دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره ۳۹۳۲ - Feb 27, 2006
جوان و جواني از ديروز تا فردا
زينب پشت مشهدي (خيرخواه)
005580.jpg
«جوان امروز نسلي است كه مي تواند ايران را آزادتر و آبادتر از پيش سازد؛ نسلي كه از اوهام و خرافات گسسته است. اين نسل نمي خواهد از دنيا عقب بماند، بلكه مي خواهد گامي فراتر از آنان بردارد» . اين را محمدرضا نوايي لواساني مي گويد.
محمدرضا نوايي لواساني مشاور معاون رئيس جمهور در امور فرزندان شاهد و ايثارگر و رئيس گروه مشاوران جوان بنياد شهيد و امور ايثارگران است. او همچنين مسئوليت رسيدگي به امور خانواده هاي شهداي دولت را نيز به عهده دارد. بارها از دوستان و آشنايان وصف حال او را شنيده بودم. صحبت از جسارت، اقتدار و مديريت يك جوان بود؛ جواني كه متولد اوايل انقلاب است و خود از حاميان نسل جوان است. لواساني مي گويد: ايران هميشه با جوانانش معرفي مي شود. اگر ايران ديروز انقلابش به پيروزي رسيد و با آن به دنيا معرفي شد به خاطر جوانانش بود و ايران زمان جنگ نيز هشت سال تمام با جوانانش مقاومت كرد و به دنيا فخر فروخت و نسل امروز نيز نسلي است كه در ظلمتكده جهل نمانده و خود را به جهان پر از علم و نور رسانده است.
* شما مقتدريد يا ديكتاتور؟
- من ديكتاتور نيستم! مي گويند كه مقتدرم.
* چه كسي مي گويد؟
- دوستان و اطرافيانم.
*نظر خودتان چيست؟
- احتمالاً مقتدرم كه مي گويند.
* چه چيزي موجب اين اقتدار شده؟
تربيت خانوادگي. بعضي از حمايت ها در خانواده موجب عدم اقتدار و استقلال فرزندان مي شود. جوانان بايد بلندشدن از زمين را خودشان تجربه كنند. اين مورد در فرزندان شهدا خيلي نمايان است. افرادي كه كمترين اتكاء را به افراد، حتي به بنياد شهيد داشته اند، موفق تر هستند.
* جوان ايراني را چگونه معرفي مي كنيد؟
- جوان ايراني، جواني معتقد و متعهد به دين و كشورش است. جوانان ما برخلاف بسياري از تبليغات رواني دشمن خيلي هم معتقد و متعهدند. ظاهرشان نيز نوعي تخليه انرژي و يا بهتر بگويم همان خلاقيت ذهن آنهاست.
* شما كه يك مشاور جوان هستيد، اصلاً مي دانيد جواني يعني چه؟
- جواني يعني نيروي خلاق و پرشتاب. البته جواني موفق است كه از تجربيات ديگران استفاده كند و انرژي خود را صرف ادامه مسير اشتباهات ديگران نكند.
* فكر مي كنيد همه آدم ها يكجور جواني مي كنند؟
- خير، هر انسان جواني با توجه به خلاقيت ها و انرژي موجود و تربيت خود يكجور جواني مي كند. مثلاً در زمان انقلاب، جوانان دست به يك تحول آنچناني زدند، زمان جنگ جوانان مبارزه با دشمن و دفاع از كشور را سرلوحه خود قرار دادند و امروز جوانان بهترين موقعيت را براي شكوفايي افكار و ديدگاه خود دارند.
* شهدا هم جواني كردند؟
- بله! خيلي خوب جواني را به بهترين نوع خود خرج كردند. آنها انرژي و ذهن خلاق خودشان را در راه رضاي خدا به كار گرفتند و افتخار آفريدند و جواني خود را صرف مبارزه با دشمن و دفاع از خاك و ميهن خود كردند. يك جوان ممكن است انديشه و تفكرش محدود باشد و فقط به مسائل فردي و لذت هاي آني فكر كند ولي كساني مثل شهدا و رزمندگان و ايثارگران وسعت انديشه شان آنقدر گسترده بود كه نيروي شان موجب آفرينش يك تحول عظيم ملي شد.
* به نظر شما ما شهدا را خوب مي شناسيم؟
- نه! درست نمي شناسيم. اين كه ما شهدا را خوب نشناخته ايم، فكر مي كنم كوتاهي همسنگران شهدا و رزمندگان است، زيرا هنوز نتوانستند آنان را خوب به جامعه معرفي كنند. حتي فرزندان شاهد هم مشكل پدرشناسي دارند، چون هيچ وقت پدرانشان در محيط خانه از رشادت هاي خود ذكري نكرده اند و اين وظيفه عزيزان ايثارگر است كه به فرزندان شاهد بگويند كه از چه نسلي و پدري هستند.
* آيا زمينه فراهم نبود يا كم كاري كردند؟
- نمي دانم، فقط اين را مي دانم كه امروز ايثارگران بايد در همين زمينه ايثارگري كنند و در جهت زنده نگه داشتن اين فرهنگ تلاش كنند. من معتقدم همه بايد دست به دست هم بدهيم خصوصاً مسئولان زمينه را فراهم كنند تا آنچه را كه بايد مي گفتند و نگفتند، بگويند تا كشور را با رايحه فرهنگ ايثار و شهادت عطرآگين كنيم.
* مشاوره به صورت عاميانه يعني چه و حقوق مشاوره گيرنده و مشاوره دهنده چيست؟
- مشاوره در سيستم هاي مختلف معناهاي متفاوت و كارايي خاص خودش را دارد. ولي در سيستم اداري و حكومتي معمولاً كسي را در سمت مشاور قرار مي دهند كه در يك موضوع خاص به صورت تخصصي آشنا باشد تا بتواند رئيس را در مسائل مختلف ياري نمايد.
يكي از حقوق مهمش اين است كه به نظرات و راهكارهايي كه مي دهد اهميت داده شود و جامه عمل بپوشانند. در غير اينصورت مشاوره فقط يك شغل اضافي مي باشد و رئيس هم به خاطر اعتمادي كه به مشاورش دارد، اين حق و انتظار را دارد كه نظرات مشاور از فيلترهاي مختلف اعم از تحقيق و پژوهش و كارشناسي و ... رد شده باشد و نياز به تحقيق مجدد توسط خودش نباشد.
* شما هم از مشاوره ديگران استفاده مي كنيد؟
- قطعاً استفاده مي كنم. يك مشاور موفق كسي است كه از نظر مشاوران اهل فن استفاده كند. چون انسان به تنهايي نمي تواند يك نتيجه كامل بگيرد.
* از چه كساني مشاوره مي گيريد؟
- بهترين كساني كه مي توانند به ما مشاوره دهند، خود شهدا هستند. وصيتنامه هاي شهدا گنجينه راهگشاي ما در بنياد شهيد است و بعد از آن از نظرات فرزندان ايثارگر جوان و نخبه و افراد موفق جامعه استفاده مي كنم.
* مشاوره در زندگي شما چه جايگاهي دارد؟
- سعي مي كنم خود رأي نباشم، در موارد مختلف ولو اين كه احساس كنم خيلي مي دانم، باز هم با يك نفر مشاوره مي كنم و اين را مي پذيرم كه انسان ها مي توانند متفاوت به يك نقطه نگاه كنند. البته بايد مواظب بود كه اقتدار انسان به هم نخورد و با اهل فن مشاوره نمود.
* از قرآن هم مشورت مي گيريد؟
- بله! يكي از راه هاي مشورت گرفتن از قرآن استخاره است و درباره مسائلي كه در زندگي براي انسان پيش مي آيد، تنها مرجع كامل، قرآن است كه انسان مي تواند در هر امري از آن مشاوره بگيرد.
* عملكرد مشاوران در سيستم بنياد شهيد چگونه ارزيابي مي شود؟
- يك اظهارنظر درست نيازمند زمان و فرصت كافي است كه بنده چون تازه در سازمان بنياد شهيد منصوب شده ام چنين فرصتي را نداشتم.
* بهترين مشاوره اي كه تا به حال داديد چه بوده؟
- اين را بايد رئيسم جواب بدهد.
* بهترين مشورتي كه گرفته ايد چه بوده؟
- بهترين مشورتي كه گرفتم در بحث هاي مديريتي و فرهنگي بوده است. من از ۱۴ سالگي كاروان هاي زيارتي را مديريت مي كردم و در همين زمينه هم مشاوره مي گرفتم.
* فكر مي كنيد بنياد شهيد و امور ايثارگران از ظرفيت و پتانسيل خود درست استفاده مي كند؟
- مدت زيادي نيست كه از ادغام نهادهاي ايثارگري مي گذرد و ما جهت استقرار كامل سيستم جديد با سرعت تلاش مي كنيم تا هيچ انرژي و ظرفيتي در سازمان هرز نرود و انشاءالله موفق مي شويم.
* شما عضو شوراي معاونان بنياد شهيد و امور ايثارگران نيز هستيد، در مورد سمت و سوي مصوبات شورا چه نظري داريد؟
- آنچه مسلم است در برنامه هاي بنياد چند هدف بيشتر مدنظر است؛ اول اينكه ما به دنبال يكسان سازي و شفاف سازي خدمات بنياد هستيم يعني درصدديم همه ايثارگران را از حقوق خود سريعاً مطلع كنيم و هر آنچه در اختيار داريم به صورت عادلانه و صريح به ايثارگران تقديم نماييم تا بين عزيزي كه مراجعه مي كند و آنان كه مراجعه نمي كنند، تفاوتي در به دست آوردن امكانات نباشد.
ثانياً سقف خدمات را به جامعه ايثارگر اعلام كنيم و به دنبال ارتقاي سطح كيفي آن باشيم. با توجه به كارهايي كه در دو سال اخير جهت تنظيم لايحه خدمت رساني صورت گرفت.
* با توجه به اينكه بيست و هفتمين سالروز انقلاب اسلامي را پشت سر گذاشتيم چه وجه تشابهي در نسل حاضر و بچه هاي زمان انقلاب مي بينيد؟
- من فكر مي كنم اگر اين جوانان نسل حاضر در زمان انقلاب بودند همان كاري را مي كردند كه جوانان زمان انقلاب كردند. چون اينها فرزندان همان جوان هاي ديروز هستند.
* يعني جوان امروز با جوان سال ۵۷ تفاوتي ندارد؟
- در مسائل اعتقادي هيچ تفاوتي ندارند. فقط در آن زمان شرايط براي عرضه كردن اعتقادات به وجود آمد، اين تفاوت هاي ظاهري را هم خود ما درست كرديم. كساني كه جوانان را از ظاهر آنان مي شناسند اصلاً آنان را نمي شناسند.
* بزرگترين آرزويي كه داريد؟
- اين است كه مقابل شهدا و پدرانمان رو سفيد باشيم. ما فرزندان شهدا مسئوليت سنگيني داريم اگر خطايي از ما سر بزند در آخرت دو چوب مي خوريم؛ يكي به خاطر كار اشتباهمان و ديگري به خاطر اينكه آبروي پدرانمان را حفظ نكرديم.
* پدرتان كجا شهيد شدند؟
- پدرم روحاني بودند و در جريان اوايل انقلاب ترور شدند.
* وقتي سر مزار پدرتان مي رويد چكار مي كنيد؟
- سعي مي كنم با او حرف بزنم و از او مي خواهم مرا كمك و راهنمايي كند.
* گريه هم مي كنيد؟
- بله، مثل تمام انسان ها، البته سعي مي كنم به موقع و بجا باشد.
* در اجتماع خودتان را چگونه معرفي مي كنيد، مي گوييد كه فرزند شهيد هستيد؟
- اگر در جايي موفق باشم حتماً با افتخار مي گويم كه فرزند شهيد هستم.
ما بايد هر جا كه مي توانيم نام پدرانمان را زنده نگه داريم و تمام موفقيت هاي خود را مديون روحيه اي بدانيم كه از شهدا به ارث برده ايم. اين كه بعضي از فرزندان شهدا از معرفي خود ابا دارند، شايد به دليل اين است كه ما در معرفي فرزندان شاهد و ايثارگر به جامعه ضعف هاي عمده اي داريم.
* و اما كلام آخر؟
به مسئولان عرض مي كنم، نگذاريد تجربيات شما و زحماتي كه كشيده ايد و خون هايي كه براي به دست آوردن حكومت اسلامي ريخته شده با پير شدن نسل جنگ و انقلاب بيهوده از دست برود، تأكيد مي نمايم به جوانان به معناي واقعي اعتماد كنيد و آنان را در عرصه خدمت به مردم پرورش دهيد، نه اينكه فقط در شعارهايمان از آنان تعريف و تمجيد نماييم و تنها در زمان نياز به يادشان باشيم و اين را بدانيم كه در نوع برخورد با جوانان به آنان نحوه برخورد با نسل هاي بعد را مي آموزيم؛ پس، از برخوردهاي گذشته درس بگيريم و در برخوردهاي آينده درس بياموزيم.

فقط متأهل ها بخوانند!
خواستگاري
نيت كردم چهل روز روزه بگيرم و دعاي توسل بخونم، بعد اين چهل روز، هر كي اومد جواب نه نمي شنوه.
شب سي و نهم يا چهلم بود كه ابراهيم(۱)آمد خواستگاري، آمده بود بله رو بگيره.
بهش گفتم: من مهريه نمي خوام، راضي كردن خانواده ام با شما.
خيلي راحت گفت: من وقت اين جور كارها رو ندارم.
با عصبانيت گفتم: شما كه وقت نداريد چرا مي خواهيد ازدواج كنيد؟!
گفت: «درسته كه وقت ندارم اما توكل كه دارم.»
مراسم با خريد يك حلقه براي من و يك انگشتر عقيق براي حاجي، خيلي ساده برگزار شد.
قول و قرار
مهندس راه و ساختمان بود. توي يك شركت كار مي كرد. براي خودش ماشين داشت، خواهر و برادرش فعاليت سياسي مي كردند ولي از آقا محسن(۲) نديده بودم. خواستگاري كه اومد، گفتم: دلم مي خواد بدونم چرا اين قدر دنبال مال دنيايي؟ گفت مگه دنيا چه ارزشي داره! گفتم: مي خوام زن كسي بشم كه مهريه من را شهادتش قرار بده.آقا محسن سرش را تكان داد و گفت: به جدم شهيد مي شم.
كارت عقد
يك كارت عقد براي امام رضا(ع) مشهد. يك كارت براي امام زمان (عج) جمكران.
يك كارت براي حضرت معصومه قم. اين يكي را خودش(۳) برده بود انداخته بود توي ضريح.
« چرا دعوت شما را رد كنيم؟ چرا به عروسي شما نياييم؟ كي بهتر از شما؟ ببين همه آمديم. شما عزيز ما هستي. »
حضرت زهرا(س) آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسي!
ماه عسل
بعد از خواندن عقد، امام يك پول مختصري به شان داد، بروند مشهد.پول را داده بود به حاج احمد آقا. گفته بود(۴)« جنگ تموم بشه، زيارت هم مي ريم. »با خانمش دو تايي رفتند اهواز.
پي نوشت:
۱- شهيد حاج محمد ابراهيم همت
۲- شهيد مهندس سيد محسن صفوي
۳- شهيد حاج مصطفي رداني پور
۴- شهيد حاج حسين خرازي

دريچه
زن از پشت در حمام پسرش را صدا كرد.
- جعفر مادر!
- بله مادر!
- بيام پشتت رو كيسه بكشم؟
- خودم مي تونم، زحمتت مي شه!
- اومدم مادر، شرم كه نداره!
پسر هول شد. دست برد طرف لامپ حمام. گرما سرانگشتانش را سوزاند. اعتنا نكرد و لامپ را چرخاند تا خاموش شد. زن كه وارد حمام شد، تنها از دريچه  كوچكي نور داخل مي ريخت. حمام را كه نيمه تاريك ديد، گفت:
- مادر جون چرا لامپ خاموشه؟!
زن كليد برق را چند بار زد. لامپ كه روشن نشد، گفت:
لعنت به شيطون، تا ديروز سالم بود!
زن پشت سر پسر قرار گرفت. كيسه را توي دست كرد و آرام آرام به پشتش كشيد.
_ مادر جون! تو جبهه كارت چيه؟
- خوردن و خوابيدن.
- تو گفتي و منم باورم شد!
- باور نمي كني؟
- راست مي گي تو چشام نيگا كن!
پسر برگشت و به چشمان مادر زل زد. زن سر تكان داد.
نگاهش را گرفت و محكمتر كيسه كشيد. كيسه كه بالا و پايين مي شد، گوشت و عصب پشت پسر انگار برق گرفته ها مي پريد. عضلات پشتش از درد سفت مي شد. انگار جان پسر بود كه زير دست زن مي رفت و مي آمد.
زن دست نگه داشت. پسر نفس را بلند داخل ريه داد و بعد آرام بيرون فرستاد. سكوت حمام را پر كرد. زن خودش را عقب كشيد. نور دريچه كه روي كمر پسر افتاد، زن زخم هاي نو و كهنه ديد!
- اينا چيه؟!
-چ...چ... يزي نيس!
- ارواح خاك بابات، بگو اينا جاي چيه؟
-تركش! خوب شده.
- پس چرا مثل مار، پيچ و تاب مي خوري؟
- چندتايي هنوز زير پوستمه. يادگاريه!
صداي نفس نفس زن را كه شنيد؛ برگشت و به او خيره شد. نور دريچه روي صورتش افتاده بود و پلك هايش روي هم جفت بود. پلك هايش را كه باز كرد، كاسه چشمان زن خيس خيس بود!
اكبر صحرايي

شقايق هاي گمنام
به خانه من فكر كنيد
من شب بمباران هويزه به دنيا آمدم
گريه هايم را سر بريدند
من پسر شهيد...
يكي از همان شهداي گمنام
كه هر روز براي حوزه هاي نفت شعر مي خواند
نمي دانم چه كسي سرم را آورد كنار بدنم
دستم را منگنه كرد به فرات
و پايم كه هنوز در جنگ بود
به خانه آورد
مواظب باش پسرم!
مي ترسم هويزه سقوط كند
و تو كوچك بماني
تو كه نيستي
به خانه ام فكر كنم
به پنجره اش
به درش
به كوچه
به اسب چوبي پسرم
به تفنگ آب پاش كه تيرش خطا مي رود
و قلب ها را از پا درمي آورد
خانه ام را كه خراب شد
گريه نكردم
آن مرد به خانه ام آمد
با اسكلت و پلاك در دست
ابراهيم آرمات- بندرعباس
گلوله هاي بي صدا
(۱)
نه!
كر نشده ام
انگار گلوله ها بي صدا مي آيند
ديروز مي شد
صداي پاي مرگ را شنيد و مرد
امروز اما
خمپاره هاي تمدن سوت نمي كشند
و ما سيل امواج انفجارشان را
در پستوي ساكت و تاريك خانه ها
به آغوش مي كشيم
(۲)
پيشاني ات را نگاه كن
شايد دو خط عمود بر هم
ميان دايره اي بسته سعي مي كنند
تا آخر عمرت آنجا بمانند
دلم مي سوزد
سرب داغ خورده ام
بيچاره كودكي كه فرصت فرياد هم نداشت
مهدي اسدي- كرمان

لايه هاي پنهان جنگ
عمليات سياه
005577.jpg
براساس عمليات سياه، راديوهاي كدگذاري شده اي در اختيار خلبانان عراقي قرار داده شد تا آنها امكان ارتباط با افسران مستقر در كشتي هاي آمريكايي در خليج فارس را داشته باشند.
يك افسر بازنشسته در اين رابطه گفت: «هدف اين بود كه هواپيماهاي عراقي بر فراز خليج فارس بتوانند با افسران ما تماس بگيرند. اين روابط روزانه باعث شد تا هواپيماهاي عراقي بتوانند نفت كش ها و كشتي هاي تجاري به مقصد ايران را شناسايي كنند و اين اثر كمك زيادي به عراقي ها در انتخاب اهدافشان مي كرد» .
آلن فريدمن- دعاوي ايران

صرفه جويي
سيدكمال لوح موسوي
توي سنگر پدافندي نشسته بودم. طرف هاي عصر بود. هرم گرما كم كم داشت مي خوابيد. منطقه حالت عادي داشت. يعني از تك و پاتك دشمن خبري نبود. هر از گاهي گلوله توپي زمين مي خورد و با صداي مهيبش آرامش ما را تيكه پاره مي كرد. حالا ديگه پس از يك روز فعاليت داخل اين سنگر آمده بودم تا كمي استراحت كنم. از رفقا خبري نبود. خوردن يك ليوان چاي خيلي مي چسبيد. سنگر را گشتم از چايي و آب جوش چيزي پيدا نمي شد. ليوان پلاستيكي قرمزرنگي را كه دم در سنگر بود، برداشتم و به سراغ سنگر بغلي رفتم. بچه هاي گردان پدافندي داخل سنگر نشسته بودند. سلام كردم. كتري آب جوش را كه در ورودي سنگر ديدم گفتم يك مهمون چايي خور نمي خواهيد. خنديدند و گفتند: آب جوش موجود ولي چايي لاموجود. ليوانم را از آب جوش پر كردم و تنها كيسه نپتون چاي را كه برايم باقي مانده بود داخل آن گذاشتم. بروبچه هاي سنگر كه مثل من خسته بودند سريع ليوان هاي آب جوش خود را آوردند تا چايي كيسه اي به آن ها بدهم. من كه يك كيسه بيشتر نداشتم با آن آب جوش همه ليوان هاي آن ها را رنگي كردم. صدايشان درآمد كه «عجب آدمي هستي از آب هم كره مي گيري، چايي نپتون بده.» گفتم: «به خدا همين يكي بود. اما چون بچه هاي بامعرفتي هستيد الان مي روم برايتان از مقر پشتيباني چايي مي آورم.»
خلاصه چون قول داده بودم بايستي عمل مي كردم. كلمن آب آن ها را گرفتم و از سنگر بيرون آمدم. سوار موتور تريل خود شدم و حركت كردم. يكي از رزمندگان كه من را مي شناخت دستي تكان داد و گفت: «اخوي شغلت را عوض كردي، سقا شدي؟!» گفتم: «مي روم برايتان بچه ها چايي بياورم، هنوز هم پيك لشكرم.»
از فراز و نشيب خاك ريزها گذشتم. پيچ و خم هاي بياباني بين سنگرها را طي كردم و بالاخره نزديك پشتيباني لشكر رسيدم از دور ديدم دو تا ديگ خيلي بزرگ روي اجاق روشن و يك جمعيت پيداست. بخار بالاي ديگ هم هوا بود، اما نه وقت غذا بود و نه بوي غذا مي آمد!
نزديك تر كه رفتم متوجه صفي شدم كه همه سطل به دست و كلمن به دست، سيبل به سيبل ايستاده بودند صف را دنبال كردم به ديگ كه رسيدم ديدم پيرمردي روي چهار پايه ايستاده و دارد يك گوني بيست كيلويي را از داخل ديگ در مي آورد. گفتم: پدرجون داخل اين گوني چيه؟ گفت: پدرجون اين كيسه بيست كيلويي چايي نپتونه. گفتم: عجب! چند بار تا حالا با اين چايي دم كردي؟ گفت: دو سه باري مي شه. گفتم باز هم جا داره؟! گفت: تا وقتي كه رنگ داشته باشه! گفتم: بابا تو هم از جنس خودموني!!!

اسي  بشكه
داوود اميريان
فرمانده عراقي اردوگاه ما در چاقي و زشتي اول بود. صورت سياه و دماغ گنده اش ديدني بود. راه كه مي رفت شبيه توپي بود كه دست و پا برايش گذاشته باشند. براي همين بين اسراي ايران به اسي بشكه معروف شده بود. يك روز به ما گفت امروز روز شادي و رقص و آواز است. امروز روز تولد سيد الرئيس صدام حسين است. به زور جلوي خنده مان را گرفتيم وگرنه كتك زيادي مي خورديم. فرمانده هرچه تلاش كرد ما را برقصاند موفق نشد؛ عصباني شد و ناسزا گفت! التماس كرد ولي هيچ كس قبول نكرد برقصد.
مراسم شروع شد. اسي بشكه آمد وسط ما و شروع كرد به چرخاندن شكم بي قواره اش و ما هم مرتب دست مي زديم.
ناگهان يكي گفت خرس رو به رقص آورديم، دمش رو به دست آورديم. اسي بشكه خوشحال و راضي شكم مي چرخاند و ما هم مي خوانديم و مي خنديديم. اگر مي فهميد چه برايش مي خوانيم كارمان زار مي شد.

با كلام رهبر
ما در اين ماجراي هشت سال، يك پيروزي مطلق به دست آورديم... اين پيروزي را با همين ابعاد و خصوصياتي كه دارد و با هزار ماجرايي كه آن را به وجود آورده بايد روايت كنيم و اين كار هنرمندان عزيز ماست، كار نويسندگان است، كار سينماگران است، كار شاعران است، كار نقاشان است، كار اصحاب فرهنگ و هنر است.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
حوادث
خارجي
سياسي
داخلي
شهر
شهرستان ها
شهري
علمي فرهنگي
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
همشهري ايرانشهر
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   انديشه   |   بـورس   |   حوادث   |   خارجي   |   سياسي   |  
|  داخلي   |   شهر   |   شهرستان ها   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |