پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره۴۲۱۹ - Mar 1, 2007
تأملي در ضرورت خشونت زدايي از سريال هاي تلويزيوني
وداع با اسلحه؟!
هادي معيري نژاد
015825.jpg
معمولاً هر جامعه اي داراي يك وجدان جمعي است. وجدان جمعي فضايي گسترده از قضاوت هاي مشترك مردم يك جامعه در مورد يك يا چند پديده و رخداد است. اين وجدان جمعي ماست كه تعيين مي كند در هنگام ديدن يك رفتار غلط اجتماعي از خودمان واكنش نشان دهيم، حال اين واكنش مي تواند يك روي ترش كردن باشد و يا دخالت مستقيم براي محو رفتار غلط.
پيش از به وجود آمدن و گسترش رسانه هاي عمومي معمولاً وجدان جمعي فقط از سنت ها، نرم ها، دين و سپس قوانين آن جامعه ملهم مي شد كه به نوبه خود پايه در سنن ديني و يا اخلاقي آن جامعه داشت.
هر چه سنن و قوانين جمعي آن جامعه قوي تر بود به همان نسبت واكنش نسبت به خطا شديدتر مي شد چرا كه آستانه تحمل وجدان جمعي رابطه مستقيمي با قوت قوانين و نرم ها داشت.
اما رسانه هاي جمعي و ديداري و در رأس آنها تلويزيون بعد از تولد و گسترش در قرن بيستم، نقش دوگانه اي را بازي كردند. از طرفي صاحبان اين ابزار رسانه اي از اين رسانه ها در جهت تبيين قوانين، هنجارها و سياست هاي حاكم بر جامعه سود جستند و وجدان جمعي و جامعه را در جهاتي كه مورد نظر بود تقويت مي كردند، اما از طرف ديگر سينما و تلويزيون در خلال ايجاد جذابيت در برنامه هاي نمايش خود آستانه تحمل وجدان جمعي را متحول كردند. به عنوان مثال بسياري از مردم آمريكا و جهان در مرگ جيمزدين به عنوان نماد و تب جوانان عصيانگر دهه پنجاه گريستند در صورتي كه همين مردم در چند سال قبل اگر جواني اين چنين در خانواده داشتند گوشش را مي پيچاندند.
اين چنين بود كه سينما و تلويزيون در خلال ژانرهاي نمايشي برخي از تخلفات از هنجارهاي اجتماعي را چنان بديهي جلوه دادند كه ديگر هيچ كس از ديدن انجام واقعي اين تخلف در جامعه متعجب نشد و به وجدان جمعي اش تلنگري نخورد و جالب اين كه بسياري به تقليد از قهرمانان، اين انحرافات را درست به همان شكل انجام مي دادند؛ از سيگار كشيدن، نوشيدن مشروبات الكلي و اسلحه به دست گرفتن به شيوه همفري بوگارت گرفته تا تلاش براي ايجاد جذابيت ها جنسيتي به شيوه مريلين مونرو.
بدين ترتيب بود كه مقررات جرح و تعديل و صيانت از وجدان جمعي جوامع در اكثر كشورها تصويب شد و تا دهه 60 در آمريكا و تا دهه هفتاد در اروپا اين مقررات اعمال مي شد.
اين مقررات شامل محدوديت هايي براي نمايش خشونت، رفتارهاي جنسي و امور سياسي بود. اين مقررات در كشور ما نيز چه قبل و چه بعد از انقلاب با فراز و فرودهايي در عرصه تلويزيون و سينما اعمال مي شد، اما در بعد از انقلاب اين قوانين ابعاد مخصوص به خود را گرفت.
وقتي خشونت ناديده گرفته مي شود
در تلويزيون ما به عنوان رسانه اي فراگير با بيش از شصت ميليون مخاطب اين گونه مقررات تغييرات بسياري كرده است و دايره آن از اعمال سليقه هاي متغير فردي تا قوانين مدون بدون تغيير گسترش داشته است. اما قدر مسلم اين است كه با نگاهي موشكافانه به آثار نمايش تلويزيون مي توان به اين نتيجه رسيد كه اكثر برنامه سازان و ناظران پخش بر روي محور دوم مقررات جرح تعديل يعني خشونت حساسيت كمتري دارند.
واقعيت اين است كه در اكثر فيلم ها و سريال هاي خارجي و بعضي از سريال هاي داخلي ما، خشونت راه خود را باز كرده است و به عنوان يكي ازسه عامل ممنوع ايجاد جذابيت توانسته است به سريال هاي تلويزيون راه يابد.
البته خشونت تنها به معناي زدو خورد نيست چرا كه ايجاد فضاي عدم اطمينان و آرامش، القاي
جو ناامني اجتماعي و ترويج فرهنگ انتقام از عوامل ايجاد خشونت پنهان در آثار تصويري است.
بسياري از سريال هاي تلويزيون ما در عرصه انتخاب موضوع و دغدغه هاي اجتماعي خالق اثر در جايگاه ويژه اي قرار دارند و بسيار قابل ارزش گذاري هستند، اما در عرصه داستان پردازي دغدغه هاي اجتماعي اثري معكوس بر وجدان جمعي مخاطب مي گذارد.
شايد براي روشن تر شدن اين موضوع بايد اشاره اي به يكي از سريال هاي اخير سيما كنيم. سريال پرواز در حباب كه يكي از موضوعات اصلي اش قرص هاي روانگردان و اثرات تخريبي آن است.
اما در همين سريال قهرمان اصلي فردي است كه پدر خلافكارش را در جريان يك درگيري با پليس از دست داده است. او بعد از مدت ها باز مي گردد و شروع به گرفتن انتقام از كساني مي كند كه به نوعي با كشتن پدرش در ارتباطند. او ابتدا دوست پدر را كه به او خيانت كرده مي كشد و بعد وارد زندگي پليسي مي شود كه چند سال قبل در جريان يك عمليات پدرش را هدف قرار داده بود. ابتدا با پسر خانواده طرح دوستي ريخته و او را به قرص هاي روانگردان معتاد مي كند، بعد با نارو زدن به نامزد ديگرش سعي مي كند با دختر مأمور پليس نيز طرح آشنايي ريخته تا به بهانه ازدواج به او ضربه عاطفي بزند. از طرف ديگر او درصدد انتقام از عامل اصلي خيانت به پدرش برمي آيد كه در حال حاضر با مادرش ازدواج كرده است، كسي كه به شيوه فيلم پدرخوانده داراي نوچه و باديگارد و مناسبات مافيايي است، اما او براي گرفتن انتقام از اين شخص راه دشواري پيش رو دارد.
اما كوروش يعني همان نقش اول سريال ؛جواني خوش قد و بالا، خوش قيافه و خوش تيپ . او با آن كه فرشته انتقام است، اما تمام خصوصيات يك قهرمان را داراست و بنابر اين مخاطب ناگزير بايد با او همذات پنداري كند، اما سؤال اين جاست كه اين همذات پنداري نمي تواند به انتقام و فرهنگ منبعث از آن مشروعيت دهد؟ آيا مخاطب تلويزيون با ديدن شخصيت كوروش و رفتار قطعاً مجرمانه و منفي وي احساس انزجار مي كند و يا نه با همذات پنداري موفقيت وي را خواهان است؟
اين درست است كه كوروش به شيوه قهرمان هاي آثار مسعود كيميايي پاشنه را ور نمي كشد و در جيبش چاقوي ضامن دار نمي گذارد اما داشتن انگيزه هاي انتقامي بسيار مخرب تر از هفت تيركشي و نشان دادن صورت هاي خونين و له شده است.
شايد قياس كوروش با قهرمان فيلم هاي مسعود كيميايي كمي خنده آور باشد اما او هم قيصروار از خلال جذابيت هاي بصري يك فرهنگ مخرب را القا مي كند و آن چنان كه ذكر شد قائم به ذات بودن در مبارزه با شرايط و فراقانوني عمل كردن و قانون گريزي براي رسيدن به مطلوب است.
اين امر باعث مي شود عملكرد مطلوب و قابل ارزش گذاري اين سريال در تصوير كردن آثار مخرب قرص هاي روانگردان در سايه قرار گيرد.
شايد اگر كارگردان اين سريال و نويسندگان فيلمنامه به جاي كوروش، افسر پليس با بازي علي نصيريان را محور قرار مي دادند و شخص انتقام گيرنده و انگيزه هاي وي را اين طور برجسته نمي كردند، هيچ ايرادي از اين دست براين سريال واقع نبود.
چاقو برازنده دست هر كس نيست
چنان كه بارها گفته و نوشته شده است تلويزيون فراگيرترين رسانه جمعي است و بيشترين تأثير را بر فرهنگ مخاطبان خود مي گذارد. تلويزيون بيشتر از ديگر رسانه ها بايد هماهنگ با فرهنگ عمومي مردم باشد. اگر در جامعه اي اسلحه تنها در غلاف مخصوص آن در جيب افراد نيروي انتظامي براي خالي نبودن عريضه ديده مي شود و جايي در مناسبات اجتماعي ندارد از غلاف در آوردن و گذاشتن آن در دست هر كسي كه بنابه مقتضيات قصه مشكل اجتماعي دارد، نوعي فرهنگ سازي منفي است.
به نظر مي رسد امروزه با توجه به شرايط ويژه جامعه ما كه جامعه اي در حال گذار به سمت فرآيند توسعه است بيشتر آثاري مورد نياز است كه فضاي عشق و محبت در خانواده، حلم و بردباري در رفتار با ديگران و موفقيت و پيروزي را القا كند. چه مناسبند آثاري مثل طنزهاي نود شبي كه عليرغم انگ بدآموزي بسيار در تلطيف فضاي خانواده ها مؤثرند و يا حتي سريال هاي خارجي مثل خانواده دكتر مارتيني كه اخيراً از تلويزيون پخش شد و فضاي سرشار از مهر و عطوفت خانوادگي داشت. به نظر مي رسد وقت آن رسيده است كه دست اندركاران سيما بار ديگر در آثار خشونت آميز، اعم از پيدا و پنهان، نظارت كنند و برنامه سازان ما با برخي از ايده هاي القا كننده ناامني و خشونت خداحافظي كنند. وقت وداع با اسلحه فرا رسيده است.

سايه روشن
گفت وگو با عسل بديعي درباره تا صبح
همان جواب هميشگي؛ وقت نبود
015822.jpg
مريم درستاني- عسل بديعي كه يك سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي به دنيا آمده حالا در سريالي بازي مي كند كه مربوط به آن روزهاست؛ سريالي به نام تا صبح كه با 2 كارگردان ساخته شده است. با بديعي در آخرين لوكيشن هاي سريال تا صبح به يك گفت وگوي شبانه نشستيم،تا او بعد از پايان گفت وگو براي بازي آماده شود. در حالي كه امين زندگاني پشت صحنه سريال را ترك مي كرد و پروانه معصومي وارد اتاق گريم مي شد.
***
* تا صبح چه ويژگي هايي داشت كه عسل بديعي را براي اولين بار مقابل دوربين تلويزيون قرار داد؟
- خوب دلايل زيادي بود مثل اين كه كار در دفتر معتبري تهيه مي شد، فيلمنامه به نظرم جذاب آمد. از نقش مستانه و ويژگي هاي آن هم خوشم آمد. حضور بازيگران ديگر و كارگردانان اين كار كه تجربه كار را داشتند هم به بقيه اضافه شد .
* دليل اين تفاوت مي تواند در تناسب فضاهاي سريال ها با فضاهاي واقعي اين گونه كارهاي انقلابي- تاريخي باشد، ذهنيت شما از يك كار تاريخي چيست؟
- من يك سال قبل از انقلاب به دنيا آمدم، خوب در مدرسه و دوران تحصيل، در ايام دهه فجر و از طريق پدران و مادرانمان روايتهاي زيادي درباره انقلاب خودمان شنيده بوديم، به اين شكل كه شما مي گوييد و عدم تناسبي كه نام مي بريد، پس نبايد هيچ كار تاريخي بسازيم.
* چرا نسازيم، بسازيم. اما از همين الآن براي ساخت سريال انقلابي مربوط به ايام دهه فجر تلاش كنيم، نه اين كه هنوز تا صبح در حال ضبط است و داستان در حال گره گشايي هاي پاياني است.
خوب ما محدوديت هاي خاص خودمان را داريم، ما براي رسيدن به معناي انقلابي آن دوره يك شهرك سينمايي بيشتر نداريم كه مربوط به دهه 40 30 است، به اين شكل به دليل محدوديت زماني، كاراكترها و شخصيت ها نيز كمتر به آن فضا نزديك مي شوند. اما اين كار براي قدم اول خوب است.
* چگونه اين شرايط را توصيف مي كنيد ؟
- شرايط ممكن است هيچ وقت براي اجراي نقش ايده آل دست به دست هم ندهد. من با اين فضاي ساخت سريال آشنا نبودم،هر روز ما بالاي 22 ساعت كار مي كرديم و اين بر روي تمركز بازيگر تأثير دارد، ما گاه 12 ساعت با يك گروه كار مي كرديم و 8 7ساعت هم با گروه ديگر. اكثر لوكيشن ها پايين شهر بود و اگر ديگر شرايط سخت كار را اضافه كنيد، حاصلش اين مي شود كه شايد اگر من از ابتدا با اين فضا آشنا بودم، اين كار را انتخاب نمي كردم. قطعاً دوست داشتم در اولين حضورم در تلويزيون پررنگ تر و بي نقص تر حاضر شوم، اما الآن هم پشيمان نيستم.
* چه تجربه بزرگي از حضور در اين كار براي بازي خودتان گرفتيد؟
- حفظ روند حسي يك بازيگر را در طول كار توانستم ياد بگيرم، در سينما شما نهايتاً 45 روز درگير يك شخصيت هستيد و افت و خيز نقش خيلي سريع اتفاق مي افتد و چارت حسي بازيگر مشخص است. اما در سريال، حفظ روند حسي خيلي سخت تر است. من مثل كلاس فشرده به آن نگاه كردم و الآن هم ناراضي نيستم.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
سياسي
سلامت
داخلي
شهري
دانش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   داخلي   |   شهري   |   دانش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |