كارآفريني با محور يادگيري فردي
|
|
نوشين محمدزاده
بهترين تعريفي كه درباره كارآفريني گفته شده، چنين است: كارآفريني، فرآيندي است كه طي آن فردي خلاق با پذيرفتن تمامي خطرات، فرصت ها را شناسايي نموده و با درنظرگرفتن امكانات بالقوه و بالفعل، دست به انجام يك فعاليت اقتصادي مي زند و هدف او رسيدن به سودآوري است.
در تعريف فوق، كلمات، خلاقيت، خطر، شناسايي فرصت، امكانات و سودآوري از اهميت بيشتري برخوردارند.
* خلاقيت: يك ويژگي فردي است كه همه افراد برحسب شرايط آموزشي و تربيتي خود به درجات مختلف از آن برخوردارند. خلاقيت، شرط لازم براي انجام هر كاري است و در مقوله كارآفريني ارزش ويژه اي دارد. در مطالعه تاريخ، به كارآفريناني برمي خوريم كه مشتركاً از اين نيروي ذهني برخوردار بوده اند. اكثر آنها سرمايه يا موقعيت اجتماعي- اقتصادي بالايي نداشته اند، اما يك ايده نو را در قالب محصول يا خدمت جديدي ارائه كرده اند. بنابراين تا زماني كه خلاقيت ذهني، پرورش لازم را نداشته باشد، بهترين فرصت ها و امكانات، يا شناسايي نمي شود و يا با استفاده نابجا، از دست مي رود.
* خطرات: شروع يك فعاليت اقتصادي، خطرات فراواني را پيش رو دارد. شكل گيري نادرست كار به دليل نداشتن اطلاعات كافي و يا سرمايه گذاري نامعقول در اثر تجربه و تخصص ناكافي، همواره فضاي ابتداي كار را تهديد مي كنند. مضاف بر اين، تغيير رويه هاي اقتصادي و اجتماعي مانند مجوزها يا باورهاي عمومي در جهت خلاف موقعيت هستند. گاهي عوامل خطر، فردي اند. براي مثال، فقدان قدرت رهبري و مديريت يا عدم قاطعيت در تصميم گيري، به محيط كار ضربه مي زند. نداشتن اعتماد به نفس در برخورد با مشتري و يا تكبر و غرور بي جا مانع بزرگي در رسيدن به حداكثر سودآوري است. شروع و اداره يك فعاليت اقتصادي، جسارت و شجاعت مضاعفي را طلب مي كند تا فرد بتواند در مواجهه با رقبا از استراتژي مناسب بهره جويد و نيز توانايي قدرت تصميم گيري با مدل اقتضايي، به فرد اين امكان را مي دهد تا در هر شرايطي بهترين باشد.
مطالعه گذشته كارآفرينان بزرگ، اين نكته را نشان مي دهد كه فرد در اجراي تفكر و ايده خلاقانه خود، ملزم به پذيرفتن خطرات است و بايد در مهار آنها سعي كند و اين امر، تسلط، اراده و روحي بزرگ مي طلبد.
* شناسايي فرصت: فرصت هاي اقتصادي هميشه وجود دارند اما خود را پنهان نگاه مي دارند. افراد كارآفرين، اين فرصت ها را شناسايي مي كنند و در اين ميان، عامل زمان را بسيار مهم در نظر مي گيرند. اگر فرصت اقتصادي شناسايي شود يا به اصطلاح شكاف بازار كشف شود، اگر نتوان به موقع با عكس العمل صحيح وارد ماجرا شد، نه تنها فرصت از دست مي رود، افسوس و حسرت آن براي مدتي باقي مانده و درك فرصت هاي بعدي را هم مشكل مي سازد؛ آن هم با توجه به بازار رقابتي امروز كه هر لحظه هزاران رقيب براي خلاقيت و تفكر ما وجود دارد. براي مثال اگر در زمينه توليد مواد غذايي ايده اي نو داريد، تخصص و آگاهي لازم در اين باره را هم مي دانيد. اگر براي اجراي دقيق و حساب شده آن غفلت كنيد و زمان را بيش از حد طولاني در نظر بگيريد، مطمئن باشيد ديگران از شما پيشي مي گيرند. بنابراين شناسايي فرصت از دو جنبه نياز به تفكر دارد: 1- ذهني خلاق و توانمند كه فرصت را شناسايي كند 2- فردي با اراده و آگاه كه قدرت اجرا در زمان مقتضي را دارا باشد.
* در تعريف كارآفريني از امكانات به صورت بالقوه و بالفعل ياد شده است. امكانات داراي دو جنبه است:
الف: امكانات فردي شامل استعداد، تخصص، مهارت و داشتن اطلاعات ويژه.
ب: امكانات برون فردي كه شامل كسب سرمايه يا اطلاعات از محيط پيرامون است.
امكانات بالفعل، مورد اول است؛ يعني فرد به عنوان متخصص و آگاه از يك حيطه، ايده هايي دارد، فرصتي را شناسايي كرده و توانايي اجراي آن را در خود مي بيند؛ مضاف بر اين، سرمايه مالي خود را هم مي داند.
امكانات بالقوه، شامل دسته دوم است؛ به عبارتي، كمتر پيش مي آيد كه فرد، تمامي سرمايه ها و اطلاعات لازم در يك حيطه را دارا باشد. او نيازمند كمك هاي جانبي براي تأمين مالي و اطلاعاتي خويش است. او براي اجراي ايده خود و رسيدن به موفقيت، بايد از اين امكانات بهره مند باشد لذا در مفهوم امكانات نيز جنبه فردي، اهميت بيشتري نسبت به حمايت هاي اجتماعي دارد. امروزه- به خصوص در ميان جوانان- بزرگ ترين مانع براي اجراي ايده هاي اقتصادي، نبود امكانات و عدم حمايت هاي اجتماعي مطرح مي شود اما در حقيقت، امكان اصلي و مهم در اجرا، داشتن انگيزه و توانايي برقراري پيوندهاي مناسب ميان مفروضات است كه در اين صورت، امكانات و حمايت هاي اجتماعي حتي با درنظرگرفتن سخت ترين موانع، قابل دستيابي است.
* سودآوري: فرد با تمامي موارد فوق، پيروزمندانه برخورد مي كند؛ محصولي توليد يا خدمتي ارائه مي دهد و هدف او رسيدن به سود آوري قانوني و مشروع است. آنچه مسلم است اگر تمامي فرآيند كارآفريني، درست سازماندهي شود، نتيجه اين فرآيند چيزي جز سوددهي نيست.
اينك تصور شما راجع به فرآيند كار آفريني، منظم تر از گذشته است. در تمامي موارد توضيحي فوق، نمي توان عامل فرد را حذف كرد. شرط لازم براي انجام اين فرآيند فردي است كه داراي صفات خاصي است. اين ويژگي ها در همه افراد به چشم مي خورند، اما در اين تعريف، فرد بايد حداكثر توانمندي را از خود نشان دهد. شجاعت، خلاقيت، ذهن آماده براي شناسايي فرصت، جسارت در اجراي ايده، قدرت و توانايي در جذب امكانات و حمايت و... .
تمامي موارد فوق، فردي است؛ بنابراين براي شروع هر فعاليت اقتصادي، لازم است كه فاعل آن به درستي و به صورت تخصصي مورد بررسي قرار گيرد تا بتوان نسلي تربيت كرد كه در اين زمينه قدرتمند باشند و بتوانند جامعه اي كارآفرين پديد آورده و علاوه بر ايجاد روحيه كار، اقتصاد را متحول كنند.
با مطالعه زندگي كارآفرينان موفق و بزرگ، به مشتركاتي در شيوه تربيتي و آموزشي آنها مي رسيم:
* دوران رشد و كودكي: از آنجا كه بستر رشد هر دانشمند، فيلسوف و متفكري خانه و شيوه تربيتي اوست لذا مي توان انديشيد كه افراد كارآفرين از ميان خانواده هايي آمده اند كه ابزارهاي خلاقيت و اتكا به نفس را به آنها داده اند. به عبارتي تحت شيوه تربيتي بوده اند كه تجارب يادگيري آنها در جهت شكوفاساختن نيروهاي ذهني بوده است، نه سركوب و تخريب خلاقيت.
يادگيري از بدو تولد رخ مي دهد. از نقطه آغازين اين يادگيري، روش مهم است؛ روشي كه متناسب با ذهن و توانايي كودك است، محيطي كه غني از محرك بوده و كودك براي دستيابي به خواسته هايش مجبور به تلاش باشد.
محيط آماده و مهيا كمتر كودك را به تفكر وامي دارد اما محيط محدودتر، به كودك ياد مي دهد كه براي رسيدن به خواسته هايش بايد فكر كند، ايده دهد، تلاش كند و مختصات رسيدن به آن را طراحي كند. از اين رو شيوه يادگيري در دوران پيش از مدرسه، وابسته به پدر و مادر و الگوي تربيتي آنهاست. هر چقدر اين جامعه از چگونگي رشد عقلي و هوشي كودك آگاهي درست تري داشته باشد، در جهت ساختن او علمي تر و موفق تر گام برمي دارند.
* دوران آموزش رسمي: از زماني كه افراد آموزش رسمي يا مدرسه را شروع مي كنند، جدا از توشه تربيتي كه از سوي خانواده حمل مي كنند، تحت سوادآموزي و مهارت آموزي قرار مي گيرند و پس از گذشت زمان، در مسيري قرار مي گيرند كه رشته اي تحصيلي را در دانشگاه انتخاب نموده و متخصص يك علم يا فن مي شوند.
ايده آل اين است كه فرد، رشته تحصيلي و آموزشي را انتخاب كند كه متناسب با هوش، استعداد و سبك يادگيري او باشد. اگر اين دو مقوله يعني روش آموزشي و سبك يادگيري فرد در يك راستا و همگن باشند، حاصل، فرهيخته اي خواهد بود كه در راه رسيدن به اهداف شخصي، حداكثر انگيزه و تلاش را داراست و در صورت عدم تناسب ميان اين دو، حاصل، متخصصي دلزده و افسرده است كه به ناچار در راهي قدم برمي دارد و جز آنچه تقدير براي او رقم مي زند، تلاش و انگيزه اي ندارد.
به نظر شما كدام مطلوب است؟
براي نيل به ايده ال در هر جامعه، سيستم آموزشي به گونه اي طراحي مي شود كه افراد را در جهت مناسب هدايت كند اما يك دانش آموز يا دانشجو، خود نيز براي يافتن نياز، انگيزه و هدف اصلي بايد كوشا باشد. از ابتدا بايد علومي را برگزيند كه متناسب با سبك يادگيري او باشد، به كسب مهارت هايي بپردازد كه استعداد و علاقه او را پوشش دهد و نيز آينده اي را براي خود طراحي كند كه واقعي و در حد توانايي او باشد.
شايد علت عمده دلزدگي هاي شغلي و تحصيلي رعايت نكردن همين تناسب هاست لذا با آگاهي بيشتر نسبت به خويشتن، ادراك بهتر از توانمندي هاي بالقوه، همچنين انتخاب اهداف يادگيري صحيح، مي توان بستر را براي رسيدن به آرامش و كمال در زندگي هموار ساخت.
چنين فردي ايده هاي ذهني خود را مي شناسد، توانايي هاي خود را مي داند و باورهاي درستي راجع به جامعه و محيط اجتماعي دارد. او مي تواند با اتكا به نفس، خطرات را پذيرفته و به جاي هدايت شدن، مديريت را بياموزد و زندگي شغلي خود را طراحي كند و يك كارآفرين موفق باشد و افرادي اين چنين، جامعه اي مولد و كارآمد طراحي مي كنند و... .
و بينديشيم امروز من در كجاي اين مسير ايستاده ام؟
|