرزهاي ميهن ، از زندگي معمولي و حتي همسر و فرزندش گذشته و همه هستي اش را به شغل ايثارگرانه خود اختصاص داده است!
از همين رو سعي دارد امثال جيك فيشر و ديگر شاگردانش را نيز اينچنين بار بياورد. پس آنها را مرتبا با تصاوير فداكاري و از خود گذشتگي افراد جان باخته گارد ساحلي ، متاثر مي گرداند تا بتواند از احساسات شان در راه اهداف به اصطلاح ميهني گارد بهره بگيرد.
در اينجا كارآموزان آنچنان شستشوي مغزي مي شوند ، كه در ذهنيت خود گويي خارج از گارد ساحلي ، زندگي ديگري برايشان متصور نيست؛ همان اتفاقي كه براي "بن رندال" مي افتد و وقتي در يكي از ماموريت هايش به همراه جيك فيشر متوجه مي شود كه ديگر توانايي پيشين خود در هدايت و اجراي عمليات را ندارد و عنقريب به دليل همين ناتواني جسمي ، بازنشسته مي  شود ، دچار ياس شديد شده ، به طوري كه حتي خانواده اش را در آستانه تفاهمي مجدد ، ترك مي كند و به گوشه انزوا پناه مي برد. بازگشت او در يك عمليات اضطراري براي ياري رساندن به فيشر تا حدودي انگيزه تازه اي به نظر مي رسد ولي واقعيت بي رحم تر از اين گونه خوش خيالي ها خود را به وي تحميل مي گرداند تا در يك فرصت و در اوج عمليات نجات بخش ، طناب خود را عمدا باز كند و با سقوطي به درون امواج خروشان دريا ، به نوعي خود ويرانگري دست بزند.
به لحاظ روانشناسي ، انسان وقتي به خود ويرانگري اقدام مي كند كه به ياس كامل نسبت به زندگي پيرامونش گرفتار شده باشد. خود ويرانگري برخلاف خودكشي از سر ضعف نيست ، بلكه در نظر بيمار از سر نوعي اقتدار و سرافرازي به حساب مي آيد؛ همچون مرگ برروي صحنه (وقتي كه مي داني عنقريب گريبانت را مي گيرد). اين نوع به استقبال مرگ رفتن با مرگ آگاهانه كه تعبير فداكاري و ايثار براي نجات فرد يا افراد و يا جهاني زنده و پويا است ، كاملا متفاوت مي شود ، همانگونه كه رابرت جوردن در فيلم "زنگها براي چه كسي به صدا در مي آيند؟" تا سر حد مرگ در مقابل ستون دشمن پايداري نمود تا دوستانش فرصت گريز پيدا نمايند يا الكساندر فيلم "ايثار" (آندري تاركوفسكي) همه زندگي و علائق و تعلقاتش را به آتش كشيد تا دنيايي را از خطر نيستي برهاند و يا عارفي فيلم "ديده بان"(ابراهيم حاتمي كيا) براي نابودي گردان زرهي دشمن كه قصد از بين بردن دسته اي از رزمندگان خط مقدم جبهه را داشت ، گراي محل خود را مي دهد تا با بمباران آن محل ، تمامي گردان زرهي دشمن نابود شوند.
خود ويرانگري بن رندال در فيلم "گارد ساحلي" را حتي نمي توان با آنچه كه بيلي د كيد در فيلم "پت گارت و بيلي د كيد" (سام پكين پا) انجام داد و يا پل نيومن در "تيرانداز چپ دست"(آرتور پن) وانمود كرد ، مي خواهد اسلحه بكشد تا هدف گلوله قرار گرفت و يا جف كاستلو در فيلم "سامورايي" (ژان پي ير ملويل) با اسلحه خالي مانور داد تا با تير بزندش ، مقايسه نمود ، زيرا در واقع آنها به نحوي از زندگي هميشه در حال تعقيب و گريز خود خسته شده بودند و مي خواستند به استراحت ابدي پناه برند.
اما به نظر مي آيد در فيلم "گارد ساحلي" نوعي ازخود بيگانگي باعث خودويرانگري نهايي بن رندال مي شود؛ اليناسيوني كه براي بن جز زندگي در گارد ساحلي ، پارامتر ديگري را باقي نمي گذارد. به اين مفهوم كه بازنشستگي در گارد ساحلي مساوي با مرگ تلقين شده. همچنانكه وقتي آن پيرمرد جنگل نشين در فيلم "درسواوزالا" (كوروساوا) متوجه شد كه سوي چشمش كم شده و ديگر نمي تواند شكار كند ، مرگ عنقريب خود را حس نمود.
اندرو ديويس در فيلم "گارد ساحلي" پايان دوران كاري يك فرد وظيفه شناس و فداكار گارد ساحلي آمريكا را پايان عمرش نشان مي دهد ، چراكه به زعم وي كليت زندگي يك "گاردين" به طور متعصبانه بايستي وقف شغلش شود ، به طوري كه به غير از آن ، به زندگي ديگري نينديشد!
اين همان بازگشت تاسف بار سينماي آمريكا و غرب ، به نگرش هاي خشك مغزانه دهه هاي 40 و 50 به نظر مي رسد كه در عصر ادعاهاي گوش خراش نسبيت و دمكراسي و حقوق بشر ، همچنان بشرشان را در قالب هاي تنگ تفكرات و تعصبات جاهلي قرار مي دهند و فداشدن او درپاي معيارهاي كهنه قبيله اي (متعلق به قرنها پيش) را ارزش قلمداد مي كنند و از طرف ديگر ملل آزاديخواهي كه با اين عصبيت هاي ارتجاعي مخالف بوده و نمي خواهند قيموميت متعصبان آنگلوساكسوني را بپذيرند ، "محور شرارت" مي نامند. بسان جادوگران قبايل كهن كه هر پديده مخالف خود را زبانه هاي آتش شيطان مي ناميدند و مجازات او را از رييس قبيله درخواست مي كردند!

سايه روشن
استن لي از بازي جديد مارول مي گويد:
متحير و بهت زده ام
ترجمه: كيكاوس زياري
009762.jpg
از استن لي به عنوان سلطان كتاب هاي كميك استريپي اسم مي برند. وي خالق بسياري از قصه هاي مصور تاريخ ادبيات است و اكثر كاراكترهاي ابرقهرمان دنياي سينما و ادبيات، هستي خود را مديون وي هستند. او در شركت انتشاراتي مارول- كه منتشر كننده قصه هاي كميك استريپي مطرح جهان هم چون سوپرمن ، اسپايدرمن و بتمن است- يكي از مهره هاي اصلي است. اين شركت اخيراً واحد فيلم سازي خود را نيز فعال كرده و در ساخت فيلم هاي ابرقهرمانانه اي كه از روي قصه هاي اين شركت توليد مي شود، همكاري مي كند.
استن لي اخيراً در توليد بازي ويديويي مارول همكاري نزديكي داشت. پخش وسيع عمومي اين بازي و موفقيت خوب مالي فيلم هايي كه چهره هاي افسانه اي كميك استريپ هاي لي نقش اصلي آن را دارند (فراموش نكنيم كه هنوز فيلم هاي زياد ديگري قرار است بر اساس اين قصه هاي مصور ساخته شود) حكايت از آن مي كند كه استن لي به اين زودي ها قصد بازنشستگي ندارد. اين هنرمند قديمي و كهنه كار در گفت وگو با خبرنگار مجله سينمايي مووي درباره بازي ويديويي مارول و پروژه هايي مثل چهار آدم فانتزي ، هالك و آيرون من (مرد آهني) صحبت مي كند.
* آيا فكر مي كنيد حضور كاراكترهاي ابرقهرمانانه قصه هاي كميك استريپي و سينمايي در بازي هاي ويديويي، تلفيقي درست از اين دو شكل هنري است؟ چرا؟
- دقيقاً همين طور است! وقتي شما قصه هاي بزرگ كميك استريپي را با اكشن و هيجانات تصويري فيلم هاي سينمايي تلفيق مي كنيد، اثر بزرگي به وجود مي آيد. فكر مي كنم هيچ چيزي بهتر از اين نمي شود. اين كاراكترها در دنياي بازي هاي ويديويي هم مي توانند چيزهاي خوب و بانمكي ارايه دهند.
* نظرتان درباره كاري كه در بازي ويديويي مارول بر روي قصه كميك استريپي تان شده چيست؟
- من متحير و بهت زده ام! كار هنري خوبي روي آن صورت گرفته و پس زمينه هاي عظيمي دارد. اكشن كار خوب است و كساني كه اين بازي را انتخاب مي كنند قدرت انتخاب زيادي دارند و مي توانند با يك بازي خوب، حسابي خودشان را سرگرم كنند.
* در اين باره كه يك عده اي امكان آن را پيدا مي كنند كه با يك قهرمان كميك استريپي شما بازي كنند چه فكر مي كنيد؟
- كدام يك از دوستداران قصه هاي كميك استريپي نمي خواهند امكان و فرصت آن را پيدا كنند تا يك سري بازي با بزرگترين ابرقهرمان هاي قصه هاي مصور داشته باشند؟ اين يك فرصت استثنايي و درخشان است.
* كدام جنبه بازي ويديويي مارول مورد علاقه تان است؟
- آن چه در اين بازي به شدت مرا تحت تأثير خودش قرار مي دهد، اين واقعيت است كه بازيكنان اين بازي مي توانند هريك از ابرقهرمان هاي قصه هاي مصور شركت مارول را كه بخواهند، براي بازي انتخاب كنند. فكر نمي كنم تا به امروز هيچ بازي ويديويي ديگري به بازار عرضه شده باشد كه اين تعداد ابرقهرمان و كاراكتر منفي در داخل خودش داشته باشد. مارول براي دوستداران بازي هاي ويديويي فرصت هاي متعددي فراهم مي كند. تلفيق اين تعداد قهرمان و ضد قهرمان هم باشكوه است! بازيكن و استفاده كننده از اين بازي ويديويي تبديل به چيزي شبيه سردبير و مدير شركت انتشاراتي مارول مي شود و مي تواند هريك از هزاران كاراكتر معروف قصه هاي مارول را كه بخواهد انتخاب كرده و با او بازي كند. فراهم شدن فرصت بهره برداري از يك چنين تيم خلاقي- كه بزرگترين ابرقهرمانان و كاراكترهاي شرور را در خود دارد- يك گام استثنايي است.
* آيا وقتي اولين كاراكتر ابرقهرمان قصه هاي كميك استريپي خود را خلق مي كرديد، اصلاً تصورش را مي كرديد كه تا سال هاي سال به صورت يك كاراكتر محبوب و دوست داشتني باقي بماند؟
- حقيقت امر را بخواهيد، خير! هيچ وقت فكر نمي كردم اين كاراكترها تبديل به چنين شخصيت هاي مشهور و ماندگاري بشوند. بعضي وقت ها كه به اين موضوع فكر مي كنم مي بينم باور كردنش خيلي سخت است.
* با بسياري از آدم ها كه صحبت مي كنم- و از جمله مادر خودم- مي بينم سه قسمت فيلم مردان ايكس را خيلي دوست دارند. متعجبم كه مي بينم شما فكر مي كنيد مردم آن ها را نپسنديده اند و با آن ها ارتباط برقرار نكرده اند.
- فكر مي كنم شايد يك دليلش اين است كه اين فيلم ها كاراكترهايي را معرفي مي كند كه داراي مشكلات زيادي هستند و ما در مقام تماشاچي مي توانيم با آن ها همدردي كنيم و به نوعي مشكل و درد آن ها را مشكل و درد خود بدانيم. قصه هاي اين فيلم ها فقط درباره اكشن نيستند و هريك معاني و تفاسيري را در دل خود دارند. اين قصه ها درباره احساسات و روابط مابين انسانهاست.
* آيا درباره كارهاي جديد چهار آدم فانتزي 2 ، هالك (كه شنيده مي شود قرار است جلوي دوربين برود) و آيرون من صحبت مي كنيد؟
- متأسفم. اگر كوچكترين اطلاعاتي درباره اين فيلم ها بدهم، سازندگان آن ها مرا نفرين كرده و كاراكترهاي منفي اين فيلم ها را به سراغم مي فرستند! تنها چيزي كه مي توانم به شما بگويم اين است كه نقش كوتاهي كه در چهار آدم فانتزي بازي كردم، بهترين نقش سينمايي است كه تا به حال داشته ام. در اين صحنه نه تنها من ديالوگ هم داشتم، بلكه در ادامه آن مي بينيد كه بزرگترين سورپريز فيلم اتفاق مي افتد.
* اين روزها مشغول انجام چه كارهايي هستيد؟
- كمپاني خودم (پاو اينتر تينمنت) در حال كار بر روي چند فيلم سينمايي، مجموعه تلويزيوني، دي وي دي و كارهايي از اين دست است. مجموعه علمي- خيالي واقع گرايانه ما در شبكه علمي- خيالي تلويزيون به نام كسي مي خواد يك ابرقهرمان بشه؟ تازه وارد قسمت جديد خودش شده است. به همين دليل تا تابستان آينده ما ده قسمت ديگر از اين مجموعه را خواهيم داشت.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
سياسي
سلامت
داخلي
شهري
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   داخلي   |   شهري   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |