پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۰۷۹ - Sep 7, 2006
۶ قاعده فيلمنامه نويسي از سوره يوسف (ع)
پايه هاي سست داستان نرگس
عبدالهادي صورتي
015612.jpg
در قصه يوسف برادران به يوسف كوچك حسادت مي برند. زني عاشق جواني رعنا مي شود، زندان مي افتد، به قدرت مي رسد و روزي مردم دست او مي افتد، اين رويدادها براي همه ما، در هر مكان و هر زمان رخ مي دهد ولي، چند تا از زنان ما پس از زايمان از خودشان متنفر مي شوند؟ چند نفر از جوانان ما، پدرشان خواهان نابودي عروس و خانواده عروس هستند؟

فيلمنامه  نويسان جهان، پايه هاي يك فيلمنامه خوب را هفت چيز مي دانند: قصه، ساختار، شخصيت، گفت وگو، صحنه، ماجراهاي فيزيكي و ماجراهاي عاطفي، ولي قرآن مجيد پس از تحقيقات وسيع كه در اين زمينه شده است با ارائه يك الگو براي يك فيلمنامه خوب و بي نقص، پايه هاي يك فيلمنامه را هشت پايه ذكر مي كند و پايه هشتم محتوا است.
محتوا مقوله اي نيست كه تازه مي خواهيم آن را بررسي و موشكافي كنيم. سالهاست كه مورد بحث و گفت وگو قرار گرفته و روي هم رفته سه ديدگاه در مورد محتوا مطرح شده است و آن: الف: قصه اگر محتوا داشته باشد، اين محتوا قصه را از مجراي سليس و طبيعي خود بيرون مي آورد و آن را به يك ميزگرد وعظ و ارشاد تبديل مي كند. در حالي كه قصه گو وظيفه اش قصه گويي است و وعظ و ارشاد وظيفه واعظان و مرشدان است، لذا بايد از محتوا پرهيز كرد. ب- بي محتوا بودن قصه، يعني پوچ و پوك بودن قصه است، ما قصه مي گوييم تا مردم را ارشاد و به راه راست هدايت كنيم، بدون هدايت و ارشاد قصه گويي يك پوچ گرايي و اتلاف وقت است. ج- بيننده و خواننده، سريال مي بيند و قصه مي خواند، به خاطر ماجراها و رويدادهاي جذاب آن است، نبايد محتوا، رو و مشهود و محسوس باشد، محتوا بايد مثل محتواي يك كپسول دارو باشد، غلافي شيرين و مطبوع قصه آن را احاطه مي كند و تلخي آن احساس نشود. اين نظريه سوم، همان نظريه قرآن به هنگام قصه گويي است و قصه يوسف بهترين شاهد و مدعاي اين سخن است. يوسف با اينكه پيامبر است و پيامبران وابسته به دعا و نماز و عبادتند و با اينكه بيش از سي سال در قصه يوسف با يوسف هستيم، يك بار هم نمي بينيم كه يوسف نماز بخواند يا عبادت كند و صحنه ها به گونه اي طراحي شده اند كه مطمئن هستيم اين كار را مي كند. قصه ايجاب مي كند كه يوسف با عمل صالح و صبر و پاكدامني به عنوان يك الگو و نمونه مطرح شود، در حالي كه در قصه مريم (س) موضوع فرق مي كند و عبادت مريم را مي بينيم. نه اينكه مي خواهد تبليغ دعا و نماز كند،كه دعا و نماز مريم جزيي از قصه است.
آنچه امروزه در مورد محتوا، در سريالهاي مان شاهد هستيم مورد سوم نيست. متأسفانه سريالها و مجموعه هاي ما، يا محتوايي هستند و به قصه و مسير قصه توجه لازم را ندارند و يا اينكه قصه صرف هستند و خبري از محتوا نيست. قصه يوسف در قرآن بيش از تمام قواعدي كه تاكنون فيلمنامه نويسان شرق و غرب در مورد فيلمنامه مطرح كرده اند قاعده دارد و قصه گو به 7 بخشي كه در ابتداي سخن اشاره كرديم آنچنان پرداخت دقيق كرده است كه احساس مي كنيم فيلمنامه نويسان جهان تمام قواعد فيلمنامه  نويسي را از قرآن استخراج و تدوين كرده اند. در اينجا از صدها قاعده اي كه در سوره يوسف هست به 6 قاعده كه ارتباط مستقيم با محتوا دارد اشاره مي كنم و چنانچه فرصتي ديگر داده شود به بقيه قواعد نيز مي پردازم و براي اينكه اين شش مورد بهتر تبيين شود، اين 6 قاعده را با سريال نرگس كه امروزه از سيما پخش مي شود و همه نسبت به آن حضور ذهن دارند مقايسه مي كنيم والله هو المستعان.
قاعده اول: هر قصه اي بايد تأثيرگذار باشد
هر نوشته اي اعم از فيلمنامه  سينمايي و سريال و مجموعه، در نهايت تأثير گذار است و گاهي در هدايت و ضلالت يك فرد يا يك گروه و ملت مستقيماً مؤثر است، اينكه بعضي اذعان مي كنند كه ما يك سريال مي سازيم براي خنداندن يا سرگرم كردن مردم، اين يك فكر و عقيده پوچ و مزخرف است. اين قضيه مثل غذا خوردن است و غذا در عين حال كه خوشمزه و آدم را سير مي كند ولي نوع آن در بدن انسان فعل و انفعالات خاص خود را مي گذارد، يك سريال سرگرم كننده بر آداب و اعتقادات و سنن مردم تأثير مي گذارد، چه بخواهيم چه نخواهيم، پس بهتر است اين عينك لاابالي گري را از روي چشمانمان برداريم و جدي تر به اين قضيه بنگريم. بخصوص كه سال، سال پيامبر(ص) است و مناسبت دارد به قرآني كه در سينه داشت توجه بيشتري بكنيم.
در قصه يوسف(ع) با اينكه ما با يك قصه محكم و جذاب طرف هستيم ولي غيرمستقيم چيزهاي فراواني مي آموزيم، همچون، عفت و پاكدامني، صبر، گذشت، اميد، توحيد و... حجت الاسلام والمسلمين قرائتي بيش از هزار مورد محتوايي در تفسير نور براي اين سوره آورده است ولي در مجموعه ها و سريال هايي كه مي بينيم اين تأثيرگذاري كجاست؟ چيست؟ در سريال نرگس چه مي آموزيم؟ جاسوسي خاله زنك بازي؟ پنهان كردن وقايع؟ حرف كشيدن از ديگران و... اصلاً در اين سريال به قول معروف آدم خوبه كيست؟ قهرمان كيست كه ما بايد به او تأسي كنيم و او را الگو بگيريم؟ اگر نرگس است اين دختر براي دختران ما چه حرفي براي گفتن دارد؟ تنها ويژه درست او حجاب و عبادت اوست ولي رفتار و گفتارش تعبد او را زير سؤال مي برد و از او دختري امل و بي خاصيت مي سازد، مگر خداوند نفرموده است واستعينوا بالصبر والصلاه...- از نماز و صبر در مشكلات خويش بهره بجوئيد پس چرا اين دختر كه الگوست با هر مشكل ريز و درشت پايش سست مي شود و غش مي كند؟ چرا اغلب بي عرضه و منفعل و گاهي در ابراز حق خود لال و يا خنگ است؟ يك زن نمازخوان و قرآن خوان اين گونه نيست، شجاع و باهوش و با جربزه است، حقش را از حلقوم شير بيرون مي كشد، اصلاً اصول فيلمنامه نويسي اقتضا مي كند كه قهرمان به گونه اي شخصيت پردازي شود كه در دل تماشاگران بنشيند، نه اينكه يخ و شير برنجي باشد. اصلاً بيائيم و برويم سر وقت تمام زن هاي اين سريال، كدام زن الگوست؟ كدام زن تأثيرگذار است؟ نسرين، مادر بهروز، خواهران بهروز، دوست نسرين، زن سابق نامزد نرگس؟ كدام زن؟ و كدام مرد؟ بهروز، شوكت، ابراهيمي، احسان، عموي نرگس؟ كدام مرد؟ اگر هم سازندگان سريال بخواهند بگويند از جامعه ما الگوبرداري كرده اند، جوابشان درست نيست. به دو دليل
الف- جامعه ما اين نيست.
ب- به فرض محال بپذيريم كه جامعه ما اين گونه است ولي قصه گويي اين نيست كه شما آدم هاي واقعي را همان طور كه هستند و بدون جرح و تعديل وارد قصه تان بكنيد، شخصيت ها بايد قصه را پيش ببرند و لذا بايد كننده منطقي رخدادهاي قصه باشند. البته ما نمي گوييم كه قهرمان بايد بي نقص و عيب باشد و معدن كمالات و يا به تنهايي ارتش يك ملت را درهم بكوبد، عيب و نقص داشتن قهرمان از ويژگي هاي خوب اوست و بيننده با اين گونه شخصيت ها بيشتر و بهتر ارتباط برقرار مي كند و با او همساني مي كند ولي اين نقص نبايد در اصول و ويژگي هاي اساسي او باشد، شما نمي توانيد قهرماني انتخاب كنيد كه در مسابقات دوي جهاني شركت مي كند و چلاق باشد؟ و بعد كور هم بشود، اتفاقي كه براي نسرين در سريال افتاده است. شخصيت او شخصيت جذابي نيست و حالا پس از زايمان رواني و گيج و خنگ هم شده است! و نرگس به عنوان قهرمان قصه، با اين ويژگي هايي كه دارد اصلاً براي چنين سريال بسيار بلندي مناسب نيست و حوصله تماشاگر را سر مي برد، بخصوص با رفتار و حالت هاي تكراريش.
در قصه يوسف، قهرمان و ديگر شخصيت ها، ضعف هايي دارند ولي اين ضعف ها منطقي و تماشاگر آنها را مي پذيرد، مثل كار يعقوب كه يوسف را به دست برادران مي سپارد، مثل يوسف كه خوابش را مي گويد ووو... ولي در سريال نرگس، به هنگامي كه زن سابق شوهرش (احسان) مي آيد و جشن عروسي او را به هم مي زند، فقط التماس مي كند كه بفهمد چه كسي او را تحريك كرده است و اينجا بيننده شاهد يك زن مؤمنه قرآن خوان است كه نمي تواند يك زن احساساتي عصبي را آرام كند و از او بپرسد كه قضيه چيست؟ به غير از اين، مطلبي كه نرگس مي خواهد بداند، بيننده جواب آن را مي داند و اين بدترين نوع طرح رويدادها و رخدادهاست، چون قاعده اي در قصه يوسف داريم و آن، بيننده نبايد بيش و زودتر از قهرمان مسأله اي را بفهمد، در قصه يوسف وقتي او را از چاه بيرون مي آورند و به مصر مي برند، همان طور كه يوسف از خاندان و پدرش خبر ندارد، ما بيننده هم خبر نداريم و وقتي برادران يوسف پس از گذشت حدود 25 سال به مصر مي آيند، ما بيننده و يوسف همزمان برادران را مي بينيم. اين يك اصل ساده و پيش پا افتاده فيلمنامه نويسي است ولي در اين سريال صدها مورد اين چنيني را مي بينيم و در بيشتر مواقع بيننده بيشتر از قهرمان به جريان امور اشراف دارد، شايد بگوييد اين مسأله چه مشكلي به وجود مي آورد؟ ساده است بيننده احساس مي كند كه قهرمان خنگ و نفهم است و در نتيجه قهرمان تأثيرگذاريش را از دست مي دهد.
قاعده دوم: همخواني موضوع قصه
با مشكلات و معضلات تماشاگر
قصه يك فيلمنامه بايد با مشكلات فعلي يك جامعه كه با آن درگير است خوانا و هماهنگ باشد، در قصه يوسف كه در زمان صدر اسلام در مكه نازل شده، مسلمانان در آن روزگار از همه سو در محاصره مشركان بودند و مدام مورد ضرب و جرح و محاصره اقتصادي بودند، خداوند در آن برهه از زمان كه مسلمانان به صبر و اميد نياز داشتند اين قصه را كه بسيار اميدبخش است نازل مي كند. خطاب خداوند به مسلمانان ازخلال اين قصه اين است:
اگر شما هم مثل يوسف ضعيف و ناتوان هستيد (تشبيه اسلام نوپا به يوسف كم سن و سال) صبر پيشه كنيد و از چاه محاصره نترسيد چون در آينده اي نه چندان دور به اوج اقتدار و ترقي مي رسيد، اين قصه اميد را در دل مسلمانان آن وقت كاشت، خودشان را مانند يوسف پاك و بيگناه ديدند، خودشان را مانند يوسف ديدند كه خداوند متولي امور آنهاست. حال مي پرسيم كدام سريال و مجموعه ما، به مشكلات و معضلات مردم پرداخته است. گويي اين سريالها براي مردمي ديگر ساخته شده است. در سريال نرگس كدام موضوع، مسأله جوانان ماست؟ اينكه مردها زن دوم مي گيرند؟ اگر اين است اين چه ربطي به نرگس دارد اولا. ثانياً چرا به آن پرداخته نشده است؟ شايد مسأله ندانم كاري هاي جوانان ما مثل بهروز و نسرين است؟ اگر اين طور است اين قصه يك قصه خاص است نه قصه عام فراگير. چون همه جوانان ما يا درصدي از آنان، شرايط بهروز و نسرين را ندارند كه آدمي مثل شوكت چوب لاي چرخ زندگيشان بگذارد، قصه عام قصه ايست كه افراد زيادي را در بر بگيرد كه همين شرايط را داشته باشند، در قصه يوسف برادران به يوسف كوچك حسادت مي برند. زني عاشق جواني رعنا مي شود، زندان مي افتد، به قدرت مي رسد و روزي مردم دست او مي افتد، اين رويدادها براي همه ما، در هر مكان و هر زمان رخ مي دهد ولي، چند تا از زنان ما پس از زايمان از خودشان متنفر مي شوند؟ چند نفر از جوانان ما، پدرشان خواهان نابودي عروس و خانواده عروس هستند؟ روي همين اصل اين قصه خاص است و مربوط به خانم نسرين محتشم است نه بيننده، و بيننده هيچ عبرتي از آن نخواهد گرفت و معضل فيلمنامه معضل جامعه نيست.
قاعده سوم: قصه بايد بر قهرمان تمركز داشته باشد
يكي از معضلات فيلمنامه هاي جدي ما، عدم تمركز بر قهرمان است، لذا محتوا گم مي شود و يا خاصيت خود را از دست مي دهد. عدم تمركز بر قهرمان باعث مي شود كه شما چندين قصه فرعي كه گاهاً چرب تر از قصه اصلي هستند داشته باشيد و در نتيجه با كلي آدم كه هر كدام براي خودش قصه اي و ماجرايي دارد سروكار خواهيد داشت. در قصه يوسف شما صحنه اي نمي يابيد كه يوسف يا نام يوسف در آن نباشد. من نمي گويم ساختار يك سريال بايد با ساختار فيلم سينمايي يكي باشد، در سريال دور شدن از قهرمان به نوعي جايز است ولي اين به آن معني نيست كه قهرمان را فراموش كنيد و به قصه هاي ديگران بپردازيد. قصه هاي فرعي يك فيلمنامه بايد در خدمت پيشبرد قصه اصلي كه در باره قهرمان است باشند نه اين كه هر كدام براي خودش سازي بزند، در اين سريال متأسفانه آنقدر آدم داريم و هر كدام قصه اي كه خسته مي شويم، براي مثال: قهرمان قصه كه نرگس باشد، نامزدي دارد، نامزد، زني داشته و با اين زن طي صحنه هايي آشنا مي شويم و اين زن، پدر و مادري دارد و اين دو با هم درگيرند. چه لزومي دارد اينقدر از قهرمان دور شويم، البته معرفي شخصيت هاي داستان الزامي است ولي اين كه برويم سراغ آنها و قصه اي درباره آنها مطرح كنيم درست نيست. نيازي به اين همه صحنه و برو و بيا نداريم چون قصه، قصه نرگس است در مورد ديگران با ديالوگ هم مي توانيم اطلاعات بدهيم در قصه يوسف اين شخصيت هاي فرعي به بهترين وجه ظاهر و مفيد مي شوند و واقعاً يك نمونه جالبي است. كاروانيان، زليخا، شوهر زليخا، زنان اشراف، زندانيان، ماموران دولتي، فرعون بزرگ، همه و همه جزو شخصيت هاي فرعي هستند، وارد قصه مي شوند، كارشان را انجام مي دهند و مي روند و همه در ارتباط مستقيم با يوسف هستند، در حالي كه در قصه نرگس، هر كه وارد قصه مي شود، مثل كنه به آن مي چسبد و تا نويسنده همه چيزش را روي داريه نريزد و كارگردان با ريتم كند تصويربرداريش نكند ول كن نيست. شما در نظر بگيريد كه در قصه يوسف در مورد زليخا صحنه هاي عروسي و خواستگاري شوهرش را نشان دهيم هر كدام از زندانيان حتماً براي يوسف سرگذشتشان را تعريف كرده اند، اينها را هم به تصوير بكشيم، البته همه اينها بوده و حذف شده چون بيننده چنين حدس هايي مي زند و بايد به حدس هاي او احترام بگذاريم نه اين كه يك سريالي كه مي شود در 13 قسمت ارائه كرد 70 قسمت بسازيم.
قاعده چهارم: يك قصه بايد حوادث و رخدادهاي آن براساس منطق باشد
مقوله نويسندگي، بخصوص فيلمنامه نويسي يك مقوله شخصي نيست، نقاشي كودكان نيست كه كلاغ را بزرگتر از كوه بكشي و نمره بيست بگيري. يك نويسنده براي مردم مي نويسد، لذا ضمن حفظ حرمت آنان، بايد منطقي و اصولي بنويسد، شخصيت هاي سريال نرگس گاهي عجيب و غريب مي شوند و بيننده مي پرسد چرا اينگونه رفتار مي كند؟ چرا حرف نمي زند و ... براي مثال از نوع ديگر بي منطقي هاي سريال اين كه، نويسنده به اختلافات پدر و مادر زن سابق نامزد نرگس مي پردازد كه لزومي ندارد و موضوعي مثل انگيزه زن گرفتن شوكت را كه مهم تر است (چون ضد قهرمان است) مطرح نمي كند، يا مي خواهد بعدها مطرح كند. نويسنده مي توانست صحنه هاي زيادي را حذف كند و به جاي آنها دليل بياورد كه اين كينه و دشمني شوكت نسبت به قهرمان سر چيست. بيننده خوب مي داند كه نرگس در آشنا شدن و در نهايت ازدواج نسرين و بهروز دخالتي نداشته است، حالا اگر به شوكت بگويد تو سبب مرگ مادرم هستي، شوكت بايد صدها ميليون خرج كند، زندگيش را بپاشوند، پسرش را در غربت بكشد ووو... كه نرگس را سرجايش بنشاند؟ اين چه منطقي است؟ براي كينه شوكت تا اين حد، ادله كافي در دست تماشاگر نيست و اين بسيار نااميدكننده است، البته اين بي منطقي مختص به شوكت نيست همه شخصيت ها دچار آن هستند حتي كودك يك روزه كه پنج ماهه به دنيا مي آيد!!
در قصه يوسف كه خداوند متعال راوي آن است و هر چه مي نوشت قابل قبول بود چون خالق هستي است، يك كلمه حتي يك حرف بي منطق و بي دليلي نمي يابي، اين قدر اين منطق با دقت و ظرافت آمده و مراعات شده كه انگشت به دهان مي ماني، يوسف با اين كه پاك و بي گناه است و اين را شوهر زليخا مي داند باز او را روانه زندان مي كند چون آدم طاغوتي است و چنين آدمي ضعيفان را هر چند كه محق باشند بر امثال خودش ترجيح نمي دهد، يوسف براي اين كه بنيامين را نزد خود نگه دارد جام پيمانه را در خورجين بنيامين مي گذارد چون قوانين آن روز مصر اجازه نمي داد كسي، كسي را بي دليل بازداشت كند و ...
قاعده پنجم- ضد قهرمان هم بايد الگو شود
يكي از مواردي كه 90 درصد فيلمنامه نويسان داخلي و خارجي به آن توجه ندارند شخصيت پردازي ضد قهرمان است و اين قاعده را جداً بايد از قرآن مجيد آموخت و آن را در نوشتن مراعات كرد. در داستان يوسف، ضد قهرمان و در ابتداي قصه اين گونه معرفي مي شود، اشخاصي قوي و متحد، پدر دوست، آينده نگر، فعال و كاري، اهل فكر و انديشه و مشورت و خداشناس. ولي فقط يك عيب دارند آن هم حسودند. عنايت بفرماييد، ضد قهرمان را شخصي مثل شوكت ترسيم نكرده است كه نامرد، بي وفا، ضعيف كش، رياكار، دروغگو، كينه اي و خلاصه معدن تمام بدي هاي عالم است. اينگونه شخصيت پردازي سوغات غرب است وگرنه در داستان هاي، خودمان، مثل رستم و سهراب، رستم و اسفنديار، خسرو و شيرين، ليلي و مجنون و... هميشه ضدقهرمان اهريمني نيست، براي همين اين نوع قصه ها ماندگارند. شايد بگوييد ضدقهرمان مثل شوكت بهتر است چون آدم بده است مي گوييم نظر قرآن چيز ديگري است و اين بحث ما باز هم بازمي گردد به محتوا كه مي خواهيم با بيننده يا خواننده چه كنيم؟ در قصه يوسف، تماشاگران نه فقط آدم هاي خوب داستان را الگو مي گيرند كه آدم بده  ها را هم مي پذيرند، شما يك بار اين قصه را با دقت در قرآن مجيد بخوانيد، عاشق و شيفته يوسف و يعقوب مي شويد، حتي فرعون بزرگ و زليخا و برادران يوسف را در نهايت مي پذيرد. در قاموس خداوندي، آدم بد وجود ندارد، همه خوبند، منتهي انسان جايزالخطاست و گاهي اشتباه مي كند، زليخا وقتي از يوسف كامجويي مي خواهد، بد است ولي اين زن، در صحنه دربار فرعون بزرگ مي ايستد و مي گويد: الان حق آشكار شد، اين من بودم كه از يوسف، كامجويي مي خواستم و او جواني پاكدامن است، در اينجا آدم به جرأت و شهامت و حق گويي اين زن آفرين مي گويد و الگو قرار مي گيرد كه در حق گويي اگرچه عليه خودمان است از او بياموزيم، مورد ديگري كه در قصه يوسف در مورد شخصيت هاي منفي قابل توجه است اين است كه آدم بده ها، مدام جلوي چشم نيستند، برادران بعد از آن كه يوسف را در چاه مي اندازند و پيراهن خون آلودش را به پدرشان نشان مي دهند، غيبشان مي زند، گويي خداوند نمي خواهد چهره آدم هاي بد را ببينيم، زليخا هم همين طور، چون يوسف به زندان مي رود و ما هم طبق قاعده اي كه گفتيم (قاعده سوم) به همراه قهرمان مي رويم، برادران را زماني مي بينيم كه 25 سال گذشته و حالا پير و ناتوان و غبارآلود از سفر كنعان به مصر رسيده اند و زليخا را در دربار مي بينيم كه حقيقت را مي گويد. ولي در قصه نرگس اين آدم هاي بد، مدام جلوي چشم ما هستند و اين در مجموع در روحيه تماشاگر اثر منفي مي گذارد و خلق او را تنگ مي كند و محال است كه تماشاگر از اين آدم ها كه سراسر گناه و اشتباه و آلودگي اند عبرت بگيرد و نه زندان و نه مرگ آنها، عبرت انگيز مي شود.
قاعده ششم: بايدداراي شادابي واميد باشد
پس در هر قسمت آن بايد نشاط و شادابي ببينيم.
اين قاعده ششم، در حقيقت پاسخ سؤال احتمالي شما هم هست اگر بپرسيد: حالا كه سريال پخش آن تمام نشده، چگونه به نقد و بررسي آن مي پردازيد؟
يكي از تفاوت هاي عمده فيلم سينمايي و سريال تلويزيوني مدت زمان پخش آن است، بدين معني كه وقتي شما يك فيلم سينمايي مي بينيد، هرچند كه اين فيلم بد و آزاردهنده باشد. قصه فيلم به اتمام مي رسد و آدم بده  ها هم به مجازات خويش مي رسند ولي گاهي سريال هايي مثل همين سريال نرگس حدود 70 قسمت است (آن طور كه شنيدم) اگر قرار است 69 قسمت ظلم و ستم و نامردي ضد قهرمان را ببينيم و همچنين در تمام اين قسمت ها، قهرمان بنالد و زار بزند اين بي انصافي است. شايد بگوييد قصه يوسف اگر سريال بشود همين است، مي گوييم اين طور نيست، قصه يوسف با خواب او كه عزيز مي شود شروع مي شود و اين به ما اميد مي دهد كه مشكلات را تحمل كنيم در حالي كه در سريال نرگس چنين صحنه اي نداشتيم، به غير از آن يوسف پس از صحنه چاه به كاخي منتقل مي شود و همه چيز برايش مهيا مي شود در حقيقت قصه يك سريال بايد گوياي آيه ان مع العسر يسري هرآئينه سختي همراه آسايش است هر قسمت سريال بايد به اندازه لازم شادابي و نشاط و زيبايي و اميد داشته باشد. مردم چه گناهي كرده اند كه علاوه بر مشكلات و هم و غم خويش، مشكلات اشخاصي را ببينند كه هيچ ربطي به آنان ندارد. در خاتمه به آيه اي اشاره مي كنم كه اگر نويسندگان و مسئولان ما در سيما و ارشاد به آن دقت كنند، معضلات اينچنيني را نخواهيم داشت. اين آيه از آيات آخر سوره هود(ع) است و چند آيه بعد از آن سوره يوسف آغاز مي شود.
اي پيامبر، ما براي تو از انبيا (و گذشتگان) قصه مي سراييم، تا تو را (و امتت را) دل قوي و استوار گردانيم.
به راستي، قصه هاي ما، كه از سينما به صورت فيلم و از سيما به صورت مجموعه و سريال پخش مي شود چقدر مردم ما را دل قوي و استوار مي گردانند؟ قضاوت با شماست.

پس از ركودي كوتاه مدت، كارگردانان سريال هاي طنز از حاشيه به متن مي آيند
چند مجموعه طنزآميز در راه است
015669.jpg
015672.jpg
گروه ادب وهنر- در روزهايي كه سريال ملودرام نرگس ، توجه عموم را به خود جلب كرده و بر خلاف سنت اين سال ها، هيچ كار طنز روتيني روي آنتن نيست، برخي از كارشناسان از تجديدنظر تلويزيون در خصوص توليد برنامه هاي طنزآميز خبر مي دهند.
مي گويند ميزان اقبال عمومي از سريال نرگس باعث شده تا خيلي از تهيه كنندگان تلويزيون به دنبال ساخت ملودرام هايي از جنس نرگس  باشند.
در چنين شرايطي و در حالي كه به نظر مي رسد تلويزيون قصد دارد ملودرام هاي خانوادگي را جايگزين طنزهاي روتين شبانه كند، روند توليدات آتي تلويزيون از چنين چيزي حكايت نمي كند.
اين درست كه مجموعه هاي طنز امسال تلويزيون يا مثل برره چالش هاي زيادي را برانگيخته و يا مثل زندگي به شرط خنده خنثي تر و سردستي تر از آن بودند كه مورد توجه قرار گيرند، ولي اينها باعث توقف ساخت مجموعه هاي طنز نخواهد شد.
مهران مديري چندي پيش با مسئولان شبكه 3 براي ساخت مجموعه تازه اش به توافق رسيد. مديري قصد دارد اين مجموعه را با همان گروه هميشگي مجموعه هاي قبلي اش كار كند. چنان كه پيمان قاسم خاني به عنوان سرپرست نويسندگان اين روزها در حال شكل دادن به شخصيت هاي كار تازه مديري است. مجموعه تازه مديري گويا قرار است به بازمانده هاي قاجار بپردازد. ماجراي يك خانواده بازمانده از دوران قاجار كه قرار است در مواجهه با آدم هاي جامعه امروز موقعيت هاي طنزآميزي ايجاد كنند. بايد ديد مديري كه هر سال در ابتداي هر مجموعه اش نويد كاري تازه را مي دهد، اين بار موفق به چنين كاري خواهد شد يا خير؟
هر چند خط داستان كاملاً در جهت كارهاي قبلي مديري قرار دارد. او به عنوان مهم ترين چهره سرگرمي ساز تلويزيون در سال هاي اخير، كار تازه اش را با همان اكيپ هميشگي خواهد ساخت. حتي جواد رضويان كه در شب هاي برره حضور نداشت هم قرارداد همكاري با مديري را به امضا رسانده است.
شب هاي برره در زمان پخش به صورت توأمان با نيش و نوش هاي فراواني همراه شد. از سويي آمارهاي منتشره، حكايت از پرمخاطب  بودن كار داشت و از سوي ديگر برخي از رسانه ها و كارشناسان برره را توهين به فرهنگ ايراني قلمداد كردند. در اين ميان برخي هم بالا بودن دامنه حساسيت ها را نشانه تأثيرگذاري و موفقيت كار مهران مديري ارزيابي كردند. هر چند منتقدان برره هم كم نبودند.
در چنين شرايطي و با توجه به قطع ناگهاني توليد شب هاي برره ، اين كه مديري در تدارك مجموعه اي تازه است، جالب توجه به نظر مي رسد. به خصوص اين كه او اين بار خود تهيه كنندگي سريالش را بر عهده دارد. مجموعه مديري قرار است پس از ماه مبارك رمضان روي آنتن برود.
در ميان مجموعه هايي كه قرار است در ايام ماه رمضان روي آنتن بروند، بوي خوش زندگي از مايه اي طنزآميز برخوردار است. اين مجموعه كه توسط علي شاه حاتمي ساخته مي شود با حضور مجيد صالحي، مجيد حاجي زاده، پويا اميني ، كاوه سماك باشي و يوسف مراديان در حال تصويربرداري است.
بوي خوش زندگي ماجراي سه دوست هم دانشگاهي را روايت مي كند كه درگير ماجراهايي طنزآميز مي شوند. خوش ركاب و خوش غيرت دو كار قبلي شاه حاتمي، از مايه هاي طنز برخوردار بودند. هر چند در دومي همه چيز از طنز گرفته تا حتي روايت داستان را هم تحت الشعاع شعارهاي رو به دوربين قرار گرفت. بايد ديد شاه حاتمي كه پس از شكست خوش غيرت در سكوت خبري، كارش را دنبال مي كند در بوي خوش زندگي به چه دستاوردي در عرصه طنز رسيده است. به جز اينها، تلويزيون دو مجموعه طنز ديگر را هم در دست توليد دارد. جزيره آرزوها و سربازخانه قرار است توسط مجيد صالحي و جواد رضويان ساخته شوند.
بسياري از كارگردانان امروز طنزهاي تلويزيون، از بازيگري به چنين جايگاه رسيده اند. صالحي و رضويان هم كه تجربياتي در اين زمينه داشته اند، پس از كارگرداني يكي دو مجموعه طنز، قرار است مجدداً سريال هاي طنز آميز مقابل دوربين ببرند. جزيره آرزوها به كارگرداني مجيد صالحي در جزيره كيش مقابل دوربين خواهد رفت. صالحي در اين سريال از رضا عطاران در مقام مشاور و كارگردان بهره مي گيرد.
رضويان هم احتمالاً پس از فراغت از بازي در كار مهران مديري، سربازخانه را كارگرداني خواهد كرد. سربازخانه ماجراي چند سرباز است كه مي خواهند در تعطيلات عيد به مرخصي بروند و با توجه به اين خط داستاني، به نظر مي رسد كه قرار است اين كار براي ايام نوروز پخش شود.
تا قبل از روي آنتن رفتن مجموعه هاي طنزي كه در راهند نمي توان به اين سؤال پاسخ دقيقي داد كه سياست هاي سيما در خصوص مجموعه هاي طنز دچار تحول شده يا خير؟
تنها يك واقعيت غيرقابل انكار وجود دارد و آن نياز جامعه به مشاهده برنامه ها و مجموعه هاي طنز است. جامعه اي كه با انبوه استرس ها و مشكلات در ساعات پاياني شب به برنامه هاي نشاط آور نيازمند است. اين كه چگونه قرار است به اين نياز پاسخ داده شود و آيا در همچنان بر همان پاشنه سابق خواهد چرخيد، هنوز معلوم نيست. نكته واضح و مشخص بازگشت سازندگان طنزهاي سيما پس از وقفه اي كوتاه است. آنها دوباره از حاشيه به متن آمده اند.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
سياسي
سلامت
شهري
دانش
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   دانش   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |