تأملي بر سه فيلمنامه ميم، مثل مادر ، چه كسي امير را كشت؟ و تقاطع
پاشنه آشيل يا نقطه قوت
سعيد مستغاثي
|
|
|
|
|
|
سالهاست از ضعف فيلمنامه به عنوان پاشنه آشيل سينماي ايران نام برده شده است. هر چند هر سال شاهد فيلم هايي هستيم كه فيلمنامه هايشان ويژگي هاي قابل بحثي دارند. از ميان فيلم هاي روي پرده ميم مثل مادر ، چه كسي امير را كشت؟ و تقاطع چنين خصوصيتي دارند.
فيلمنامه ميم مثل مادر را به عنوان الگويي با اهميت در سينماي ملودرام ايران مي توان به بررسي نشست.
چه كسي امير را كشت؟ فيلمنامه اي است كه خارج از جريان اصلي سينماي ايران نوشته و ساخته شده است و در فيلمنامه تقاطع كوشيده شده در عين بداعت هاي فرعي، به خواست تماشاگر متعارف هم پاسخ مثبت داده شود.
جداي از اين، فيلمنامه هاي فوق الذكر در كارنامه نويسندگانش نيز آثار متفاوتي محسوب مي شوند.
ميم مثل مادر، اولين تجربه ملاقلي پور در نگارش فيلمنامه ملودرام است. تقاطع كه توسط فريد مصطفوي و ابوالحسن داوودي نوشته شده هيچ شباهتي به تجربه هاي پيشين اين دو ندارد و متأثر از جريان مستقل سينماي آمريكا و فيلم فوق العاده برش هاي كوتاه آلتمن نشان مي دهد. چه كسي امير را كشت؟ هم با هر معياري فيلمنامه اي كاملاً متفاوت است.
ميم مثل مادر
رسول ملاقلي پور در نگارش فيلمنامه ميم مثل مادر از الگوهاي ژانر ملودرام بهره گرفته است. به همين خاطر فيلمنامه ميم مثل مادر با ديگر فيلمنامه هاي اين كارگردان تفاوت هاي اساسي دارد. آثار قبلي ملاقلي پور يا در گونه جنگي قرار داشتند يا زمينه هاي كاملاً اجتماعي داشتند. ميم مثل مادر اما اثري ملودرام است. گونه اي كه بيشتر با احساسات مخاطب سروكار دارد. هر چند در خصوص ملودرام يك سوءتفاهم رايج وجود دارد.
برخي اين گونه را هم معنا با احساسات گرايي صرف مي دانند؛ اتفاقي كه در ميم مثل مادر هم رخ داده است. يعني موتور محرك فيلمنامه براساس سكانس هايي بنا نهاده شده كه مخاطب را به شدت احساساتي مي كنند. كاملاً واضح است كه ملاقلي پور كوشيده تا با نهايت احترام به كاراكتر سپيده (گلشيفته فراهاني) بپردازد. در واقع او به قصد كرامت مقام مادر، تمام تلاش اش را كرده كه اين شخصيت دوستي داشتني از كار درآيد؛ اتفاقي كه جداي از فيلمنامه با بازي خوب گلشيفته فراهاني هم تجديد شده است. منتها سير پيشبرد وقايع در برخي سكانس هايي كه نقطه عطف درام هم محسوب مي شوند، بدون منطق و سببيت داستاني و صرفاً براساس احساسات گرايي صورت گرفته است. در واقع فيلم روايتگر زندگي پر از رنج و محنت مادري است كه مدام از او اعمالي غيرمنطقي سر مي زند.
ضمن اينكه خود كاراكتر سپيده چيزي فراتر از تيپ آشناي مادر فداكار نيست.
نكته ديگر در خصوص فيلمنامه ميم مثل مادر ، سكانس ها و كاراكترهاي زائد و اضافه است. نمونه مسلم اش هم كاراكتر روبيك (با بازي جمشيد هاشم پور) است كه قرار بوده به عنوان شخصيتي مكمل با يك قصه فرعي به خط اصلي داستان عمق بيشتري بدهد ولي در عمل، مبدل به كاراكتري كاملاً اضافه شده كه در روايت نيز سكته مي اندازد.
فيلمنامه ميم مثل مادر در پردازش صحنه هاي عاطفي به ملودرام هاي سينمايي هند نزديك مي شود. در واقع نوع احساسات گرايي فيلم و تمهيدات نويسنده و كارگردان براي برانگيختن احساسات تماشاگر، كاملاً يادآور محصولات اشك انگيز باليوود است. به اين ترتيب خط داستاني جذاب فيلم كه در آن قرار است روايت آسيب هاي وارده بر يك زن در زمان جنگ و پيامدهايش در سال هاي بعد باشد، در جزئيات و بخصوص لحن شبيه فيلم هاي اشك انگيز هندي از كار درآمده است.
چه كسي امير را كشت؟
فيلمنامه نويسان فيلم چه كسي امير را كشت؟ كوشيده اند فيلمنامه اي را بنويسند كه مخاطب اينجايي، هيچ سابقه ذهني از آن نداشته باشد.
در واقع فيلمنامه دومين فيلم مهدي كرم پور، حاصل يك عزم جدي براي شكستن قواعد مرسوم فيلمنامه نويسي است. هر چند فيلمنامه ... امير... در ذاتش از درام نويسي و قواعدش فاصله نمي گيرد. در واقع اين فيلمنامه هم نقطه عطف اول و دوم دارد و مي كوشد تا تماشاگر را از نقطه الف به نقطه ب برساند، منتها براي اين كار از شيوه هايي استفاده مي كند كه مرسوم و متداول نيست. در ابتداي فيلمنامه عنوان مي شود كه شخصي به نام امير كشته شده است. اين خبر را هم فردي مي دهد كه كنار اتومبيل سوخته شده امير ايستاده است. بعد فيلمنامه نويسان به تناوب سراغ هفت شخصيتي مي روند كه با امير آشنا بوده اند. از همسر و رفيق دوران كودكي گرفته تا وكيل، منشي دفتر و...
شخصيت هايي كه جملگي رو به دوربين درباره امير صحبت مي كنند. در واقع دوربين نقش داناي كل را در قصه دارد. دوستان و آشنايان امير ابتدا با تأثر از شنيدن خبر مرگ امير آن را اتفاقي مشكوك قلمداد مي كنند. با پيش رفتن قصه، به مرور اين آدم ها به بيان روابط خود با امير مي پردازند. كم كم مشخص مي شود كه تمام آنها به نوعي از امير دلخور بوده اند يا زخم هايي كاري از او خورده اند. در كنار اينها، فيلمنامه نويسان كوشيده تا روابط ميان اين شخصيت ها را هم در كنار شناساندن كاراكتر امير تبيين كنند. روابطي تودرتو و پيچيده ميان شخصيت هايي كه هيچ كدام در طول داستان كنار هم قرار نمي گيرند. در واقع آنها در تمام طول روايت پشت سرآدم هاي ديگر صحبت مي كنند.
با اين تمهيد آنها هم راحت تر با دوربين حرف مي زنند و درددل مي كنند. در نيمه ماجرا وقتي كه همه شخصيت ها دلايل نفرت خود را از امير بيان مي كنند، فيلمنامه به يك نقطه عطف مي رسد و آن اعتراف دسته جمعي شخصيت ها به قتل امير است. بعد از اين نقطه عطف، فيلمنامه با توجه به اينكه يكسره تك گويي هاي رو به دوربين، قدري تخت و ملال آور مي شود. مثل واكاوي روابط ميان شخصيت ها و گذشته آنها كه مي توانست جاي خود را به نكاتي جذاب تر بدهد. هر چند فرجام نهايي قصه آنقدر غافلگيركننده هست كه اين فيلمنامه ساختارشكن را به فرجام مطلوبي برساند؛ اول اينكه تنها يكي از 7 شخصيت واقعاً باعث سقوط اتومبيل امير در دره شده و بقيه متوهم قتل اميرند و نكته دوم كه اهميت بيشتري هم دارد، اين است كه امير اصلاً كشته نشده است! در واقع همان كسي كه در ابتداي فيلمنامه، از سقوط اتومبيل امير در داخل دره و كشته شدن او خبر داده، خود امير بوده است.امير در انتهاي فيلمنامه به سياق بقيه شخصيت ها يك تك گويي دارد كه تمام آنچه ديگر آدم ها در طول فيلم درباره اش گفته اند را نقض مي كند.هدف غايي فيلمنامه امير... را مي توان برداشتن نقاب از چهره جامعه دانست و اينكه حقيقت پيچيده تر از آن چيزي است كه در ظاهر به نظر مي رسد. فيلمنامه قضاوت هاي زود هنگام درباره آدم ها را زير سئوال مي برد و از سوء تفاهم هايي مي گويد كه همه ما به نوعي آنها را لمس كرده ايم.از ديگر ويژگي هاي بارز فيلمنامه امير... ديالوگ نويسي آن است. آدم ها در فيلمنامه مثل هم حرف نمي زنند و هر كاراكتر متناسب با شخصيت اش صحبت مي كند. ديالوگ هايي كه البته برخي از آنها چنان پر از جزئيات و گوشه و كنايه است كه بعيد است تماشاگر با يك بار ديدن متوجه تمامي آنها شود.
تقاطع
فريد مصطفوي يكي از دو فيلمنامه نويس تقاطع ، با نگارش فيلمنامه هايي كه زاويه ديد اجتماعي در آنها پررنگ بود به شهرت رسيد. شاخص ترين فيلمنامه مصطفوي زيرپوست شهر است كه آن را به همراه رخشان بني اعتماد نوشت. همان طور كه زير پوست شهر يك رو كو و برادرانش ايراني بود، تقاطع را هم مي توان متأثر از جريان مستقل فيلمسازي آمريكا و مكزيك دانست.
نكته مهم در فيلمنامه تقاطع ، رسيدن به ساختاري متناسب و متعادل در روايت موازي زندگي آدم هايي متفاوت است. فصل داخل پاساژ در اوايل فيلم كه كاراكترها به طور تصادفي از كنار هم مي گذرند، مدخل مناسبي براي اتفاقات بعدي ايجاد مي كند. آدم هايي كه يك تصادف آنها را به يكديگر پيوند مي دهد.
مصطفوي و ابوالحسن داوودي در تقاطع هر جا كه به آدم هاي هم نسل خودشان نزديك مي شوند، موفق تر نشان مي دهند. به همين خاطر است كه كاراكتر حميد?اسدي (بيژن امكانيان) عملاً ملموس ترين شخصيت فيلم از كار درآمده است يا كاراكتر پدر پدرام (محسن قاضي مرادي) كاملاً پذيرفتني به نظر مي رسد. فيلمنامه البته در پرداخت رابطه جوان ها با فراز و نشيب هايي روبه روست. مثلاً هر چقدر در ترسيم رابطه شادي (خاطره اسدي) با پدرش به توفيق رسيده و به خوبي فاصله بين نسل ها را به تصوير مي كشد، رابطه مهسا (باران كوثري) و فرهاد (سروش صحت) را لوس و نچسب از كار درآورده است. پايه و اساس درام بر اثر تصادفي كه طي آن مهسا و بهناز كشته مي شوند، شكل مي گيرد ولي خيلي زود دختران جوان و خانواده شان به حاشيه مي روند و داستان به سه خانواده امير و مادرش، حميد اسدي و دخترش شادي و خانواده پدرام متمركز مي شود. اين را بگذاريد كنار پايان هوشمندانه فيلمنامه كه رفتن پدرام را در تعليق گذاشته و راه را براي تمام احتمالات موجود (پشيماني، دستگيري و موفقيت در رفتن از ايران) باز مي گذارد؛ تا برسيم به يكي از مشكلات اساسي فيلمنامه نويسي در ايران. اين كه گاهي اوقات در يك فيلمنامه بلافاصله بعد از يك سكانس محكم و هوشمندانه با فصلي پيش پا افتاده مواجه مي شويم، يا در كنار كاراكتري كه تمام پيچيدگي هاي شخصيتي اش با تمام سايه روشن ها به تصوير كشيده شده، سروكله يك تيپ كاملاً كليشه اي پيدا مي شود. فيلمنامه تقاطع هم از چنين مسائلي آسيب ديده، ولي در برآيند كلي، محسنات آن به ضعف هايش مي چربد.
فيلمنامه تقاطع به يك دليل فرامتني ارزش و اهميتي فراوان دارد؛ اينكه فيلمنامه اي با ساختار روايي كاملاً متفاوت و خارج از جريان اصلي سينماي ايران، در دل سينماي حرفه اي ساخته شده است. اتفاقي كه مي تواند مسير فيلمنامه نويسي در سينماي ايران را تا اندازه اي از مدار كليشه ها خارج كند.
|